حاجي ميرزا هادي امام  از شاگردان مرحوم آقاي حاج شيخ زين‌العابدين مازندراني بوده و از زندگي و شرح حال او متاسفانه آگاهي نداريم. نويسندگان تاريخ اردبيل و علمای آن نيز در كتاب‌هاي خود شرح حالي از او ننگاشته‌اند. باباصفري در كتاب خود ذيل عنوان سركشي دباغ‌ها از فرمان حاكم مي‌نويسد:

« براي آنكه خواننده محترم را با وضع عمومي آن دوره اردبيل آشنا سازيم باجمال به ذكر بعضي وقايع آن، قبل از نهضت مشروطيت مي‌پردازيم كه يكي از آن‌ها عصيان جمعي از مردم اردبيل عليه علي‌خان والي حاكم اين شهر در سال 1308 قمري است. علي خان را گذشتگان اردبيل مرد خودخواهي مي‌گفتند كه در اداره امور ولايت مثل ديگر عمال مستبد دوران قاجار تكبر و خودخواهي را بر عقل و رأفت برتري مي‌داد و مشكلاتي براي مردم فراهم مي‌ساخت. او در آن سال دستور داد كه دباغ‌ها محل كار خود را از كنار شهر به بيرون انتقال دهند و دباغان كه جماعت كثيري بودند و مشكلاتي در اين باره داشتند، حال خود بدو عرضه داشتند و تقاضاي تجديدنظر و مهلت كردند. حاكم در گفته خود پافشاري كرد؛ اينان اطاعت امر نكردند و او دستور داد خانه ريش‌سفيدان دباغ‌ها را آتش زدند و معين‌الرعايا كدخداي شهر را، كه مصلحت حكمران را در ملاطفت و مهرباني مي‌دانست،  يا بقولي در اجراي امر كوتاهي مي‌كرد، تحت تعقيب قرار داد. معين از ترس جان در بقعه شيخ‌صفي‌الدين متحصن گرديد و چون حاكم نتوانست بر او دست يابد، به سربازان «چاردالو» كه با خود آورده بود دستور داد خانه او را غارت نمايند. سربازان به طرف خانه معين حرکت كردند. در اين ميان حاج ميرزا هادي امام كه از علماي به نام و مورد احترام شهر بود خبردار شده، سوار بر استر خود را به خانه او رسانيد و از فرمانده سربازان خواست كه ساعتي دست نگهدارند تا او به حضور حاكم برسد. وي با عجله به قلعه نزد حاكم رفت و وساطت نمود. سخنان او در عليخان كه از اوضاع نيز نگران بود كارگر افتاد و خواهش وي پذيرفته شد و بدين طريق متحصنين بيرون آمدند و غائله پايان يافت.                             (اردبيل در گذرگاه تاريخ، جلد اول، صفحه 164)»

در جاي ديگر تحت عنوان امامزاده نخستين شهيد مشروطيت در اردبيل مي‌نويسد:

«امير معزّز... به تعقيب و آزار مشروطه‌خواهان پرداخت و نخست مرد با غيرت ميرزا محسن امامزاده پسر حاجي ميرزا هادي امام را با شديدترين وجهي به قتل رسانيد... ميرزا محسن فرزند ميرزا هادي امام از جوانان نجيب و با غيرت بود و از روشنفكران و آزادي‌خواهان به شمار مي‌آمد. به امر حكمران بيني او را سوراخ كردند و بدان طناب بستند و بدين شكل او را در شهر و بازار گردانيدند و سپس او را به چوب بستند و آنقدر كتك زدند كه جوان پاك نهاد بيش از دو روز تاب تحمل نياورده، بدرود زندگي گفت.» (همان ماخذ صفحه 204)

آري اين چنين است رسم چرخ نيلوفري! روزي پدر در پيش حاكم از دباغان و كدخداي شهر وساطت مي‌كند و از غارت اموال آنها ممانعت مي‌نمايد و متحصنين را از تحصن بيرون مي‌آورد و حفظ‌النفس مي‌نمايد. روز ديگر حاكمي ديگر در همان شهر بينيِ فرزند همان پدر را به جرم آزادي‌خواهي سوراخ مي‌كند و در شهر مي‌گرداند و جانش را مي‌گيرد. قائم مقام فراهاني كه خود نيز به چنين سرنوشتي گرفتار آمده، چه نيكو گفته:

«روزگار است گه عزت‌دهد گه خوار دارد      چرخ‌بازيگر از اين بازيچه‌ها بسيار دارد»

باري، مطلب ديگري از ميرزا هادي امام و تاريخ تولد و حتي تاريخ وفات او در دست نداريم. مولف تاريخ اردبيل و دانشمندان هم زير عنوان ميرزا هادي امام، فقط داستان دباغان اردبيل را با عبارت: «طبق نوشته محسني در تاريخ 1308 هـ .ق عليخان والي و حاكم اردبيل...» نقل نموده است و چيز ديگري درباره حاج ميرزا هادي امام ندارد. (تاريخ اردبيل و دانشمندان، فخرالدين موسوي ننه‌كران، جلد دوم صفحه 346 عنوان 465)