حمام های قدیمی اردبیل ،


حمام های قدیمی اردبیل ، یادگارهایی از فرهنگ و هنر معماری كهن این سرزمین

اردبیل - معدود بناهایی با گنبدهای مدور كه از دودكش بلند آجری و ملاطی آن ها دودبرمی خیزد هنوز در گوشه و كنار اردبیل پابرجا هستند و مردم شهر از آن ها به عنوان حمام و مكانی برای پاكیزگی استفاده می كنند.

چند پیر زن و پیر مرد ساكن محلات بافت قدیم شهر ، تنها مشتریان این حمام ها هستند و گویا این بناها پس از تحمل سال ها حوادث طبیعی و پدیده های جوی گوناگون و رطوبت زیاد برای نشكستن دل این چند نفر مشتری مقاومت كرده اند و از روزنه های آن ها بخار آب به هوا بر می خیزد.

مردم مذهبی اردبیل كه از دیرباز به پاكیزگی و نظافت بدن توجه داشتند حمام های متعددی را در محلات مختلف شهر برای این منظور ساخته بودند كه می توان گفت تا حدود چهار دهه قبل مكان استحمام بیش از 90 درصد ساكنان این شهر بود و به عبارتی قسمت اعظمی از جمعیت این شهر برای پاكیزه شدن دست كم هر یك هفته دو بار به حمام های بیرون از منزل می رفتند كه به دو قسمت عمومی و نمره تقسیم شده بود.

ساكنان این دیار از گذشته های دور یكشنبه هر هفته را روز حمام و یا در زبان محلی 'حمام گونی ' می نامیدند و تا كمتر از سه دهه اخیر اطلاق این روز به روز حمام در میان سال خوردگان منطقه رایج بود.

چون امكانات امروزی ازقبیل مصالح ساختمانی ، لوازم لوله كشی و امكان گرم كردن آب در خانه وجود نداشت ، خانه های قدیمی اردبیل فاقد حمام بودند و مردم از حمام های عمومی شهر استفاده می كردند.

این بناها از دیوارهای قطور آجری كه بطور معمول به شكل مدور ، هشت ضلعی و یا شش ضلعی دور تا دور پایین گنبد كشیده شده ساخته شده اند.

در اغلب این حمام ها درب چوبی كوتاهی كوچه را به داخل فضای دالان مانندی كه سطح آن حدود یك متر پایین تر است متصل می كند و این دالان ها كه بطور معمول از پیچ و خم های زیادی برخوردار هستند به رختكن یا به اصطلاح قدیمی جامه كن منتهی می شوند.

پایین بودن سطح این حمام ها نسبت به كوچه باتوجه به شرایط اقلیمی و جوی منطقه و برای خنكی فضای حمام در تابستان ها و گرمی آن در زمستان ها است.

جامه كن ، محوطه وسیع هشت ضلعی است و گنبد ضربی نسبتا مرتفعی سقف آن را تشكیل می دهد و سقف داخلی گنبد اغلب از تصاویر عشاق قدیم ، حیوانات و درختان جنگلی و سایر مناظر با رنگ روغن نقاشی می شد.

در محوطه جامه كن اغلب حوض سنگی بزرگ و نسبتا عمیقی وجود دارد و در چهار طرف آن چهار خروجی سنگی به شكل مستطیل به عرض نیم متر و عمق 20 سانتی متر از آن جدا می شود تا كنار سكوی بلند و وسیعی كه دور تا دور محوطه و به ارتفاع تقریبی 75 سانتی متر ساخته شده وصل شود.

این سكو كه گاهی عرض آن تا دو متر می رسد برای درآوردن و یا پوشیدن لباس ها بوده و اغلب كمدهایی برای هر نفر برای این منظور تعبیه شده است.

بین جامه كن و سربینه حمام دالان مستطیل شكل دیگری قرار دارد كه شخص را به داخل حمام راهنمایی می كند و سربینه در اصل محوطه مستطیل شكل وسیع با سقف گنبدی است و قسمتی از سطح آن در طول یكی از اضلاع به سه قسمت تقسیم می شود و در قسمت وسط ، خزینه قرار دارد و دو طرف آن به صورت دو اتاق است كه آن ها را در قدیم خلوتی می گفتند.

خزینه ها بطور معمول شبیه اتاق چهار ضلعی بزرگی هستند كه وقتی پر از آب می شد عمق آن تا یك و نیم متر می رسید و آب آن را از چاه با تلمبه دستی كشیده و پر می كردند و به وسیله پاتیل مسی بزرگی كه در قسمتی از كف آن می گذاشتند گرم می كردند.

شیوه و سبك معماری در ساختن خزینه بسیار دقیق و ماهرانه بود زیرا رسانیدن آب از چاهی كه فاصله زیادی با خزینه داشت با وسایل آن روز و گرم كردن آب به وسیله پاتیل از منبع حرارتی به نام تون كه در زیر آن واقع بود دقت زیادی لازم داشت و اگر روزی پاتیل سوراخ می شد و یا از جای خود تكان می خورد آب آن به تون می ریخت و همه كسانی كه در حمام بودند را در معرض خطر قرار می داد.

اما شاید صدها سال می گذشت و به دلیل دقت در معماری چنین اتفاقی نمی افتاد.

از زیر معابر و كوچه ها راه های قنات مانندی كه گاهی طول آن ها به 500 متر می رسید می كندند و با احداث چاه های كم عمق در فاصله های معین از آن به عنوان فاضلاب حمام استفاده و هرچند ده سال یكبار آن چاه ها را لایروبی می كردند.

یك پیرمرد اردبیلی می گوید اغلب حمام های قدیمی ، دو حمام در كنار هم بودند و از یك تون برای گرم كردن آب آن ها استفاده می شد و یكی از حمام ها مردانه و دیگری زنانه بود.

اشرف امانی ، می افزاید : خیس كردن بدن در خزینه ، كشیدن كیسه توسط دلاك ،

رنگ و حنا گذاشتن ، تراشیدن موی سر و صورت ، انجام حجامت ، شستشوی با صابون و چوبك از آداب استحمام در حمام های قدیم اردبیل بودند.

یك كارشناس میراث فرهنگی و نیز عضو شورای اسلامی شهر اردبیل می گوید : در میان اجزای معماری حمام های سنتی اردبیل چال حوض ها كه استخرهای بزرگ سرپوشیده در قسمتی از حمام بودند جایگاه ویژه ای داشتند كه در سایر شهرهای ایران شاید نظایر آن را نتوان یافت.

علیرضا دباغ عبداللهی افزود : این استخرها را با آب سرد پر می كردند و در فصل مناسب كه اغلب تابستان بود از آن برای شنا و تفریح پس از استحمام بهره می بردند.

چال حوض ها از عمق و ابعاد قابل توجهی برخوردار بودند و افرادی كه با ورزش شنا آشنا بودند از آن استفاده می كردند.

در چال حوض ها مردان پیر با جوانان مسابقه شنا و شیرجه برپا می كردند و در محیطی آرام و دلنشین علاوه بر پرورش جسم در تسكین اعصاب و روان هم می كوشیدند.

چال حوض حمام آقانقی واقع در میدان عالی قاپوی اردبیل كه اكنون به گنجینه مردم شناسی تبدیل شده است یكی از چال حوض های بزرگ حمام های قدیمی این شهر با طول 16 و عرض سه و نیم متر است.

شیوه معماری و نحوه تامین آب چال حوض ها و تصفیه و تخلیه آب آن ها از سوی مردمان گذشته قابل تامل می باشد.

برای آبگیری این استخرها آب یكی از رودهای اردبیل را كه حمام در مسیر آن واقع شده بود با لوله های سفالی تنبوشه به داخل هدایت می كردند و با استفاده از لوله های سفالی دیگر و قانون ظروف مرتبطه آب با فشار زیاد تخلیه و به بیرون هدایت می شد.

یك صاحبنظر میراث فرهنگی اردبیل می گوید : بعضی از این حمام ها پس از قرن ها متروكه شدن و ماندن در زیر زمین دوباره آباد و دایر شده و مورد استفاده مردم قرار گرفته اند كه ازجمله آن ها می توان به حمام كهنه در محله پیرعبدالملك و حمام عبیش آباد در نزدیكی بازار مسگران و آرد میدان اشاره كرد.

بیوك جامعی افزود كف این حمام ها چندمتری پایین تر از سطح گذرگاه های اطراف قرار داشت و اكنون تخریب شده و اثری از آن ها باقی نمانده است.

وی خاطرنشان كرد كه حمام كهنه خیلی قدیمی و حتی به قبل از اسلام مربوط می شود و مردم معتقدند كه حضرت امام حسن مجتبی (ع) در سفر به اردبیل در آن حمام استحمام فرموده است.

شادروان بابا صفری در كتاب 'اردبیل در گذرگاه تاریخ' می نویسد این حمام پایه ها و دیوارهای بسیار قطوری داشت كه با تخته سنگ ها ، آجر و آهك بنا و روی آن ها طاق های ضربی وسیعی احداث شده بود.

نقشه حمام و محوطه داخلی و بیرونی آن بسیار دیدنی بود و تخته سنگ های سیاه بزرگی به صورت مكعب مستطیل های تراشیده در آن به كار رفته بود.

در حدود 48 سال قبل این حمام باستانی به لحاظ قرار گرفتن در مسیر بازگشایی خیابان موسوم به شاه سابق ناجوانمردانه به كلنگ و تیشه سپرده شد و این اثر ارزشمند كه گویای تمدن و هنر معماری دوران بسیار قدیم ساكنان اردبیل بود تخریب گردید.

چند سال بعداز آن حمام عبیش آباد هم هنگام احداث خیابان سی متری به چنین سرنوشتی دچار شد.

حمام پیر هم در اول كوچه معصوم شاه كه بیش از 200 سال قدمت داشت در سال 1366 بدون توجه به ارزش تاریخی آن توسط شهرداری وقت تخریب شد و اكنون اثری از آن باقی نمانده است.

یك شهروند اردبیلی می گوید در دوران حاضر كه بشر به فن آوری های زیادی در ساخت و ساز بناها دست یافته است هنوز به راز و رمز معماران گذشته این دیار كه با امكانات ساده چنین نقشه های زیبا و دقیقی را طراحی و بناهای محكمی را می ساخته اند كه در آن ها رعایت تمام جوانب شده پی برده نشده است.

زهرا جوادی افزود ای كاش به جای تخریب و ازبین بردن این آثار تاریخی از آن ها به عنوان نشانه هایی از قابلیت و مهارت معماران گذشته ایران زمین نمونه هایی نگهداری می كردند.

در یك دهه اخیر عملیات باز زنده سازی و مرمت تعدادی از حمام های تاریخی اردبیل شروع و انجام شد كه حمام ابراهیم آباد از جمله آنها است كه مرمت شده و حمام آقانقی در میدان عالی قاپوی اردبیل نیز پس از مرمت به موزه مردم شناسی تبدیل شده است.

ازجمله حمام های تاریخی موجود در شهر اردبیل كه با گذر از حوادث طبیعی و بی مهری های انسان های به ظاهر متمدن هنوز پابرجا مانده اند حمام قره دگنك (صفویه) است كه دارای معماری سنتی با طاق و گنبد ضربی می باشد.

حمام حاج محسن با طاق و گنبد ضربی هم در كوچه ملاهادی قرار دارد كه آثاری از نقاشی های سنتی در آن به جا مانده است.

حمام حاج شیخ واقع در اول كوچه شهیدگاه مربوط به اواخر دوره صفویه كه اغلب نقاشی های بسیار با ارزش سقف آن ازبین رفته و چیزی كه باقی مانده است فقط در قسمتی از رخت كن مایه هایی از نقاشی های گل و بوته و برگ اسلیمی ساده است.

حمام پیرزرگر نیز كه در بدنه سقف گنبدی آن نقاشی های زیبایی از پرواز ملائك و گل و بوته های شاه عباسی و اسلیمی توریقی مشاهده می شود هنوز استوار ایستاده است.

حمام های ابراهیم آباد ، منصوریه ، یعقوبیه ، كاظمیه ، وكیل ، زندان ، سیدآباد ، زینال و سرچشمه هم در گوشه و كنار شهر هنوز پابرجا مانده اند و اگر دست بی مهر روزگار امان دهد نسل های آینده هم آن ها را خواهند دید.

 مسعود وسیلهi

کلیه اسناد حمام های قدیمی اردبیل در آرشیو موسسه مطالعات وتدوین تاریخ اردبیل موجود می باشد.

امانت یا تاراج!؟انتقال کتابخانه بقعه شیخ صفی به روسیه

امانت یا تاراج!؟
انتقال کتابخانه بقعه شیخ صفی به روسیه

جمشید کیان‌فر

یکی از مظاهر تمدن بشری کتاب و کتابخانه است. در سرزمین ایران نیز در تمامی دوران‌های تاریخی کتاب از احترام ویژه‌ای برخوردار بوده و ارزش والائی داشته است.
ابن ندیم در فهرست خود از دو کتابخانه عصر ساسانی نام می برد : یکی کتابخانه‌ای که اردشیر و پسرش شاهپور اول جمع آوری کرده بودند و دیگری کتابخانه ای در گندی‌شاپور که برای دانشگاه آن شهر تأسیس شده بود.

در دوره اسلامی و در عصر حکومت هر یک از سلسله های حاکم بر ایران با نام کتابخانه های بسیاری برمی‌خوریم که از آنِ سلاطین یا وزرای دانشمند و دانش پرور آنان بود. از آنجمله اند کتابخانه عضدالدوله دیلمی در شیراز ، نوح بن منصور در بخارا ، صاحب بن عباد در ری و کتابخانه های نظامیه در بغداد و نیشابور و . . . که دانشمندانی چون ابن سینا ، مسعود سعد سلمان ، بهزاد و . . . در بخشی از عمر خود عهده دار سمت کتابداری آن گنجینه ها بودند.

کتابخانه های ایران را از بدو تأسیس تا عهد مشروطیت می توان به چهار دسته تقسیم کرد .
1 ـ کتابخانه‌های پادشاهان و سلاطین .
2 ـ کتایخانه‌های شاهزادگان و وزراء و رجال .
3 ـ کتابخانه های علماء و دانشمندان به خصوص فقها .
4 ـ کتابخانه های مدارس و مساجد و بقاع و مزارات .
در این مقاله از کتابخانه ای سخن به میان می آید که به گروه چهارم یعنی بقاع متبرکه تعلق داشته و آن عبارت است از کتابخانه بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی.

تصویری دیگر از بقعه شیخ صفی در اربیل
(عکس از دکتر ورجاوند)

کتابخانه بقعه، تا جنگ دوم ایران و روس در 1241 تا 1243 ق، که منجر به عهدنامه ترکمانچای شد، بعد از کتابخانه آستان قدس رضوی، قدیمی ترین کتابخانه ایران بود که سالم بر جای مانده بود، سیاحانی چون پیترو دلاواواله ( 1028 ق / 1619 م )، آدام اولئاریوس ( 1048 ق / 1637 م ) ژان باتیست تاورنیه ( 1088 ق / 1677 م ) و در عصر قاجار ، جیمز موریه ( 1236 ق / 1821 م ) از این بقعه و کتابخانه اش دیدن کرده، هر یک مطالبی در سفرنامه های خود نگاشته‌اند که حکایت از نفاست و غنای فرهنگی نسخ آن کتابخانه دارد . آدام اولئاریوس، ضمن بازدید از بقعه شیخ صفی ، کتابخانه آن را چنین توصیف می کند:
« . . . از میان راهرو طرف راست به اطاقی بزرگ که با طلا بر روی دیوارهای آن نقش و تصویر انداخته بودند و شبیه عبادتگاه بود، هدایت شدیم . در اینجا اولین موضوعی که باعث شگفتی زیاد ما شد این بود که طاق گنبدی وسیع و هنرمندانه ای که براین بقعه زده بودند ستونی نداشت . سقف گنبد را چند قسمت تشکیل می داد که به هم متصل بودند . تالار مزبور « جنت سرا » نام داشت که در آن کتابخانه ای نیز موجود بود . کتاب ها به طور پراکنده در قفسه ها بر روی یکدیگر قرار داشتند، اکثر آنها به زبان عربی و تعدادی نیز به زبان فارسی و ترکی بود. اوراق چند جلد از این کتاب ها از پوست حیوانات و چند تای دیگر از کاغذ بود که بسیار تمیز و زیبا بر آن نوشته بودند. در کتب تاریخی اشکال و تصاویر نقاشی شده بود. بر جلد کتاب‌ها، پوست دباغی شده بز یعنی تیماج سرخ رنگ کشیده بودند و با نقوشی از گل و شاخ و برگ گیاهان و درختان به طرز عالی و با طلا آرایش شده بود . ( 3 )

متأسفانه در منابع و متون فارسی کمتر خبری از شرح بقعه و کتابخانه آن یافت و می‌شود، تنها تنی چند از نویسندگان و فضلا و ادبای ایرانی اشاره مختصری به کتابخانه بقعه دارند. از نویسندگان قرن دوازدهم تنها میرزا عبدالله افندی که از اعاظم مورخان و مؤلفان آن دوره است، اشاره ای به این کتابخانه دارد . نامبرده در کتاب ریاض العلماء ضمن شرح حال امین الدین طبرسی مؤلف مجمع البیان ـ از کتب تفاسیر مشهور ـ می‌نویسد:
امین الدین کتابی به نام اسرار الامامه یا اسرار الائمه تالیف نموده است و من (افندی) یک قسمتی از آن کتاب را در شهر رشت دیدم، ولی نسخه کامل آن کتاب در کتابخانه شیخ صفی الدین در اردبیل موجود است. ( 4 )

از نویسندگان قرن سیزدهم نیز شاید بتوان گفت که تنها دو نفر از ادبای عصر ناصری هر یک در تألیفات خود مختصر اشاره ای به کتابخانه بقعه کرده اند . نخست محمد تقی حکیم در کتاب گنج دانش ؛ دوم محمد حسن خان اعتماد السلطنه / صنیع الدوله / در کتاب مرآه البلدان . هر دو کتاب از کتب جغرافیایی است ـ ذیل کلمه اردبیل هر دو به یک مضمون آورده اند:
«اردبیل در زمان صفویه زیاد معمور آباد بود و موقوفات زیادی برای طلاب و محصلین قرار دادند . کتابخانه اردبیل در آن عصر معروف دنیا و اغلب کتب آن به زبان عربی و قلیلی هم فارسی است . ترکی هم دارد و جلدشان غالباً طلا و هم نقره بوده ولی حالا چیزی از آنها باقی نیست . » ( 5 )


کتابخانه بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی پس از انقراض سلسله صفویه و بروز درگیری ها از رونق افتاد ؛ با این حال تا زمان سلطنت فتحعلی شاه قاجار و جنگ دوم روس ها با ایران هنوز کتابخانه فعال بوده و کتاب های بسیاری در آن باقی بود . ولی در جریان دومین جنگ های ایران و روس ، مجموعه های گرانبهای کتابخانه از بین رفت . تفصیل این اجمال را برای نخستنی بار مرحوم عبدالعزیز جواهر کلام بدین شرح می نگارد:
« در ماه دسامبر 1827 م قشون روس به سرکردگی پِسکویچ و همراهی گریبادوف شهر تبریز را تصرف نموده از طریق میانجی ( میانه ) عازم تسخیر طهران بودند ، تا دامنه فتوحات خود را در ایران [ همچون توسعه متصرفات خود در دولت عثمانی ] ادامه دهند . همان موقع مستشرق روس « سنکوسکی » به رئیس کل ارکان حرب قشون روس گراف دیپیچ شرحی نگاشته و تقاضا نمود که در این مسافرت از کتب خطی و آثار ادبی ایرانی نیز استفاده شود . انجام این وظیفه را پروفسور سنکوسکی به عهده گریبایدوف که از نویسندگان و شعرای مشهور روس بود ، واگذار کرد.


رئیس کل ارکان حرب عین مراسله و تقاضانامه سنکوسکی را به نظر پسکویچ رسانیده و پسکویچ با گریبایدوف در این باب مشورت کرد . بالاخره بعد از تحقیقات زیاد معلوم شد که در ایروان و نخجوان کتابخانه مهمی وجود ندارد و کتابخانه عباس میرزا در تبریز اهمیت علمی نداشته و مجموعه ای از کتب معاصر می باشد ، ولی فقط در اردبیل مقداری کتب و رسائل خطی گرانبها در کتابخانه جنب مقبره شیخ صفی الدین اردبیلی باقی است. » ( 6 )

به طور حتم گریبایدوف که از رجال سیاسی و ادبی عصر خویش بود از نوشته های آدام اولئاریوس ، جیمز موریه و . . . درباره کتابخانه اردبیل آگاهی داشته و به همین دلیل از فکر کتابخانه بقعه فارغ نبود و پیوسته در آرزوی تصاحب کتابخانه بقعه بسر می برد . به همین دلیل در زمان اشغال تبریز به دست قوای روس ، در اندیشه تصرف شهر اردبیل افتاد و آن را تنها راه حل معضل خود دانست . به نوشته جواهر کلام : پیشنهاد سنکوسکی بیشتر او [ گریبایدوف ] را تهییج نمود و با آنکه اردبیل در فرونت ( = جبهه )جنگ نبود و تصرف آن مستلزم مخارج و زحماتی بود ، معذالک بر حسب اصرار و تقاضای گریبایدوف یک عده قشون از قره باغ به طرف اردبیل عزیمت کرد . ( 7 ) منبع هر دو مؤلف سفرنامه آدام اولئاریوس بوده و متأسفانه مؤلفان هیچ اشاره ای به اینکه بر کتاب ها چه گذشته و چرا « حالا چیزی از آنها باقی نیست » نمی کنند ، تنها از طریق منابع روسی چون تاریخ روابط علمی شرق و اروپا و روسیه چاپ لنینگراد و کتاب گریبایدوف در گرجستان و ایران ، تألیف گنی کولوپوف . چاپ بادکوبه و مکاتبات و اسناد آنها در می یابیم که بر سر کتاب های کتابخانه بقعه شیخ چه آمده و چرا « حالا از آنها چیزی باقی نمانده است » .

گریبایدوف

ایوان پاسکیویچ



آنچه از مفاد کتاب گریبایدوف در گرجستان و ایران بر می آید این است که کتاب های بقعه شیخ صفی به رسم امانت ، جهت مطالعه به تفلیس برده شد ؛ ولی متأسفانه دیری نپایید که کتاب های مزبور از کتابخانه سن پطرزبورگ و موزه آرمیثاژ سردرآورد و در حال حاضر کتاب های یاد شده در کتابخانه لنینگراد « به رسم امانت » موجود است ، و امید است که همتی و تلاشی صورت گیرد تا ـ هر چه زودتر ـ این امانت به صاحب اصلی آن یعهی ملت ایران برگردانده شود.
همانگونه که گفته شد جواهر کلام نخستین کسی است که درباره این کتابخانه تحقیقات مفصل به عمل آورده و فهرستی شامل 119 عنوان که پروفسور ژرژمار برای او ارسال داشته ارائه داده است که به قرار ذیل است : ( 10 )

1 ـ مطلع خضو صرالکِلَم فی معانی فصوص الحکم ، به زبان عربی در فلسفه/ تألیف محمد بن علی .
2 ـ اسماء الحسنی مع ترجمه به عربی/ تألیف سلطانعلی مشهدی [ محتملاً باید خط سلطانعلی باشد ] .
3 ـ اسناد مناجات مخمس ـ به عربی .
4 ـ صحیفه کامله / تألیف عبدالله بن عمر ـ به عربی .
5 ـ طوالع الانوار و مطالع الانظار / تألیف بیضاوی ـ به عربی .
6 ـ شو اکل الحور فی شرح هیاکل النوار . 7 ـ الاشارات و التنبیهات . 8 ـ کتاب الکناش المعروف به کتاب الفخار تألیف محمد بن زکریا الرازی در طب . 9 ـ الجامع الکبیر المعروف بالحاوی ، تألیف یحی بن سعید هذلی حلی . 10 ـ مرقعات . 11 ـ مرقعات . 12 ـ مرقعات . 13 ـ روضه عین القضاه همدانی . 14 ـ کتاب علم تألیف غزالی . 15 ـ لوایح جامی . 16 ـ تحفه شاهی . 17 ـ مرقعات . 18 ـ مرقعات . 19 ـ مقاله خواجه انصاری . 20 ـ کیمیای سعادت غزالی . 21 ـ تاریخ طبری به فارسی . 22 ـ تاریخ طبری به فارسی . 23 ـ تاریخ طبری به فارسی . 24 ـ فردوس التواریخ . 25 ـ روضه الصفا میرخواند در یازده جلد . 26 ـ خلاصه الاخبار فی بیان احوال الاخیار تألیف خواندمیر . 27 ـ حبیب السیر . 28 ـ جواهر الاخبار بوداق . 29 ـ جامع التواریخ رشیدالدین . 30 ـ مرقعات . 31 ـ ظفرنامه تیموری . 32 ـ ظفرنامه تیموری ایضاً . 33 ـ مطلع السعدین و مجمع البحرین عبدلارزاق سمرقندی . 34 ـ ایضاً مطلع السعدین . 35 ـ صفوه الصفا ابن البزاز . 36 ـ بیاض مکالمه شاه صهماسب با ایلچیان . 37 ـ تاریخ شرفنامه . 38 ـ تاریخ الماثر کالر روالجواهر . 39 ـ روضه الاحباب فی سیره النبی والال و الاصحاب . 40 ـ مجمع الانساب . 41 ـ احسن الکبار فی معرفه الائمه الاطهار تألیف محمد بن زیدبن عربشاه حسینی . 44 ـ احسن الکبار فی معرفه الائمه الاطهار جلد دوم . 45 ـ خلاصه الاشعار و زبده الافکار . 48 ـ دیوان اشعار . 49 ـ شاهنامه چهارنسخه . 50 ـ دیوان انوری . 51 ـ دیوان جامی . 52 ـ دیوان اشعار متفرقه ( متععد ) . 53 ـ خسرو و شیرین . 54 ـ انتنخاب حدیقه حکیم سنائی . 55 ـ دیوان خاقانی . 56 ـ دیوان صیفی . 57 ـ دیوان عطار . 58 ـ دیوان کمال الدین . 59 ـ ایضاً . 60 ـ گلستان سعدی . 61 ـ کلمات . 62 ـ بوستان و انتخاب بوستان متعدد . 63 ـ گلشن راز . 64 ـ کلیات دهلوی . 65 ـ نظامی گنجوی متعدد . 66 ـ انتخاب دیوان خسرو 67 ـ هشت بهشت .68.لیلی و مجنون 69 ـ انتخاب خسرو و شیرین . 70 ـ خصر خان دولرانی . 71 ـ ترجیع بند جامی . 72 ـ دیوان امیر حسن دهلوی . 73 ـ زادالمسافرین . 74 ـ دیوان خواجو . 75 ـ دیوان ابن یمین . 76 ـ کتاب مهر و تستری تألیف عصار . 77 ـ ایضاً . 78 ـ کلیات عمادالمله والدین الفقیه الکرمانی . 79 ـ ایضا ً . 80 ـ دیوان حافظ شیرازی . 81 ـ کلیات حکیم نزاری . 82 ـ دیوان کاتبی . 83 ـ غزلیات شاهی در سه نسخه . 84 ـ کتب سبعه جامی . 85 ـ تحفه الاحرار در سه مجلد ( شعر ) . 86 ـ سبحه الابرار ( نظم است ) در دو مجلد . 87 ـ یوسف و زلیخا . 88 ـ سلسله الذهب اشعار فارسی 89 ـ چهل حدیث حامی . 90 ـ دیوان اشعار . 91 ـ گوی و چوگان نسخ متعدده . 92 ـ ثمرنامه هاتفی جامی نسخ متعدده . 93 ـ شاهنامه هاتفی . 94 ـ هفت منظر نظامی . 95 ـ مرثیه . 96 ـدیوان بابافغانی . 97 ـ دیوان سهیلی . 98 ـ دیوان آصفی . 99 ـ رساله رساله ملاسلطانعلی . 100 ـ قصاید و اشعار101.آثار المظفر102.شاهنامه شاه اسماعیل103.شاهنامه درویش هلالی104.کلیات اهلی شیرازی105.ایضا106.عقاید شاهی107.کتاب مهرو وفا108.دهنامه عماد فقیه109.دیوان مانی110. حسن و دل . 111 ـ نزهه العاشقین . 112 ـ مرزبان نامه 113 ـ ترجمه الفرج بعدالشده و الضیقه . 114 ـ مرقعات . 115 ـ مرقعات و دواوین مختلفه در نظم و نثر ترکی . 116 ـ کلیات نوائی . 117 ـ خمسه امیر علیشیر نوائی . 118 ـ دیوان نوائی نسخ متعدده . 119 ـ اسکندرنامه .

* * *

در هر صورت بعد از این یغما از کتابخانه شیخ صفی چیزی باقی نماند ، جز اوراق متفرقه و تعداد معدودی کتاب که یک بار در زمان ناصرالدین شاه ، به هنگام تعمیر بقعه ـ که به دستور وی انجام گرفت ـ به کتابخانه سلطنتی وقت منتقل شد . از آن جمله است ترجمه فارسی تفسیر معروف طبری که توسط حبیب یغمائی به چاپ رسیده است . صاحب جواهر کلام به هنگام نگارش تاریخچه کتابخانه شیخ صفی ـ که اساس همین مقاله بوده ـ ضمین شرح به یغما / امانت ! / بردن نسخ کتابخانه شیخ می افزاید :
اوراق کتابه های دیگری [ هم ] هست که توجهی به آنها نشده و بالاخره تلف و نابود می شود و اگر یک دو نفر مطلع دانشمند برای تحقیق و جستجوی این اوراق چه از طرف وزارت معارف و یا آنکه مستقلاً بروند بسیار نیکو و قابل تقدیر می باشد . ( 11 )


خوشبختانه این ندای صاحب جواهر را علی اصغر حکمت پاسخ مثبت داد و گروهی را جهت بررسی اوراق باقی مانده کتابخانه شیخ صفی به اردبیل اعزام داشت . این گروه پس از بررسی اوراق بازمانده از کتابخانه بقعه ، به تعدادی نسخ نفیس که از دید نظامیان روس مخفی مانده بود ، دسترسی پیدا کرد و تمام ی اوراق و نسخ یاد شده را به تهران منتقل کرد که به دستور میرزا علی اصغر حکمت در اختیار موزه ایران باستان قرار گرفت . خوشبختانه اکنون نسخ و اوراق یاد شه در بخش اسلامی موزه محفوظ است که از آن میان به چند نسخه « شاهنامه فردوسی » و چهار مجلد از « صریح الملک » می توان اشاره کرد.


نسخ انتقالی به بخش اسلامی موزه ایران باستان عبارتند از :
1 ) قران مجید و جزوه، 85 مجلد، از قرن سوم تا قرن 13 هجری از کاتبینی چون یاقوت مستعصمی ، سهروردی ( 704 ، 706 ه . ق ) یاقوت بن عبدالله ( 668 ) ، حاجی عمادالقاری الطاووسی ( 807 ه . ق ) عماد محلاتی ، با خطوط خوش کوفی ، ثلث ، ریحان ، نسخ ، و از واقفینی چون شاه طهماسب صفوی ، بهرام میرزا صفوی ، حمزه میرزا ، سلیم بیگلربیگی و کمال الدین علی بیک .
از این مجموعه قرآنهای خطی 10 نسخه متعلق به قرن سوم و چهارم ه . ق است که روی پوست آهو با خط کوفی کتابت شده است.

2 ) دواوین شعرا ، تاریخ و . . .
شاهنامه فردوسی ـ الف ) نسخه ای به خط نستعلیق از درویش محمد مخللص با رقم 895 به گواهی نظم همین مخلص در پایان نسخه ، در دفتر موزه آمده که نسخه در 400 هجری نوشته شده و محل کتابت آن دانسته نیست .
ب ) نسخه ای نستعلیق از 938 ه . ق با 43 مجلس و کاغذ اعلای خانبالغ و جلد ضربی وقف شاه عباس بر آستانه شیخ صفی .
ج ) نسخه ای بدون رقم و کاتب محتملاً از قرن دهم با 18 تصویر مجلس .
د ) نسخه ای بدون رقم و کاتب محتملاً از قرن دهم با 27 مجلس ( وقفی شاه عباس بر آستانه شیخ صفی ) .
شاهنامه قاسمی اثر میرزا قاسم گنابادی ، به خط نستعلیق از سده 10 ، با 11 مجلس ، درباره کشورگشایی های شاه طهماسب اول . این نسخه وقف شاه عباس بر آستانه شیخ صفی است .

چهار نسخه صریح الملک
این چهار نسخه همه در آستانه شیخ صفی بوده و مجموعه وقفنامه های رقبات موقوفات و اسناد املاکی است که برای آستانه شیخ صفی الدین خریداری شده و قاعدتاً همه به خط گردآورندگان آنهاست . دو نسخه به خط زین العابدین عبدی و عبدالمومن بن صدرالدین محمد بن ناصرالدین احمد قوامی شیرازی با رقم 975 و دو نسخه دیگر به خط محمد طاهر سپاهانی با رقم 1038 در زمان صدارت و تولیت نواب شیخ شریف زاهدی در عصر شاه عباس صفوی است و یک نسخه از چهار نسخه صریخ الملک به خط زین العابدین عبدی که به کتابخانه سلطنتی منتقل شده و به سال 1316 ، زمان افتتاح کتابخانه ملی ایران ، جزء مجموعه انتقالی از کتابخانه سلطنتی به کتابخانه ملی منتقل شده است .


مجموعه نسخ انتقالی از بقعه شیخ صفی به بخش اسلامی موزه ایران باستان / موزه ملّی ، به استثنای قرآن ها شامل 85 مجلد است که همه از نسخ نفیس و عالی و مذهب محسوب می شود . در پایان این سخن ، فهرست وار تنها به ذکر نسخ وقفی شاه عباس که به طور عمده در سال های 1017 و 1022 وقف شده اند ، اشاره می شود:
1 ) پنج گنج : خمسه نظامی به احتمالی از سده 10 ه . ( 3 نسخه ) . ( وقف 1017 ه . ق).
2 ) جنگ شعر : به احتمال از سده 10 شامل غزل هائی از بساطی ، جامی ، جلال ، عماد ، ناصری ، عصمت ، کاتبی ، شاهی ، طوسی ، خیالی و ابن یمین .
3 ) حبیب السیر : خواندمیر ( 2 نسخه ) . وقف در1017
4 ) خلاصه التواریخ : میرمنشی قاضی ، میر احمد بن شرف الدین حسین حسینی ابراهیمی قمی وزیر خراسان و در گذشته در 1001 ه . ق . نسخه در 997 ه . در کتابخانه شاه عباس بوده و او آن را بر آستانه شیخ صفی وقف کرده است .
5 ) دیوان خاقانی : ( 2 نسخه ) نسخه دوم نستعلیق ، شمس الدین بن میرزا جان قزوینی 998 ه . وقف در 1017 .
6 ) دیوان شاه اسماعیل خطایی صفوی : نستعلیق ، عیشی در سده 10 ه . وقف شاه عباس بر آستانه شیخ صفی در 1022 ه . ق .
7 ) دیوان طالب آملی : نستعلیق سده 10 و 11 ه . با کاغذ الوان . وقف در 1017 ه .
* دیوان عصمت بخارایی : نستعلیق ، سده 10 وقف در 1017 .
8 ) ذخیره خوارزمشاهی : کاتب سید اسماعیل گرگانی نسخ سده 7 و 8 و ترسیم ، نستعلیق در 968 .
9 ) روضه الصفا : میرخواند ، نسخ محمد بن شیخ امین الدین جهرمی از 974 ه . ق ه . ق . نسخه جلد 4 و 5 و 6 است ( 4 نسخه ) . وقف در 1017 .
1/9 ) سیف النبوه یا مشهدالشهدا : حسین ندایی ، نستعلیق ، قاسم بن علی از 927 ه . ق ، وقف در 1022 .
10 ) شاهنامه فردوسی : ( 2 نسخه ) که قبلاً شرح داده شد .
11 ) شاهنامه قاسمی : که شرح آن پیش از این آمد .
12 ) صریخ الملک : گردآوری در 975 ه . ق .
13 ) فتوحات شاهی : ابراهیم امینی ، مقدمه الفتوحات مشتمل بر پیج فتح است و کتاب را امینی در هرات به سال 927 کتابت کرده است . وقف در 1017 .
14 ) فرهاد و شیرین : وحشی ، نستعلیق ، از 997 ه . ق ، وقف در 1022 .
15 ) کامل التعبیر : ابوالفضل جیش بن ابراهیم تفلیسی . نسخ علی شاه بن احمد شاه بن علی ضایع اصفهانی ، رمضان 737 . وقف در 1017 .
16 ) کلیات سعدی : نستعلیق شاه محمد کاتب . وقف 1017 ( 2 نسخه ) نسخه دوم : نستعلیق از 908 ه . ق .
17 ) مثنوی معنوی : نستعلیق احمدبن محمود از 891 ه . ق . وقف در 1017 ( 2 نسخه ) نسخه دوم : نستعلیق به احتمال از سده 10 ه . ق .
18 ) مجمع التواریخ : حافظ ابرو . نستعلیق ، سده 9 و 10 . وقف در 1017 ه . ق .
19 ) مجموعه : نستعلیق ، غیاث الدین بن ابراهیم معلم بلگیجانی . وقف در 1017 ه . نسخه را محمود قاجار فرمانروای نهادند در 1254 خوانده است.


متن وقفنامه شاه عباس در آغاز نسخ بدین شرح است:
« وقف نمود این کتاب را کلب آستان علی بن ابی طالب علیه السلام عباس الصفوی بر آستانه منوره شاه صفی قلیه الرحمه که هر که بخواهد مشروط آنکه از آن آستانه بیرون نبرند و هر که بیرون برد شریک خون امام حسین علیه السلام بوده باشد . 1017 [ وقف ]
جای خوشبختی است که آقای دانش پژوه تمامی این نسخ را در نشریه نسخه های خطی ، دفتر دوم سال 1341 فهرست کرده اند .
به امید آنکه روزی ملت ایران از آن توانائی برخوردار گردد که بتواند آنچه را که روس ها از کتابخانه بقعه اردبیل به عنوان « امانت » ؟ ! به یغما برده اند به جایگاه اصلی خود بازگرداند .

 


پی نوشتنها
1 . تاریخچه کتابخانه های ایران از صدر اسلام تا عصر کنونی ، از رکن الدین همایون فرخ ، تهران وزارت فرهنگ و هنر ، اداره کل نگارش ، ؟ 13 . ج 1 ، ص 102 .
2 . دانشنامه ایران و اسلام ، ذیل کلمه اردبیل .
3 . سفرنامه آدام الئاریوس به ایران ، ترجمه احمد بهپور ، تهران : ابتکار ، 1362 ، ص 127 تا 130 .
4 . ریاض علماء ، عبدالله افندی ، ج 5 ، ذیل طبرسی . متن به عربی است .
5 . مرآه البلدان ، اعتمادالسلطنه با تصحیح دکتر عبدالحسین نوائی و میر هاشم محدث ، تهران ، دانشگاه تهران ، 1368 ، زیر واژه اردبیل .
ـ گنج دانش ، محمد تقی حکیم به کوشش دکتر محمد علی صوتی و جمشید کیان فر ، تهران ، زرین 1367 . ذیل واژه اردبیل .
6 . فهرست کتب وزارت معارف ، عبدلاعزیز جواهر کلام ، تهران ، وزارت معارف ، ؟132 . ج 2 ، ص 71
7 . همان ، ص 168 .
8 . تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر ، سعید نفیسی ، تهران ، انتشارات بنیاد ، 1361 ، ج 2 ، ص 167 .
9 . همان ، ص 168 .
10 . فهرست کتب وزارت معارف ، ص 73 تا 76

 

برگرفته از کتاب ایران و قفقاز رویه‌ی 167 تا 180

 

 

گفت‌وگویی منتشر نشده با رضا سیدحسینی

    



شصت ‌سال ‌ترجمه

کتاب  - گفت‌وگویی منتشر نشده با رضا سیدحسینی

 

  آیدین فرنگی

 

«رضا سیدحسینی» را اول بار آبان 85 در اردبیل و در برنامه نکوداشت یاد «عمران صلاحی» دیدم. همان شب در منزل «صالح عطایی»، شاعر و نویسنده، پای صحبت‌های سیدحسینی نشستیم و بعد ایده‌ تدوین بخشی از تاریخ شفاهی اردبیل در ذهنم شکل گرفت. دی‌ماه همان سال وقتی با هدف انجام این کار با هماهنگی «شهرام شیدایی»، سیدحسینی را در ساختمان دائره‌المعارف فرهنگ آثار ملاقات کردم، یک‌ساعت‌ونیم درباره خاطرات دوران کودکی و نوجوانی‌اش سخن گفت و نیز به مرور خاطراتش در سال‌های آغاز ترجمه‌ پرداخت. متن حاضر حاصل همان گفت‌وگویی است که تا به امروز مجال چاپ نیافته بود و شاید در آینده‌ای دور به فصلی از کتاب تاریخ شفاهی اردبیل بدل شود. خواننده با مطالعه این گفت‌وگو با خاستگاه اجتماعی، فرهنگی و نحوه تکوین شخصیت یکی از برجسته‌ترین مترجمان ایرانی آشنا خواهد شد.

 

 بارها شنیده‌ایم شما اهل اردبیل هستید، اما اطلاعات خاصی در مورد زندگی‌تان در این شهر منتشر نشده. اگر موافق باشید محور سؤالات‌مان را روی خاطرات دوران کودکی و نوجوانی‌تان متمرکز کنیم. . .

 

 من سال 1305 در اردبیل به دنیا آمده‌ام. هرچند دومین بچه خانواده بودم، چون بچه اول بلافاصله مرده بود، شدم پسر بزرگ خانواده. و اما خانواده: خانواده عجیبی بود. خانواده مادری‌ام جزو اشراف اردبیل محسوب می‌شد. «صادقی»‌ها دایی‌های مادربزرگم بودند و «نقی‌زاده»ها عموهای مادرم. با «وهابزاده»ها و «صالحی»ها هم قوم و خویش بودیم. همه این خانواده‌های اعیان در عین اینکه مالک بودند، تجارت هم می‌کردند. خلاف خاستگاه اعیانی مادرم، پدرم دهاتی بود و پیش از ازدواج با مادرم اقامت چندانی در اردبیل نداشت.

 

 پدر از ده «مشکین‌جیک»« ِنیر» بود؛ بچه‌سیدشری که تفنگی داشت و سنگری سنگی بالای کوه. سر پیری معمولاً می‌گفت: «اگه اون تفنگ و اون سنگر به من برگردونده می‌شد باز جوون می‌شدم.» پدرم در جوانی می‌رفت به سنگر سنگی‌ا‌ش و اجازه نمی‌داد دزدها به گله‌های اهل ده دستبرد بزنند. پدرم موقع محرم حضور و حرکت زن‌ها را جلوی دسته برای طلب حاجت یا ادای نذر قدغن کرده بود. زن خان بی‌اعتنا به دستور پدرم می‌آید تا طبق نذرش چارقد خود را به علم گره بزند. پدر هم عصبانی شده، با مشت می‌کوبد سینه زن خان. خان که خبردار می‌شود می‌گوید به این بچه‌سیدبگویید هر کجا ببینم می‌کشمش. او هم که دیده بود خان تهدیدش را عملی خواهد کرد، از ده دررفته و بالاخره از قشون «انورپاشا» سردرمی‌آورد.

 

همان که می‌خواست در ترکمنستان حکومت اسلامی تأسیس کند؟

 

 بله. انورپاشا از سرداران نزدیک به «مصطفی کمال» بود که بعداً قشونی راه انداخت و رفت تا در ترکمنستان دولت اسلامی تشکیل بدهد که البته مرگ مهلتش نداد و آنجا مرد. گویا انورپاشا پدرم را خیلی دوست داشت و با تعبیر «پسرم» او را مورد خطاب قرار می‌داد. با مرگ انورپاشا قشونش هم از هم پاشید. درباره او «مالرو» در یکی از کتاب‌هایش مطلبی نوشته. من بخشی از این کتاب را ترجمه کرده بودم که حالا نمی‌دانم چه کارش کرده‌ام. بالاخره بعد از این ماجرا پدرم که خیلی خوش قیافه بود، با یک کلاه پوستی و یک تپانچه و یک اسب آمد اردبیل و دیگر به ده برنگشت. پدرم مدتی داشت در اردبیل سروگوشی آب می‌داد تا بداند چه کاری از دستش برمی‌آید که دختر خانواده اعیان نقی‌زاده را شیفته خودش کرد و یک روز دختر را که داشت با کلفتش به حمام می‌رفت از بین راه دزدید و برد خانه حاج «میزا علی‌اکبر» معروف. رفت و گفت: «‌آقا! من سیدم و این دختر هم منو دوست داره. می‌خوام عقد ما رو بخونی.» حاجی هم عقدشان کرد و چند روزی در خانه خودش نگه‌شان داشت. آن موقع پدربزرگ مادری‌ام مدتی می‌شد خانواده‌اش را در اردبیل ول کرده، برای تجارت به تهران رفته بود. «جواد صالحی» پدربزرگم و یکی از برادران نقی‌زاده، که با اسم «صالحی» شناسنامه گرفته بود، بین برادرها بچه شری به حساب می‌آمد. او رفته بود تهران و با اینکه مادربزرگم را در عقد خود داشت، دوباره زن گرفته، تجارتخانه‌ای راه انداخته و یک خانه در خیابان کاخ، یک خانه در قلهک و یک خانه در میدان تجریش خریده بود. موقعی که تازه به تهران آمده بودم وقتی کتابچه تلفن را نگاه کردم دیدم ده - دوازده خط تلفن به اسم او ثبت شده.

 

آن موقع شاهسو‌ها اغلب می‌ریختند به اردبیل و شهر را غارت می‌کردند. در این میان خانواده‌ای که شهسون‌ها با آنها رابطه‌ای دوستانه‌ داشتند همین خانواده نقی‌زاده بود. شاهسو‌ها می‌آمدند خانه اینها و مادرم نقل می‌کرد که «عظمت خانم» مادرم را می‌نشاند روی زانویش و می‌زد روی زانوی مادرم و می‌گفت: «دلی قیزیم، دلی قیزیم». شاید مادرم هم واقعاً دیوانه بوده که اینطور با یک مرده دهاتی فرار کرد! (با لحن شوخی)

 

مادربزرگ مادری‌ام زنی بسیار نجیب، آرام، زیبا و در حقیقت یک زن فوق‌العاده‌ بود. یک روز مادربزرگ بیچاره ناگهان دل‌درد گرفت. ما آن موقع هیچکدام نمی‌فهمیدیم به این درد آپاندیست گفته می‌شود. بیچاره از همین دل‌درد هم مرد و بعد مسئولیت‌ خانواده افتاد گردن مادرم. مادر هم برای امرار معاش بقیه دارایی‌ها را فروخت. آن موقع من کلاس دهم می‌خواندم.

 

 

«میرزا موسی» معلم «کلاس تهیه» و کلاس اول ابتدایی ما صرع داشت. آن موقع به کلاس آمادگی، «تهیه» گفته می‌شد. او نزدیکی حمله صرعش را می‌فهمید و موقعی که می‌خواست حمله صرعش شروع شود به ما می‌گفت: «از جای‌تان تکان نخورید، من برمی‌گردم». به یک نفر هم ماموریت می‌داد درس‌ها را دنبال کند. بی‌سروصدا از کلاس می‌رفت و پایش را که از در حیاط مدرسه بیرون می‌گذاشت، صدای فریادش را می‌شنیدیم. فریادی می‌کشید و می‌دوید و می‌افتاد و بعد از مدتی که حالش جا می‌آمد، برمی‌گشت سر درس. معلم خوشنویسی‌ مدرسه‌مان خط بسیار زیبایی داشت. او همیشه وقتی بعد از تعطیلات نوروزی به کلاس می‌آمد، روی تخته سیاه می‌نوشت: «علم دولت نوروز به صحرا برخاست».

 

آقای «وحیدی»، معلم عربی ما در کلاس اول و دوم متوسطه در مدرسه تدین نابینا بود. او به‌رغم نابینایی معلومات زیادی داشت. معمولاً یکی از شاگردها دستش را می‌گرفت و می‌آورد سر کلاس و بعد برش‌می‌گرداند. موقع رفتن به کلاس از یک جایی عبور می‌کردیم که به صورت چهارگوش وسطش باز بود و از آن جای گود به عنوان انباری استفاده می‌کردند. یک روز مأموریت آوردن ایشان به من محول شد. من هم عقلم قد نداد که این آدم نابینا را باید از طرف دیوار بیاورم و خودم طرف گودی باشم. خودم از طرف دیوار می‌آمدم که یکهو پای آقای وحیدی دررفت و افتاد ته گودی ولی طوری افتاد که صاف ایستاد. من هم دادوبیداد راه انداختم که استاد افتاده و آمدند برای کمک. بیچاره اصلاً به روی خودش نیاورد. شانس آوردم اتفاقی برایش نیفتاد.

 

اما شما سابقه تحصیل در مدرسه صفوی را هم دارید. درست می‌گویم؟

 

 تا دوم متوسطه در تدین درس خواندم و بعداً رفتم مدرسه «صفوی» که تازه ساخته شده بود. منی که همیشه شاگرد اول می‌شدم وقتی به سن تشخیص رسیدم یکهو از درس خواندن افتادم و مردود شدم. کارهای عجیب غریبی می‌کردم و به طرز وحشتناکی کتاب می‌خواندم. چون مردود شده بودم تصمیم گرفتم مدرسه را ترک کنم. بعد رفتم و یک سالی در «محضرخانه» آقای «علومی» کار کردم. علومی که قبلا معمم بود، تغییر لباس داده بود و کلاه شاپو می‌گذاشت. بعد دوباره زد به سرم برگردم مدرسه. هنوز سیکل اول را تمام نکرده بودم. رفتم و کلاس سوم را امتحان دادم و اینبار قبول شدم.

 

گفتید به طرز «وحشتناکی» کتاب می‌خواندید. علاقه‌تان به کتابخوانی چطور شکل گرفت؟

 

 اصلاً کتاب خواندن من با پدرم شروع شد که سواد نداشت. او می‌رفت پای وعظ ملاها و چیزهایی که می‌شنید در خانه برای ما تعریف می‌کرد؛ مخصوصاً حوادث مربوط به صحرای کربلا و قیام مختار و... را. یک روز کتاب «مختارنامه»ای پیدا کرد و آورد خانه و گفت: «پسر بیا شروع کن به خوندن این». من هم شروع کردم زیر کرسی به خواندن مختارنامه. این کتاب به قدری شیرین بود که باعث شد از آن به بعد کتاب خواندن را دنبال کنم و بعد هم کتاب «امیر ارسلان» را پیدا کردم و آوردم خانه. مادرم گفت این کتاب را تمام نکن چون می‌گویند اگر کسی امیر ارسلان را تمام کند سرگردان می‌شود. من هم تمامش نکردم ولی سرگردان شدم. آن موقع پنجم ابتدایی می‌خواندم.

 

بعد از کلاس پنجم شروع کردم به خواندن «کنت مونت کریستو»، «سه تفنگدار» و کتاب‌هایی از این قبیل. اولین کتابفروشی‌ای که رفتم در «بازار سرپوشیده» بود و اسمش کتابفروشی «جلایی» بود. بعد یک کتابفروشی‌ای بود حوالی «سرچشمه». صاحب این کتابفروشی مرد جوانی بود که کتاب‌هایش را از تهران می‌آورد و ما هم شروع کردیم به کرایه کردن کتاب‌ها. روزی ده شاهی می‌دادیم و کتاب امانت می‌گرفتیم. من به قدری کتاب گرفتم که دیگر در آن مغازه کتابی نمانده بود نخوانده باشم. آنجا کتابی از «موپاسان» بود به اسم «سرگذشت جوان بوالهوس» که این اسم را در ایران روی کتاب گذاشته بودند و در واقع خلاصه‌ یکی از کتاب‌های موپاسان محسوب می‌شد. خوب به یاد دارم ماجراهای این کتاب برای بچه‌ای به سن و سال من چقدر هیجان‌انگیز بود. بعداً وقتی اولین بار یک رمان امروزی را از همان کتابفروشی گرفتم و خواندم، چون به مطالعه قصه‌هایی که سر و ته داشتند عادت کرده بودم، با خودم فکر کردم چرا این رمان بدون سر و ته نوشته شده؟! نویسنده رمان «پیر بنوا» بود. من روش خطی داستان‌های قدیمی را می‌دانستم، اما دیگر نمی‌دانستم که مثلاً گهگاه بازگشت به عقبی هست و. . . و رمان‌نویسی روش‌های خاص خودش را دارد. بعداً رمان‌های دیگری گرفتم و خواندم و یواش - یواش به مطالعه این آثار عادت کردم.

 

آن موقع چه کتاب‌هایی در دسترس شما بود؟

 

خانواده روحانی‌ای هم بود به اسم «طاهری». یکی از طاهری‌ها در اردبیل کتابفروشی باز کرد و من همانجا با «سلیم طاهری» دوست شدم. او کارمند دارایی بود و خیلی خوب شعر می‌گفت و صدای بسیار زیبایی داشت. در اردبیل وقتی نمایش «شیخ صنعان» را در مدرسه صفوی اجرا کردند، نقش شیخ صنعان را بازی کرد و آواز خواند. طاهری دوست «عبدالله توکل» بود و توکل هم آن موقع در تهران دانشگاه می‌رفت. من متوسطه می‌خواندم که توکل برای تعطیلات تابستان به اردبیل آمده بود و در مغازه طاهری با هم آشنا شدیم. سال‌های 23-22 بود.

 

 سال 1320 که روس‌ها اردبیل را اشغال کردند، روزنامه‌هایی مثل «وطن یولوندا» را آورده در اختیار مردم قرار می‌دادند. انگار این روزنامه‌ها توسط روس‌ها در باکو چاپ می‌شد. روزنامه‌ها اگرچه به زبان ترکی آذری بود، چون برای ایرانی‌ها چاپ می‌شد، خط‌شان خط فارسی بود، نه سیریلیک. آنها یک قرائت‌خانه‌ای هم باز کرده بودند و من روزنامه‌ها را آنجا می‌خواندم. در همان قرائت‌خانه در روزنامه «وطن یولوندا» یک قطعه ادبی خواندم؛ خوشم آمد. ترجمه‌اش کردم به فارسی و بردم دفتر روزنامه «جودت» و گذاشتم روی میز رئیس و دررفتم. ترجمه‌ام بلافاصله چاپ شد و دیدم که نه! انگار می‌شود این کار را انجام داد. شعری هم در استقبال از شعر فرخی یزدی به فارسی گفته بودم. آن را هم دادم در جودت چاپ شد. بعد دیدم شعر گفتن کار آسانی نیست و ادامه ندادم. در همان زمان یک رئیس فرهنگ داشتیم به اسم «دیباج». مرد بزرگی بود. مهندس بود و باستان‌شناس. من با پسرش دوست بودم. دیباج را دعوت کرده بودند باکو. به واسطه پسرش از دیباج خواستم برایم از باکو کتاب‌ داستان آذری بیاورد. او هم این کار را انجام داد، اما کتاب‌ها به خط سیریلیک بود و من این خط را نمی‌دانستم. نشستم سیریلیک را پیش خودم یاد گرفتم و شروع کردم به خواندن. وقتی خواندنم روان شد، از یکی از همان کتاب‌ها، داستان بلند «نغمه شاهین» ماکسیم گورکی را به فارسی ترجمه کردم که در چند شماره نشریه جودت به چاپ رسید.

 

نوشتن و ترجمه کردن را چطور شروع کردید؟

 

همان مقطع یک معلم ادبیات اهل مطالعه‌ و باسوادی داشتیم که تریاکی بود. یادم هست بعد از چاپ ترجمه‌ام از گورکی یک روز سر کلاس با اشاره به من رو به همکلاسی‌هایم گفت: «ببینید این سیدبا شما خیلی فرق داره. این کله‌ش بوی قرمه‌سبزی می‌ده.» من هم تعجب کرده بودم که چطور ممکن است کله آدم بوی قرمه‌سبزی بدهد! بعد از تمام شدن کلاس رفتم و از این و آن پرسیدم و معنی حرفش را فهمیدم.

 

من در یکی از نمایش‌ها شعر خواندم. اما آن شعر را خودم از «هوپ‌هوپ‌نامه» ترجمه کرده بودم و همین باعث تعجب معلم‌هایمان شد. چون بچه محجوبی بودم، آنها فکر نمی‌کردند بتوانم از این کارها بکنم.

 

از نمایش‌های اجرا شده در دبیرستان صفوی خاطره خاصی در ذهن ندارید؟

 

متن یکی از نمایش‌های دبیرستان را هم یکی از دبیرها به اسم آقای «گذری» نوشته بود. آقای گذری صورت گرد و چاق و آبله‌رویی داشت و دبیر ادبیات بود. نمایشنامه او عبارت بود از عاقبت مثلاً نیک بچه خوب و عاقبت مثلاً بد بچه بد. نقش بچه خوب را خودش بازی می‌کرد و نقش بچه بد را برادر خوش‌قیافه‌اش. بچه بد معتاد شد و مرد. بعد از مرگ بچه بد، آقای گذری یا همان بچه خوب آمد بالای جنازه و کشیده گفت: «آخ مینوچهر!» و تا گفت مینوچهر بچه‌ها زدند زیر خنده.

 

روس‌ها سال 1320 اردبیل را اشغال کردند. آنها مدتی که در منطقه بودند کارهای فرهنگی خاصی انجام می‌دادند. گذشته از تأسیس قرائت‌خانه و عرضه روزنامه و مجله - حتی روزنامه‌های چاپ تهران، در قرائت‌خانه صفحه‌های موسیقی می‌گذاشتند و ما هم به عشق شنیدن موسیقی منتظر می‌نشستیم. «کسمه شکسته»ی «شوکت علی‌اکبراوا» را خوب به خاطر دارم. از شنیدنش غش می‌کردم. بعد کلوپ حزب توده تأسیس شد و ما بچه‌ها هم که حرف‌های تازه می‌شنیدیم در برنامه‌های آنجا حضور ‌می‌‌یافتیم. روس‌ها یک بار گروهی را از باکو آورده بودند به نام «سازچالان قیزلار دسته‌سی» (دسته دختران سازنواز). دخترها با لباس فرم ساز زدند و یک پسر 17-16ساله به اسم «عارف محمداف» «آذربایجان، آذربایجان» را خواند. روزی یک خانم خواننده اپرا آورده بودند تا در اردبیل آواز اپرا بخواند و جالب اینکه چون اپرا برای ما آشنا نبود، وقتی این زن شروع کرد به دادن یک «تریل» طولانی همه زدیم زیر خنده و خواننده بیچاره معطل ماند که علت خنده ما به هنرنمایی او چیست. در همان مقطع یک سخنران از تبریز به اردبیل آمد تا درباره حزب توده صحبت بکند. نام این مرد شیک و تروتمیز و موفرفری که ترکی‌اش هم شبیه ترکی استانبولی بود و کت شلوار سرمه‌ای راه - راه به تن داشت، «احمد اصفهانی» بود. ما برای حرف‌هایش سر و دست می‌شکستیم. همانجا من با او آشنا شدم و او برای اولین بار «ناظم حکمت» را به من معرفی کرد. اصفهانی از شعرهای ناظم حکمت برایم خواند و کتاب شعرهای ناظم را در اختیارم گذاشت و من فهمیدم کمی آنسوتر دنیای دیگری هم هست. 19 - 18 ساله بودم. البته من عضو کلوپ نشدم و فقط برای جلسه‌ها می‌رفتم. اصفهانی به من گفت که دارد به تهران می‌رود. من هم که دیگر تصمیمم را درباره رفتن به تهران گرفته بودم، او را از این تصمیم مطلع کردم و قرار شد در تهران همدیگر را ببینیم. اصفهانی در تهران در «لاله‌زار نو» روبه‌روی سینما امپریال در یک پاساژمانندی اتاقی داشت و با خانم بسیار زیبایش زندگی می‌کرد. من در تهران به خانه‌شان رفت‌وآمد داشتم. خواندن ترکی استانبولی را در اردبیل با کتابی که اصفهانی به من داد شروع کردم و این کار را در تهران ادامه دادم و اصفهانی هم کمکم کرد. در تهران، همان اوایل، شعر «بید مجنون» ناظم حکمت را ترجمه کردم و در روزنامه «بسوی آینده» که روزنامه توده‌ای‌ها بود چاپ شد.

 

شما سال‌های حضور روس‌ها در اردبیل را هم تجربه کرده‌اید. درباره آن مقطع صحبت کنید.

 

بین سال‌های 20 تا 24 که روس‌ها آمده بودند حزب توده در اردبیل فعال بود، ولی فرقه دموکرات سال 1324 علم شد. سال 24 هنوز دموکرات‌ها آذربایجان را نگرفته بودند که من همراه توکل و طاهری آمدم تهران. توکل در تهران اتاقی داشت در خیابان فروردین و من و طاهری هم رفتیم پیش او. پنجره آن اتاق رو به کوچه باز می‌شد. صبح که روزنامه‌فروش می‌آمد همه روزنامه‌ها را می‌خریدیم و می‌نشستیم به خواندن چندوچون حوادث آذربایجان.

 

فرقه دموکرات بعد از آمدن روس‌ها تشکیل شد؟

 

جودت که نشریه‌اش را با کمک پسرعمویش «حبیب‌اللهی» منتشر می‌کرد، در جریان «دموکرات‌بازی» نشریه‌اش را تبدیل کرده بود به ارگان دموکرات‌های اردبیل. بعد از «دموکرات‌بازی» دفتر روزنامه‌اش را غارت می‌کنند و ماشین‌های چاپ و وسایلش را می‌ریزند وسط خیابان.

 

اولین ترجمه‌های شما در نشریه جودت اردبیل منتشر شده. درباره سرانجام آقای جودت اطلاعی دارید؟

 

در یکی از تعطیلاتی که عبدالله توکل به اردبیل آمده بود من رفتم به مادرم گفتم می‌خواهم با او به تهران بروم. او هم اجازه داد. 19 ساله بودم. آشنایی من و توکل تقریبا به سال‌ 22 برمی‌گردد. ما اصلاً به خانه هم نمی‌رفتیم. یا در کتابخانه می‌نشستیم یا در خیابان «پهلوی» قدم می‌زدیم و توکل از تهران تعریف می‌کرد و با هم صحبت می‌کردیم. جلوی «نارین قلعه» هم می‌رفتیم که آن موقع خرابش کرده بودند.

 

در مورد رفتن‌تان به تهران بگویید.

 

 اولین بار بعد از بیست و چند سال ضمن یک مأموریت، عبوری به زادگاهم داشتم. وقتی در خیابانی که در سال‌های نوجوانی‌ام هر روز عصر با دوستان ساعت‌ها آنجا قدم می‌زدیم از اتومبیل پیاده شدم و ناگهان دیدم این خیابان و این شهر و مردمش چقدر با من بیگانه‌اند چنان بغضی گلویم را گرفت که نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. به سرعت برگشتم و به راننده گفتم زودتر برویم. بعد از آن اختلافی افتاده بود بین دکتر نائبی، (یکی از شهرداران اردبیل در زمان شاه)، یا نمی‌دانم فرماندار یا نماینده شهر یا شاید هم با یک مقام دیگر. ما در تهران انجمنی داشتیم به اسم انجمن فارغ‌التحصیلان اردبیلی. با بچه‌های آن انجمن رفتیم تا اینها را آشتی بدهیم. بعد حدود سال 75 با یک گروه از فعالان ادبیات داستانی به اردبیل رفتم و همان زمان هم رفتم و خانه‌مان را در «اوچ دکان»دیدم. همه خانه‌های دور و بر را خراب کرده از نو ساخته بودند، اما میراث فرهنگی روی این خانه دست گذاشته بود و اجازه نداده بود خرابش کنند. پیش خودم فکر کردم لابد این خانه خواهد ماند و تصمیم داشتم به آقای «مسجدجامعی» بگویم این خانه را بخرند و مرمت کنند و حتی خودم هم قصد داشتم برگردم و آنجا بمانم و یک نهادی تأسیس کنم. متأسفانه با تغییر دولت عملی شدن این ایده هم منتفی شد. یک بار هم وقتی برای برنامه‌ای که برای درگذشت عمران صلاحی برگزار شده بود به اردبیل رفتم با بچه‌ها رفتیم به خانه ما نگاه کنیم که دیدیم متأسفانه کل خانه خراب شده.

 

بعد از رفتن‌تان به تهران چند بار به اردبیل برگشتید؟

 

 من و طاهری در تهران یکراست رفتیم به اتاقی که عبدالله توکل قبل از آمدن ما در خیابان فروردین اجاره کرده بود و آنجا زندگی می‌کرد. آن موقع خیابان فروردین هنوز آسفالت نشده بود و بالاتر از آن هم فقط دانشگاه تهران قرار داشت و بعد هم جز بیابان چیزی دیگری دیده نمی‌شد. من در تهران در مدرسه پست و تلگراف اسم نوشتم. کنکورمانندی دادیم و به عنوان شاگرد دوم قبول شدم. یک بار در یک سخنرانی هم گفته‌ام که «من به غیر از مرض قلم، مرض آچار هم داشتم.»

 

اگر موافق باشید به ماجراهای تهران بپردازیم. به روزهایی که تازه به این شهر آمده بودید.

 

 آن زمان کلوپ حزب توده در تهران در خیابان فردوسی قرار داشت. پایین‌تر از آنجا هم یک دکه کوچک کتابفروشی بود متعلق به آقای «بریانی شبستری». او که مدتی در ترکیه زندگی کرده بود، از آنجا تعدادی کتاب آورده، داده بود در تهران برایش ترجمه کرده بودند و چاپ‌شان کرده بود. من رفتم پیشش و از این کتاب‌های کوچک جزوه‌مانند هم یکی به من داد و من هم یکی از قصه‌های مربوط به «جین‌گوز رجایی» را برایش ترجمه کردم. «جین‌گوز رجایی» یک دزد قهرمان ترک بود از نوع «آرسن لوپن». توکل از کتابفروشی‌هایی که کتاب‌های دست دوم می‌فروشند، کتاب‌های فرانسوی را به پنج ریال یا یک تومان می‌خرید و بلافاصله شروع می‌کرد به خواندن و هر چه را می‌خواند برای ما تعریف می‌کرد. او تاریخ ادبیات فرانسه را هم خواند و به ما شرح داد. در واقع من وقتی یواش - یواش وارد کار روی زبان و ادبیات فرانسه شدم دیدم خیلی چیزها را از حفظ بلدم و همه اینها را از طریق شنیدن از توکل یاد گرفته بودم. توکل در دانشکده زبان، همکلاسی‌هایی مثل «ابوالحسن نجفی»، «اسماعیل سعادت» و «امیرهوشنگ اعلم» داشت و استادشان دکتر «بروخیم» معروف بود. توکل فرانسه را خیلی خوب یاد گرفت و ترجمه‌هایش را به مجله «صبا» می‌داد. من هم رفتم چند تا از مجله‌های خیلی شیک ترکیه را از کتابفروشی «بریانی شبستری» گرفتم و با لذت یواش - یواش شروع کردم به ترجمه از ترکی استانبولی. اولین بار از یکی از همین مجله‌ها داستانی مربوط به یک امپراتوریس رومی را ترجمه کردم و توکل مرا با خودش برد به دفتر صبا و ترجمه‌ام را دادیم که همانجا چاپ شد. بعد از مدتی من در صبا به عضویت هیأت تحریریه درآمدم. در مجله صبا بعد از اینکه مقاله‌هامان را تحویل می‌دادیم، یا یک پاکت نازک به در خانه‌مان می‌آمد که باز نکرده می‌دانستیم تویش پول گذاشته‌اند یا اگر پاکت ارسالی کلفت بود، می‌فهمیدیم مطلب‌مان قابل چاپ نبوده. برای هر مقاله هم پنج تومان حق‌الزحمه می‌دادند.

 

عبدالله توکل چند جلد کتاب داستان فرانسوی داشت. من هم رفتم اسم این کتاب‌ها را به «بریانی شبستری» دادم و از او خواستم تا ترجمه ترکی این کتاب‌ها را از ترکیه بیاورد. پول کمی هم دادم و بالاخره کتاب‌ها به دستم رسید. شروع کردیم یک عده کتاب‌هایی که مد روز بود را از دو متن ترکی و فرانسه با هم ترجمه کردن که حاصل کارمان به شش جلد کتاب رسید. در نتیجه این همکاری، هم زبان فرانسه من خوب می‌شد و هم توجه به ترجمه ترکی کمک می‌کرد تا دقت ترجمه‌هایی که توکل از روی متن فرانسه انجام می‌داد بیشتر شود. بدین ترتیب ما شش داستان از «اشتفان تسوایک» را که آن موقع خیلی مد بود ترجمه کردیم.

 

نکته جالبی هم درباره این ترجمه‌ها بگویم. بعد از مرگ احمد شاملو مصاحبه‌ای که دوست پزشکش با او انجام داده بود منتشر شد. شاملو در آن مصاحبه یک نامردی‌ای در حق من و توکل کرده، گفته بود: «توکل و سیدحسینی چون ترکی‌استانبولی می‌دانستند آمدند و داستان‌هایی که ترک‌ها در مجله‌هاشان می‌نوشتند را ترجمه کرده، به اسم تسوایک به چاپ رساندند.» شاملو شنیده بود که به اسم تسوایک در ایران کتاب ساخته شده، اما این کار را «محمود پوشالچی» انجام داده بود، نه ما. البته شاید هم مصاحبه‌کننده در این مورد دچار لغزش شده بود.

 

بعد از ترجمه کتاب‌های تسوایک، ما باعث شدیم آقای معرفت طرح «صد کتاب از صد نویسنده بزرگ» را علم کند. اولین کتاب از این مجموعه متعلق به «اسکار وایلد» بود و کتاب دوم و سوم مجموعه را ما ترجمه کردیم: یکی «زن و بازیچه» اثر «پییر لوییس» و دیگری «دختر چشم طلایی» نوشته بالزاک. خیلی سری خوبی بود، منتهی چون ناشر تخصصی در این زمینه نداشت، بعد از انتشار 16 - 15 عنوان ترجمه، کار متوقف شد. از نظر فارسی‌نویسی استاد اول من ابوالقاسم پاینده، سردبیر مجله صبا بود. در زبان فرانسه گذشته از عبدالله توکل، «پژمان بختیاری» که در مدرسه پست تلگراف هم ناظم مدرسه بود و هم استاد فرانسه خیلی کمکم کرد. آن موقع پژمان به من می‌گفت: «سیدتو دیکته فرانسه رو خوب می‌نویسی و گرامر رو خوب بلدی، حتی ترجمه رو خوب انجام می‌دی، اما موقع فرانسوی حرف زدن، با لهجه ترکی حرف می‌زنی.» لهجه ترکی‌ام موقع حرف زدن به فرانسه تا سال‌های 37-36 ادامه داشت، تا اینکه اولین سفرم به اروپا پیش آمد و به عنوان بورسیه پست و تلگراف شش ماه رفتم بلژیک. در بلژیک با یک مهندس ترک به اسم «اوژن» که از مسیحی‌های ترکیه بود آشنا شدم و علاوه بر تقویت زبان فرانسه، در همان شش ماه زبان استانبولی‌ام را تقویت کردم و موقع برگشتن به ایران با این زبان هم می‌توانستم بدون لهجه حرف بزنم.

 

 

از سال‌های مدرسه بگویید. در کدام مدرسه‌ها درس خواندید و شرایط مدرسه‌ها چطور بود؟

 

 بچه که بودم اول مرا بردند پیش یک «ملاباجی»، بین «پیرعبدالملک» و «اوچ ‌دکان». پیش او «عم جز» خواندم. بعد در مدرسه «تدین» اسمم را نوشتند. آقای تدین، مدیر خوب مدرسه، پیرمرد جالب، محترم و باسوادی بود. او مدرسه‌ دو طبقه‌اش را در یکی از خانه‌های «سبززاده»ها تأسیس کرده بود. بعد از اینکه من به تهران آمدم، آمد و در اینجا مرا دید و تماس کمی با هم داشتیم.

 

     بانوی من

ای مادر شريف همه گيل زادگان

دوشيزگان مرتع و شاليزار

مردان رنج و کار

در موجی از روايح سبزينه های خاک

بانوی پاک

پاک تر از آسمان ابری غمناک

تو، نرم تر ز عاطفه آب

تو سخت تز از طينت خارا

همدوش مرد خويش

در جاده های خاکی تاريخ، راه سپردی

مردان جنگ و جنگل را،

پروردی از غرور عشق، بدامان*

علت آمدن ستار خان به اردبیل

مخبر السلطنه در برابر ستارخان

على اكبر قاضى زاده

 در آشفتگى هاى پيش و پس از صدور فرمان مشروطه، چند نفرى به يك باره خلعت استبداد را آويختند و كسوت آزادى طلبى در بر كردند كه در ميان اين نوآزاديخواهان سعدالدوله و مخبرالسلطنه بيشتر به چشم مى آمدند. نقش مهدى قلى خان هدايت در حاشيه و متن مشروطه تا امروز بدون بر رسى مانده است. وقتى نام او را در فهرست گروه موافقان با كاستن از قدرت مطلق پادشاه مى يابيم، بهتر است ببينيم در واقع چنان بود؟ ناصرالملك قره گوزلوى همدانى در نامه تاريخى خود به سيد محمد طباطبايى (يكى از دو رهبر روحانى مشروطه)، در مخالفت استدلالى با آزاديخواهى زودهنگام اين ايراد اساسى را مطرح كرد كه انتخابات و«حق راى» در جامعه بى سواد و نا آگاه تضمين كننده آزادى نيست:«فرض بفرماييد امروز... اعليحضرت... به اين مملكت دست خط آزادى كامل مرحمت بفرمايد و به شخص... عالى امر شود مجلس مبعوثان تشكيل بدهيد. چه خواهيد كرد؟ اقلاً هزار آدم بصير، كامل و به مقتضاى عصر آگاه از حقوق ملل و دول لازم داريد... استدعا دارم... دويست نفر، آن طور آدم را براى بنده بشماريد... يقينم اين است... كه اگر از روى انصاف بخواهيد انتخاب بفرماييد در تمام ايران يكصدنفر نمى توانيد پيدا كنيد...» اين مشكل فقط براى انتخاب شوندگان نبود. راى دهندگان هم داراى چنان شناختى نبودند كه با چشم باز از «حق راى» خود سود ببرند. حرف ناصرالملك اين بود كه تا راى دهنده و نماينده از روى شناخت با هم كار نكنند، آزادى طلبى فرجامى نخواهد داشت كه البته حرف درستى بود. اما هم ناصرالملك و هم هدايت اين استدلال را به مفهوم استقرار هميشگى خودكامگى معنا مى كردند. مهدى قلى هدايت توضيح مى دهد كه فكر طبقاتى كردن انتخابات از او بود: شاه زادگان، اشراف، روحانيان، بازرگانان، زمين داران و كشاورزان. او همچنين مدعى است كه بخش مهمى از كار دريافت فرمان از شاه و سپس محافظت از آن در برابر جانشين شاه مشروطه خواه بر عهده او بود. اما او در حاشيه مظفرالدين شاه چه مى كرد؟ اين را توضيح نمى دهد. اگر نوشته او را ملاك بگيريم نقش او در كار مشروطه در زمان مظفرالدين شاه و محمدعلى شاه موثر و قاطع بوده است.از نقش هاى حساسى كه مخبرالسلطنه در تاريخ معاصر ايران اجرا كرد در هم شكستن پيكره محبوب، خوشنام و مردمى ستارخان، باقرخان و ديگر مجاهدان نامدار تبريزى بود. اكنون آوازه دليرى و شكست ناپذيرى اين تفنگداران كه با همه نام آورى از لايه هاى اشرافى و متعلق به اليگارشى شناخته شده سنتى نبودند، از درون مرز هاى كشور گذشته بود و آنان چهره اى جهانى به شمار مى آمدند. شهرت مجاهدانى چون ستار، باقر، اميرحشمت، يارمحمد خان، اميرخيزى، اسماعيل سرابى، برادران يكانى و... در محدوده تبريز و ايران محدود نماند و عكس و خبر آنان به اروپا و بسيارى از كشورهاى اسلامى و آمريكا مخابره مى شد. بسيارى از عناصر سنگين جاى جامعه آن روز، چنين نام و شهرتى را نمى توانستند تحمل كنند. گو اينكه بر زبان نياورند. انتظار بيهوده اى هم كشيدند كه شايد يكى از سرداران متعددى كه مامور شكست مجاهدان بودند، كار همه آن رزم آوران ساده را به يك حمله بسازند. اما چنان فرماندهى هرگز پا به ميدان نگذاشت. اين بود كه آن اشراف با فشردن دندان ها برروى هم و با نمايش لبخندى زوركى از آن نسل شجاعان ياد مى كردند. از سوى ديگر و از نگاه حكومت (هر حكومتى كه در اواخر دهه اول قرن بيستم مى خواست در ايران صاحب اقتدار به حساب آيد) اگر به موضوع مجاهدان در آن زمان بنگريم، نخستين پرسش اين بود: با اين مجاهدان چه بايد كرد؟ از ديدگاه حكومت تازه تاسيس مشروطه كه در ماهيت، عناصر و سليقه كشوردارى چندان تفاوتى با حكومت غير مشروطه نداشت (بخشى به سبب حضور كسانى چون مخبرالسلطنه در حاشيه و كانون شكل گيرى آن)، اين دلمشغولى بزرگى بود. بايد راهى يافت تا اين آتش خاكستر شود. وقتى در روز ۲۵ تيرماه ۱۲۸۸شمسى محمد على شاه به سفارت روسيه پناهنده شد، مجاهدان تبريز بار ديگر احساس پيروزى كردند. مدتى بعد تقى زاده و سركردگان انجمن تبريز از مخبرالسلطنه كه در پاريس مى زيست خواستند كه بزرگوارى كند و والى گرى (استاندارى) آذربايجان را بپذيرد. پيداست كه ابتدا مبالغى ناز و غمزه بايد از او مى كشيدند كه ناچار كشيدند. يازده ماه پيش از آن وقتى لياخوف قزاق به دستور محمدعلى شاه بساط مجلس و مشروطه را برچيد، مخبرالسلطنه از همان تبريز راهى اروپا (نخست آلمان و بعد فرانسه) شد. مشكل اين بود كه هيچ علاقه اى نداشت كه در حاشيه قدرت او مزاحمى وجود داشته باشد. آن هم كسانى كه آب رودهاى تايمز و سن و راين را به صورت نزده بودند، چنگال را نمى دانستند چگونه بايد به دست گرفت و از سلوك كاخ گلستان و مجالس اشرافى سر درنمى آوردند. رحيم خان چلبيانلو از خان هاى با نفوذ شاهسون در آذربايجان، از حاميان سياست روسيه و از طرفداران محمدعلى شاه بود. او در اين هنگام به ضرب تاخت و تاز و با استفاده از ضعف حكومت بخش مهمى از شمال كشور، به خصوص آذربايجان را در اشغال داشت. اين اشغال زور گويانه سه چهار سال بعد هم ادامه يافت و در زمستان سخت و غم انگيز سال ۱۲۹۰شمسى همين حضور با كشتار جمع زيادى از مبارزان و آزاديخواهان آذربايجانى همراه شد. ميان رحيم خان و هدايت سابقه دوستى از پيش وجود داشت. زمانى اين رحيم خان از روساى كشيك خانه شاهى بود و به سببى زندانى عدليه شد. مهدى قلى خان وزير عدليه بود و شاه طالب آزادى رحيم خان و مجلس خواستار مجازات او. مهدى قلى خان ميان محمدعلى شاه و مجلس واسطه شد و زندانى را آزاد كرد...: «خواست كالسكه با چهار اسب براى من بفرستد. رد كردم. فرار كرد و به آذربايجان رفت. در آنجا به سبب همان مراعات به كار من خورد.»۱ در واقع حالا وقتى بود كه رحيم خان بايد تلافى آن محبت را بكند و كرد. رحيم خان به پشتگرمى نظاميان روسى به جنگ با قواى دولتى، غارت روستاها و شهرها، باج گيرى و كشتار مشغول بود. او با تفنگداران پرتعداد و تجهيزات نظامى كه از قواى دولتى غنيمت گرفته بود، در تابستان سال ۱۲۸۸ شمسى در اطراف اهر اردو زده بود. از جانب ديگر مشروطه خواهان و انجمن تبريز نماينده اى به اردبيل فرستادند تا انجمن آن شهر را برپا كند و مردم را به گرايش به مشروطه تشويق. ميرزا محمد حسين زاده از مجاهدان تبريز با چند نفر ديگر براى اين كار برگزيده شدند. اينان در تبريز كميته ستار را بنياد گذاشتند. اما با مخالفان مشروطه خشن و بدون گذشت رفتار كردند. حسين زاده رفته رفته به توصيه ها و نظر انجمن تبريز هم بى اعتنا شد. رحيم خان هم اين بد رفتارى ها را بهانه و اردبيل را تهديد مى كرد. مخبرالسلطنه در گرماگرم اين تهديدها به شهر تبريز رسيد و زمام امور را به كف كفايت گرفت. فشرده ابتكار او اين بود: در گير كردن دو نيروى مزاحم والى با هم. اين ابتكار حرف نداشت. هر طرف كه ضربه مى خورد، به نفع جناب والى مى شد و چرا اين طرف، گروه ستارخان نباشد؟ هدايت به ستارخان گفت:«مجاهدان از شما سخن مى شنوند.... همچنين سران شاهسون پاس جايگاه شما را خواهند داشت.»۲ ستارخان در واقع نمى توانست روى والى را زمين بيندازد. اولين دليل اينكه او با نفوذى كه داشت مى توانست بر سر زبان ها بيندازد كه ديديد دلاور اميرخيزى از ترس جان نرفت. ستار خان به همراه باقرخان و حدود سيصد تن مجاهد، با احترام وارد اردبيل شد. در روزهاى نخست (۲۳ تا۲۶ شهريور ۱۲۸۸شمسى) بيشتر سركردگان و رئيسان ايل ها و عشاير اردبيل، مشكين شهر، خلخال، بيله سوار، قره داغ و... با ستارخان از در دوستى درآمدند. با نيرو و تجهيزاتى كه رحيم خان داشت امكان پيروزى مجاهدان بسيار بعيد بود. آن هم با حمايتى كه ارتش روسيه از او مى كرد. تبريز و جنگ در آن، حكايت ديگرى بود. به همين سبب از حدود۲۷ شهريور سران عشاير يكى يكى بهانه هايى گرفتند و از ستار خان دور شدند. خبر رسيد كه ايل هاى اردبيل و خلخال قصد حمله به اردبيل را دارند. در نيمه مهر ماه نيروهاى متحد به حاشيه اردبيل رسيدند. حمله، فورى و جدى بود. ستارخان از جناب استاندار كمك خواست. پاسخ استاندار؟: «عجيب است. رحيم خان را مى گويند در اهر ناخوش است و مبتلا به حكيم و دارو. آدم ناخوش كه لشكر نمى كشد.» مخبرالسلطنه در واقع وقت مى كشت تا شايد مژده نابودى مجاهدان را بشنود. وقتى باز وضع سخت تر شد ستارخان دوباره خواست تلگرام كند. گفتند سيم پاره است. در واقع نيازى به تلگرام هم نبود. جناب والى از قواى رحيم خان خبر داشت. كسروى تعداد سپاه او را تا ۲۵ هزار نفر برآورد مى كرد. ستارخان شيوه جنگ در شهر را خوب مى دانست. فورى دستور كندن سنگر و راه دادن خانه ها به همديگر را داد. مجاهدان هم در دليرى و پايمردى كم نگذاشتند. ولى مهاجمان پر تعداد و بى رحم بودند. رحيم خان لشكر خود را در غارت و تجاوز آزاد گذاشته بود. آنان هم مى كشتند و پيش مى آمدند تا مزد خود را نقدى دريافت كنند. در نتيجه مردم غارت شده و در خطر نه تنها كمكى به ستار خان نمى كردند كه به او براى پايان دادن به درگيرى، فشار وارد مى كردند. دل ستارخان رضا نمى داد به مردم اردبيل پشت كند. اگر كمك مى رسيد پيروزى خيلى هم غير ممكن نبود. اما نرسيد. با اين وضع اگر مى ماند بى ترديد او و همه همراهان او نابود مى شدند. همرزمان در واقع به زور و با فشار او را واداشتند سوار شود و به تبريز برگردد. هدايت شرايط را براى مجاهدان تبريزى به شكلى در آورد كه نمى توانستند در تبريز بمانند. اندكى پس از ماجراى اردبيل ستارخان و گروهى مجاهد راهى تهران شدند. در تهران همفكران سياست باز مخبرالسلطنه كار او را تا زخمى شدن سردار ملى در پارك اتابك و عفونت كردن پاى او تا درگذشت او پيگيرانه دنبال كردند.

 

صریح‌الملک گنجینه‌ای از نامهای جغرافیایی آذربایجان

v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}
اسنادی نو در رابطه با تغییر زبان در آذربایجان: صریح‌الملک گنجینه‌ای از نامهای جغرافیایی آذربایجان اسنادی نو در رابطه با تغییر زبان در آذربایجان: صریح‌الملک گنجینه‌ای از نامهای جغرافیایی آذربایجان   نوشته شده توسط عطاءالله عبدی        چکیده نام مکانها اغلب منعکس کننده الگوی فضایی زبان و لهجه می‌باشد. به عبارت دیگر نامهای جغرافیایی معرف فرهنگ و علایق جوامع انسانی و بازتابی از آنها در محیط‌های جغرافیای هستند، در حقیقت جوامع انسانی در انتخاب نام برای پدیده‌های انسانساخت و طبیعت ساخت از گنجینه‌های فرهنگی، تاریخی و باورهای خود وام می‌گیرند. منطقه آذربایجان از نظر مباحث تاریخی برای روشن کردن واقعیتهای فرهنگی و جغرافیایی خود درگیر برخی نظریات متعارض است، یکی از راههای کشف حقیقت، مراجعه به نامهای جغرافیایی این منطقه در منابع کهن تاریخی و جغرافیایی می‌باشد که برای رفع برخی ابهامات و کشف واقعیات فرهنگی منطقه از کارایی بسزایی برخوردارند. در این میان برخی منابع دوره صفوی مانند صفوة الصفا و صریح الملک بدلیل اینکه موضوعات مطرح شده در آنها، اغلب در محدوده منطقه آذربایجان قرار دارد، می‌تواند در شناسایی نامهایی جغرافیایی این منطقه ما را یاری نماید. تحقیق حاضر در پی بررسی این مسئله است که نامهای جغرافیایی منطقه آذربایجان در متون تاریخی دوره صفویه دارای چه ویژگی‌ای بوده و دچار چه تحولاتی گشته‌اند؟ روش تحقیق در این پژوهش از نوع کتابخانه‌ای و اسنادی می‌باشد. نتایج حاصل از بررسی متون تاریخی بخصوص صریح الملک بیانگر آن است که نامهای جغرافیایی منطقه آذربایجان(به ویژه نیمه شرقی آن) از نظر زبانی عمدتا" واژه هایی غیر ترکی بوده است و روند تغییر برخی از این اسامی به نامهای ترکی حاکی از تبعیت آن از تحولات اجتماعی و سیاسی در دوره مورد نظر می باشد. واژگان کلیدی: صریح الملک، نامهای جغرافیایی، جغرافیای تاریخی، آذربایجان، زبان آذری.   مقدمه  مباحث مربوط به زبان در منطقه آذربایجان طی سده اخیر از مشاجره انگیزترین مباحث در میان صاحب نظران بوده است. در کل دو دیدگاه و رویکرد را می‌توان در این میان شناسایی کرد، یک رویکرد با روش خاص و نگاه ویژه‌ای به مباحث تاریخ و تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی منطقه، در پی ارائه سابقه‌ای دیرین برای حضور زبان ترکی در منطقه آذربایجان بوده و آن را مرتبط به اقوام کهن منطقه مانند لولوبی‌ها، گوتی‌ها، سومریها، مانناییها و... می‌داند. در این نگاه به تاریخ منطقه که آکنده از تقابل سیاسی- فرهنگی منطقه آذربایجان با ایرانیها(فارسها) می‌باشد، به هیچ یک از قواعد مطالعه علمی پایبندی وجود نداشته و تنها با نگاهی قوم محورانه که می‌توان آن را تاریخ نگاری قومی در راستای قوم‌سازی و در مرحله بعد ملت‌سازی نامید، در پی القاء تاریخ باشکوه همراه با جنگ مداوم با دشمنان ملت ترک یعنی فارسها و دیگر اقوام است که البته فاقد هر گونه مستندات علمی قابل اتکا و با ارزش بوده و صرفا" متکی به یک سری مفروضات جدلی و برخورد احساسی با مباحث تاریخی- فرهنگی است که البته در پی اهداف سیاسی خاص خود می‌باشد. رویکرد دوم که نگاهی متفاوت از رویکرد اول به موضوع دارد، بر این باور است که بحث زبان در آذربایجان را باید در دو مقطع متفاوت بررسی کرد، مقطع اول پیش از استقرار و قدرت یابی سیاسی ترکان در منطقه آذربایجان و مقطع دوم، دوره استقرار ترکان است که نقطه ثقل آن به قدرت رسیدن صفویان می‌باشد. این رویکرد اعتقاد دارد که در دوره استقرار ترکان، زبان ترکی امروزین مردم آذربایجان که به ترکی آذری نیز معروف است و جزو زبانهای اورالتایی قابل تقسیم می باشد بتدریج در منطقه آذربایجان پا گرفت در حالیکه مردم آذربایجان پیش از این تحول به زبانی دیرین و تاریخی که امروزه تعابیر مختلفی از آن مانند آذری ، تاتی، فهلوی، هرزنی و ..... وجود دارد، سخن می‌گفته‌اند. فرض پ‍ژوهش حاضر بر این است که استدلالها و دلایلی که گروه دوم برای اثبات ادعای خود ارائه می‌دهند با اصول و روشهای علمی مطالعه تاریخ انطباق دارد، لذا تلاش دارد که در قالب این رویکرد و با استفاده از نامهای جغرافیایی موجود در منابع کهن بویژه صریح الملک به اثبات بحث تغییر زبان در آذربایجان بپردازد.     شواهد موجود در اثبات زبان کهن آذربایجان صاحب نظران رویکرد دوم برای اثبات ادعای خود به مدارک گوناگونی استناد می‌کنند که بطور کلی در پنج بخش قابل تقسیم می باشد. 1- جزایر زبانی: باقی ماندن جزایر زبانی در منطقه آذربایجان که هنوز هم به زبان کهن آذری صحبت می کنند و در مناطقی مانند خلخال، کلیبر، مرند و ... قابل شناسایی هستند،‌ از جمله دلایل قوی هستند که وجود زبانی متفاوت از زبان کنونی را در منطقه نشان می‌دهد. نکته جالب این امر ادامه زبان آذری در مرزی ترین منطقه آذربایجان در کرانه های رود ارس در روستاهای کرینگان، کام تال یا گلین قیه و... می باشد. این امر نیازمند توجه میراث فرهنگی و صاحبنظران است که از آنها به عنوان میراث با ارزش معنوی محافظت نمایند. 2-اشارات مکرر جغرافیدانان،‌ مورخان و سفرنامه نویسان: مؤلفان نخستین سده‌های اسلامی، زبان مردم آذربایجان را گاه «پهلوی آذری» و گاه «آذری» نامیده‌اند. آنان بر این عقیده بودند که زبان مذکور با زبان نواحی شرق ایران تفاوت‌هایی داشته ولی این تفاوتها چندان نبوده است که از دریافت مقصود یکدیگر باز مانند(رضا،1380: 228). ابن‌ندیم در کتاب «الفهرست» از زبان ابن‌مقفع آورده است که «زبان ایرانی عبارت است از فهلوی، دری، فارسی، خوزی، سریانی. اما فهلوی منسوب به پهله است و پهله که نام پنج شهر است، اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند، آذربایجان»(خویی،1381: 28). حمدالله مستوفی هم زبان مردم آذربایجان را پهلوی نام برده و گونه‌های مختلفی برای آن بیان کرده است. به عنوان مثال زبان مردم مراغه را «پهلوی معرب »گفته است( مستوفی ،1362 :78). وی زبان مردم گشتاسفی را پهلوی نزدیک به گیلانی می‌‌خواند( همان :93). یعقوبی در کتاب البلدان قدیمیترین کتاب جغرافیایی به زبان عربی که تاکنون به دست ما رسیده، در مورد مردم آذربایجان می‌گوید: «اهالی شهرها و استانهای آذربایجان مردمی به هم آمیخته‌اند از عجمهای کهن«آذریه» و «جاودانیه» ...»(یعقوبی، 1343 :47). اصطخری(متوفی در سال346) نیز در کتاب مسالک الممالک زبان مردم آذربایجان را فارسی و تازی گفته است(اصطخری، 1368 :160). مقدسی مؤلف کتاب احسن التقاسیم، زبان مردم آذربایجان را نوعی فارسی نزدیک به خراسانی دانسته است(مقدسی، 1987 :291). دیاکونف گروه زبانی مادی – پارتی و به اصطلاح گروه فرعی شمال غربی با گروه فرعی جنوب غربی یا پارسی باستان را متحد دانسته و آن را «گروه زبانی ایران غربی » نامیده است(رضا:1380: 220). پروفسور اقرار علی‌اُّف در یک جمع‌بندی در مورد زبان کهن آذربایجان، عنوان می‌کند که در دوره مؤلفان عرب مردم آذربایجان، به زبان آذری صحبت می‌کرده‌اند که بدون شک زبانی ایرانی بوده، زیرا این مؤلفان آن را در برابر دری و پهلوی، گاهگاه بنام فارسی یاد می‌کنند و آن را از زبانهای دیگر قفقاز بشمار می‌آورند، همچنین زبان آذری که از زبانهای شرق و غرب ایران و به زبان تالشی نزدیک است، جدا از زبان فارسی امروز است‌(علی اف،1378: 52). اولیا چلپی جهانگرد و مورخ مشهور ترک که دو بار در سالهای 1051و 1056 ه.ق به آذربایجان آمده، به دوام زبان فهلوی در برخی نواحی اشاره کرده است. وی درباره مردم تبریز می‌ گوید : «ارباب معارف آن به فارسی تکلم می‌ کنند »(خوئی,33:1381). همچنین در مورد مراغه می‌‌گوید: «اکثر زنان مراغه به زبان پهلوی گفت وگو می‌‌کنند »(همان:34). اینکه زنان تا این تاریخ همچنان زبان کهن خود را حفظ کرده بودند، نشانگر این حقیقت است که دوری آنها از اجتماع و عدم نیازشان به گفتگوهای دیوانی و بازاری باعث شده، دگرگشتهای زبان در محاورات آنها تأثیر کمتری داشته باشد. 3- نشانه‌ها مانند اشعار و جملات آذری باقی مانده در متون تاریخی: در آثار باقی مانده از گذشته اشارات و ابیات و اصطلاحات فراوانی وجود دارد که به حضور زبان متفاوت از زبان ترکی در منطقه دلالت دارد، از جمله این آثار کتاب صفوه الصفا است. در صفوه الصفا که در سده هشتم هجری نوشته شده است نمونه‌های فراوانی از نشانه‌های زبان کهن این منطقه دیده می‌‌شود. این نشانه‌ها علاوه بر اینکه ثابت می‌کنند زبان مردم این مناطق ترکی فعلی نبوده بلکه لهجه‌های مختلفی از زبان فهلوی مورد استفاده قرار می‌گرفته است. وجود چندین دو بیتی به زبان فهلوی و نیز عبارتهایی مانند«زبان تبریزی و زبان اردبیلی»به روشن شدن حقیقت کمک می‌ کند. در این کتاب آمده«شیخ فرمود به زبان اردبیلی، کار بمانده کار تموم بری، یعنی ای خانه آبادان کارتموم بود»(ابن بزاز،1376 :116). یا اینکه فردی به شیخ صفی به زبان تبریزی گفت «گو حریفر ژاته، یعنی سخن به صرفه بگو که حریفت رسید »(همان:365). از دیگر نمونه های زبان کهن آذربایجان دو بیتی هایی هست که در صفوه الصفا برجای مانده «شیخ صفی این فهلوی بدینگونه خواند: چرانایی کله خستم نکیری اوا درمنده ایم دستم نکیری وندری دویسی کو من بری لاو چرانایی اوا مرزم نکیری»(همان:229) همچنین در سلسله النسب حدود 22 بیت شعر به زبان محلی موجود است که به شیخ صفی نسبت داده شده است از جمله: «صفیم صافیم کنجان نمایم بدل در ده ژرم تن بی دوایم کس بهستی نبرده ره باویان از به نیستی چو یاران خاک پایم «تبه در ده ژران از بو جینم درد رنده پاشان برم چون خاک جون کرد مرگ ژیرم بمیان دردمندان بور ره باویان بهمراهی شوم برد و..»(زاهدی،1343 :29). همچنین ریاحی خوئی با بررسی کتابهایی چون روضات الجنان تألیف حافظ حسین کربلایی تبریزی (متوفی:997) و رساله انارجانی (تألیف شده در994 _985) به این نتیجه می‌ رسد که تا پایان قرن دهم هجری زبان فهلوی یا آذری در بیشتر شهرهای آذربایجان و از جمله در تبریز به طور کامل از بین نرفته بود(خویی، 1381 :33). وی در پی بررسی های خود به این نتیجه می‌ رسد که دگرگشت زبان در شهر تبریز بیشتر مقارن با اِشغال بیست ساله تبریز از 993تا1012می باشد(همان :35). اینکه زبان مردم تبریز در اوایل حکومت صفوی هنوز فارسی بوده از نامه سلطان سلیم هم می‌توان استنباط کرد. سلطان سلیم پس از نبرد چالدران چندین نامه از جمله فتحنامه چالدران را به زبان فارسی خطاب به مردم اعیان تبریز نوشت(فریدون بیگ، 1918: 391- 390)، در حالیکه نامه های او به شاه اسماعیل از روی تعصب هم که شده به ترکی بوده است(فریدون بیگ، 1918: 385) 4- واژه‌ها و اصطلاحات کهن آذری رایج در زبان کنونی مردم آذربایجان: امروزه با اندکی دقت در زبان رایج مردم آذربایجان به راحتی می توان کلماتی را یافت که هیچ ارتباطی با زبان ترکی ندارند. نکته جالب توجه آنکه حتی در زبان فارسی هم نمی توان بعضی از آنها را شناسائی کرد. از آنجایی که امکان بیان آنها در این اینجا وجود ندارد، لذا توجه خوانندگان را به کتاب« نگاهی به تاریخ، زبان و فرهنگ آذربایجان» نوشته فیروز منصوری، «آذری زبان دیرین آذربایجان» نوشته احمد کسروی و .....جلب می نمایم. مسئله ای که باید توجه داشت افرادی که خود را مدافع فرهنگ و هویت آذربایجانی معرفی می نمایند، در راستای ایرانی زدایی از منطقه در پی جایگزینی این واژه ها که همواره در زبان مردم آذربایجان رایج بوده با واژه های ترکی نامأنوس با فرهنگ اصیل مردم هستند. به نظر می رسد آنها برای اتمام این پروژه بر اجرای اصل 15 قانون اساسی تأکید دارند تا در قالب آموزش رسمی و به صورت سازماندهی شده ریشه این کلمات را که گویای بسیاری از واقعیت تاریخی و فرهنگی است در منطقه بخشکانند. 5- جای نامها: نامهای جغرافیایی منطقه آذربایجان دربرگیرنده نام آبادیها، شهرها، کوهها، رودها و ... از دید جغرافیای تاریخی و فرهنگی اهمیت بسزایی دارند. جای نامها هم در زمینه نامهای باقی مانده و مورد استفاده امروزی و هم آنهایی که از بین رفته‌اند، قابل بررسی می‌باشند. یکی از راههایی که می‌تواند ما را در شناسایی نامهای جغرافیایی منطقه آذربایجان یاری کند منابع کهن و ارزشمند گذشته است که بیانگر حقایق تاریخی این منطقه می‌باشد. بطور کلی در رابطه با بحث زبان و اسامی جغرافیای در چند بخش می توانیم از این منابع بهره بگیریم. مانند باز شناسی اسامی از بین رفته، پی‌گیری تغییرات ایجاد شده در اسامی جغرافیایی و همچنین نشان دادن سابقه اسامی که امروزه از مباحث مورد مناقشه است. در مورد جایگاه اسامی جغرافیایی می‌توان گفت که نام مکانها اغلب مستقیما" الگوهای فضایی زبان، لهجه و ملیت را منعکس می کنند. به عبارت دیگر نامهای جغرافیایی معرف فرهنگ و علایق جوامع انسانی و بازتابی از آنها در محیط های جغرافیایی هستند و می‌توانند به عنوان آثار باستانی معنوی در رمزگشایی و بازساخت هویت اصیل هر مکانی مورد استفاده قرار گیرند. در حقیقت جوامع انسانی در انتخاب نام برای پدیده های انسانساخت و طبیعت ساخت از گنجینه‌های فرهنگی، تاریخی و باورهای خود وام می‌گیرند. چشم اندازهای فرهنگی اغلب محصول اعمال انسانها در طی قرون متمادی است. چنانچه جغرافیدانان فرهنگی در پی فهم و تبیین تشابهات و تغییرات فضایی فرهنگ باشند برای دریافت جوابهای خود ملزم به کمک گرفتن از نامهای جغرافیایی مناطق هستند. چشم اندازهای فرهنگی بیانگر این نکته است که آنچه در حال حاضر از چشم‌انداز رویت می شود، حکایت از نیروها و شرایط علَی دارد که اکنون وجود ندارند. زیرا هر یک از گروهها، معمولا" شواهد قابل رویتی از حضور خود را در چشم انداز به جای می‌گذارند(جردن و راونتزی، 1380 :43-42). نامهای جغرافیایی علی‌رغم پایداری نسبی تحت شرایطی دچار تغییر و تحول می‌گردند، برخی از تغییرات مربوط به آوا نگاری اسامی می‌باشد، مانند کلمات آذربایجان و اردبیل که تغییر یافته‌ای از آتروپاتگان و آرتاویل هستند. نوع دیگر از تغییر تحت تأثیر شرایط اجتماعی، سیاسی هر منطقه صورت می‌گیرد. بدین ترتیب که گاه در پی تحولات جمعیتی یا سیاسی، برخی تغییر نامها به صورت طبیعی و تدریجی صورت می‌گیرد. مانند بسیاری از اسامی جغرافیایی منطقه آذربایجان که در طول سده های اخیر به اسامی ترکی تبدیل گردیده اند . از منابع کهنی که نامهای جغرافیایی منطقه آذربایجان را برای ما معرفی می کند چندین نمونه ی ارزشمند متعلق به دوره صفوی است که عبارتند از صفوه الصفا و دو مجموعه صریح الملک، که مقاله حاضر بخصوص از صریح الملک بهره گرفته است.    صریح‌الملک و انعکاس نامهایی جغرافیایی آذربایجان در آن: صریح الملک عنوان دو مجموعه از رونوشتهای اسناد، وقفنامه ها و طومارهای مربوط به داراییهای غیر منقول بقعه شیخ صفی‌الدین اردبیلی هست که اولی توسط زین‌العابدین عبدی‌بیگ به دستور شاه تهماسب یکم و دومی به وسیله محمد طاهر اصفهانی در زمان شاه عباس یکم به صورت کتاب تدوین گردیده‌اند. این مجموعه ها به صورت نسخ خطی و در تعداد محدود در برخی از مراکز مانند کتابخانه ملی تهران، کتابخانه دانشگاه تهران و کتابخانه مجلس نگهداری می شوند. دو مجموعه صریح الملک ضمن معرفی املاک، داراییها و موقوفات بقعه، به اسامی بسیاری از شهرها، روستاها، رودها، کوهها و دیگر عوارض جغرافیایی اشاره دارد. این اسامی جغرافیایی از آنجا لازم به ذکر در این مجموعه ها بوده اند که یادآوری کنیم که نوشته های صریح الملک صرفا" رونوشت اسناد مالکیت بقعه است و طبیعتا" وی‍ژگی هر سند مالکیت ثبت موقعیت جغرافیایی ملک با رعایت اصل دقت در ثبت مشخصات و نشانی دقیق املاک می‌باشد. بنابراین در اغلب صفحات این کتاب با اسامی ای روبرو می‌شویم که هرچند در زمان خود محدوده املاک بقعه را نشان می داده اند، اما در حال حاضر نه ارزشی حقوقی بلکه کاربردی تاریخی پیدا کرده اند. در حقیقت اسامی جغرافیایی موجود در این منبع ارزشمند می تواند ما را در شناسایی جغرافیای تاریخی منطقه یاری نماید، بخصوص که بسیاری از این اسامی امروزه یا بکلی از بین رفته اند و یا تغییرات اساسی پیدا کرده اند. عبدی بیگ بخاطر ماهیت کار و نیز با توجه به حساسیتی که برای تعیین حدود املاک بقعه داشته سعی دارد برای معرفی هر چه کامل محدوده املاک، به تغییراتی که نامهای جغرافیایی در طول زمان پیدا کرده اند نیز مستقیما" اشاره داشته باشد وی همچنین در کنار اسامی اصلی به نامهایی که این مکانها در زمان وی بدان مشهور بوده اند نیز اشاره می کند به عنوان مثال اسامی مانند ججین که بنا به گفته عبدی بیگ در اسناد قدیمی بقعه « ژاژقین » بوده و در زمان صفویان به داش کسن معروف شده است( (عبدی بیگ: 106). روستای سپیده سر از توابع گرمرود نیز به «آقتوره» مشهور بود (عبدی بیگ: 242). نمونه های گوناگون این اشارات در جدول شماره یک عنوان شده است. جدول شماره 1: اسامی که به صراحت در صریح الملک به تغییر نام آنها اشاره شده است نام روستا موقعيت صفحه سلدوز که ارمن نام داشته و بعد به سلدوز مشهور شده تومان مشکين(نواحي مشكين شهر كنوني) 190 روستای اورناو مشهور به قشلاق روملو چخور سعد(ایروان) 202 روستای خوره شیران در قدیم چهار بود نام داشته اطراف اردبیل 118 روستای مندنشین مشهور به یوسف انواری "" 153 روستای برور یا حسن بارو از خان اندارب که در قدیم پرور نام داشته "" 111 اشکستان مشهور به قوش اغلی گرمرود 353 روستای مشهد مشهور به قیاق "" 355  کلکلان مشهور به خضرلو و خضر بکاولو تبریز 177 روستای سپیده سر مشهور به آقتوره یا آختوره گرمرود- هشترود 242 رود بنه جوی در زمان مولف به قزل ارخ مشهور است کلکلان، اطراف تبریز 177 سردالو مشهور به بابا نظر اردبیل 94 ال معروف به اولجوقاز "" 71 ججین مشهور به داش کسن به گفته مولف در اکثر قبالات قدیمی ژارقین و  ژژقین آمده "" 106 سرکجان معروف به دیم "" 91 آوژر مشهور به افجور "" 163 جراباد مشهور به چلبی بیگ "" 86 صریح الملک دوم (تألیف محمد طاهر اصفهانی) جز تغییراتی که عبدی بیگ بدان ها اشاره کرده، امروزه می توان به استناد نوشته های موجود در صریح الملک نوعی تغییر آوایی کلمات را شناسایی کرد که در آن واژه های کهن ایرانی به لغاتی ترکی بدل شده اند مانند روستای «خوره شیران» در اطراف اردبیل که امروزه عنوان «قره شیران» پیدا کرده است. نمونه ی دیگر تبدیل واژه « بزکش» به «بزقوش» است که کوه معروفی در جنوب آذربایجان در حوالی سراب می باشد. عوارض جغرافیایی از نمونه های جالب در بررسی حاضر است در صریح الملک و نیز صفوه الصفا از رودهای اردبیل با این عناوین یاد شده است: راشه رود، سیاهرود، نیهر یا نیهرود، انگبین رود . همچنین برای سراب کرایه رود، ماهیه رود، هزارآب، شاه جوی، سرابرود ذکر شده است. جدول شماره 2 شامل اسامی عوارض مختلف جغرافیایی مانند رودها، کوه ها، مزارع معروف، دره ها و .... می باشد. جدول شماره 2: اسامی مختلف جغرافیایی از قبیل دره ها, اراضی, رودها و کوهها (1)   نام مکان 1 2 نام مکان 2 راشه رود اردبیل   122 کرایه رود سراب 222،226 سیاهرود اردبیل- گیلان 821،1015   ماهیه رود " 238 نیهر، نیهرود اردبیل 868   هزارآب "، سنزق 232 انگبین رود "   141 شاه جوی علیا و شاه جوی سفلی " 231-232  سرخه رود گرمرود 296   سرابرود سراب 214 شاهرود "   353 بنه جوی مشهور به قزل ارخ روستای کلکلان 177 کرجی بند "   354 مزرعه تلخاب اردبیل 322 دره به نام لنگه بز بین شماخی و اران 623   مزرعه بریس " 323 پرده لیز گیلان- اردبیل 821   مرزعه میان رودان " 323 دره چشمه سران سراب، اطراف سنزق   232 موضع یا مزرعه هفت چشمه   347،164 سیاه کمر گرمرود   246 زرین جان   347 سیاه کمر خلخال 286   میان زریان- میان زرعان اردبیل 110،157 دره خشکه درق هشترود   292 وادی مرده کش " 122 برزه ناو خان شهراوری اردبیل   347 دره گل بوته " 139  اراضی لالیان مشهور به گل تپه تبریز- ارونق   179 مزرعه باروندشت " 165 سنگ زرد پله     191 مزرعه سراپل " 165 سنگ سیاه ارمود     191 ناحیه کارز اردبیل 119 مزرعه سرخه زیر سراب   325 وادی تیز رود " 350 ناحیه سفید دشت علیا مغان   289 مزرعه باربکاب " 164 کوه بز کش سراب 354 218 ماره کوه حوالی سراب 219 کوه تلخاب اطراف سنزق   233 بلیانکوه ، ولیان کوه تبریز 278 شار کوه   315   مزرعه آسماندشت خلخال     از اسامی جغرافیایی اسامی روستاهای فراوانی در منابع مذکور حفظ شده، که در دو جدول تحت عنوان اسامی روستاهای اردبیل و دیگر مناطق آذربایجان بیان گردیده است. جدول شماره 3: اسامی روستاهای اردبیل برای دیدن عکس در اندازهٔ بزرگتر بر روی عکس تقه بزنید    جدول شماره 4: برخی اسامی جغرافیایی در دیگر مناطق آذربایجان برای دیدن عکس در اندازهٔ بزرگتر بر روی عکس تقه بزنید در صریح الملک به برخی اسامی ترکی نیز اشاره شده که در مقایسه با اسامی غیر ترکی تعداد بسیار محدودتری را شامل می شود. برخی از این اسامی هم نام با طوایف قزلباش مانند پرسخلو هست که در زمان صفویان وارد آذربایجان شده اند، تغییر نام برخی دیگر نیز مورد اشاره صریح الملک بوده مانند «سلدوز» که بنا به گفته عبدی بیگ در ابتدا « ارمن» نام داشته است(عبدی بیگ:190). جدول شماره 5: اسامی ترکی موجود در صریح الملک در یک مقایسه ساده میان اسامی آبادیهایی که به ترکی آورده شده‌اند با اسامی غیر ترکی به راحتی می توان مشاهده نمود که هنوز هم حداقل از نظر جای نامها چهره فرهنگی و زبانی منطقه غیر ترکی بوده است،‌ امری که در دوره‌های بعد و با استقرار روزافزون ترکان که قدرت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی منطقه را در دست گرفته بودند، دگرگون شد. لازم به ذکر است که این اسامی از روی پسوندها و یا معانی کلمات مورد شناسایی قرار گرفته اند و فرایند مطالعه زبان شناختی و ترمینولوژیک بر روی آنها انجام نشده است. بی شک مطالعات زبان شناختی بر روی اسامی بخصوص برخی از آنها مانند دزلق، دریق، خبزق و...... برای روشن شدن حقیقت لازم است.   نتیجه گیری اسامی موجود در متون بررسی شده نشان دهنده آن است که این نامها از نظر مفهوم و ساختار عمدتاً عناصری غیر ترکی هستند، این روند هم در مورد اسامی آبادیها و هم در مورد عوارض طبیعی مانند رودخانه ها, کوهها و ... صدق می کند. نامهای غیر ترکی که از نظر شمار بسیار بیشتر از نامهای ترکی(جدول شماره 5) در مقطع زمانی مورد نظر هست, بیانگر این واقعیت می باشد که باید زبانی متفاوت از زبان ترکی در این منطقه رایج بوده باشد, تا نمود آن را در اسامی جغرافیایی منطقه مشاهده نماییم. در حقیقت بدور از منطق علمی است که تصور کنیم در گذشته اسامی به کاررفته برای شناسایی عناصر جغرافیایی به زبانی متفاوت از زبان و فرهنگ رایج منطقه بوده است، بطوری که در این پژوهش به راحتی می توان ارتباط میان زبان رایج در نواحی جغرافیایی و اسامی جغرافیایی آن را در روند تغییر نامهای اولیه این منطقه به ترکی(جدول شماره 1) مشاهده کرد. به عبارت دیگر در پی تحولات اجتماعی و سیاسی عصر صفوی و با روند فزاینده مهاجرت طوایف ترک به منطقه آذربایجان و در نتیجه غلبه زبان ترکی بر زبان بومی منطقه آذربایجان، تغییراتی در برخی اسامی جغرافیایی صورت گرفته و به نامهایی ترکی تبدیل گردیده‌اند. با در نظر گرفتن این اصل که نامهای جغرافیایی هر منطقه جغرافیایی با زبان و فرهنگ گروههای انسانی ساکن در آن ارتباطی تنگاتنگ دارند و با توجه به غیر ترکی بودن بسیاری از نامهای جغرافیایی منطقه آذربایجان در مقطع تاریخی مورد نظر فرضیه این پژوهش یعنی- وجود اسامی جغرافیایی غیر ترکی قبل از مهاجرت ترکان به منطقه آذربایجان بیانگر وجود زبانی به جز زبان ترکی در منطقه آذربایجان می باشد- به اثبات می رسد. در حقیقت نامهای کهن منطقه آذربایجان منشأ گرفته از زبانی غیر از زبان رایج کنونی در منطقه بوده است که تحت تأثیر مسائل جغرافیایی, اجتماعی و سیاسی در سده‌های گذشته به مرور در این منطقه رایج شده و زبان بومی آن را حذف کرده است. با اینکه امروزه به جز چند جزیره زبانی پراکنده, اندک اشاراتی در منابع کهن و برخی واژگان راه یافته به زبان ترکی، چیزی از زبان کهن آذربایجان باقی نمانده اما بدون شک شناسایی جای نامهای گوناگون منطقه با بهره گیری از منابع دست اول تاریخی مانند صریح الملک، یکی از راههایی بازسازی چشم اندازهای فرهنگی منطقه آذربایجان می باشد. منابع - ابن بزاز، درویش توکل بن اسماعیل، صفوه الصفا، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، انتشارات تابش،1373. - اصفهانی، محمد طاهر، صریح الملک، نسخه خطی دانشگاه تهران، میکروفیلم شماره 1655. - اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، مسالک ممالک،به اهتمام ایرج افشار، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران،1368 - تری ج. جردن/ لستر راونتزی, مقدمه ای بر جغرافیای فرهنگی, مترجمان: سیمین تولایی/ محمد سلیمانی, انتشارات پژوهشگاه فرهنگ, هنر و ارتباطات, 1380. - ریاحی خویی؛ محمد امین؛ ملاحظاتی درباره زبان کهن آذربایجان؛ برگرفته از مجله اطلاعات سیاسی و اقتصادی؛ سال هفدهم؛ شماره اول و دوم،1381. - رضا؛ عنایت الله؛اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغولف تهران؛مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی،1380. - زاهدی، شیخ حسین پسر شیخ ابدال پیر زاد؛ سلسله النسب صفویه؛ برلین چاپخانه ایرانشهر1343 - عبدی بیگ، زین العابدین، صریح الملک، نسخه خطی، کتابخانه ملی تهران، شماره 2734/ف. - علی اف، تاریخ آتورپاتکان، ترجمه دکترشادمان یوسف، تهران، نشر بلخ(وابسته به بنیاد نیشابور)، 1378 - فریدون بیگ، منشات السلاطین، ترکیه، دار الطباعه عامر، 1918م. - مستوفی، حمدالله، نزهه القلوب، تصحیح گای لسترنج، تهران، دنیای کتاب، 1362. - مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، برقیا التراث، بیروت،1987. - منصوری، فیروز، مطالعاتی در باره تاریخ، زبان و فرهنگ آذربایجان، تهران، نشر هزار، 1387. - یعقوبی، ابن واضح(1343)؛ البلدان؛ ابراهیم آیتی ؛ بنگاه ترجمه و نشر کتاب؛ تهران پی‌نوشت‌ها: 1- در جداول مربوط به یافته ها سه منبع اصلی ذکر شده ذیل شماره های 1، 2و3 آمده ، یعنی شماره های 1 بیانگر کتاب صفوه الصفا، 2 صریح الملک تألیف عبدی بیگ و 3 صریح الملک تألیف محمد طاهر اصفهانی است، شماره های ذکر شده در مقابل اسامی نیز شماره صفحه مربوطه می باشد. در ضمن شماره صفحات ذکر شده، همان شماره هایی هست که بعدها توسط استفاده کنندگان بر کناره اوراق کتاب نقش بسته است، در صریح الملک دوم چون شماره گذاریهای دستی بسیار مغشوش بود به شماره ورق ارجاع داده شده است.  

- تاریخچه بنیانگذاری مدارس منطقه نمین و وجه تسمیه و تغییر نام آنها در طول زمان :

- تاریخچه بنیانگذاری مدارس منطقه نمین و وجه تسمیه و تغییر نام آنها در طول زمان :

 سوابق اجتماعی ایجاد مدرسه در منطقه نمین :

نمین : حدود سال 1290 با وجود مکتب خانه های متعدّد در نمین به توصیه و همّت مرحوم سردار محترم[1] مؤسّسه ای به نام اشکولّا[2] تأسیس شد که توسّط معلّمین روسی به نامهای غلامعلی خان[3] و ایوب بگ و جمشید بگ ، زبان روسی تدریس می کردند .پس از مدّتی ، حدود پنج سال بعد مدرسه ی عنوان شده بنا به توصیه و همّت روشنفکران وقت نمین ، اشکولّای موجود به مدرسه نوین تبدیل شد و علاوه بر تدریس زبان روسی زبان فارسی را نیز معلّمین ایرانی زیر نظر زین العابدین ادیب ( از اردبیل ) و آقای مطلعی و میر محمّد علی ( هر دو از نمین ) و آقایان دهقانی و تقی زاده ( هر دو از تبریز ) تدریس می کردند. از دانش آموزان اوّلیّه آقای شهاب آذرتاش[4] ، روح ا... خان اسبقی و غلام رضا خان امیری ( از اردبیل ) بوده اند .

اوّلین مدرسه دولتی پسرانه در نمین در سال 1299 ه.ش تأسیس گردید ، نام مدرسه فردوسی بود و دانش آموزان تا کلاس ششم ابتدایی در این دبستان به تحصیل ادامه می دادند . امتحانات کلاس ششم ابتدایی با تشریفات خاص و با حضور بازرس اعزامی از تبریز انجام می گرفت   .

در سال 1304 ﻫ . ش به همّت اهالی روشن فکر و بانویی محترم و علاقمند به علم و دانش « اشرف خانم صارمی » و با همکاری بانوان فداکار محلّی من جمله قمر خانم[5] ، دبستان دخترانه نیز به طور رسمی در نمین گشایش یافت . از سال 1314 با ماجرای کشف حجاب رضاخانی تا 10 سالگی کلاس ها به صورت مختلط اجرا می شد بعد از سال 1320 مدارس دوباره جدا شده است ولی دبستان پرورش به سبب کاهش تعداد دانش آموزان دختر اغلب به صورت مختلط اداره می شده است .

 در سال 1325 با افتتاح کلاس های متوسّطه ، دوره اوّل  مدرسه پسرانه ی فردوسی به صورت دبیرستان درآمد و کم کم مدرسه ای ابتدایی به نام "برهان اردبیلی" تشکیل گردید که اوّل تا کلاس چهارم بود و پنجم و ششم در دبیرستان فردوسی همراه با دوره ی اوّل دبیرستان تشکیل می شد با توسعه ی مدارس و افزایش تعداد دانش آموزان مدرسه ی ابتدایی از دبیرستان فردوسی به طور کامل جدا شد . فارغ التّحصیلان دبیرستان فردوسی برای ادامه ی تحصیل و اخذ گواهی نامه ی دیپلم به شهرهای همجوار ( اردبیل و آستارا ) می رفتند تا اینکه در سال 1342 کلاس های دوره دوّم متوسّطه در نمین دایر گردید و از آن تاریخ به بعد جوانان نمین در شهر خود موفّق به دریافت مدرک دیپلم گردیدند. [6]

دبستان برهان کم کم رشد کرد و پس از زمان کوتاهی دوره اوّل دبیرستان به سال 1338 در آن تشکیل گردید . این مدرسه مدّت ها با همان نام برهان به فعّالیّت ادامه داد و مدّتی هم به صورت مختلط اداره می شد و بعد ها با نام جدید صدوقی به فعّالیّت خود ادامه داده است . تا اینکه با تغییر نظام آموزشی به مدرسه راهنمایی شماره شش تغییر نام داده و بعد از انقلاب به پاس احترام به مقام شهید نصیر شیردل به نام مدرسه راهنمایی شیردل نمین نام گذاری شد . مدرسه ابتدایی پسرانه که از مدرسه برهان جدا شد به احترام زحمات آقای مطلعی به نام مطلعی نام گذاری شد که تا کنون به همین نام باقی است .

تحصیلات دختران پس از دوران دبستان همانطور که اشاره شد با حضور در دبیرستان صدوقی با شرکت در کلاس مختلط امکان پذیر شد و جمعیّت دانش آموزی دختران به حدّی رسید که دبیرستان 25 شهریور در همان دوره تشکیل و به تعلیم دانش آموزان دختر پرداخت . این مدرسه به نام مدرسه ی راهنمایی تغییر نام داد و در جریان انقلاب سمیّه نامیده شد که تا حال باقی است . امکان ادامه ی تحصیل دختران در دوره ی دبیرستان نیز در همان سالها با تشکیل کلاس های مختلط در دبیرستان فردوسی امکان پذیر شده است . بعد از انقلاب این شیوه متحوّل شده و دبیرستان دخترانه به صورت رسمی با نام اعظم طالقانی شروع به کار نمود و بعد ها شرف نامیده شد . از آن زمان تا به حال آموزش و پرورش در منطقه در حال رشد بوده است و امروزه چندین مدرسه ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان در خود شهر نمین و در دورترین نقاط آن دایر می باشد .

محلّ اشکولّا : ساختمان اوّلیّه اشکولّا واقع در میدان شهر بوده و امروزه دیگر اثری از آن دیده نمی شود تقریبا در محلّ آن میدان شهر ایجاد شده و تندیسی در وسط آن ساخته شده است . احتمال می رود اشکولّای سابق ، قسمتی از مسجد جامع فعلی باشد . دوّمین محلّ آن منزل مرحوم میرزا رفیع عبدالهی ، محلّ مدرسه فردوسی ( در باغ گرجاس ، اکنون در محلّ این مدرسه دو دستگاه ساختمان آموزش و پرورش ساخته شده است . قسمتی از ساختمان زیبای قدیمی پابرجاست . امروزه در این محلّ مرکز مشاوره برقرار است . ) نزدیک بازار نمین کنار رودخانه و ضلع شرقی آن بوده است . در این مدرسه آقای زین العابدین ادیب تدریس می کرد که مدرسه با تدریس ایشان شروع به کار کرده است .

از سال 1295 ه.ش به بعد که مدرسه به صورت نوین در آمد و زبان روسی و فارسی در آن تدریس می شد . تا آن تاریخ ، مدرسه ی رسمی فقط در نمین وجود داشت و در اردبیل منحصراً مکتب خانه موجود بوده است .[7] به طوریکه روشن فکران اردبیل که به تحصیل فرزندان خود علاقمند بودند آن ها را اعم از دختر و پسر جهت تحصیل به نمین می فرستادند . آنچه مسلم است ، تأسیس اشکولّا و مدارس نوین از لحاظ کمّی و کیفی ، مقدّم بر شهرستان های هم جوار از جمله اردبیل بوده است . علّت این امر مهاجرت افراد از کشور همسایه ی شمالی به نمین بوده است که در آن زمان فرهنگ پیشرفته تری داشته اند . نمین در آن موقع شهر تجاری و گمرکی بوده و از موقعیّت اجتماعی و اقتصادی خاصّی برخوردار بود و مردان لایق بزرگ علمی در این مرکز فرهنگی تعلیم یافته ، که نه تنها از مفاخر نمین می باشند بلکه عدّه ای از آن ها جزو افرادی انگشت شمار بوده اند که خدمات شایان و قابل توجّهی به فرهنگ کشور عزیز ما و مردم مسلمان  و دانش دوست ایران نموده اند .[8]

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA


 

مقبره 900 ساله در مشگین شهر کشف شد

مقبره 900 ساله در مشگین شهر کشف شد
مشگین شهر – خبرگزاری مهر: کارشناس میراث فرهنگی شهرستان مشگین شهر از کشف مقبره و قبر 900 ساله در این شهرستان خبر داد.

به گزارش خبرنگار مهر، عبدالهی ظهر پنجشنبه در بررسی کارشناسان میراث فرهنگی از محل کشف مقبره در جمع خبرنگاران یادآور شد: این قبر قدیمی در جریان پی کنی در مجموعه امامزاده سیدسلیمان (ع) در شهر فخرآباد مشگین شهر کشف شده است.

به گفته وی کارشناسان در بررسیهای اولیه احتمال می دهند که این قبر مربوط به قرن پنجم هجری باشد.

کارشناس میراث فرهنگی شهرستان مشگین شهر تصریح کرد: در صورت تائید نهایی قدمت این مقبره، فرضیه اینکه این قبر مربوط به یکی از نزدیکان و بستگان حضرت سیدسلیمان (ع) باشد، افزایش خواهد یافت.

مرقد امامزاده سیدسلیمان (ع) در 25 کیلومتری شهرستان مشگین شهر در شهر فخرآباد واقع شده و از گذشته های دور تاکنون مورد تکریم و محل زیارت شهروندان است.

عبدالهی همچنین با بیان اینکه بررسیهای بیشتر در این زمینه ادامه دارد، متذکر شد: با هماهنگی هیئت امنای امامزاده سیدسلیمان (ع) این قبر بدون تغییر محفوظ خواهد ماند.

هم اکنون طرح توسعه امامزاده سیدسلیمان (ع) با اعتباری بالغ بر پنج میلیارد ریال و زیر نظر میراث فرهنگی استان در حال اجراست.


حضور 200 میهمان خارجی در اجلاس پیر‌غلامان حسینی


استاندار اردبیل خبر داد
حضور 200 میهمان خارجی در اجلاس پیر‌غلامان حسینی

خبرگزاری فارس: استاندار اردبیل گفت: 200 مهمان خارجی در دهمین اجلاس بین‌المللی پیر‌غلامان کشور که به میزبانی اردبیل برگزار می‌شود حضور می‌یابند.

خبرگزاری فارس: حضور 200 میهمان خارجی در اجلاس پیر‌غلامان حسینی

به گزارش خبرگزاری فارس از اردبیل، سید حسین صابری صبح امروز در نشست با معاون صدای رسانه ملی در اردبیل اظهار داشت: این اجلاس آبان ماه امسال و روزهای 16 تا 18 این ماه در اردبیل برگزار می‌شود و قرار است در این آیین با شکوه از پنج پیر‌غلام بین‌المللی و 15 مداح و پیر‌غلام داخلی تجلیل شود.

وی با یادآوری اینکه در این برنامه ارزشی و معنوی 800 میهمان داخلی و خارجی در استان اردبیل حضور می‌یابند، خاطرنشان کرد:‌ یکی از ویژگی‌های شاخص این اجلاس در دوره اخیر نسبت به سال قبل بین‌المللی برگزار شدن آن است که تلاش شده است از صاحب‌نظران و افراد آشنا به حوزه مداحی و شعر و مرثیه حسینی و مذهبی دعوت شود.

استاندار اردبیل به اهمیت برگزاری این اجلاس در اردبیل و همجواری این منطقه با کشورهای حوزه قفقاز اشاره کرد و گفت: در اوضاع فعلی کشور آذربایجان و دیگر کشورهای حوزه قفقاز برگزاری این اجلاس می‌تواند تاثیر‌گذاری خاصی داشته باشد و ما با تمام توان در فراگیری و گستردگی برگزاری این اجلاس تلاش و کوشش بسیاری داریم.

صابری یادآور شد: با توجه به اینکه منطقه قفقاز نقطه قوت و قلب حرکت‌های شیعی و دینی و مکتبی است انتظار می‌رود برگزاری این اجلاس نتایج مثبت در حرکت‌ها و اقدامات ضروری در حوزه دینی و معرفتی داشته باشد.

این مسئول بیان داشت: استان اردبیل با تمام توان برای میزبانی این اجلاس بین‌المللی آمادگی دارد و امیدواریم به سرعت بتوانیم در فرصت باقیمانده با برنامه‌ریزی دقیق‌تر در برگزاری شایسته این اجلاس اردبیل را بهتر و بیشتر معرفی کرده و به دنیا با چهره‌ای متفاوت‌تر بشناسانیم.

به گزارش خبرگزاری فارس از اردبیل، در این دیدار معاون صدای رسانه ملی نیز اظهار داشت: رادیو در طول یک دهه برگزاری این همایش بزرگ قدم بزرگی را در شناسایی و تجلیل از پیر‌غلامان حسینی و همچنین ترویج فرهنگ عاشورایی برداشته است.

علیرضا صوفی تصریح کرد: کتابی نیز از برگزاری یک دهه همایش پیر‌غلامان حسینی منتشر شده و در کنار آن به برپایی کارگاه‌های آموزشی و تجلیل از مداحان جوان همت کردیم.

وی این فرصت را فرصتی مناسب برای ارزش‌گذاری به استعدادها، شناسایی ظرفیت‌ها و حرکت متناسب با مطالبه و ذائقه مخاطبان و پالایش اساسی در حوزه مداحی و مرثیه‌سرایی اعلام کرد و افزود:‌ سیاست رسانه حمایت از تولید آثار فاخر در حوزه مداحی و ترغیب و تشویق مداحان جوان برای حضور در صحنه است به طوری که معتقدیم باید قدر این ظرفیت پیش آمده را بدانیم.

معاون صدای رسانه ملی در ادامه گفت: باید به مداحان جوان، باسواد، خوش لحن و دارای سبک جدید که متناسب با ذائقه مخاطبان به تولید اثر می‌پردازند میدان داد تا از فرصت پیش آمده برای ظهور و بروز استعداد خود استفاده کنند.

صوفی در پایان سخنان خود اظهار داشت: در حوزه مداحی و مرثیه‌سرایی اردبیل که از شهرت و سابقه دیرینی برخوردار است میزبان شایسته‌ای برای این رویداد بزرگ خواهد بود و ما با دعوت از میهمانان خارجی یک گام بلند در احیای ارزش‌های اصیل اسلامی و حسینی برداشتیم.

کتاب  پیرغلامان حسینی اردبیل

دهمین همایش بین المللی پیرغلامان حسینی و موسسه مطالعات و تدوین تاریخ اردبیل

دهمین همایش بین المللی پیرغلامان حسینی طی روزهای 15 تا 17 آبان ماه در اردبیل برگزار می شود.

برای این منظور تدوین کتاب ((پیر غلامان حسینی اردبیل )) که مشتمل بر بیوگرافی 50نفر از پیر غلامان حسینی اردبیل می باشد کار تحقیق و پژوهش این مجموعه را موسسه مطالعات و تدوین تاریخ اردبیل انجام میدهد . تالیف این مجموعه برعهده محمود محمد هدایتی می باشد .

ابراهیم طاهری، دبیر دهمین کنگره بین‌المللی پیرغلامان کشور در دیدار با امام جمعه و استاندار اردبیل برای رایزنی برگزاری آبرومندانه کنگره پیرغلامان کشور در اردبیل، اظهار داشت: این همایش روزهای ( ۱۵ تا ۱۷ آبان ) سال جاری به میزبانی اردبیل برگزار می‌شود که امیدواریم با همراهی و همکاری مسئولان و صاحب نظران با ذوق و سلیقه این استان این کنگره پرشور و شکوه‌تر از دوره‌های قبل برگزار شود.
وی به تجربه ۹ دوره برگزاری کنگره پیرغلامان کشور اشاره کرد و افزود: در کنار مداحان جهان اسلام از مداحان پرآوازه کشورمان و استان اردبیل در این برنامه ملی و بین‌المللی بهره‌ها برده و بستر ارادت به آستان حضرت سیدالشهدا را به نمایش می‌گذاریم.

در این دیدار حجت‌الاسلام سید حسن عاملی، نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه اردبیل نیز نقش پیرغلامان را در تبیین و بیان بسیاری از ناگفته‌های واقعه عاشورا را خطیر توصیف کرد و گفت: اردبیل شهرت و آوازه جهانی و بین‌المللی در عزای حسینی دارد و ما این سرمایه عظیم انسانی و خودسازی را با هیچ سرمایه مادی و دنیوی عوض نمی‌کنیم.
حجت‌الاسلام عاملی افزود: از هر کوی و برزن این دیار نشانه‌ای از عشق به سیدالشهدا به گوش می‌رسد و این دیار از دیرباز به دارالارشاد و دارالامان حسینی و ابوالفضلی شهره است.
وی با قدردانی از همت و درایت مسئولان برگزاری کنگره پیرغلامان حسینی برای انتخاب شهر اردبیل به عنوان میزبان دهمین دوره برگزاری این برنامه، تصریح کرد:‌ این اقدام می‌تواند منزلت و مقام اردبیل را در صیانت از فرهنگ حسینی و دفاع از جایگاه اصیل خود نشان دهد.

پیشینه تاریخی اردبیل

پیشینه تاریخی اردبیل

lمرحوم عادل ارشادی فرد

نام اردبیل درمنابع تاریخی بعد ازاسلام به صورتهای اردویل (حدودالعالم؛ مسالک وممالک اصطخری ؛ سکه ابوبکربن محمدازاتابکان آذربایجان وتاریخ میافارقین ابن ازرق) ، اردبیل (تقویم البلدان ابوالفدا) وبیشتربه صورت اردبیل دراغلب آثار جغرافیایی جغرافیدانان مسلمان (ابن خرداذبه، ابن رسته، یعقوبی، ادریسی، مقدسی، ابن الفقیه، قزوینی، مستوفی ویاقوت حموی ) آمده است. بلاذری نیزدرفتوح البلدان خود که به تاریخ صدراسلام اختصاص دارد نام این شهر را اردبیل نوشته است. نام اردبیل به صورت کنونی اش دراکثر سکه هایی که درقرون 4و5و6و7و8 دراین شهر ضرب شده ( به استثنای سکه ابوبکربن محمد) تکرارشده است. مورخ ارمنی " لووند" درپایان قرن هشنم میلادی (قرن دوم هجری) نام اردبیل رابه صورت " ارت ویت " ضبط کرده که بعدها به ظن مارکوارت " ارت ویل " شده است. (1)
تاآنجایی که منابع موجود نشان می دهند، نام اردبیل یاارویل درهیچ نوشته ای به صورت " ارتاویل" نیامده بلکه این صورت، هیئت بازسازی شده "اردویل" منابع بعد ازاسلام می باشد. صادق هدایت درزیر نویس فقه 56 ساله ترجمه رساله پهلوی " شهرستان های ایران" می گوید: شاید مقصود از حاکم نشین اتورپاتکان( درجغرافیای استرابون) اردبیل باشد که به زبان ارمنی " ارت وت" می نامند.
باوجود تکرارنام اردبیل به صورت مکرردراولین منابع دوره اسلامی، اطلاعات مادرخصوص هیئت نام این شهردرعصرساسانی وپیشترازآن بسیارناچیزاست. اما فقدان معلومات دراین خصوص مانع ازآن نشده است که نام وتاریخ پیش ازاسلام این شهردرپرده محاق باقی بماند. (2)
پروفسور"یوزف مارکوارت " براساس گزارش "بلاذری " درفتوح البلدان که صراحتا شهر اردبیل رادرهنگام حمله اعراب به آذربایجان درسال 22 هجری ، کرسی (مرکز) آذربایجان خوانده، این نتیجه گیری راکرده است که درموقع سازماندهی تشکیلات حکومتی ساسانیان درزمان انوشیروان وتقسیم ایران به چهارکوست، حاکم نشین کوست اباختر(شمال) یابه عبارت دیگرکوست اتورپاتکان اردبیل ( ارتاوید) بود.(3)
این نتیجه گیری درست که موردقبول آقایان ابراهیم پورداود ودکتررحیم رئیس نیا قرارگرفته غایت امرنیست وبرای روشن ترشدن نام وتاریخ پیش ازساسانیان اردبیل دراین مقاله کوشش های جدیدی شده است. کوشش مابرای روشنتر شدن پیشینه تاریخی وپیش ازتاریخ اردبیل بردومحور: 1مدارک باستان شناسی 2 – مدارک تاریخی استواراست ودرعین حال کوشش شده است تاازتحقیقات وبررسی های تاریخی معدودی ازپژوهشگران که علاقمند به موضوع بوده اند استفاده شود.
1 –
باستان شناسی منطقه :
منطقه اردبیل دست کم ازهزاره ششم قبل ازمیلاد مسکون بوده است. براساس پژوهش های مقدماتی باستان شناسی، سراسر منطقه ازتپه های باستانی یابه عبارت دیگر مناطق استقراری که روزگاری دژ یاشهرک یا روستابوده اند، پوشیده شده است. کاوش های مقدماتی دربرخی ازنواحی اردبیل به ویژه درقسمت های شمالی وشرقی آن نشان می دهدکه اردبیل وبطورکلی شرق آذربایجان ازکانونهای مهم فرهنگ مگالی تیک یا سنگ افراشتی بوده است.(4) مردم مگالی تیک شرق آذربایجان که ماهیت قومی آنها می باید ازعناصرکاسی وهوری بوده باشد، دهها اثرمگالی تیک پرارزش ازخود به یادگارگذاشته اند. کشفیات اخیردرمحوطه باستانی " شهر یئری" مشکین شهر، پرتوتازه ای به تمدن وفرهنگ هشت هزارساله اقوام ساکن دراردبیل واطراف آن افکنده است وانتشارنتیجه کشفیات می توند ارتباط تمدن وفرهنگ مگالی تیک اردبیل رابادیگرمناطق ایران وآذربایجان تاریخی وقفقازو شرق آسیای صغیر مشخص کند. عجالتا می توانیم بگوییم که تصاویر هیکل های سنگی "شهر یئری" باتصاویر هیگل ها وسرهای آدمیانی که برروی اجاق های نعل اسبی ایغدیر( ایگدیر درشمال شرقی ترکیه درنزدیکی مرزایران وارمنستان) نقش بسته شباهت تام دارد.
ازاردبیل عصرمفرغ آثارارزنده ای کشف شده است؛ شمشیرهای مسی ، خنجرهای مختلف، تیروسرنیزه، حلقه برای گرفتن زه کمان وتیردان های مسی، ازنوع تبری که درلرستان پیدا شده وباستان شناسان تاریخ آن راقریب سه هزارسال قبل ازمیلاد معین کرده اند، درناحیه اردبیل نیزپیداشده وچون اشیای مفرغی اردبیل غالیا ازمفرغ های لرستان ساده ترند احتمال داده می شود که ازحیث قدمت زمان ، مقدم برآنها باشند.(5) دراواخر دوره مفرغ وبطورقطع دراواخر هزاره چهارم قبل از میلاد دومهاجرت تاریخی ازکرانه غربی دریای خزرودره ارس به حوالی روسیه وفلسطین وکوه های زاگرس صورت گرفته است. این مهاجرت هارامدارک باستان شناسی تایید ومدارک تاریخی تصدیق می نمایند.(6) به احتمال قوی دست کم خاستگاه یکی ازعناصرمهاجر یعنی کاسی هاکه درکوهپایه های زاگرس مرکزی درحدود لرستان وکرمانشاه اسکان یافتند، اردبیل ونواحی اطراف آن بوده است. اما این مهاجرت را به عنوان قطع ارتباط دائم وهمیشگی مهاجرین باعقبه خود درخاستگاهشان نمی توان تغییرکرد، چراکه درهزاره های بعد وبه ویژه درهزاره اول قبل ازمیلاد عناصرکاسی که تحت عنوان کاسپی شناخته می شدند، (7) ساکنان شناخته شده شرق آذربایجان وکرانه غربی بحرخزر بوده اند.
درخصوص ارتباط مهاجرت دوم باناحیه اردبیل می توان گفت که عناصرمهاجریعنی عناصری که درمنابع تاریخی ازآنها به عنوان هوری – هیتی نام برده شده است، ازاقوام مگالی تیک (8) بوده واردبیل نیزازکانون های مهم مردمان مگالی تیک وفرهنگ مگالی تیک شمرده می شود. ازلحاظ نام شناسی توپونیم ها "حور" ، "هیر" دراردبیل وهوراند در48 کیلومتری شمال اهربانام قوم هوری درارتباط است.
ناحیه اردبیل به احتمال بسیارقوی درعصر مفرغ درحوزه فرهنگ بزرگ وشگفت انگیز " کورا – ارس " قرار داشته است. این فرهنگ که ازهزاره چهارم قبل ازمیلادآغاز وتاهزاره سوم ق.م رادربرمی گیرد ازناشناخته ترین فرهنگ هایی است که مرتبط باشمال غرب ایران وکشورهای گرجستان، آذربایجان، ارمنستان وشمال شرق ترکیه بوده واین مناطق رادربرمی گرفته است. دو تن ازدانشجویان دکترای باستان شناسی آقایان مرتضی حصاری وحسن اکبری درگزارش یافته های خودازمحوطه های آق توره پارسا آباد درشمال شرقی اردبیل، که شامل تعدادی اشیاء ازدوره مفرغ بوده است، نفوذ فرهنگ کوراارس رادرنواحی شرقی آذربایجان مسلم دانسته اند.
2 –
مدارک تاریخی :
اسناد تاریخی مربوط به شمال غرب ایران راکه اردبیل درگستره آن واقع شده باید به دودوره بسیارطولانی پیش از میلاد مسیح ودوره میلادی تقسیم کرد. دوره میلادی نیزخود به د ودوره پیش از اسلام ودوره اسلامی تقسیم می شود. درهزاره های چهارم تااوایل هزاره قبل ازمیلاد مردمی که درحوزه غرب وشمال غرب ایران می زیستند از عناصر کاسی، هوری، گوتی ولولوبی بودند. مدارک سومری واکدی درهزاره سوم پیش ازمیلاد ازسرزمینهای آنان به نامهای آراتا، سوبریا، گوتیوم لولوبیوم نام می برند. به نظرمی رسد که ناحیه اردبیل درشرقی ترین نقطه شمال غرب ( آذربایجان) درهزاره سوم پیش ازمیلاد درگستره گوتیوم ویاآراتا قرارگرفته باشد.
درهزاره دوم ق.م نام آراتا ازمدارک مذکورحذف ونام گوتیوم (سرزمین گوتی ها) ولولوبیوم به کرات درمورد سرزمین های غرب وشمال غرب ایران تکرارمی شود. درنیمه دوم هزاره دوم ق.م دراسناد آشوری علاوه برتکرار جای نام های گوتیوم ولولوبیوم از سرزمینی به نام " اوروآتری" درشمال آشور سخن رفته که درسده های بعدی به نام "اورارتو" یکی ازسه دولت مهم آسیای غربی شد. دو دولت دیگرآشور وماننا بودند. درآغازین سده های هزاره اول ق.م وبه تحقیق درقرن نهم قبل ازمیلاد ناحیه اردبیل وبخش عمده ای از شرق آذربایجان تحت تفوذ دو دولت اورارتو وماننا بودند. برخی ازمتخصصان تاریخ اورارتوناحیه اردبیل رادرقرن نهم ق.م درقلمروامپراطوری اورارتونشان داده اند.(9) موضوع تعلق اردبیل به یکی ازدو دولت اورارتو وماننادرسده هشتم قبل ازمیلاد موضوع پیچیده ای است. متن کتیبه "رازلیق" در12 کیلومتری شمال سراب نشان می دهد که اردبیل درحدود سالهای 685 – 716 ق.م درقلمرودولت ماننابوده است زیرا" آرگیشتی روساهینی" پادشاه اورارتودراین کتیبه می گوید که تاکناررودخانه مونا(بخوانید: ماننا) (10) آمده وازآنجا بازگشته است. مرورمتن کتیبه خالی ازفایده نیست:" به حول وقوه خالدی (11)، آرگیشتی روساهینی می گوید: من به سرزمین آرهو لشکرکشیدم. من سرزمین "اوشو" (قرائت دیگر: اولوشو) وسرزمین بوقو(قرائت دیگر: برقو) راتسخیر کردم . من تاکناررودخانه"مونا" رسیدم وازآنجا بازگشتم. من سرزمین های " گیردو" وگیتوهانی ( قرائت دیگر: گیردو" وگیتوهانی (قرائت دیگر:گتوهایی) و توایشدو( قرائت دیگر: توایشیدو) راتسخیرکردم. شهر"روتومنی" راگرفتم . سرزمین هایی راکه مسخرساختم، تحت باج خود قراردادم، این قلعه راکه من به زور گرفتم ، دوباره برقرارساختم. من آن را" آرگیشتی ایردو" نامیدم.(12)
محل قرار گرفتن کتیبه نشان می دهد که رودخانه مونا که بانام سرزمین ماننا پیوستگی دارد می بایدرود آجی چای باشد، اما کشف دستبند طلایی شاه آرگیشتی درمنطقه ییلاقی تول تالش درگیلان نشان می دهد که پادشاه اورارتو ازحدود اردبیل گذشته وبه تالش رسیده است. ممکن است اودرسالهای بعد حکومت خود، به این سفر جنگی دست زده باشد. امکان اینکه عناصر کاسی وکادوسی این دستبند طلایی راکه طبق نوشته میخی آن به خدای (هالدی) تقدیم شده، از اورارتوها به یغمابرده باشند ضعیف است. دراواخر سده هشتم ق.م وبه تحقیق درسالهای 716 تا 713 قبل ازمیلاد یعنی قبل از لشکر کشی شاه آرگیشتی روساهینی پادشاه اورارتوبه حدوداردبیل، سارگون دوم پادشاه آشوربه حدود شرقی آذربایجان وناحیه زنجان حمله کرده بود. وی درشرح سفر جنگی خود به اعماق خاک ماد شرقی فهرست بلند بالایی ازنام ایالات وفرمانروایان آنها به دست داده است که ازمیان آنها نام "آرات پاتی " وفرمانروای آن "مادشدوکو" یا"ماشداکو" ( بخوانید: مزداکو) بسیار حائز اهمین است. نام آرات پاتی وماشداکو ونیز سرزمینی به نام " آندیرپاتیاتو" (قرائت های دیگر: انتارپاتی – آندارپاتیانو) درفهرست مذکورچندین بارذکرشده است. نام "آرات پاتی" بانام ارمنی اردبیل " ات وت" ونام " آندیرپاتیانو" ( آندارپاتیانو) بانام آذربایجان درارتباط است. " کنودت تسون" ، " کلائوبر" و" روست" آندیرپاتیانو رابانام آتروپاتکان ( آذربایجان ) منطبق دانسته اند. اما "نلدکه" ، " اشتراک" و " ای.م. دیاکونوف" علیه این نظریه هستند. علیرغم مخالفت این سه تن نقشه ای که به دوره اشکانی وبطلمیوس نسبت داده می شود صحت ادعای "کنودت تسون" وهمفکران اورا اثبات میکند. درنقشه فوق، شرق آذربایجان تحت عنوان "آنتروپاتیا" درشمال مدیا(ماد) نام برده شده است.
دیاکونوف موقعیت "آندیرپاتیانو" رادرناحیه قزوین کنونی جستجو می کند.(13) ودرنقشه ای که ازموقعیت ماددرقرن نهم تاهفتم ترسیم کرده، آندیرپاتیانورادرجنوب آندیا(زنجان)وبه تقریب درفاصله آوج – خرقان (درشمال استان مرکزی به مرکزیت اراک) نشان داده است. (14)واضح است که وی موقعیت " آرات پاتی رانیزمی باید درهمان حدود زنجان – قزوین شناخته باشد، اما وی صراحتا اشاره ای به موقعیت این "شهر دژ" نکرده است. انطباق شهر"آرات پاتی" دژآرات پاتی با حدوداردبیل یاهمان "ارت وت " منابع ارمنی مستلزم تعیین حدود سرزمین "ایشکوزای" یا سکاهای اشکیدا است به دلیلی که می آید. دیاکونوف بااذعان به اینکه دراواسط قرن هفتم ق.م پادشاهی اسکیت (ایشکوزای منابع آشوری) درهیچ نقطه ای باآشورهم مرز نبود (تاریخ ماد 233) برای تعیین موقعیت پادشاهی اسکیت مرزهای شمالی وشرقی ماننا راپیشنها می کند وسپس به دلیل اینکه درآن زمان مرزهای شرقی ماننا( یعنی شرق آذربایجان وحدود اردبیل) تاجبال کرانه دریای کاسپی(خزر) ممتد بوده امکان اسکان سکاهارادراین حدود ناممکن (؟) وفقط حدود مرزهای شمالی ماننا وناحیه گنجه درجمهوری آذربایجان را محل پادشاهی اسکیت می داند. وی برای اثبات این ادعا اشاره استرابون به وجود سرزمینی به نام "سکاسنا" دراین حدود راکافی می داند (تاریخ ماد 233) . دلیلی که نتیجه گیری دیاکونوف راتاحدودی نقض ولی آن رانفی نمی کند این است که آسار حدون فرمانروای آشور(688 – 681 ق.م) برای رسیدن به سرزمین"پاتوش آری" برکران کویرنمک درخاک مادهای دوردست که کوه بیکنی (به تعبیری دماوند) درکنارآن نهاده است"، بیم آن راداشته است که کیمری ها(بخوانید: اسکیت ها) وماننایی ها پا به میان گذاشته ومتعرض آنان گردند(کامرون، 131). دراینجا این سئوال پیش می آید که کیمری ها (اسکیت ها – سکاها) دراین تاریخ درکدام موقعیت جغرافیایی بوده اند که می توانسته اند بامتحدان ماننایی خویش سپاهیان آشوررادرراه رسیدن به پاتوش آری و"خوآرا" تهدید کنند؟ آیااستپ های مغان نمی تواند محل پادشاهی اسکیت یاایشکوزای بوده باشد؟(15)
آیامهاجمان آشوری که به امید رسیدن به پاتوش آری برکران کویرنمک از طریق شهری به نام آنتارپاتی که سارگون آن رابه نام "آندیرپاتیانی" می شناخت به پیشروی پرداختند(کامرون 131)، نمی بایست خطرایشکوزهاومانناهارادراراضی اردبیل وکرانه های غربی وجنوب غربی خزردرک کرده باشند؟
ابهاماتی که درتعیین مسیر لشکرکشی آشوریان به ناحیه "پاتشوارا" وکوه "بیکنی" که اولی به گفته شرق شناسان پدشخوارگر(ناحیه ورامین وگرمسار) ودومی کوه دماوند بوده است مانع ازآن نمی شود که مادرتطبیق آنتارپاتی باآذربایجان وآرات پاتی با"ارت وت" (ارت پات) شبهه کنیم، زیراهمانطوری که پیشترگفته شد، درنقشه مربوط به دوره اشکانی که منسوب به بطلمیوس (فوت حدود 167 میلادی ) است سرزمین "آنتروپاتیا" درحد فاصل دریاچه مارگیانه (ارومیه) تادریای هیرکاتی(خزر)نموده شده است. انطباق آنتروپاتیا یا آنتارپاتی لوحه آسار حدون آندیرپاتیانوسارگون دوم (جدآسارحدون) باآتروپاتکان منابع پهلوی وآدوربایگان منابع سریانی وآتروپانته منابع یونانی تحول عمده ای درنگرش سنتی به ماخوذ بودن نام آتروپاتی از نام آتروپات فرمانروای ماد آتروپاتی ایجاد می کند.(16) همنام بودن فرمانروایان آندیرپاتیانو وآرات پاتی درلوح سارگون که هردو فرمانروا نام کاسپی یابه عبارتی دیگر هوریانی ماشداکو(مزداکومشتاکو) داشته اند (17) وهمچنین وجود شهری به نام مشدا"مشتا" درقلمرو دولت ماننا که منطبق باداش تپه امروزی درنزدیکی قوشاچای (میاندوآب) می باشد.(18) این نتیجه رابارمی آورد که آرات پاتی وآندیرپاتیانو ازشهر _ دژهای ماننا بوده اند. برخی از پژوهشگران جوان می گویند که مرادازشهر اردینی درمنابع اورارتویی اردبیل می باشد. ولی بااین عقیده نمی توان موفق شد، زیرااین شهر درنزدیکی های شهر مقدس موساسیردرحوالی رواندوز – اشنویه بوده است. آیااردبیل دردوره مادها درقلمرودولت مادبوده یادرتحت نفوذ عناصرکاسپی وکادوسی ازنفوذ این دولت برکنارمانده است؟ پاسخ قطعی به این سئوال درحال حاضر ممکن نیست، اما به ظن اقوی ناحیه اردبیل ازنفوذ دولت مادبرکنارنبوده است. درباب اینکه اردبیل درقالب ساتراپ نشین ماددرترکیب امپراتوری هخامنشی بوده ویادرقالب ساتراپ نشین کاسپیانه درروایت هرودوت ، پاسخ قطعی ممکن نیست. اما مسلم است که دراواخر دوره هخامنشی کادوسیان وکاسپیان وساکسنیان (سکاها ایشکوزای یااورتوکویبانتیان) یعنی اقوامی که وجودشان درناحیه اردبیل وحوضه قره سو ودره رود ارس واستپ های مغان به ثبوت رسیده درنبرد سرنوشت ساز گائوگامل تحت فرمانروایی آتروپات فرمانده مادی ها وبه اتفاق مادی ها می جنگیدند. پس ازشکست هخامنشیان درنبرد گائوگامل وفرارداریوش سوم (دارا) به اکباتان (همدان) وسقوط نهایی هخامنشیان ، آتروپات دولت مستقل آتروپاتن راتاسیس کرد. درترکیب دولت آتروپاتن علاوه بربازماندگان گوتی ها، لولوبی ها، هوری ها، مانناها، عناصر کاسپی وکادوسی داخل بودند وبی گمان اردبیل نیز درسده چهارم قبل از میلاد تااوایل سده اول میلادی درقلمرو آتروپاتن بوده است. استرابون جغرافی دان یونانی درترکیب جمعیت های ساکن درآتروپاتن ازطوایف کوهستانی کادوسی، آمارد – که رود قیزیل اوزن به نام آماردوس خوانده شده، وکبرتی ها وتاپیرها(تپورها) نام برده است. وی همچنین ازدوپایتخت تابستانی وزمستانی آتروپاتی به نام گازاکا درزمینی هموارقرارداشته باارکی به نام "ورا" که آن رامنطبق باگنجک یاشیز (تخت سلیمان حالیه) می دانند. ولی نام پایتخت دوم درمتن وی از قلم افتاده است ودانشمندان باتوجه به سابقه مرکزیت اردبیل درقلمروکوست آتورپاتکان عصرساسانی ، پایتخت تابستانی بوده باشد، بااردبیل تطبیق می کنند..(19)
اردبیل چناچه ازگزارش جغرافیدانان ومورخان دوره اسلامی اخذ می شود، دست کم دراواخر دوره ساسانی مرکز آذربایجان وبه تعبیر وسیع ترمرکز کوست اباختر یاکوست آتورپاتکان بوده است. درکوست آتورپاتکان که موسی خورنی درجغرافیای خود ازآن به عنوان کوست کپکوه (قفقاز) نام برده سرزمین های ( استان های ) زیرداخل بودند:
1 –
آتورپاتکان 2 – ارمن(هایک) 3 – اری (ری) 4 – گلان وشنجان( گیلان وزنجان) 5 – رن( الوانک یااران یاآلبانیا) 6 – بلسکان(بلاسجان منابع عربی یادشت مغان ومیل مغان امروزی) 7 – دلمونک(دیلمان) 8- دمباوند(دماوند) 9- تپرستان(مازندران) 10- رون (رویان درجنوب دریای خزر) 11- سیسکان (سیونیک درشمال رود ارس تادریاچه گؤی گؤل درارمنستان) 12- آمل ( آمل درمازندران) 13- ورجان (گرجستان)(20)
نام اردبیل دردوره ساسانی چه تلفظی داشته دقیقا معلوم نیست. من درمقاله ای که تحت عنوان "اردبیل توپونیمینه داییر معلومات" درنشریه هفتگی آوای اردبیل ونشریه دانشجویی سایان منتشرکرده ام، کوشیده ام گرهی از ابهامات موجود دراین باب راباز کنم وعلاقمندان می توانند به ان نشریات مراجعه کنند. ضمنادرموردتلفظ این نام دردوره اشکانی نیز اطلاع روشنی نداریم. آقای داریوش به آذین براین باوراست که چون نام اردبیل درمنظومه ویس ورامین که منسوب به دوره اشکانی است آمده، لذا نام اردبیل دردوره اشکانی موجود بوده است. وجود نام اردبیل دردوره اشکانی مورد قبول است، امادانش مافعلااجازه نمی دهد که بگوییم اردبیل دردوره اشکانی چگونه تلفظ می شده است. بدیهی است ترجمه ویس ورامین درسال 446 ه.ق به وسیله فخرالدین اسعد گرگانی یعنی زمانی که حداقل دویست سال ازرواج نام اردبیل به هیئت کنونی اش می گذشت، هیچ کمکی به مابرای دانستن طرزتلفظ اردبیل دردوره اشکانی نمی کند. درسال 22 هجری قمری وزمانی که هنوز سلسله ساسانی بطور کلی برچیده نشده بود، اعراب متوجه کرسی آذربایجان ومقر مرزبان آن دراردبیل شدند. به روایت بلاذری "مرزبان جنگجویانی راازمردم باجروان (شهری درمغان ) ومیمذ(اهر) ونریر یا نیریز(؟) وسراه (سراب) وشیز (گنجک یاگازاکای استرابون) ومیانج(میانه) وجاهای دیگرنزد خود گردآورده بود وچند روز بامسلمانان (اعراب) نبردشدیدی درپیوست. سپس مرزبان باحذیفه(والی منسوب عمربن خطاب برآذربایجان ) ازسوی همه مردم آذربایجان صلح کرد..." (21)
اردبیل درطول قرون نخستین اسلامی یعنی ازسال 22 هجری قمری تاقرن چهارم به مانند عصر ساسانی همچنان به عنوان کرسی نشین آذربایجان دردوره های والیگری ومرکز آذربایجان دردوره تشکیل امارت های نیمه مستقل باقی ماند. دردوره فرمانروایی نخستین سلسله ترک مسلمان درآذربایجان یعنی دردوره سلسله ساجیان (بنی ساج ) که اصل آنهاازترکان ماوراء النهربود وبین سالهای 276 تا320 ه.ق حکومت کردند، اردبیل تختگاه این سلسله بود. باانقراض ساجیان وروی کارآمدن سلسله کنگریان دیلمی تباربامسافریان، اردبیل همچنان پایتخت این سلسله باقی ماند.
منابع وتوضیحات:
1-
یوزف مارکوارت، ایران شهر ، 206
2-
دکتر رحیم رئیس نیا آذربایجان درسیر تاریخ ایران ، جلد دوم ، 949
3-
مآخذ فوق ، 948
4-
رک: تمدن وفرهنگ سیگ افراشتی درشرق آذربایجان ، نشریه هفتگی آوای اردبیل به قلم نویسنده
5-
کریستی ویلسون، تاریخ صنایع ایران، 44- 43
6-
تاریخ پیشرفت علمی وفرهنگی بشر، ازانتشارات یونسکو، ترجمه پرویز مرزبان، جلد اول بخش دوم- قسمت اول، 32-31-30 / جغرافیایی استرابون موضوع کوسایوی یاکیسی
7-
به عقیده صاحب نظران کاسی هاشعبه ای ازکاسپی هابوده اند. اصطلاح کاسپی طبق نظر متخصصان مرکب از کاس وجمع عیلامی پی= کاسپی است.
8-
اقوام مگالی تیک به اقوامی گفته می شود که دربنای ساختمان های خود سنگ های بزرگ وعظیم الجثه به کاربرده اند.
9-
شاپوررواسانی ، جامعه بزرگ شرق، 251
10-
درمنابع آشوری نام ماننا به صورت مونا نیزآمده است.
11-
خالدی یاهالدی بزرگترین خدای مورد احترام اورارتوها بودوبه همین خاطر است که اورارتوها رادربرخی منابع تاریخی به نام های خالدیان وهالدیان خوانده اند.
12-
محمدجواد مشکور، نظری به تاریخ آذربایجان ، دکتررحیم رئیس نیا ماخذ فوق جلد اول، 174.
13-
تاریخ ماد، 243
14-
تاریخ ماد نقشه ضمیمه به صفحه 208
15-
ریچارد .ن . فرای، میراث باستانی ایران ترجمه مسعود رجب نیا، ص 117 حل پادشاهی اسکیت رادردشت مغان می داند. وجود پادشاهی مسکوت( = ماساگت یاماساژت) درجنوب دربند وشمال شابران که شعبه ای ازسکاها بودند وکوروش درجنگ باآنها کشته شد، گواهی است برحضورسکاها دردشت مغان ، عرب ها ازمسکوت بانام مسقط یاد کرده اند.
16-
ممکن است مصمت ن درآندیر پاتیانو حذف شده وکلمه به صورت آریر ( آتور) پاتیان درآمده باشد.
17-
جورج کامرون، ایران درسپیده دم تاریخ ، 117 ، متون نوزی مربوط به عناصر هوری است وپسوند "کو" پسوندی هوریانی شمرده می شود.
18-
تاریخ ماد، 163
19-
یوزف مارکوارت، ایران شهر، 39 – 38 مارکوارت علیرغم تیزهوشی فوق العاده اش نتوانسته است محل استان شنجان رامعین کند وبه حاشیه گویی پرداخته است. شنجان به غیراز زنجان باهیچ جایی نمی تواند انطباق داشته باشد. رک : به ص 238 ایران شهر
20-
بلاذری ، فتوح البلدان ، 457