اهداف برگزاری گرامیداشت ثبت جهانی بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی

-بهره گيري از اين فرصت منحصر (ثبت جهانی بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی) براي طرح دوباره نام ایران و اردبیل در گستره ملي و بين المللي

2- افزایش تعداد کشورهای هدف گردشگری به سبب جهانی شدن نام اردبیل در سازمان های بین المللی

3- جذب کمک های سازمان های بین المللی در مرمت ، نگهداری  و ساماندهي حريم این اثر تاریخی

4- معرفی این اثر تاریخی به جهانیان در متن تهیه شده برای سایت های بین المللی و دوستداران آثار تاریخی و فرهنگی و مریدان شیخ صفی الدین اردبیلی به ویژه در کشورهای آسیای میانه وحتی تركيه و مصر

5- جذب گردشگر از افراد علاقمند به بازدید از آثار تاریخی از کشورهای مختلف

6- استفاده از قابلیت های شبکه های بین المللی صدا و سیما برای تهیه برنامه و معرفی این اثر تاریخی به جهانیان

7- معرفی دیگر آثار تاریخی و طبیعی استان با بهانه قرار دادن ثبت جهانـی بقعـه شیخ صفـی الدیـن اردبیلی در شبکه های بین المللی صدا و سیما از جمله شیخ جبرئیل و حتی  توده کوهستانی سبلان و مجتمع های آبدرمانی

8- اجرای برنامه های گرامیداشت ثبت جهانی بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی به صورت همه ساله و همزمان با روز استان برای جذب بیشتر گردشگران وارده به استان

حاجی سیف الدوله میرزا  حاکم قدیم اردبیل

 

علیشاه ظل السلطان بوده و چون تا اواخر سلطنت ناصر الدینشاه می زیست و شاهزاده معمری شده بود شاه و دیگران او را حاجی عمو خطاب می کردند و به علت پیری حق جلوس داشت.

         محمد حسنخان اعتماد السلطنه در یادداشتهای روزانه خود (23 صفر 1306 هجری قمری) در این باب می نویسد:« امروز صبح زود به قصد زیارت ولیعهد از خانه بیرون رفتم ولیعهد نشسته بودند حاجی سیف الدوله معروف به حاجی عمو که پیرمرد است نشسته بود سایرین تمام ایستاده بودند چون زود بود و هنوز بیرون تشریف نیاروده بودند منزل نصرت الدوله که داماد و همه کاره ولیعهد است و با من سابقاً خصوصیات دارد رفتم در این بین خبر کردند که حضرت ولیعهد حمام می روند نصرت الدوله که صندوق داری هم یکی از مشاغل ایشان است برخاست که رخت حمام ببرد من بدلالت او منزل ساعدالملک که وزارت کل دارد رفتم».

        در سال 1246 ه.ق. که حسنعلی میرزا شجاع السلطنه والی کرمان از کرمان آمده و با عبدالرضا خان یزدی جنگ میکرد ودریزد نه ماه در محاصره شاهزاده بود، فتحعلیشاه برای اینکه باین غائله خاتمه بدهد سیف الدوله میرزا را به حکومت یزد منصوب و روانه نمود با وجود این شجاع السلطنه لجاجت کرده دست از محاصره یزد نکشید و در حقیقت بفرمان پدر چندان اعتنائی ننمود تا اینکه در این هنگام عباس میرزا نائب السلطنه برای انتظامات صفحات جنوب ماموریت یافت که از آذربایجان آمده سرو سامانی بخود سریها و بی نظمی ها بدهد و پس از تسلیم شدن عبدالرضا خان و گرفتن یزد سیف الدوله میرزا را کماکان حاکم یزد نمود و سپس خود بسمت کرمان رهسپار گردید.

       در سال 1248 ه.ق. بین حسینعلی میرزا فرمانفرمای فارس و سیف الملوک میرزا حاکم کرمان (عمو و برادر زاده) اختلاف شدیدی روی داد که منجر به جنگ میان دو طرف گردید سیف الملوک میرزا به یزد تبعید شد و کرمان به تصرف فرمانفرما درآمد.      

          عباس میرزا نائب السلطنه که از جریان امر آگهی یافت برادر زادگان خود سیف الملوک میرزا و سیف الدوله میرزا  را که به تهران خواست و بجای سیف الدوله میرزا، قهرمان میرزا پسر خود را به وزارت محمد رضا خان فراهانی بحکومت یزد بر قرار و روانه نمود. طولی نکشید که دوباره سیف الدوله میرزا در سال 1249 ه.ق. حاکم یزد شد و قهرمان میرزا و محمد رضا فراهانی از طرف نائب السلطنه مامور خراسان شدند .

         حاجی سیف الدوله میرزا در سال 1251 ه.ق. پس از گرفتاری و تبعید علیشاه ظل السلطان پدرش، از جمله شاهزادگانی که از ایران فرار کرده و بدولت عثمانی پناهنده شد و چون بواسطه پدر و یا خودش با انلگیس ها ارتباط داشت به وساطت وزیر مختار انگلیس به ایران مراجعت نمود و بعد در سال 1273 ه.ق. که میرزا آقا خان نوری صدراعظم با مواضع قبلی با انگلستان بدون آماده بودن و فراهم کردن وسائل کار جنگ هرات را راه انداخت و سرانجام بعقد معاهده منحوس پاریس که یک ماده اش به نفع ایران بود منتهی گردید و خسارت و افتضاح زیادی برای دولت و ملت ایران حاصل شد در این سال چون وزیر مختار انگلستان مستر موری به بغداد رفت حاج سیف الدوله میرزا را هم دولت بخاک عثمانی تبعید نمود.

   پس از مصالحه و بستن معاهده پاریس مستر موری با تشریفات مفصلی به تهران ورود نمودو حاج سیف الدوله میرزا نیز به همراه وی به تهران آمد و بموجب فصل چهارم معاهده کسی متعرض اونگردید و مورد عفو واقع شد. در سال 1278 ه.ق. حاکم ترشیز (کاشمر کنونی) شد و در سال 1296 ق. بحکومت اردبیل ومشکین منصوب گردید.

 

نیر NIR

موقعیت و حدود

نیر، از بخشهای تابعۀ شهرستان اردبیل در 35 کیلومتری غرب این شهر، در مسیر اردبیل به سراب واقع شده است. این بخش از شمال به دهستان ایردیموسی، از جنوب به دهستان ملایعقوب از شرق به دهستان کوراییم و از غرب به دهستان آغمیون سراب محدود می باشد. در شمال غربی بخش نیر، کوهستان سبلان و در غرب آن گردنۀ معروف صایین قرار دارد. ارتفاع نیر از سطح دریا 1550 متر است. مساحت این بخش 5/1467 کیلومتر مربع می باشد.

سابقۀ تاریخی

نیر، از بخشهای تاریخی و قدیمی شهرستان اردبیل است که تاریخ آن وابسته به تاریخ اردبیل می باشد. ترقی و رونق شهر باستانی اردبیل تأثیر اساسی در اوضاع نیر داشته است.

از بخش نیر، بزرگانی چون احمدبن عثمان النیری، ابوتراب عبدالباقی بن یوسف النیری برخاسته اند. بنا به نوشتۀ بلاذری: « نیر، دیهی بود و کوشک کهنه و درهم شکسته ای داشت. مُربن عمرموصلی طایی در آنجا فرود آمد و بنیاد نهاد و پسرانش را در آن سکنی داد که به ظن قوی، اینان کوشکهایی در آن قریه بنا کردند و به صورت شهری درآوردند که احتمالاً باید همان قریه نیر باشد. و بازار جابروان را بنیادنهاده، بزرگش ساختند[1].»یکی از پسران مُربن علی از سرکشان آذربایجان بود و در سال 212 هجری، محمدبن حمید طوسی او را دستگیر ساخته، به بغداد فرستاد ولی او بار دیگر به آذربایگان برگشته به حکمرانی خود پرداخت ابن خردادبه، در کتاب مسالک و ممالک که در سالهای 230-234 هجری تألیف نموده، او را باز خداوند جابروان و نیریز می خواند. جابروان یکی از شهرهای آذربایجان بوده و یاقوت حموی می نویسد که در نزدیکی نریز (نیر فعلی) بوده ولی از بلاذری نقل شده که در کوده (نریز) و در نزدیکیهای اردبیل بوده است[2].

موقعیت طبیعی

نیر ازمناطق کوهستانی شهرستان اردبیل است. بلندترین  کوه آن چال داغی وسوغانلی داغ به ارتفاع 2325 وایلانجوق به ارتفاع 2110 متر است که دارای پوشش گیاهی استپی ودر ارتفاعات دارای مرتع وچمنزا ر است.

رودها ی مهم بخش نیر ،بالیقلوچای ونیر چای ، ودربند سیاهپوش است که همراه با 36 چشمه و چاههای عمیق متعدد، آبهای مورد نیاز کشاورزان وروستاییا نرا تأمین می سازند. رودخانۀ نیر چای از کوههای سبلان جنوبی سر چشمه می گیرد. سطح حوضۀ آبریز آن 5/257 کیلومتر مربع، حداکثر دبی لحظه ای آن 8/35 متر مکعب درثانیه وحجم جریان آب سالانه اش 517/46 میلیون متر مکعب می باشد. آب این رود به وسیلۀ رود خانۀ قره سو به دریای خزر می ریزد. بر روی رود خانۀ نیر پل تاریخی منسوب به دورۀصفویه احداث شده است.

آب وهوای نیر ، درتابستان، بسیار معتدل ومطبوع ودرزمستان سرد وپر برف است.درپنج کیلومتر ی جنوب غربی نیر، دردرۀعمیق گردنۀصایین ،چشمه آب گرم معدنی بوشلی (بورجلو ) قراردارد که مورد استفاده اهالی ومسافران قرارمی گیرد.



[1] احمد کسروی، شهریاران گمنام، ص 162.

[2] سید جمال ترابی طباطبایی، آثار باستانی، ج 2 ، ص 323.

آمدن بلشويكها به اردبيل

بامداد روز سه‌شنبه 18/مه/1920 مطابق با 29/شعبان 1338 و 28/ارديبهشت 1299 ارتش سرخ بعد از شليك چند تير توپ از درياي خزر به سواحل غازيان وارد انزلي «بندر پهلوي» گرديد و شعبه‌اي از آن گويا به قصد اردبيل به آستارا رسيد. آقاي صفري گويد: ... در اين ايام كمونيستها همچنان در آستارا فعاليت داشتند و گاه و بي‌گاه با مخالفين به زد و خورد مي‌پرداختند. آستارايي‌ها چنانكه قبلاً نيز يادآور گشته‌ايم از مبارزه با آنها خسته شده در صدد استمداد از مردم اردبيل برآمدند و ضمن نامه‌اي كه به تاريخ 15 صفر 1339 «6/ آبان/1299» با امضاي روحانيون و بزرگان براي آقا ميرزا علي‌اكبر فرستادند از او ياري خواستند. هنوز اين نامه نرسيده بود كه آمدن بلشويكها جسته گريخته موضوع صحبتهاي خصوصي مردم شد و روزي به شدت خبر ورود آنها شيوع يافت و اضطراب و وحشت بزرگي بين توده اردبيل بوجود آورد مردم دكانها و بازارها را بسته سراسيمه راه خانه پيش گرفتند و گروه كثيري نيز در مسجد آقا ميرزا علي‌اكبر گرد آمدند آقا كه به تازگي از سفر عتبات برگشته و روز پيش نيز نامه آستارايي‌ها را دريافت كرده بود بالاي منبر رفت و از بلشويكها و مرام آنها تقبيح نمود و مردم را به مقابله با آنها تهييج كرد و آن را از موارد جهاد اسلامي بشمار آورد. احساسات مستعمين به شدت تحريك گشت بخصوص موقعي كه «حسن آقا» پسر خود آقا كفن‌پوش به پا خاست و آمادگي خود را براي ياري به مجاهدان آستارا اعلام داشت حاضرين هم با وي همصدا شدند و في‌المجلس كمكهاي مالي زيادي جمع كردند و بهاي ده هزار فشنگ فراهم نموده براي آنان ارسال داشتند مسجد همچنان در ازدحام و جماعت با نگراني منتظر ورود بلشويكها بود اما ساعتي بعد معلوم شد كه اين خبر دروغ است و شايعه‌اي بيش نيست مردم از مسجد متفرق شدند و آقا نيز به منزل رفت ولي خود او نيز نگران آينده بود و تصور ورود بلشويكها او را بيش از پيش انديشناك مي‌ساخت اين بود كه يك روز دستور داد مردم عموماً مسلح شوند و شب و روز كشيك دهند مبادا كه بلشويكها مخفيانه وارد شهر گشته مسلمانان را غافلگير سازند هر كسي براي خود سلاحي فراهم كرد و براي بكار بردن آن به تمرين پرداخت جاي تمرين جلوي قلعه بود مردان محلات در آنجا گرد آمده مشقهاي نظامي مي‌كردند يكي از روزها به دستور آقا براي رژه معين شد و در آن روز خود وي شمشيري حمايل كرده در ميدان مشق حاضر گشت و در زير بيرقهايي كه بر آنها عبارت «نصر من‌الله و فتح قريب» نوشته شده بود قرار گرفت و از داوطلبان محلات شش‌گانه شهر كه با پرچمهاي مخصوص خود از جلوي او مي‌گذشتند «رژه» گرفت در اين رژه موافق و مخالف همه حاضر بودند حتي نايب‌الصدر مرد شماره يك منطقه حيدريها هم حضور داشت و نيز سيصد نفر از سران عشاير و شاهسونان سوار بر اسب نمايش‌هاي جالب جنگي مي‌دادند چون رژه به پايان رسيد و نمايش سواران تمام شد آقا ميرزا علي‌اكبر به عرشه منبري كه در ضلع غربي قلعه و مقابل عمارت سالاريه گذاشته بودند بالا گرفت و خطبه هيجان‌انگيزي ايراد كرد همگي را به دفاع از اسلام و ناموس ملي تحريض و ترغيب نمود اين تظاهرات اثرات بسيار مهمي در جلوگيري از نفوذ انقلاب به ايران وجود آورد و نگراني عميقي در قفقاز ايجاد كرد تا آنجا كه به قول سالخوردگان حتي در لنگران بالشويكها از ترس حمله آقا ميرزا علي‌اكبر و مجاهدان اردبيل از شهر خارج شده مخفي گرديدند. و اين اقدامات تا اندازه‌اي نيز موجب نگراني سران نهضت جنگل گرديد.

تصاویر: کوره آجر پزی در اردبیل

کارگران زحمت کش کوره های آجرپزی در استان اردبیل با وجود غیراستاندارد بودن تعدادی از این کوره ها، سختی های بسیاری را برای تولید آجر تحمل می کنند.








































نمین در آثار باستاني آذربايجان جلد دوم، سيد جمال ترابي طباطبائي

      نمين namin نام يكي از بخشهاي چهارگانه شهرستان اردبيل اين بخش از شمال به روسيه از طرف خاور به گردنه حيران و روسيه از جنوب به رودخانه قره سو از باختر به دهستان رضي محدود مي شود.

      بطور كلي اين منطقه كوهستاني و هواي آن معتدل ميباشد داراي يك دهستان مركزي ميباشد و جميع قراء بخش نمين 113 آبادي بزرگ و كوچك و جمعيت آن در حدود 51019 نفر شيعه است باستثناي جمعيت سه آبادي : عنبران بالا و پائين و جان كلش كه داراي مذهب سني مي باشند.

      مركز بخش قصبه نمين، واقع در دهستان مركزي نمين ميباشد و به وسيله راه شوسه فرعي باردبيل مربوط مي گردد. و همچنين يك جاده فرعي ديگر اين بخش را به پيله رود مربوط ميسازد و اهالي اين بخش به زبانهاي تركي و قراء عنبران بالا و پايين و جام كلش بزبانهاي تركي و طالش تكلم ميكنند.

      نمين – نام دهستان مركزي نمين شهرستان اردبيل اين دهستان در قسمت شمال خاوري بخش در كوهستان و جلگه واقع و از 26 آبادي تشكيل شده جمعيت آن در حدود 24032 نفر شيعه مي باشد مركز دهستان قصبه نمين (مركز بخش) و قراء مهم آن عبارتست از: عنبران بالا- عنبران پايين- خانقاه- دودران- خانقاه پايين ميبا آباد – سلوط

      نمين- قصبه ، مركز بخش نمين در 25 كيلومتري شمال خاوري شهر اردبيل واقع ، كوهستاني و داراي هواي معتدل و مختصات جغرافيايي آن طول 48 درجه و 29 دقيقه و 30 ثانيه، عرض 38 درجه و 25 دقيقه و 25 ثانيه ميباشد.

       محصولات آن غلات و حبوبات و ميوه شغل مردان زراعت گله داري، تجارت و زنان به گليم بافي و قالي بافي اشتغال دارند.

       ادارت بخشداري- مرزباني- ‍‍ژاندارمري- فرهنگ – پست و تلگراف – آمار ثبت اسناد و داراي يك دبيرستان و دو دبستان ميباشد.

      قصبه نمين در حدود صد و پنجاه باب دكان و يك باب مهمانخانه دارد و بوسيله پست و تلگراف و بيسيم اداره مرزباني با اردبيل مربوط است.

      تپه كنازه- در قريه كنازق از بخش نمين شهرستان اردبيل 16 كيلومتري شمال خاوري اردبيل در مسير شوسه اردبيل آستارا. هرازه اول ق.م.

      تپه سلوط- در قريه سلوط از بخش نمين شهرستان اردبيل 20 كيلومتري شوسه اردبيل آستارا. دوره اشكاني تا اوايل اسلام

      سربند تپه- در قريه سربند، ده از بخش نمين شهرستان اردبيل 15 ك شمال خاور اردبيل 12 كيلومتر بشوسه اردبيل. اشكاني و اوايل اسلام

      ارپاتپه- در قريه آرپاتپه ده جزء بخش نمين شهرستان اردبيل 24 كيلومتر شمال خاور اردبيل در مسير شوسه اردبيل آستارا. هزاره اول ق.م.

      قره تپه- در قريه قره تپه، ده جزء بخش نمين شهرستان اردبيل 18 كيلومتري خاور اردبيل- 10 كيلومتر بشوسه اردبيل آستارا

      تپۀ حاجي نصيص- 5 ك نمين؛ باستاني- هزاره اول قبل از ميلاد

      بولان تپه- ½ ك بالاتر از حاجي نصير

      يدي ديوقزي- ½ ك نمين حفاري دو مورگان

      قوشا تپه 5 ك نمين باستاني

      اوزريك تپه- 5 ك نمين باستاني

      گوور قلعه سي- ½ ك نمين هزاره اول ق.م

 

 

 

 

 

مخبر السلطنه در برابر ستارخان

در آشفتگى هاى پيش و پس از صدور فرمان مشروطه، چند نفرى به يك باره خلعت استبداد را آويختند و كسوت آزادى طلبى در بر كردند كه در ميان اين نوآزاديخواهان سعدالدوله و مخبرالسلطنه بيشتر به چشم مى آمدند. نقش مهدى قلى خان هدايت در حاشيه و متن مشروطه تا امروز بدون بر رسى مانده است. وقتى نام او را در فهرست گروه موافقان با كاستن از قدرت مطلق پادشاه مى يابيم، بهتر است ببينيم در واقع چنان بود؟ ناصرالملك قره گوزلوى همدانى در نامه تاريخى خود به سيد محمد طباطبايى (يكى از دو رهبر روحانى مشروطه)، در مخالفت استدلالى با آزاديخواهى زودهنگام اين ايراد اساسى را مطرح كرد كه انتخابات و«حق راى» در جامعه بى سواد و نا آگاه تضمين كننده آزادى نيست:«فرض بفرماييد امروز... اعليحضرت... به اين مملكت دست خط آزادى كامل مرحمت بفرمايد و به شخص... عالى امر شود مجلس مبعوثان تشكيل بدهيد. چه خواهيد كرد؟ اقلاً هزار آدم بصير، كامل و به مقتضاى عصر آگاه از حقوق ملل و دول لازم داريد... استدعا دارم... دويست نفر، آن طور آدم را براى بنده بشماريد... يقينم اين است... كه اگر از روى انصاف بخواهيد انتخاب بفرماييد در تمام ايران يكصدنفر نمى توانيد پيدا كنيد...» اين مشكل فقط براى انتخاب شوندگان نبود. راى دهندگان هم داراى چنان شناختى نبودند كه با چشم باز از «حق راى» خود سود ببرند. حرف ناصرالملك اين بود كه تا راى دهنده و نماينده از روى شناخت با هم كار نكنند، آزادى طلبى فرجامى نخواهد داشت كه البته حرف درستى بود. اما هم ناصرالملك و هم هدايت اين استدلال را به مفهوم استقرار هميشگى خودكامگى معنا مى كردند. مهدى قلى هدايت توضيح مى دهد كه فكر طبقاتى كردن انتخابات از او بود: شاه زادگان، اشراف، روحانيان، بازرگانان، زمين داران و كشاورزان. او همچنين مدعى است كه بخش مهمى از كار دريافت فرمان از شاه و سپس محافظت از آن در برابر جانشين شاه مشروطه خواه بر عهده او بود. اما او در حاشيه مظفرالدين شاه چه مى كرد؟ اين را توضيح نمى دهد. اگر نوشته او را ملاك بگيريم نقش او در كار مشروطه در زمان مظفرالدين شاه و محمدعلى شاه موثر و قاطع بوده است.از نقش هاى حساسى كه مخبرالسلطنه در تاريخ معاصر ايران اجرا كرد در هم شكستن پيكره محبوب، خوشنام و مردمى ستارخان، باقرخان و ديگر مجاهدان نامدار تبريزى بود. اكنون آوازه دليرى و شكست ناپذيرى اين تفنگداران كه با همه نام آورى از لايه هاى اشرافى و متعلق به اليگارشى شناخته شده سنتى نبودند، از درون مرز هاى كشور گذشته بود و آنان چهره اى جهانى به شمار مى آمدند. شهرت مجاهدانى چون ستار، باقر، اميرحشمت، يارمحمد خان، اميرخيزى، اسماعيل سرابى، برادران يكانى و... در محدوده تبريز و ايران محدود نماند و عكس و خبر آنان به اروپا و بسيارى از كشورهاى اسلامى و آمريكا مخابره مى شد. بسيارى از عناصر سنگين جاى جامعه آن روز، چنين نام و شهرتى را نمى توانستند تحمل كنند. گو اينكه بر زبان نياورند. انتظار بيهوده اى هم كشيدند كه شايد يكى از سرداران متعددى كه مامور شكست مجاهدان بودند، كار همه آن رزم آوران ساده را به يك حمله بسازند. اما چنان فرماندهى هرگز پا به ميدان نگذاشت. اين بود كه آن اشراف با فشردن دندان ها برروى هم و با نمايش لبخندى زوركى از آن نسل شجاعان ياد مى كردند. از سوى ديگر و از نگاه حكومت (هر حكومتى كه در اواخر دهه اول قرن بيستم مى خواست در ايران صاحب اقتدار به حساب آيد) اگر به موضوع مجاهدان در آن زمان بنگريم، نخستين پرسش اين بود: با اين مجاهدان چه بايد كرد؟ از ديدگاه حكومت تازه تاسيس مشروطه كه در ماهيت، عناصر و سليقه كشوردارى چندان تفاوتى با حكومت غير مشروطه نداشت (بخشى به سبب حضور كسانى چون مخبرالسلطنه در حاشيه و كانون شكل گيرى آن)، اين دلمشغولى بزرگى بود. بايد راهى يافت تا اين آتش خاكستر شود. وقتى در روز ۲۵ تيرماه ۱۲۸۸شمسى محمد على شاه به سفارت روسيه پناهنده شد، مجاهدان تبريز بار ديگر احساس پيروزى كردند. مدتى بعد تقى زاده و سركردگان انجمن تبريز از مخبرالسلطنه كه در پاريس مى زيست خواستند كه بزرگوارى كند و والى گرى (استاندارى) آذربايجان را بپذيرد. پيداست كه ابتدا مبالغى ناز و غمزه بايد از او مى كشيدند كه ناچار كشيدند. يازده ماه پيش از آن وقتى لياخوف قزاق به دستور محمدعلى شاه بساط مجلس و مشروطه را برچيد، مخبرالسلطنه از همان تبريز راهى اروپا (نخست آلمان و بعد فرانسه) شد. مشكل اين بود كه هيچ علاقه اى نداشت كه در حاشيه قدرت او مزاحمى وجود داشته باشد. آن هم كسانى كه آب رودهاى تايمز و سن و راين را به صورت نزده بودند، چنگال را نمى دانستند چگونه بايد به دست گرفت و از سلوك كاخ گلستان و مجالس اشرافى سر درنمى آوردند. رحيم خان چلبيانلو از خان هاى با نفوذ شاهسون در آذربايجان، از حاميان سياست روسيه و از طرفداران محمدعلى شاه بود. او در اين هنگام به ضرب تاخت و تاز و با استفاده از ضعف حكومت بخش مهمى از شمال كشور، به خصوص آذربايجان را در اشغال داشت. اين اشغال زور گويانه سه چهار سال بعد هم ادامه يافت و در زمستان سخت و غم انگيز سال ۱۲۹۰شمسى همين حضور با كشتار جمع زيادى از مبارزان و آزاديخواهان آذربايجانى همراه شد. ميان رحيم خان و هدايت سابقه دوستى از پيش وجود داشت. زمانى اين رحيم خان از روساى كشيك خانه شاهى بود و به سببى زندانى عدليه شد. مهدى قلى خان وزير عدليه بود و شاه طالب آزادى رحيم خان و مجلس خواستار مجازات او. مهدى قلى خان ميان محمدعلى شاه و مجلس واسطه شد و زندانى را آزاد كرد...: «خواست كالسكه با چهار اسب براى من بفرستد. رد كردم. فرار كرد و به آذربايجان رفت. در آنجا به سبب همان مراعات به كار من خورد.»۱ در واقع حالا وقتى بود كه رحيم خان بايد تلافى آن محبت را بكند و كرد. رحيم خان به پشتگرمى نظاميان روسى به جنگ با قواى دولتى، غارت روستاها و شهرها، باج گيرى و كشتار مشغول بود. او با تفنگداران پرتعداد و تجهيزات نظامى كه از قواى دولتى غنيمت گرفته بود، در تابستان سال ۱۲۸۸ شمسى در اطراف اهر اردو زده بود. از جانب ديگر مشروطه خواهان و انجمن تبريز نماينده اى به اردبيل فرستادند تا انجمن آن شهر را برپا كند و مردم را به گرايش به مشروطه تشويق. ميرزا محمد حسين زاده از مجاهدان تبريز با چند نفر ديگر براى اين كار برگزيده شدند. اينان در تبريز كميته ستار را بنياد گذاشتند. اما با مخالفان مشروطه خشن و بدون گذشت رفتار كردند. حسين زاده رفته رفته به توصيه ها و نظر انجمن تبريز هم بى اعتنا شد. رحيم خان هم اين بد رفتارى ها را بهانه و اردبيل را تهديد مى كرد. مخبرالسلطنه در گرماگرم اين تهديدها به شهر تبريز رسيد و زمام امور را به كف كفايت گرفت. فشرده ابتكار او اين بود: در گير كردن دو نيروى مزاحم والى با هم. اين ابتكار حرف نداشت. هر طرف كه ضربه مى خورد، به نفع جناب والى مى شد و چرا اين طرف، گروه ستارخان نباشد؟ هدايت به ستارخان گفت:«مجاهدان از شما سخن مى شنوند.... همچنين سران شاهسون پاس جايگاه شما را خواهند داشت.»۲ ستارخان در واقع نمى توانست روى والى را زمين بيندازد. اولين دليل اينكه او با نفوذى كه داشت مى توانست بر سر زبان ها بيندازد كه ديديد دلاور اميرخيزى از ترس جان نرفت. ستار خان به همراه باقرخان و حدود سيصد تن مجاهد، با احترام وارد اردبيل شد. در روزهاى نخست (۲۳ تا۲۶ شهريور ۱۲۸۸شمسى) بيشتر سركردگان و رئيسان ايل ها و عشاير اردبيل، مشكين شهر، خلخال، بيله سوار، قره داغ و... با ستارخان از در دوستى درآمدند. با نيرو و تجهيزاتى كه رحيم خان داشت امكان پيروزى مجاهدان بسيار بعيد بود. آن هم با حمايتى كه ارتش روسيه از او مى كرد. تبريز و جنگ در آن، حكايت ديگرى بود. به همين سبب از حدود۲۷ شهريور سران عشاير يكى يكى بهانه هايى گرفتند و از ستار خان دور شدند. خبر رسيد كه ايل هاى اردبيل و خلخال قصد حمله به اردبيل را دارند. در نيمه مهر ماه نيروهاى متحد به حاشيه اردبيل رسيدند. حمله، فورى و جدى بود. ستارخان از جناب استاندار كمك خواست. پاسخ استاندار؟: «عجيب است. رحيم خان را مى گويند در اهر ناخوش است و مبتلا به حكيم و دارو. آدم ناخوش كه لشكر نمى كشد.» مخبرالسلطنه در واقع وقت مى كشت تا شايد مژده نابودى مجاهدان را بشنود. وقتى باز وضع سخت تر شد ستارخان دوباره خواست تلگرام كند. گفتند سيم پاره است. در واقع نيازى به تلگرام هم نبود. جناب والى از قواى رحيم خان خبر داشت. كسروى تعداد سپاه او را تا ۲۵ هزار نفر برآورد مى كرد. ستارخان شيوه جنگ در شهر را خوب مى دانست. فورى دستور كندن سنگر و راه دادن خانه ها به همديگر را داد. مجاهدان هم در دليرى و پايمردى كم نگذاشتند. ولى مهاجمان پر تعداد و بى رحم بودند. رحيم خان لشكر خود را در غارت و تجاوز آزاد گذاشته بود. آنان هم مى كشتند و پيش مى آمدند تا مزد خود را نقدى دريافت كنند. در نتيجه مردم غارت شده و در خطر نه تنها كمكى به ستار خان نمى كردند كه به او براى پايان دادن به درگيرى، فشار وارد مى كردند. دل ستارخان رضا نمى داد به مردم اردبيل پشت كند. اگر كمك مى رسيد پيروزى خيلى هم غير ممكن نبود. اما نرسيد. با اين وضع اگر مى ماند بى ترديد او و همه همراهان او نابود مى شدند. همرزمان در واقع به زور و با فشار او را واداشتند سوار شود و به تبريز برگردد. هدايت شرايط را براى مجاهدان تبريزى به شكلى در آورد كه نمى توانستند در تبريز بمانند. اندكى پس از ماجراى اردبيل ستارخان و گروهى مجاهد راهى تهران شدند. در تهران همفكران سياست باز مخبرالسلطنه كار او را تا زخمى شدن سردار ملى در پارك اتابك و عفونت كردن پاى او تا درگذشت او پيگيرانه دنبال كردند. على اكبر قاضى زاده

ناگفته هایی درباره جنگ قره باغ، ماجرای خوجالی و روابط تهران ـ باکو

«من امام جمعه هستم و در کرسی خطبه نشسته ام و مسائلی را خواهم گفت تا به پرسش ها و شبهات برادران مسلمانم در جمهوری آذربایجان جواب بدهم و حقایق را روشن نمایم.»

به گزارش «تابناک»، جملات بالا بخشی از سخنان حجت الاسلام «سید حسن عاملی»، نماینده ولی فقیه و امام جمعه اردبیل است که چندی پیش به مناسبت برگزاری همایش نکوداشت حاج «علی اکرام» در قالب پیامی در این شهر ارایه شده بود. این پیام دارای نکات مهمی از روابط ایران و جمهوری آذربایجان به ویژه موضع ایران در جنگ قره باغ بود که در رسانه های بسیاری از کشورها مانند؛ جمهوری آذربایجان، روسیه، ارمنستان، آمریکا، کانادا، آلمان و... بازتاب بسیاری داشته است.

متن کامل این پیام به این شرح است؛
 
بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم حاج علی اكرام باورهایی داشت كه در راه آن جان خود را از دست داد. بی شک، بیماری‌های او از زندان هایی ناشی شد كه این زندان‌ها را اعتقاد او در پی داشته است. ما در مقام تجلیل از او، باید از اعتقادات او تجلیل و از آن دفاع كنیم. او نه به علت بیماری و یا مرگ طبیعی بلكه بر اثر فشارها و زجرهای متمادی كه در زندان متحمل شده بود، به دیدار حق شتافت.

باورهای وی را در چند محور می توان بیان نمود:

ایشان بر این باور بود که روابط بین رژیم صهیونیستی و جمهوری آذربایجان اشتباه محض بوده و موجب پایمال شدن حقوق ملت آذربایجان می شود.

بر این باور بود که دولت جمهوری آذربایجان با رسانه های تحت اختیار خود، مردم را فریب می دهد. در ظاهر برخی از رسانه ها منتسب به دولت نیستند و علیه جمهوری اسلامی ایران شایعه پراکنی می کنند و در صدد ایجاد نفرت بین ایران و ایرانی جماعت و مردم آذربایجان هستند و این یک اشتباه استراتژیک برای جمهوری آذربایجان است.

بر این باور بود که دولت جمهوری آذربایجان درباره مسائل اخلاقی، فرهنگی و دینی مردم مسلمان جمهوری آذربایجان را در سراشیبی سقوط قرار داده و همه باید به خاطر آن بر سر حكومت داد بكشند. دولت جمهوری آذربایجان با تقلید از حكومت‌ های ضد دینی فاسد، فرهنگی كه در شأن مردم این کشور نیست، ایجاد خواهد کرد.

ایشان تقسیم‌ بندی موجود كشور از جهت مالی و اقتصادی و برخوردار بودن صاحب منصبان از ثروت های عمومی و فقر عامه مردم جمهوری آذربایجان به رغم داشتن منابع عظیم انرژی را ذلت می دانست. چپاول نفت این كشور توسط اجانب و اختصاص سهم ویژه به شركت‌ های آمریكایی به ویژه در قرارداد سال 1994 به نام قرارداد قرن را یك خیانت آشكار به مردم می‌دانست و نمی‌توانست آن را تحمل كند.

5 ـ بر این باور كه آذری ‌های جهان باید ساماندهی شوند. دل تمام آذری‌های جهان با اسلام، اهل بیت و رسول خدا و قرآن است.

وی در ادامه می آورد، در اینجا برای روشن شدن نکات نامبرده مطالبی را عرض می کنم:

چند سال پیش از فروپاشی شوروی، مراکز مطالعات استراتژیک کشورهای غربی، لوایح گوناگونی برای فروپاشی و تکه تکه کردن آن آماده کرده بودند و پس از آن نیز دیگر تهدیدات احتمالی را برای مناطق استقلال یافته و طرح های مقابله با آن آماده کرده بودند. یکی از بیست تهدید راهبردی احتمالی، روابط ایران و جمهوری آذربایجان بود، چرا که از نظر آنان به دلیل مشترکات ریشه ای مذهبی، تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی این دو کشور، در آینده ای نه چندان دور، موضوع الحاق و سپس اتحاد ایدئولوژیکی مطرح خواهد شد.

 استکباری که به دنبال محاصره اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بوده و در صدد مقابله با صدور انقلاب اسلامی ایران به سایر کشورهای مسلمان بود، در آن زمان با جمهوری آذربایجانی روبه رو می شد که از جهت جغرافیای سیاسی و منابع انرژی در شرایط خوبی بود و برای مقابله با آن، حیله های فراوانی تدارک دید که هم اکنون نیز همان طرحها به طور کامل اجرا می شود؛ یکی از آن طرح های مهم، مسأله قره باغ است.

بنا بر اسناد موجود و به طور قطع، می توانم بگویم که ایجاد مناقشه قره باغ سالها پیش از فروپاشی شوروی سابق و برای جلوگیری از اتحاد ایران و جمهوری آذربایجان طرح ریزی شده بود؛ چیزی که در غرب نوشته و طراحی شده و روسها با تمایل بسیاری به آن نگاه کردند، چرا که مناقشه قره باغ، باعث نفوذ مستمر آنها در قفقاز و مایه تأمین منافع آنها می شد.

حالا این پرسش مطرح می شود که مناقشه قره باغ چه تأثیر منفی در روابط بین ایران و جمهوری آذربایجان می توانست پدید آورد؟

پاسخ: در اوایل استقلال جمهوری آذربایجان مردم این کشور، ملت ایران را بیشتر از برادر خود دوست می داشتند و در برابر حملات وحشیانه ارامنه، از جمهوری اسلامی ایران به عنوان تکیه گاه و خانه امید خود انتظار کمک داشتند. هنگام تجاوز به خاک جمهوری آذربایجان ایران می توانست دو سیاست را در پیش بگیرد یا مداخله نظامی کند و یا سیاست بی طرفی داشته و شاهد رویدادها باشد.

در صورت مداخله نظامی، رویارویی با روسیه پیش می آمد که این موضوع با اینکه خلاف موازین بین المللی بود، از سوی دیگر، ایران نمی خواست در دو جبهه قرار گیرد و استکبار و صهیونیزم بین الملل و اشغالگران فلسطین نیز در صدد بودند تا ایران ضد صهیونیزم را به این موقعیت بکشاند که این مسأله خلاف استراتژی انقلاب اسلامی بود و آن را در معرض تهدید قرار می داد.

اما اگر سیاست مشاهده گری و بی طرفی در پیش گرفته می شد، در میان مردم مسلمان و دیندار، ادعاهای برادری و اسلامی رنگ می باخت و ایران خائن معرفی می شد. اگر این طرح عملی می شد، نه تنها اتحاد ایران و جمهوری آذربایجان عملی نمی شد، بلکه نفوذ ایران در آذربایجان تضعیف و تهدید اتحاد ایران و آذربایجان به فرصت تضعیف موقعیت ایران در آذربایجان تبدیل می شد؛ یعنی نخست، موقعیت ایران به خطر می افتاد و دوم، ایران در بین آذری ها رسوا می شد.

هم اکنون شرایط مشابه در بحرین پدید آمده و وهابی های وحشی اعزامی از عربستان مردم شیعه بحرین را قتل عام می کنند؛ مساجد را تخریب و به زنان تجاوز می کنند و حتی مقبره ها را تخریب و جنازه ها را می سوزانند. اگر ایران تحمل نکند و مداخله نظامی نماید آمریکا، رژیم صهیونیستی، اروپا و به ویژه کشورهای عربی به ایران حمله خواهند کرد، ولی اگر بی تفاوت باشد، مشکلات دیگری پدید می آید.

جمهوری اسلامی ایران چکار می توانست بکند؟ از یک سو، باید انقلاب اسلامی را که دسترنج خون هزاران شهید بود، محافظت می کرد و از طرف دیگر، نسبت به خش ارامنه خشونت های غیر انسانی تفاوت نبوده و نظاره گر کشتار شیعیان نباشد؛ بنابراین، یک سیاست بینابینی در پیش گرفته شد تا هیچ یک از معضلات دو فرضیه پدید نیاید و آن حمایت و آموزش ارتش جمهوری آذربایجان و ایجاد دسته های مقاومت و فرستادن سلاح و مهمات و تعلیمات نظامی برای ارتش این کشور و قرار دادن طرح های نظامی در اختیار ارتش جمهوری آذربایجان بود.

در مقیاسی بالا و به صورت های آشکار و پنهان، اقدامات گوناگونی از سوی ایران صورت گرفت. جوانان بسیاری از جمهوری آذربایجان برای آموزش های چریکی و پارتیزانی به ایران آمدند. ده ها ماشین سلاح برای حمایت از شهر شوشا در اختیار جوانانی گذارده شد که در آرزوی داشتن اندک تجهیزات نظامی بودند.

همچنین با موافقت حکومت وقت و با درخواست روشن جواداف و رحیم قاضی اف و برای ایجاد سیستم دفاعی، قرارگاه مشترک ایجاد شد و در این قرارگاه ها امیران و افسران اردبیلی و تبریزی با جان و دل به برادران آذری خود کمک کردند و شبانه روز برای جلوگیری از تجاوز ارامنه تلاش کردند و اردوگاه های حمایت از آوارگان جنگی تشکیل دادند.

به همین بسنده می کنم، چرا که اگر بخواهیم همه کمک ها را یادآور شویم، یک کتاب مطلب خواهد بود.

ما را متهم به صدور سلاح به ارامنه می کنند که بهتانی از روی رذالت است؛ البته ما برادران آذری خود را سرزنش نمی کنیم، چرا که زیر بمباران تبلیغاتی شبکه های جاسوسی غرب هستند و همه روزه شبهات و افتراهای بسیاری نسبت به برادران دینی خود در ایران به خورد مردم آذربایجان می دهند که طرح ها و تبلیغات آنها از رسانه ها،مطبوعات و مراکز خبری شبکه های صهیونیستی اجرا می شود.

مقامات ایران بنا به ملاحظات سیاسی، هیچ گاه این موضوعات را مطرح نکرده و بنا بر این ملاحظات خود، هیچ وقت نیز مطرح نخواهند کرد، اما من امام جمعه هستم و در کرسی خطبه نشسته ام و خواهم گفت تا به پرسش ها و شبهات برادرانم پاسخ دهم و حقایق را روشن نمایم.

اگر مسلمانان شیعه نسبت به برادران دینی خود بدبین باشند، رژیمی همچون اسرائیل با دروغ پردازی در مراکز خبری، این بدبینی را تشدید خواهد کرد. ما نه به ارامنه بلکه برای برادران دینی آذری خود سلاح و مهمات فرستادیم. مراکز آموزش نظامی ایران نه در ارمنستان بلکه در جمهوری آذربایجان قرار داشت و هزاران شاهد زنده در آذربایجان هستند که به این موضوع شهادت بدهند و اگر ذره ای انصاف داشته باشند، سخنان من را تصدیق خواهند کرد.

مشارکت مخفی ایران در آموزش نظامیان آذری، امپریالیزم غرب را به چالش انداخت و در پی اقدام تعجیلی برای مقابله با پیامدهای آن برآمدند. اقدامات تعجیلی در منطقه انجام شد و سفارشات پنهانی انجام گرفت. مقامات موساد برای مقابله با فعالیت های ایران در جبهه های آذربایجان، سفارشات لازم را صورت دادند؛ در این سفارش ها، عنوان شد که گویا ایران در صدد ایجاد هسته های حزب الله در آذربایجان است و فعالیت های نظامی ایران در جمهوری آذربایجان با فعالیت در لبنان مقایسه و موجب تشویش اذهان شد.

برای اجرای این مأموریت، این وظیفه به ولی کیچیک سپرده شد. در مدت زمان کوتاهی لایحه ای حاضر شد و به رهبری ولی کیچیک، تشکیلات خصوصی در آذربایجان دایر و لوازم مورد نیاز برای تغییر در دولت فراهم شد. برای عملی شدن طرح، نیاز به یک فاجعه و رخداد بزرگی در جبهه بود. در این مقطع بود که فاجعه خوجالی روی داد که سخن درباره این فاجعه زیاد است.
درباره فاجعه خوجالی در خطبه های نماز جمعه صحبت های زیادی کرده ام. به همین دلیل، مورد اتهام قرار گرفته ام که مثل اینکه من مردم آذربایجان را مقصر دانسته ام. انصاف داشته باشید و سیاست های افراد خائن را پای مردم ننویسید که من، نه مردم، بلکه برخی نیروها را مدنظر داشته ام.

ما این فاجعه خونین را که دل ما آذری ها را می رنجاند، به عنوان یک مسأله مهم ناموسی می دانیم که ارمنی ها مرتکب آن شده اند و در این باره، هیچ شک و شبهه ای نداریم. اما با حیله و ترفند چه کسی و چه کسانی انجام شده است؟ روس ها؟ چند روز پس از فاجعه خوجالی، ایاز مطلب اف برکنار شد.

گفته می شد، ایاز مطلب اف تحت حمایت روس هاست، ولی مثل روز روشن است که این طور نیست. این تغییرات دقیقا در نقطه مقابل حمایت روس ها قرار داشت، اما در نظر آنها به منظور قطع ارتباط ایران از جنگ قره باغ این طرح حاضر و در این بین خون مردم بی گناه خوجالی، دستمایه حیله این طرح قرار گرفت.
در پشت پرده این ماجرا، ارگنکن و موساد قرار داشت.

خدا را شکر که ژنرال های ارگنه کن که دستشان آلوده به خون هزاران مسلمان است، زیر دستان ترکیه در حال جان دادن هست. امروزه جنایات ارگنه کن که مشتمل بر هزاران صفحه است، خیانت ها را آشکار می کند، ولی بخش های مورد نیاز آن برای جمهوری آذربایجان برای همیشه پنهان باقی می ماند.

اما کیچیک و اعضای کادر ترک و آذری آن به دلیل جنایت خوجالی مورد باجویی قرار نمی گیرند. دولت آذربایجان نیز از طرح تغییرات خود به راحتی چشم پوشی کرد. شرکت کنندگان این طرح هم اکنون در مجلس ملی و ریاست جمهوری آذربایجان وظایف بزرگی بر عهده دارند. متأسفانه، اکنون برخی از مسببین فاجعه خوجالی برای برگزاری هر چه باشکوه تر سالگرد این قتل عام خونین، جان فشانی می کنند که باعث تعجب همگان می شود.

جناب آقای موسوی اردبیلی، رئیس وقت شورای عالی قضایی ایران، در زمان جنبش های مردمی به جمهوری آذربایجان سفر کرده بودند. ایشان به واسطه حاجی علی اکرام با یکی از رهبران جنبش های مردمی دیدار و راهکارهای مفیدی را در اختیار ایشان گذارده بودند. ایشان با تکیه بر تجربه هشت سال دفاع مقدس اظهار داشته بود که می توان مناقشه قره باغ را در مدت زمان اندکی حل کرد که با پاسخ: «نه» از طرف این رهبران روبه رو شده بود.

جناب آقای اردبیلی نمی دانست با اینکه مردم نقش اول در این جنبش ها را بازی می کنند، ولی دست های پشت پرده نه تنها خواستار آزادی قره باغ نبودند، بلکه هدف آنها تحریک ایران بود.

در پاسخ راهکار جناب آقای اردبیلی یکی از رهبران جنبش های مردمی گفته بود: «من فقط زمانی به ایران می آیم که تبریز را به عنوان مرکز آذربایجان اعلام کنم»! به این پاسخ دقت کنید.

مرحوم روشن جواداف که خاطره خوبی از یک افسر تبریزی که به او کمک کرده بود داشت، می گفت: پس از انقلاب و ادای سوگند توسط رئیس جمهور، ایشان خواستار نخستین دیدار رسمی با بنده شد. من می دانستم که ایشان از من درباره طرحی برای آزادی قره باغ سوال خواهد کرد. به همین دلیل، طرح جنگ و عملیات را در پوشه ای گذاشته و به دیدار با رئیس جمهور رفتم، ولی رئیس جمهور به پوشه ای که روی میزش بود، اشاره کرده و گفت: «از همکاری شما با ایران مطلع هستم. (این پوشه از اسرائیل به ترکیه و از آنجا به جمهوری آذربایجان انتقال داده شده بود). از این به بعد تمامی روابط خود با ایران را باید متوقف کنید. ما به کمک ایران نیازی نداریم. من اگر بدانم که قره باغ را می توان با کمک ایران پس بگیرم، آن را به ارمنستان تقدیم می کنم. قره باغ یک مشکل اساسی نیست و در مدت زمان کوتاهی خود به خود حل خواهد شد. جنگ ما با ایران است، ما باید خود را آماده جنگ با ایران بکنیم. دشمن اصلی ما ارمنستان نیست، بلکه فارس ها هستند».

پس از این، همه چیز تغییر یافت. در مرحله نخست همکاری ها قطع شده و از تمامی کمک ها خودداری شد و سپس بی شرمانه، همه کسانی که از ایران برای کمک در جنگ به جمهوری آذربایجان آمده بودند، زندانی شدند. شگفت انگیزتر این که آنها توسط بازجویان اسرائیل و ترکیه بازجویی و شکنجه شدند. مدت ها بعد، همه این خدمات و کمک ها خیانت قلمداد شد! افرادی که در ایران آموزش دیده بودند، بازداشت و زندانی شده و زیر شکنجه آنها وادار به اعترافی مبنی بر این شدند که آنها نه برای آزادی قره باغ، بلکه برای منافع ایران و تشکیل حزب الله آموزش دیده اند!

من می پرسم: چرا ایران که به شیعیان لبنان کمک می کند، نباید به شیعیان ساکن در آذربایجان که همسایه اش است، کمک کند؟ ایرانی که از هر کمک خود به مردم سنی فلسطین فروگذار نیست، چرا نباید به شیعیان جمهوری آذربایجان کمک کند؟ و حتی در برخی موارد متهم به کمک رسانی به ارمنستان نیز می شود. آیا این بی انصافی نیست؟ ما همیشه از اشغال قره باغ در عذاب هستیم؛ اما چه کنیم که اشخاصی چون ولی کیچیک و سایر افراد سرسپرده، دیر یا زود باید در یک دادگاه عادل پاسخگو باشند.

کشوری که قادر به باز پس گیری خاک لبنان از دست دشمنی چون اسرائیل است، آیا نمی تواند در برابر ارمنی های متجاوز که دست خالی هستند، بایستد؟ اما چه باید کرد که در نتیجه تلاش برخی افراد سودجو، یک گروه تکاور آذربایجانی که چشم طمع به وعده های روس ها داشتند، شوشا را به ارمنی ها تحویل داده و ایران را بدنام کردند!

زمانی که تأثیر ایران در خطوط جبهه معلوم می شد، گروهی از سیاستمداران دور هم جمع شدند و تحت تأثیر و فریب ترکیه و اسرائیل، فاجعه خوجالی را آفریدند و با شعار قطع دستان ایران از خطوط جبهه، بر همه کارها سایه افکندند.

امروزه دولت آذربایجان، طرح اشغال قره باغ را حاضر کرده و با کمک اسرائیل به آن سرپوش می گذارد و اجازه استقرار شبکه های جاسوسی در خاک خود و بازگشایی سفارت این کشور را صادر می کند. سیاستمداران اسرائیل نیز اعلام می کنند که جمهوری آذربایجان، بهترین سنگر برای ضربه زدن به ایران است و ادعا می کنند، هرچند ایران شیعیان لبنان را علیه اسرائیل تجهیز کرده، ما نیز شیعیان جمهوری آذربایجان را از لحاظ ایدئولوژی و سیاسی تجهیز و علیه ایران آماده می کنیم.

خیلی دردناک است که امروزه روابط توصیف ناشدنی پدید آمده بین شیعیان ایران و آذربایجان را یهودیان صهیونیست به خود نسبت می کنند. به گفته آنان، در بیست سال اخیر، میان ایران و آذربایجان، آن قدر اختلاف و تفرقه انداخته اند که تا صد سال آینده نیز سخنی از دوستی بین این دو ملت به میان نخواهد آمد.

آیا دولت جمهوری آذربایجان با تکیه بر همکاری با اسرائیل خواستار آزادی قره باغ است؟! مثل اینکه اسرائیل سلاح هایی را که هیچ دولتی به ما نمی دهد، به آنها می فروشد؟ چقدر خنده دار است! سلاح هایی را که اسرائیل به آنها می فروشد، خودشان از رده خارج کرده اند. اسرائیل مدتی به ترکیه هواپیمای بدون سرنشین فروخت، سپس معلوم شد که این هواپیماها توسط دو مرکز قابل کنترل هستند که مرکز اصلی آن در تل آویو است؛ بدین معنا که اگر روابط بین دو کشور از هم گسیخته شود، می توان این هواپیماها را به کشور بازگرداند.

چند سال پیش یک هواپیمای جنگی در ترکیه دچار سانحه هوایی شده بود که به منظور یافتن جعبه سیاه و دیگر بقایای آن از اسرائیل درخواست کمک کرد، چرا که مرکز کنترل این هواپیماها در اسرائیل بود.

کارشناسان امور ارتباطات بین الملل به خوبی می دانند که خرید و فروش سلاح بین آذربایجان و اسرائیل وجود ندارد، بلکه پول شویی است. املاکی که نیازی به وجود آنها نیست به بهای گزاف خریداری می شود که در اصل، موجب حذف میلیاردها منات از بودجه مردم جمهوری آذربایجان می شود. البته بخش کوچکی از آن به جیب سردمداران حکومت آذربایجان و بخش عظیم آن نیز به جیب نجیب زادگان نظامی یهود می رود و شرط اصلی این است که آذربایجانی ها باید سرمایه های خود را در بانک های یهودیان نگه دارند و این قانون یهودیان در بازارهای جهانی است. کسانی که در این بازی یهودیان مشارکت می کنند، آیا می توانند از این بازی بیرون روند؟!

ژنرال قدرتمند و ثروتمند نیروی هوایی آذربایجان به نام رائل رضایف را مگر چه کسانی به قتل رساندند؟! هیچ گاه پرونده این قتل گشوده نخواهد شد؛ این ژنرال که امضای میلیاردها دلار توافق را کرده بود، آخر سر، چیزی جزیی از آن را به وی دادند که به دلیل اعتراض دچار چنین حادثه ای شد.

سردمداران حکومت که چنین سرمایه های طبیعی و منابع این ملت را به گلوی یهودیان می ریزند، آیا به فکر آزاد سازی قره باغ خواهند بود؟! سردمداران حکومت آذربایجان فعلا در رویای پول های خود در بانک های یهودیان هستند و به این زودی، به فکر قره باغ و این مردم نخواهند بود... زمانی مانند محمدرضا پهلوی، بن علی، حسنی مبارک، قذافی و دیکتاتورهایی از این قبیل حساب این کارهای خود را خواهند داد.

حاج علی اکرام را داغ این دردها و مصیبت ها از پای درآورد، چون او این جنایات و خیانت ها را می دید و نمی توانست تحمل کند و به دلیل این طاقت نیاوردن ها، زبان می گشود اما خود را در زندان ها می دید.

زمانی خواهد رسید، این مردم نیز هر آنچه حاج علی اکرام درک می کرد، درک کنند و در آن روز است که روح آن مرحوم نیز آرام خواهد گرفت. زمانی خواهد رسید که این مردم نیز مانند علی اکرام پا به عرصه بیداری نهاده و برای خواست حق و حقوق خود انقلاب خواهند کرد.

امروزه کسانی هستند که در جمهوری آذربایجان، راه این مرد بزرگ را ادامه می دهند، سخنان او را آویزه گوش خود قرار داده و مفهوم حرف های وی را متوجه شده و پا در عرصه بیداری نهاده اند؛ کسانی که شعارها و خواسته های او را اعلام نموده و در زندان ها جای گرفته اند. امروز این پرچمی که توسط حاج علی اکرام برافراشته شده است، سرنگون نشده، بلکه در دست اشخاصی مانند خود ایشان محکم و استوار است.
هستند کسانی چون حاج محسن صمداف و هستند کسانی که حاضر به نوشیدن شربت شهادت در راه آزادی وی از زندان باشند.

اولين آلبوم در آلبوم خانه سلطنتي كاخ گلستان

آلبومي در آلبوم خانه كاخ گلستان به شماره اموالي 232 وجود دارد .آلبوم اروپايي لبه طلايي ، با جلد چرمي قهوه اي طلاكوب كه بر روي لت چپ جلد آن نماي يك بناي اروپايي ( شايد قصر وينزور ) با قطعات كوچك چوبهاي رنگين منبت كاري شده است . بر صفحه اول آلبوم يك قطعه باسمه رنگ آميزي شده ، بريده و چسبانيده شده است . كه درزيرصفحه آن نوشته : پيشكش بنده آستان شهرياري ملك قاسم ميرزا به تاريخ شانزدهم رجب المرجب سنه 1266 ه.ق [5]اما اين آلبوم به هنگام پيشكش شدن به شاه خالي از عكس بوده . هر چند اكنون 23 قطعه عكس در آن وجود دارد و 11 قطعه عكس نيز كه بيشتر تصوير زنان ناصرالدين شاه بوده از آن كنده شده است .

 آلبوم متعلق به ملك قاسم ميرزا ، عموي ناصرالدين شاه

 اين آلبوم مورد علاقه شاه به سبب داشتن قديمي ترين تاريخ در ميان آلبوم هاي آلبوم خانه ناصرالدين شاه و برخي نظريات و فرضيات ديگر داراي قديمي ترين عكسهاي اين مركز تصويري نيز شمرده شده است . اما شواهد و مدارك بسياري ثابت مي نمايد كه عكسهاي آلبوم ، سالها بعد از پيشكش شدن درون آن چسبانيده شده اند و عكاس هيچ يك از عكسها ملك قاسم ميرزا نمي باشد .

بيشتر عكسهاي موجود در آلبوم ملك قاسم ميرزا چاپ شده از روي نگاتيو و ظاهرا به شيوه كولوديون تر است كه زودتر از سال 1851 م متداول نشده بود .[7] در صورتي كه اين آلبوم  16 رجب 1266 ه.ق برابر 28 مه 1850 م هديه شده بود.

 قديمي ترين آلبوم حاوي عكس در آلبوم خانه سلطنتي كاخ گلستان

 قديمي ترين آلبوم حاوي عكس در كاخ گلستان آلبومي است كه توسط لوئيچي پشه،  افسر ايتاليايي كه در خدمت دولت ايران بود – حاوي عكسهاي تخت جمشيد مي باشد و هم اكنون با شماره اموالي 335 در آلبوم خانه كاخ گلستان نگهداري مي گردد- درسال 1274 ه.ق به ناصرالدين شاه اهداء گرديد. اين آلبوم و ساير آثار مشابه در واقع سرآغاز پيدايش آلبوم خانه  است .

 آلبوم لوئيچي پشه، افسر ايتاليايي , هديه شده به ناصرالدين شاه قاجار

 ” لوئيجی پشِه سرهنگی از اهالی “ناپل”ايتاليا و معلم پياده نظام ارتش ايران که خود عکاسی پرشور و شوق بود، در 1848م به ايران مهاجرت کرد تا فرماندهی کل قوای پياده نظام ايران را بر عهده گيرد. وی نخستين عکس ها را به روش کلوديون تر از آثار باستانی تخت جمشيد و برخی مناظر شيراز گرفته است. پشه اين عکس ها را با هزينه خود و در سفری که به فوريت ” به طرز چاپاری” به شيراز رفته گرفته و در آلبومی به ناصرالدين شاه قاجار اهدا کرده است. اين آلبوم که قديم ترين آلبوم موجود در آلبوم خانه کاخ گلستان است نمونه های ديگری نيز در کتابخانه های مشهور دنيا دارد. آلبوم پشه از جهات بسياری قابل اهميت است. اين آلبوم اولين گزارش تصويری و نخستين عکس های مستند و اولين عکس ها از آثار باستانی را در خود جای داده است.”

 شاه قاجار كه در ابتدا عكاسي را امري تفنني مي پنداشت به تدريج دريافت كه از عكاسي مي توان به عنوان وسيله اي مطمئن و مناسب براي كسب اطلاع و آگاهي از اوضاع و احوال كشور استفاده نمود. از اين رو عكس برداري از نقاط مختلف كشور و درج اطلاعاتي مختصر و گاهي مفصل در زير عكسها متداول گرديد و بايگاني آنها در آلبومهاي مختلف، مجموعه اي غني و مستند را كه امروز به دست ما رسيده است ، پديد آورد.

 اين اقدام در واقع استفاده از عكس به عنوان ابزاري براي اطلاع رساني بود كه هنوز هم به عنوان مهمترين جنبه اين هنر از آن ياد مي شود . اولين عكسهاي اجتماعي و معماري به تعبير امروزي ، محصول اين دوره است كه بعضي از آنها حتي پس از گذشت بيش از يك قرن از عمرشان ، از اعتبار و اهميت خاصي برخوردار هستند.

 در دوره مظفري عكس برداري و تنظيم آلبوم هاي جديد نسبت به دوره قبل رونق كمتري داشت . ولي عكاسي از محدوده دربار خارج شد و در ميان مردم رواج يافت.

 در دوره محمد علي شاه و احمد شاه نيز به علت شرايط خاص حكومتي ، توسعه و گسترش    آلبوم خانه ادامه نيافت و با به قدرت رسيدن حكومت پهلوي، مطابق سنت معمول ، اقدامات سلسله پادشاهي قبل مورد بي مهري و بي توجهي قرار گرفت و آلبوم خانه و شيشه هاي عكس به داخل انبارها رانده شد و بسياري از وسايل و ابزار عكاسي فروخته و يا ناپديد گرديد و عملاً آلبوم خانه و عكاسخانه  مباركه تعطيل شد.

 با تعطيلي آلبوم خانه ، آلبوم ها در شرايط اسفناكي انبار و رها شدند. تا اينكه در دهه پنجاه شمسي به همت خانم بدري آتاباي رئيس وقت كتابخانه سلطنتي سابق به وضعيت آنها توجه گرديد.

 

خانه قدیمی اردبیل در حال از بین رفتن

 

(خانه مبشری)

خانه مبشری یکی از آثار دوران قاجاریه است که دریافت قدیم محله اوچ دکان قرار گرفته است. این بنا دارای هشتی ورودی و حیاط اندرونی و بیرونی است . مصالح دیوارهای بیرونی از کاهگل است و تنها سرداب نمای داخلی آن (مشرف به حیاط) آجر کاری شده است که متاسفانه این بنا مورد بی مهری مسئولان میراث فرهنگی اردبیل قرار گرفته است وجالب اینکه این بنا در فاصله ۴۰۰متری اداره کل میراث فرهنگی اردبیل قرار داشت و خوشبختانه اداره میراث فرهنگی اردبیل از این محله یعنی محله اوچ دکان نقل مکان نموده است تا چشمش به این بنای بیچاره نیفتد.

.








بررسی زنان اردبیلی که در تاریخ .ادبیات وموسیقی اردبیل نقش عمده را بر عهده داشته اند

  

   حقيقي صفوي

نواب پريخان خانم دختر شاه طهماسب شب سه شنبه 25 جمادي الاخر ه سنه 955 پابه عرصه هستي گذاشت از زنان عالي همت ودانشمند سلسله صفوي به شمار ميرود هنگام فوت پدر ش بين درباريان تفرقه افتاد گروهي طرفدار حيدر ميرزا پسر شاه طهماسب شدند ودسته ديگر به هواخواهي برادر وي اسماعيل ميرزا كه در قلعه قهقه ( قاه قاه قالاسي ازراه مشكين اغدرق 35 كيلو متري مشكين شهر واقع شده و  پريخان خانم مسئول نگهداري قلعه و محل خزاين دولتي و زندانيان رقيب سلطنتي ومخالف شاه بود ومحل استقرارش در ابادي فعلي پريخان مشكين بوده واثار ساختمان وي تاسال 1285 باقي بوده ودر روي خرابه هاي ساختمان مسجد بناگرديده ) زنداني بود برخاستند در اين گيردار اين خانم زمام را در دست گرفت تاازادي اسماعيل ميرزا ورسيدن وي به قزوين ( 984 ) حكمراني كرد و بعداز برادر در ايام فترت نيز تاورود سلطان محمد خدا بنده ( پدر شاه عباس ) در اعمال دولت دخيل بود ه است پس از انكه سلطان محمد به قزوين امد وجلوس كرد اورا كشتند ( 985 )0 حمزه سرداد ور در جلد دوم زنداني قلعه قهقهه قصه پر غصه پريخان خانم نوشته است 0اين خانم داراي ذوق ادبي وطبع روان بوده عبدي بيگ شيرازي متخلص به نويدي ( متوفي 988 ه0ق ) تاريخ تكمله الاخبار را بنا م اوتاليف كرده است و نسخه از اين كتاب در كتابخانه حاج حسين ملك به شماره 3890 موجود است واين بانوي سخنور در شعر حقيقي تخلص داشته است        ( خيرات حسان ج1 ص 76 و زنان سخنورج 1 ص 170 )  

 جهان خانم

جهان خانم از همسران شاه اسماعيل اول صفوي بوده است صاحب تذكره « الخواتين » ياداورشده طبعي موزون داشته وشعر مي گفته و همسر ديگر شاه حيات نام داشته اونيز شعر مي گفته وهر يك در جلب وتحسين شاه اشعار سروده اند و بهروز خانم نيز در جنگ چالدران اسير قصه درازاودر عالم اراي عباسي درج ا ست0

 زينب دخت ابراهيم

زينب دخت ابراهيم بن محمد بن احمد اردبيلي در مكه متولدشده ومادرش عايشه دختر دانيال است در مكه بزرك شده در اوايل جواني با عمويش به اردبيل آمده وبا پسر عموي خود وصلت كرده است ومدت بيست سال در اردبيل بوده وپسرش فخرالدين در اردبيل متولد شده وسپس به مكه باز گشته وبا شمس بن منجم صوفي ازدواج نموده ودر سال 816 وفات نموده است

مدينه گلگون :

 مد ينه گلگو ن  د ر سا ل  1926 د ر ا ر د بيل  آ ذ ر با يجا ن متو لد شد ه ا ست  و بعد ا ز سا ل 1325  به جمهو ر ي  آذ ر با يجا ن ر فته ا ست  با شا عربز ر گ آ ذ ر با يجا ن  آ ذ ر با لا ش ا و غلو  ا ز د و ا ج كر د ه ا ست  ا شعا ر مد ينه بيشتر ا حسا سي ا ست ،   دوستي ملت ها ، بر ا د ر ي ،منطق و عد ا لت بو د ه ا ست  0 شعر ( يا د يما د و شد و  ) ا ين  شعر ر ا به حيد ر با با ي  شهر يا ر سر و د ه است0

د ينله   د يم  سسيني  فر حله  شا عر                     ا و حز ين بو  لا غلا ر يا د يما   د و شد و

 ا و  د   سا لد ين سينه مد ه  هر تئله  شا عر            يا خينلا ر او ز ا ق لا ر يا ديما  د و شد و

 

جواب به یکی از خوانندگان محترم

خواننده محترمی تماس گرفته و فرموده بودند در مورد مرحوم تدین مطالبی دارند از ان خانم محترم خواهشمند است مطالب و عکس موجود را به آدرس ardabil341@gmail.com ارسال تا با نام خودشان در وبلاگ ثبت و درج شود با تشکر از اعتماد شما به وبلاگ موسسه

اردبیل درحدودالعالم من المشرق الي المغرب

در سال 372 ه.ق به زبان فارسي و در علم جغرافيا تاليف شده است در اين كتاب مهجون المؤلف نه تنها راجع به اردبيل بلكه دربارة آذربايجان هم كمتر مطلبي به چشم مي خورد. براي نشان دادن اهميت اردبيل در ميان شهرهاي آن زمان آذربايجان همه مصالب و گزارشهاي مربوطه را در ذيل مي آوريم. در كتاب مذكور در وصف آذربايجان و شهرهاي آن آمده است: سخن اندر ناحيت آذربايجان و ناحيت ارمينيه و اران و شهرهاي ايشان:

سه ناحيتسمت به يكديگر پيوسته، و سوادهاي ايشان به يكديگر اندر شده و مشرق اين ناحيت گيلان است و جنوب وي حدود عراق است و جزيره و مغرب وي حدود روممت و سرير و شمال وي حدود سد پرست و خزران و ين جايهايست بسيار با نعمت ترين ناحيتهاست اندر اسلام و ناحيتسمت آبادان و با نعمت بسيار و آبهاي روان و ميوه هاي نيكو و جايگاه بازرگانان و غازيان و غريبان بسيار از هر جايي و از وي رنگ قرمز خيزد و شلوار و جامه هاي صوف و رودينه و پنبه و ماهي و انگبين و موم خيزد و آنجا پرده رومي و ارمني و بجناكي و خزري و صقلابي افتد.

 

اردبيل: قصبه آذرباد گاتست، شهري است عظيم و گردوي بارة است و شهري سخت بسيار نعمت بود، اكنون كمترست، مستقرملوك، آذبادگاتست، و ازوي جامهاي برد و جام هاي رنگين خيزد.

موقان: شهريست و سر او را ناحيتيست بركران دريا نهاده و اندر ناحيت موقان دو شهرك ديگريست كه هم به موقان باز خوانند، و از روي رودينه خيزد و دانگوهاي خوردني و جوان و پلاس بسيار خيزد.

درجاي ديگر از كتاب حدود العالم، بعد از عنوان «سخن اندر كوهها و معدنهاي كي اندروي است» از كوه سبلان هم سخن رفته است به اين صورت:... ديگر بناحيت آذربادگان كوهيست خرد به نزديكي اردبيل آنرا كوه سبلان خوانند.(ص32)


احسن التقاسيم في معرفت الاقاليم نام كتاب جغرافياي عربي بسيار مشهوري از اواخر قرن چهارم هجري است كه شمس الدين ابوعبدالله محمدبن ابي بكربنا شامي مقدس بياري(سناري)آن را در سال 375ه.ق تاليف كرده است. مقدسي به ظاهر در تاريخ ميان سال هاي 334-331 هجري در فلسطين به دنيا آمده و پس از سال 381ه.ق در تاريخي نامعلوم درگذشته است.

 

بيشتر نوشته هاي وي در اين كتاب بر اساس مشاهدات خود اوست مقديسي دربارة اردبيل چه گفته است و چه نوشته؟ مجموعة اشارات او را از كتاب ياد شده، در اين مقاله به نظر شما مي رسانيم:

 

مقدسي در اثر خود، جهان را به اقاليم مختلف تقسيم نموده و اردبيل را جزو اقليم چهارم آورده است:... و اقليم چهارم آغازش جائيست كه سايه در هنگام ياد شده در بالا، چهارگام و سه پنجم و ثلث همين گام (4 و 10 پنجم گام) باشد. و پهناي آن پيرامن دويست و شصت و اندميل مشقيم است ميانه آن نزديك اقور، منبج، عرقه، سلپمه، قومس در سمت ري است، و طرف پايين آن به سمت عراق نزديك بغداد و آنچه در دو سوي خاور بافتر آنست مي باشد. مرز ديگر آن در سمت شام نزديك قاليقلا، و كرانه طبرستان از اردبيل تا جرجان و هرچه در آن خط باشد است... در ابتداي كتاب كه در حكم مقدمه و پيشگفتار است، نويسنده به كليات پرداخته و اردبيل را به عنوان يكي از امصار به شمار آورده است و قبل از آن دربارة مصرها توضيح مي دهد كه: «به آنكه من مصرها چون شاها انگاشته ام و قصبه ها را همچون حاجيان و مدينه ها را به جاي جند (سواران) و قريه ها را همچون پياده نهاده ام. در تعريف مصر اختلاف است. فقيهان گويند: مصر، هر شهر جامع است كه حد در آن اجرا شود. و اميري در آن جاي گزين باشد كه هزينه آن را بپردازد و نزد لغت شناسان مصر منطقه است كه ميان دو منطقه را ببندد. مصر نزد عوام نيز هر شهر بزرگ است. ولي من (مقدسي) مصر را به شهري گويم كه سلطان بزرگ در آن نشيند، ديوانها در آنحا باشد و واليان از آنجا فرستاده شوند و شهرهاي يك اقليم بدان وابسته باشند. بدنبال اين توضيح نام مصرها را مي برد: «مصرها: سمرقند، ايرانشهر، شهرستان، اردبيل، همدان، اهواز، شيراز، سرجان، منصوره، زبيد، مكه، بغداد، موصل، دمشق، فسطاط، فيروان، قرطبه است.»

عظمت خانم كه بود؟

 

    در سريال هاي مربوط به ميرزا كوچك، عظمت خانم را بانويي مقتدر كه عقابي بر شانه اش نشسته نشان مي دهند. در همه كتاب هايي كه مربوط به حوادث جنگل است عاقبت غمبار ميرزا با نام عظمت خانم پيوند مي خورد. او كيست و در كجاي تاريخ اين سرزمين ايستاده است كه تاريخ نويس مرد نه قدرت حذف اش را دارد نه شهامت نقل اش را؟

    به سراغ عظمت خانمي ديگر مي روم. نوه دختري عظمت خانم است؛ خانم پروين اميراحمدي، كه نام عظمت را در گوشش خوانده اند تا نام عظيم اين بزرگ زن در خاطره هاي آيندگان ماندگارتر شود. خانم اميراحمدي بانويي با ابهت، پرصلابت و بزرگوارند، نشان از عظمت خانم فولادلو دارد اما هيچ عكسي از عظمت خانم برجاي نمانده است تا بدانيم ايشان كدام خصوصيت و كدام خطوط چهره آن بانوي مقتدر را به ارث برده است اما براي نشان دادن چهره عظمت خانم با صبر و شكيبايي به عقب برمي گردد.

    از تاريخ و تاريخچه خانوادگي شان كه مستقيماً از زبان مادرشان خانم گوهرتاج و نيز از بزرگان فاميل شنيده اند برايم سخن مي گويد: براي معرفي عظمت خانم بهتر است از مادرش شروع كنيم. مادر عظمت خانم نازلي خانم نام داشته كه باسواد و اهل مطالعه بوده و آنچه نه تنها براي آن دوران بلكه در حال حاضر نيز باعث تعجب خواهد بود اين است كه نازلي خانم هفت بار شتر كتاب با خود در كنار جهيزيه اش به خانه شوهر آورده است. عظمت خانم دست پرورده چنين زني بوده است و در روستاي كرندق خلخال به دنيا آمد. به همراه پسران ايل گاه در مكتبخانه ايل و گاه با معلم سرخانه، درس خواند و با جورق بيگ، رئيس 32 طايفه شاهسون آذربايجان، ازدواج كرد و با اين ازدواج رياست شاهسون به عظمت خانم واگذار شد. جورق بيگ به دستور دولت قاجاريه كشته شد و چهار پسر و يك دختر از وي برجاي ماند. به رسم ايل، عظمت خانم با حسين علي خان ملقب به سالار ايران ازدواج كرد كه برادر همسر مرحومش بود و گوهرتاج دختر ديگري بود كه با ازدواج دوم به دنيا آمد.

    خانم اميراحمدي مي گويد: همسر دوم عظمت خانم هم جايگاه وي را محترم داشته و تصميمات مهم ايل نيز بر عهده ايشان بوده است. قدرت و تدبير و مديريت او در كمتر مردي وجود داشته است. روابطش به سران حكومت و سران قبايل ديگر محدود نمي شد بلكه به دولت هاي خارجي نيز فهمانده بود كه بايد قدرتي به نام قدرت عشاير ايران را به رسميت بشناسند.

    دولت هاي همسايه مثل روسيه و عثماني نيك مي دانستند كه عظمت خانم در تصميمات مهم كشور نقشي بيش از يك رئيس قبيله دارد و دولت هاي وقت نيز با روي كار آمدن متوجه عظمت خانم مي شدند و روي مساعدت هاي او حساب مي كردند.

    در اينجا بايد خاطرنشان كنم كه در آن زمان مملكت به شكل ملوك الطوايفي اداره مي شد و همه سران قبايل و حاكمان مناطق در چرخش امور كشور دخيل و موثر بودند. اما به گفته خانم اميراحمدي نفوذ عظمت خانم بيشتر و موثرتر از بقيه بوده است. وي به مناسبت روي كار آمدن دولت هاي وقت به رسم تبريك و تاييد هدايايي به دربار مي فرستاد و اين رسم تا دربار تزار روس گسترده بود و نيز هدايايي از همسر تزار به نام عظمت خانم به ايران فرستاده مي شد. آنها به خوبي به قدرت وي در منطقه واقف بودند.

   

مجید تدین موسس مدرسه تدین

در این مقطع زمانی تاسیس مدرسه شاید یکی از آسان ترین کار باشد ولی در آن زمانی که مرحوم تدین اقدام به تاسیس مدرسه نمود یکی از بحرانی ترین زمان در تاریخ اردبیل بود و تاسیس مدرسه شاید بازی خطر ناکی بود که شروع می کردند .

       دبستان تدین از آن  دبستانی بود که به همت مجید تدین بصورت مکتبخانه ای دایر گشت و بعد از مدتی بصورت یکی از مدارس شهر اردبیل در آمد .

      آقای تدین از شاگردان مکتب خانه شادروان میرزا عزیز بود مرحوم تدین برای اینکه بهانه  مخالفان خود را از بین ببرد بجای زنگ مدرسه با صدای بلند آیه قران را می خواندند و به جای درس جغرافی نام معرفه الارض گذاشته بود و به جای کلمه مدرسه از کلمه دبستان استفاده نمود و در سال 1308 وتا 1320خورشیدی بصورت برجسته ترین و مهمترین مدارس اردبیل در آمد و با تشکیل کلاسهای متوسطه  و کانون  تربیتی بزرگی در این منطقه شود . پیشرفت و افتخارات مدرسه تدین مرهون فداکاریها و علاقمندیهای مجید تدین و سید مهدی مهدوی الا صل معروف به ((آقای ناظم)) و حسن وحیدی  دبیر نابینا سهم به سزائی داشت .

 

تمدن سنگ افراشتی در اردبیل

       «مگالي تيك»عنواني است كه دانشمندان غربي به اين فرهنگ و در ايران اين اصطلاح به «خرسنگي» و «كلان سنگي» ترجمه شده و در برخي مآخذ نيز اصطلاح «سنگ افراشت يا منهير كه به زبان سلتي به معني «سنگ درازه» است.

      نخستين اطلاعات مربوط به آثار اين فرهنگ در ايران «ژاك دمورگان» باستان شناس فرانسوي در تحقيقات مربوط به باستان شناسي شرق آذربايجان (اردبيل و نواحي نمين) و ناحيه تالش در گيلان و جمهوري آذربايجان داده است.

نخستين اطلاعات مربوط به آثار اين فرهنگ در ايران «ژاك دمورگان» باستان شناس فرانسوي در تحقيقات مربوط به باستان شناسي شرق آذربايجان (اردبيل و نواحي نمين) و ناحيه تالش در گيلان و جمهوري آذربايجان داده است.

      ژاك دمورگان عقيده دارد كه سنگ افراشت هاي نوع دولمن قفقاز و كوبان و نمين اردبيل گروهي مستقل از دولمن هاي اروپا را تشكيل مي دهند و به اين ترتيب هنوز ارتباط اقوام مگاني تيك ايران و اروپا محقق نشده است.

      دولمن نوعي از بناي سنگي محسوب مي شود در پيش از تاريخ كه شامل تخته سنگ مسطحي بود كه روي چند سنگ قائم قرار داده مي شد؛ تخته سنگ زيرين به منزله سقف دولمن به كار مي رفته.

     دولمن ها به عنوان گور براي دفن مردگان ساخته مي شد و يكي از بناهاي شاخص دوران نوسنگ (نئوليتيك) در اروپا به شمار مي رفته.

      گورهاي دولمن بيشتري از دوران پيش از تاريخ و دورۀ تاريخي آذربايجان در نواحي اردبيل، نمين ، آستارا و تالش (ليگون) ناحيه ديلمان بر پا مانده و در كاوش هاي باستان شناسي ژاك دمورگان وهمچنين هيئت باستان شناسان آلماني كشف و شناسايي شده اند.

      نكته بسيار مهمي كه بايد در مطالعه بناهاي كلان سنگي مورد توجه قرار داد اين است كه دانشمندان در تحقيقات علمي خود به اين نتيجه رسيده اند كه كليه بناهاي سنگي بر روي زمين داراي جهاتي است كه در آسمان تنظيم شده بوده است بدين معني كه اگر كليد سنگ افراشت هاي عالم، منشورهايي تصور شود كه قاعدۀ آنها كثير الاضلاع است هميشه ضلع بزرگ اين كثيرالاضلاع در جهت برآمدن خورشيد در آسمان و در برابر جنوب است.

      تحقيقات و پژوهش هاي باستان شناسي در ايران تاكنون موفق شده است كه آثار بناهاي سنگي را در مناطق ياد شده زير شناسايي و معرفي كند:

1- ناحيه آذربايجانو اردبیل  2- ناحيه گيلان – در د منطقه تالش و ديلمان   3- ناحيه لرستان   4- دوسنگ افراشت توأمان در جزيره خارك

      ناحيه آذربايجان و اردبيل عمدتاً نواحي شرقي آن مهم ترين مركز كلان سنگي ايران را تشكيل مي دهند؛ اين ناحيه وسيع در كرانۀ غربي درياي خزر از نخستين مراكز مگالي تيك جهان به شمار مي آيد و علي الظاهر از هزراه پنجم قبل از ميلاد نشيمنگاه اقوام مگالي تيك بوده است.

 

نام های جغرافیایی دردوره صفوی بر اساس کتب تاریخی

نام­های جغرافیایی معرف فرهنگ و علایق جوامع انسانی و بازتابی از آنها در محیط­های جغرافیایی هستند، در حقیقت جوامع انسانی در انتخاب نام برای پدیده­های انسان­ساخت و طبیعت ساخت از گنجینه­های فرهنگی، تاریخی و باورهای خود وام می­گیرند. به ندرت مشاهده می­شود که نام مکانی در پشت سر خود فاقد فلسفه وجودی باشد.    نام­های جغرافیایی در معرفی فرهنگ، رویدادها و باورهای مردم ساکن در واحدهای مختلف مؤثر هستند که می­توان از آن­ها به عنوان یکی از کلیدهای کشف واقعیت­های تاریخی مناطق مختلف سود جست. منطقه­ی آذربایجان هم به عنوان یک منطقه جغرافیایی از این امر مستثنا نمی­باشد. این منطقه از نظر مباحث تاریخی برای روشن کردن واقعیت­های فرهنگی و جغرافیایی خود درگیر برخی نظریات متعارض است، نام­های جغرافیایی برای رفع برخی ابهامات و کشف واقعیات تاریخی منطقه می­تواند کارایی بسزایی داشته باشد.

نام­های جغرافیایی علی­رغم پایداری نسبی تحت شرایطی دچار تغییر و تحول می­گردند، برخی از تغییرات مربوط به آوانگاری اسامی می­باشد، مانند کلمات آذربایجان و اردبیل که تغییریافته­ای از آتروپاتگان و آرتاویل هستند. نوع دیگر از تغییر، تحت تأثیر شرایط اجتماعی، سیاسی هر منطقه صورت می­گیرد. بدین ترتیب که گاه در پی تحولات جمعیتی یا سیاسی برخی تغییر نام­ها به صورت طبیعی و تدریجی صورت می­گیرد. با این دسته از تغییرات گاه آوایی و بیشتر مفهومی و زبانی می­باشد، اما معمولاً عاری از اجباری خاص بوده و یا دست کم چنین به نظر می­رسد مانند بسیاری از نام­های جغرافیایی آذربایجان که در این مقاله بدان­ها پرداخته خواهد شد. دسته سوم از تغییر نام­ها، حالت دستوری داشته و از بالا به پایین و تحت تأثیر ایدئولوژی­های سیاسی حاکم و معمولاً به دور از منطق علمی و بدون توجه به پیشینه تاریخی القاء شده و در پی اهداف خاص خود می­باشند. مانند تغییرنام­های دوره رضاشاه، از قبیل تغییر نام ارومیه به رضائیه، تیکان تپه به تکاب، دزدآب به زاهدان، استرآباد به گرگان و ... که به خاطر سیاست­های همانندسازی صورت گرفته بود.

 

صفوه الصفا : نام اصلی کتاب «اُسُس المواهب السنیه فی مناقب الصفویه» می­باشد که در زمان صدّرالدین به سال 759 ه.ق توسط یکی از مریدان شیخ صدرالدّین مشهور به ابن بزاز، در قالب حکایت­هایی متعدد پیرامون زوایای مختلف شخصیت شیخ صفی به نگارش درآمده است. نویسنده در حین بازگو کردن حکایت­ها به اسامی جغرافیایی آذربایجان مانند روستاها، کوه و رود و غیره اشاره دارد.

صریح­الملک : عنوان دو مجموعه از رونوشت­های اسناد، وقف­نامه­ها و طومارهای مربوط به دارایی­ها غیرمنقول بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی هست که مجموعه اول توسط زین­العابدین عبدی بیگ به دستور شاه تهماسب یکم و دومی به وسیله محمدطاهر اصفهانی در زمان شاه عباس یکم به صورت کتاب تدوین گردیده­اند. این مجموعه­ها به صورت نسخ خطی و در تعداد محدود در برخی از مراکز مانند کتابخانه ملی، کتابخانه دانشگاه تهران و کتابخانه مجلس نگهداری می­شوند. این دو مجموعه ضمن معرفی املاک بقعه، به اسامی بسیاری از شهرها، روستاها، رودها، کوهها اشاره داشته، گاه به برخی از تغییرات که نام­های جغرافیایی در طول زمان پیدا کرده­اند، به اقتضای بحث پرداخته است.

نام­های کهن جغرافیایی در تبیین جغرافیایی نواحی فرهنگی روشن می­شود. زیرا زبان جزء جدایی­ناپذیر فرهنگ گروه­های انسانی است و بکارگیری نام­هایی برای عوارض جغرافیایی نمی­تواند خارج از زبان گروه انسانی باشد. به ویژه که در گذشته این امر نمی­توانست متأثر از سیاست­های رسمی پیاده شده از سوی دولت مدرن و پدیده ارتباطات به مفهوم عصر حاضر باشد، بنابراین نام­های کهن جغرافیایی می­تواند به عنوان ابزاری مفید در ریشه­یابی و تبیین مسائل و وضعیت نواحی فرهنگی مورد استفاده قرار گیرد.

 

یافته­ها

 ­در بررسی­های صورت گرفته برای شناسایی نام­های جغرافیایی کهن منطقه آذربایجان از برخی منابع تاریخی که به آن­ها اشاره شد، نام­های تاریخی فراوانی در موارد مختلف مشاهده شده است که از نظر زبانی متفاوت از زبان ترکی و متعلق به زبان کهن و بومی آذربایجان می­باشد که در منابع گوناگون به نام آذری، تاتی و فهلوی از آن یاد شده است. در زیر به برخی از این اسامی جغرافیایی که بیش­تر متعلق به شرق منطقه آذربایجان می­باشند، به تفکیک شهرها اشاره  می­گردد.

 


 

 

جدول شماره 1 : نام روستاهای اردبیل

نام روستا

نام روستا

اسفرنجان

کرجان- کرجان ایزدی

سلوت

سیل کو

کاریز

رودجان

کاری، کارهم

زره ناس

اندراب

داراباد

برود

صومعه مظفری

برور معروف به حسن بارو

کاخ جران- کاجران

پنجمرج، پیچ مرج

انزاب

دیه خشکرود

شرفاباد

نوشنیق

کشکان

سها

کارییم

کنجوس

گلمقان

شهرآوری

کوران

ولکجان

مندنشین مشهور به یوسف انواری

کَرگان

کرجان

الغر، الوجه

سروشنبد

خوره شیران در قدیم چهاربود بوده

درکه سران

شیران

ورارجرد

نودیه- معروف به نوجده نیز بوده

آتشکده

سها

آتشگاه

سرکجان معروف به دیم

کافر درق

مرنی

ساران کنار

محمودآباد

هومن

نوبرین

سرخه دیه

ال معروف به اولجوقاز

آوژر مشهور به افجور

کلخوران

مهماندوست

کلخوران ویند

بنان

رودجان

باروق، در اسناد قدیمیتر بارد آمده

چنزاب

دیکاه

ژژقین، ججین مشهور به داشکسن

جراباد مشهور به چلبی بیگ

پرنیق

 ترکه ده

درکه سران

زدر

نودیه علیا و نودیه سفلی

کندوان

سردالو مشهور به بابا نظر

صدیقه – صدیقه دیه

داراباد

رویندزق

ورارجرد

شماسبی

دارمفلس مهشور به قلعه جوق

(صریح الملک نسخه دانشگاه تهران)

نیار

موجان آبه

  ­


 

 

تنوع توليد نان سنتي در نمين

تنوع توليد نان سنتي در نمين

انواع نان

امروزه نان را بيشتر از دكان نانوايي خريداري مي كنند. هر چند كه چه در شهر و چه در روستا خانواده هايي هستند كه نان را در تنور خانگي مي پزند و آن را به نانهاي غير خانگي ترجيح مي دهند.

در شهر نمين انواع نان هاي غير خانگي پخت مي شود. يعني لواش، سنگك ، بربري و نان روغني و حتي نانهاي سوخاري و رژيمي و ساير نانهاي فانتزي. البته نوع اخير در  يك نانوايي پخت مي شود. انواع ديگر در نانوايي هاي پراكنده محلات.

در عنبران كه در سالهاي اخير نام شهر را به دنبال خود يدك مي كشد و شهر شده حدود دوازده نانوايي وجود دارد كه سه تاي آنها بربري پخت مي كنند و مابقي لواش ، تعدادي از آنها ماشيني است و تعدادي ديگر به همان روش سنتي. در روستاهاي حور و كاسر و فيشه نانوايي دكان نيز وجود داشت. در روستاهاي يزن آباد و فتح مقصود امروزه نيز نان را بصورت خانگي تهيه مي كنند. هر چند كه آنها نيز وقتي گذرشان به شهرستان افتاد نان شهري مي خرند. اسامي نانهاي محلي .

1.      لواش lavas

2.      پنجه يئش panj yeis يا پنجه كش: نوعي نان ضخيم تر از لواش و كوچكتر از نان

3.   فطير fatir : نان هاي روغني را گويند. دو نوع است يكي ساده و ديگري مغزدار، نوع اخير ايشلي فطير isli fstir فطير مغز دار گويند.

فطير را معمولاً در مناسبت هاي خاص از جمله عيد فطر، عيد نوروز، و يا به عنوان نذري در محرّم و رمضان درست مي كنند. همچنين جهت باران خواهي (طلب باران) خانواده ها پخته به مصلّي (محل باران خواهي) مي برند و بين مردم پخش مي كنند. همچنين اگر عزيزي از خانوادۀ راهي سفر به شهرهاي دور باشد از آن پخته در كيف آن مي گذارند تا با خود ببرد.

4.   نان ساجي: لواش مانند نازك و گرد است كه بر روي ساج (صفحۀ فلزي محدّب كه بر روي سه پايه گذاشته مي شود)، تهيه مي شود.

اسامي نان هاي محلي

انواع نان

در ميان ترك زبان ها

در ميان تالش زبان ها

لواش

لاواش lavas

لووش lavus

نان دستي

پنجه ييش panja yis

پنجه كش panja kes

نان روغني

فطير fatir

زرن zeren

نان ساجي

ساج چوره گي saj coragi

توردا tuvard

كلوچه

كولچه kulca

قرز qerz

5.      در فصل بهار از سبزي هاي كوهي و خمير ناني موسوم به خيطاب (قطاب) xitab درست مي كنند.

لواش را روانه پخت نمي كنند. به مقدار زيادي مي پزند. امّا ساير نان هاي از دو سه روز يكبار پخت مي كنند. در شهر نمين زناني بودند كه كارشان پخت نان در خانه هاي مردم به خصوص مرفه الحال بوده است. گروه نان پزها از سه نفر به نامهاي چوره كچي corakci (نانوا)، وردنه چي vardana ci (زني كه وردنه مي زد و چانۀ خمير را پهن مي كردم . كونده چي kundaci  (كسيكه خمير را چانه چانه مي كرد) شكل مي گرفت. آنها در مقابل اين كار مزد مي گرفتند.

بعضي از مناسبت هاي پخت نان ذكر گرديد، اما ساير مناسبت ها:

ناني كه براي مراسم عروسي پخت مي كنند و اكثراً لواش است. موسوم به توي چورگي toy coragi (نان عروسي) مي باشد. نانوا در قبال پخت نان مزد مي گيرد. بقيه كارها با همكاري و همياري اقوام و همسايه گان صورت مي گيرد.

همچنين پخت نان براي خيرات بصورت گروهي و تعاون مي باشد.

بازماندگان متوفي مقداري آرد بين خانه ها پخش مي كنند و زنان خانه ها از ان نان پخته به آنها تحويل مي دهد و يا اينكه در خانه اي بصورت گروهي نان عزا و خيرات را پخت مي كنند. به ناني كه بدين مناسبت پخت مي كنند.

ياس چوره ايي yas coragi (نان سوگواري و عزا) مي گويند.

ناگفته نماند به نان بربري در نقاط مورد بررسي سومي somi مي گويند.

بنابه گفته پيرمردان اين نوع نان پس از آمدن ارتش شوروي  در زمان توده اي به منطقه رواج پيدا كرده و امروز نيز به همان نام يعني سومي somi رايج است البته در نانوايي هاي مغازه اي و غير خانگي.

امروزه انواع نان را از آرد گندم تهيه مي كنند. در گذشته از آرد جو نيز نان مي پختند بخصوص آنهايي كه وضع اقتصادي مناسبي نداشتند از جو نان مي پختند و يا آرد گندم و جو را مخلوط كرده، نان تهيه مي كرده اند. امروزه تنها در شهر نمين يك نانوايي غير خانگي نسبت به پخت نان جو اقدام مي كند.

پخت نان در خانه از وظايف زنان است اما در مغازه هاي نانوايي اين كار توسط مردان انجام مي گيرد.

 

 

ایرانیان از دیدگاه سفر نامه نویسان

«انسان در نخستين ديدار اين آثار با عظمت از سخن گفتن باز مي‌ماند و براي پيدا كردن واژه‌هايي كه بتواند احساسش را بيان كند، نفس در سينه‌اش تنگي مي‌نمايد.»(ريچاردز فورد،‌1924: 27)

 

«شما اگر در ايران با صد نفر از چيزفهم‌ترين و برجسته‌ترين افراد قوم صحبت نماييد، مي‌بينيد كه هيچ‌كس در فكر اصلاح كشور نيست و حتي در مخيله كسي خطور نمي‌نمايد كه در آينده مي‌توان اين وضع را تغيير داد و همان‌طوري كه همه چيز دنيا عوض مي‌شود، زندگي اجتماعي و سياسي ايران هم بايد عوض گردد. وقتي در عوض تمام صحبت‌هاي آنها مربوط به گذشته است هر لحظه دم از بزرگان و پهلوانان گذشته مي‌زنند و به وجود آنها افتخار مي‌نمايند و به اين ترتيب همواره فكر آنها معطوف به گذشته است.» (گوبينو، 1855: 27)

 

«در آن روزگاران كه ايرانيان به اصول تمدن و فرهنگ آگاه و آشنا بودند، مردم اروپا فرسنگ‌ها با كاروان تمدن فاصله داشته و شايد هم در توحش و بربريت به سر مي‌برده‌اند. كيفيت تمدن ايران در روزگاران گذشته به قدري نيرومند بوده كه هنوز آثار آن در كليه شئون و مظاهر زندگي كنوني مردم اين كشور آشكارا هويدا است.» (ويلسن،‌1907: 29)

 

«ايرانيان نسبت به رنج و خستگي چندان حساسيتي بروز نمي‌دهند ولي نسبت به تشنگي كه شايد غالبا مزه آن را چشيده و رنج آن را ديده‌اند، بيشتر توجه مي‌نمايند.» (ديولا فوا، 1881: 33)

 

«هيچ كشوري مثل ايران نيست كه هر كس در صورت حايز شرايط ترقي بودن بتواند از طبقه پست به مقام بلند برسد. تاريخ ايران از اين گونه جابه‌جايي‌هاي فردي اجتماعي از پايين به بالا بسيار ديده و در هر مورد نشان مي‌دهد كه چگونه اشخاص از طبقات پست به مقامات بالا رسيده‌اند. اشخاص پس از احراز مقامات عالي، هرگز نمي‌توانند روش و رفتار گرايي و سجاياي اوليه خود را ترك كنند.» (اوژن فلاندن، 1840: 40)

«توده ايراني ذاتا داناست، از اين روي علاقه‌يي  فراوان به تاريخ كشور خود دارد و من تا اين شدت علاقه را در توجه به تاريخ خود در هيچ يك از ملت‌ها نديده‌ام. در ايران با هر كس و از هر طبقه كه برخورد كنيد مي‌بينيد از تاريخ كشور خود آگاهي دارد. ملت ايران تنها خواهان سرگذشت‌هاي تاريخي كشور خود است.» (گوبينو،‌1855: 41)

 

«كليه اهالي ايران حتي آنهايي كه فعلا به واسطه نامساعد بودن شرايط محيط زيست به وسيله دزدي و شرارت امرار معاش مي‌كنند، به مراتب زودتر و آسان‌تر از مردم هندوستان براي قبول تمدن جديد آماده و مستعدند. ايراني‌ها عموما بدون استثنا از هر طبقه مهربان و دلسوز و بردبار و شكيبا هستند. ايراني‌ها شوخي و خوشمزگي را چاشني زندگي دانسته و اين كار را تنها وسيله درمان افكار خسته و مرهم جراحات ناگوار ماجراهاي زندگي تلقي مي‌كنند. مسخ فكر و معتقدات ايراني‌ها با مردم انگليس تفاوتي ندارد. ايراني‌ها به مراتب از ترك‌ها باهوش‌ترند منتها اين كساني كه زمام امور را در دست گرفته‌اند (پادشاهان قاجار) لياقت اداره امور را ندارند.» (ويلسن، 1907: 46)

 

«من براي ايراني‌ها آن آداب‌ داني ظاهري و آن سرعت فهم و استعداد را كه ترك‌ها از آن بي‌بهره‌اند قائلم.» (وامبري، 1850: 47)

«ايرانيان كه به حد خيلي زيادي نسبت به ميراث تاريخي خود غرور مي‌ورزند و شبهه‌يي  ندارند كه ايران برترين سرزمين دنيا است و همواره هم در اظهارات وطن‌خواهي و ستايش افتخارات كشور خويش آماده‌اند، اكنون در اين مرحله انحطاط در پايان قاجاريان چنين مي‌نمايد كه سستي و ركود از نوك پا تا فرق سر آنان را گرفته است. مثل اين است كه نفر ايراني حاضر است از آب كثيف حوض در دسترس خود بنوشد و ناخوش شود،‌اما تا چشمه آب زلال كه فقط در دويست قدمي اوست، نرود. رسم دست‌اندازي بر بيت‌المال در نزد همه ماموران رسمي بسيار متداول و گرامي است. از حضرت والي تا پايين‌ترين نفر همه به جان و دل دنبال مداخل‌اند. ايرانيان فرمانروايي در دوزخ را بر خدمتگزاري در بهشت ترجيح مي‌دهند.

اخلاق ايرانيان جنبه‌هاي متفاوت متعدد حيرت‌آوري دارد كه در نزد ديگر اقوام، همه آنها به ندرت با هم جمع‌شدني است. ايرانيان نسل و نژادي هستند خوش‌آيند،‌واجد آدابي آراسته و منشي نجيبانه و اشرافي دارند،‌از لحاظ طبع و نهاد مستعد تهييج و تحريك‌اند و در محاوره و صحبت هوشمند و با ذكاوت و در رفتار و سلوك نيك زيرك‌اند و اگر هم دلي نرم و نازك دارند كه به اعتقاد من دارند،‌مغزشان ناتوان نيست. در رياورزي ماهرند ولي در اين دوره تسلط انحطاط قاجاريان، گرفتار آفات تباهي و فساد شده‌اند. ايرانيان از لحاظ فردي، خصايصي جالب‌توجه و متعدد دارند ولي از جهت اجتماعي برعكس آن هستند يعني به طور فردي خوب ولي به طور اجتماعي و در جامعه برجسته‌اند. سه ويژگي در سيرت قومي ايرانيان وجود دارد: 1. زنده‌دلي فناناپذير 2. استعداد بسيار در كار تقليد 3. به كار انداختن صادقانه حس آزادگي منزه و عاري از اغراض ديرين و پرهيز از اقدامات تعصب‌آميز آتشين.» (لرد جرج. ن. كرزن، 1890: 70 و 71 و 72)

 

«مردم ايران روي هم رفته داراي شم سياسي قابل تحسيني هستند و مسائل سياسي را با واقع بيني تجزيه و تحليل مي کنند.

اهالي ايران در مقابل بي اعتنايي يا بي‌احترامي ساكت نمي‌نشينند، ضمن آميزش با بيگانگان براي مساله معامله متقابل اهميت فراوان قايل‌اند» (ژنرال سرپرسي سايكس، 1890: 72 و 73)

 

«ملت ايران چون يك ملت كهنسال است. در قرون و اعصار گذشته ريشه‌هايي مستحكم دارد بدين سبب يك ملت پابرجا و پرجاذبه است. اين ملت چنان اصالتي دارد كه تمامي اقوام و عناصر خارجي را كه طي چند هزار سال به دفعات به ايران يورش آورده و ساكن شده‌اند، در خود مستحيل كرده و همسان خود گردانده است.» (اورسل، 1882: 73)

 

 

نخستين شهيد مشروطيت در اردبيل

حاجي ميرزا هادي امام  از شاگردان مرحوم آقاي حاج شيخ زين‌العابدين مازندراني بوده و از زندگي و شرح حال او متاسفانه آگاهي نداريم. نويسندگان تاريخ اردبيل و علمای آن نيز در كتاب‌هاي خود شرح حالي از او ننگاشته‌اند. باباصفري در كتاب خود ذيل عنوان سركشي دباغ‌ها از فرمان حاكم مي‌نويسد:

« براي آنكه خواننده محترم را با وضع عمومي آن دوره اردبيل آشنا سازيم باجمال به ذكر بعضي وقايع آن، قبل از نهضت مشروطيت مي‌پردازيم كه يكي از آن‌ها عصيان جمعي از مردم اردبيل عليه علي‌خان والي حاكم اين شهر در سال 1308 قمري است. علي خان را گذشتگان اردبيل مرد خودخواهي مي‌گفتند كه در اداره امور ولايت مثل ديگر عمال مستبد دوران قاجار تكبر و خودخواهي را بر عقل و رأفت برتري مي‌داد و مشكلاتي براي مردم فراهم مي‌ساخت. او در آن سال دستور داد كه دباغ‌ها محل كار خود را از كنار شهر به بيرون انتقال دهند و دباغان كه جماعت كثيري بودند و مشكلاتي در اين باره داشتند، حال خود بدو عرضه داشتند و تقاضاي تجديدنظر و مهلت كردند. حاكم در گفته خود پافشاري كرد؛ اينان اطاعت امر نكردند و او دستور داد خانه ريش‌سفيدان دباغ‌ها را آتش زدند و معين‌الرعايا كدخداي شهر را، كه مصلحت حكمران را در ملاطفت و مهرباني مي‌دانست،  يا بقولي در اجراي امر كوتاهي مي‌كرد، تحت تعقيب قرار داد. معين از ترس جان در بقعه شيخ‌صفي‌الدين متحصن گرديد و چون حاكم نتوانست بر او دست يابد، به سربازان «چاردالو» كه با خود آورده بود دستور داد خانه او را غارت نمايند. سربازان به طرف خانه معين حرکت كردند. در اين ميان حاج ميرزا هادي امام كه از علماي به نام و مورد احترام شهر بود خبردار شده، سوار بر استر خود را به خانه او رسانيد و از فرمانده سربازان خواست كه ساعتي دست نگهدارند تا او به حضور حاكم برسد. وي با عجله به قلعه نزد حاكم رفت و وساطت نمود. سخنان او در عليخان كه از اوضاع نيز نگران بود كارگر افتاد و خواهش وي پذيرفته شد و بدين طريق متحصنين بيرون آمدند و غائله پايان يافت.                             (اردبيل در گذرگاه تاريخ، جلد اول، صفحه 164)»

در جاي ديگر تحت عنوان امامزاده نخستين شهيد مشروطيت در اردبيل مي‌نويسد:

«امير معزّز... به تعقيب و آزار مشروطه‌خواهان پرداخت و نخست مرد با غيرت ميرزا محسن امامزاده پسر حاجي ميرزا هادي امام را با شديدترين وجهي به قتل رسانيد... ميرزا محسن فرزند ميرزا هادي امام از جوانان نجيب و با غيرت بود و از روشنفكران و آزادي‌خواهان به شمار مي‌آمد. به امر حكمران بيني او را سوراخ كردند و بدان طناب بستند و بدين شكل او را در شهر و بازار گردانيدند و سپس او را به چوب بستند و آنقدر كتك زدند كه جوان پاك نهاد بيش از دو روز تاب تحمل نياورده، بدرود زندگي گفت.» (همان ماخذ صفحه 204)

آري اين چنين است رسم چرخ نيلوفري! روزي پدر در پيش حاكم از دباغان و كدخداي شهر وساطت مي‌كند و از غارت اموال آنها ممانعت مي‌نمايد و متحصنين را از تحصن بيرون مي‌آورد و حفظ‌النفس مي‌نمايد. روز ديگر حاكمي ديگر در همان شهر بينيِ فرزند همان پدر را به جرم آزادي‌خواهي سوراخ مي‌كند و در شهر مي‌گرداند و جانش را مي‌گيرد. قائم مقام فراهاني كه خود نيز به چنين سرنوشتي گرفتار آمده، چه نيكو گفته:

«روزگار است گه عزت‌دهد گه خوار دارد      چرخ‌بازيگر از اين بازيچه‌ها بسيار دارد»

باري، مطلب ديگري از ميرزا هادي امام و تاريخ تولد و حتي تاريخ وفات او در دست نداريم. مولف تاريخ اردبيل و دانشمندان هم زير عنوان ميرزا هادي امام، فقط داستان دباغان اردبيل را با عبارت: «طبق نوشته محسني در تاريخ 1308 هـ .ق عليخان والي و حاكم اردبيل...» نقل نموده است و چيز ديگري درباره حاج ميرزا هادي امام ندارد. (تاريخ اردبيل و دانشمندان، فخرالدين موسوي ننه‌كران، جلد دوم صفحه 346 عنوان 465)