شاهسون در بستان  السیاحه

            در کتاب بستان السياحه تأليف حاج زين العابدين شيرواني (جلداول ازانتشارات سنايي، صفحه 347)در مورد شاهسونها چنين آمده است : (( جمعی از نمک به حرامان قزل باشيه برشاه عباس خروج کرده ، پای جرات وجسارت پیش نهادند، شاه فرمود:شاه سون گلسون .یعنی هرکه شاه رادوست دارد بیاید.لهذا از هرفرقه ای آمده طاغیان شاه راشکست دادند،پادشاه آن جماعت را (شاه سون ) نام نهادند،درمیان آن طایفه ، طوایف مختلفه است.مسکن ایشان درملک مغان وآذربایجان و فارس است وقلیلی در خراسان و كابل و کشمير سکونت دارند و درغریب نوازی و مهمانداری و شجاعت برامثال خود طریق سبقت سپارند.نام طوایف این عشایربیشتربه (( لو )) ختم می شود ازقبیل سرخان بیگ لو، طالش مکاییل لو،جعفرلو،حاجی خانلو، مغانلو و... علاوه براین بعضی ازشاهسونها به دیگرنقاط ایران چون فارس ، خرقان و خمسه کوچانده شده اندکه اینها برخلاف شاهسونهای آذربایجان معمولا زیرسیاه چادر زندگی می کنند وبا آلاچیق های شاهسونهای آذربایجان تفاوت بسیار دارند.)

تاج الدین ابوالحسن علی اردبیلی

     

اردبیلی، تاج الدین ابوالحسن علی (667-746 ق) فرزند عبدالله بن ابی الحسن بن ابی بکر اردبیلی تبریزی، حکیم و مهندس و منجم.

      وی شاگرد قطب الدین شیرازی بود و ریاضیات و هندسه و فلسفه را از حوزه های درس نظام طوسی و شمس الدین بن المؤذن بهره برد و حکمت و منطق را از برهان الدین عبدالله و ابن شرفشاه استرابادی و شرح الحاجبیه را از مؤلفش رکن الدین و فقه را از شیخ سراج الدین اردبیلی و حساب و فرائض را از صلاح الصدی و فخرالدین جارالله جنداری بهره مند گشت و محضر بیضاوی را نیز درک کرد.

      در 30 سالگی کرسی فتوی را در دست گرفت و بعد از سال 716 ق وارد بغداد شد، سپس به کربلا و نجف مشرف شد و بعد وارد مراغه گشت و از رصدخانۀ آن بهره مند شد.

     سال 722 ق شهر قاهره را مسکن دائمی خود قرار داد و کرسی تدریس را در آن سامان به خود اختصاص داد و نیز از مدرسین مدرسۀ حسامیه گردید. در اکثر علوم دارای تألیفاتی است.

      از مشهورترین آثار اوست: مبسوط الاحکام؛ التفسیر؛ الحدیث؛ الاصول؛ الحساب؛ الکافی فی علوم الحدیث؛ القسطاس المستقیم؛ حاشیه علی شرح الحاوی الصغیر قزوینی. ابن حجر وی را از علمای شافعیه می خواند (الدررالکامنه، 4/85)، آقا بزرگ تهرانی در طبقات میانجیگری علمای عتبات و دولت وقت به شهر بازگشت. آقا میرزا علی اکبر مشرب کلامی داشت، بدانپایه که تحصیل آن را واجب می شمرد. از آثار اوست: البعث و النشور، در اثبات معاد جسمانی (چاپ تبریز، بدون تاریخ) که در آن صدر المتألهین (ملاصدرا) را «صدرالکفرۀ ملعون» خوانده؛ جواب السوأل عن وقعه زید و زینب، (همدان، 1343)؛ رساله فی تقلید المیت، (تبریز، بدون تاریخ) که به وجوب تقلید میت اعلم فتوی داده است؛ عمودالنور، در رد شیخیه و بابیه و صوفیه؛ و اصول الدین مسلمین. وی چند کتاب به ترکی نیز نوشته که به طبع رسیده اند، از جمله: اصول الدین عوامی؛ و رسالۀ عوام الناس در رد بابیه.

منابع: تدوین الاقاویل، 35 به بعد، اردبیل در گذرگاه تاریخ، 171-175، 396، 400، 461؛ نهضت مشروطیت، سلام الله جاوید، 29-30؛ تاریخ مشروطیت، کسروی، 197، 237، 400-402.

 

 

اردبیلی، حاج میرزا یوسف مجتهد (اردبیل 1271-1339 ق)،

       فقیه و اصولی، فرزند حاج میرزا محسن مجتهد اردبیلی، پس از تحصیل مقدمات و سطوح در 1294 ق به نجف رفت و یک سال در حوزۀ درس فاضل شربیانی حاضر گشت.

      آنگاه عازم کربلا شد و مدتی به مشارکت شیخ عبدالکریم حائری یزدی، میرزا محمد تقی شیرازی و ثقه الاسلام شهید تبریزی در مجلس درس شیخ علی بفروئی یزدی و نیز روزگاری در درس خارج آخوند ملاحسین اردکانی و شیخ زین العابدین مازندرانی حضور یافت.

       در 1304 ق به اردبیل بازگشت و دوباره در 1309 به کربلا رفت و تا 1314 ق در آنجا بود، سپس به نجف مهاجرت کرد و تا پایان عمر آخوند خراسانی (1329 ق) مصاحب او بود و سرانجام در 1333 ق به اردبیل بازگشت.

     آثار او عبارتند از: 15 رساله در مباحث مختلف فقه؛ 6 رساله در مباحث مختلف اصول؛ رساله در احوال سید بن طاوس؛ رساله در اثبات واجب؛ رساله در مکارم الاخلاق؛ جنگ؛ تصحیح دورۀ کامل جواهرالکلام؛ تصحیح وسائل الشیعه، چاپ امیر بهادر؛ تصحیح مهج الدعوات؛ تصحیح کتاب وقف مفتاح الکرامه.

 

 

 

 

اردبیل به هنگام فتح آذربایجان به دست مسلمانان

        اردبیل به هنگام فتح آذربایجان به دست مسلمانان ، همچنان پایتخت این منطقه و مقر مرزبان بود بلاذری درباره فتح آذربایجان و اردبیل اخبار گوناگونی نقل میکند. از جمله اینکه حذیقه بن یمان با فرمان ولایت اذربایجان از سوی عمر بن خطاب از نهاوند به اردبیل آمد. مرزبان آذربایجان در مقابل او سپاهی از شهرهای منطقه گرد آورد و چندی به مقاومت پرداخت ، اما سرانجام موافقت کرد با شرایطی از جمله پرداخت 800 هزار درهم و پیشگیری از خون ریزی ، تسلیم شود.

        بدین سان اردبیل به دست حدیقه به صلح گشوده شد در این هنگام ، اگر چه شهر اردبیل آرام و مطیع ماند ، اما مردم پیرامون ، سر به شورش گذاردند  همو گزارش میدهد که عمر پس از  عزل حذیفه ، عتبه بن فرقد سلمی رابه جای وی والی اذربایجان کرد و او شورش مردم در اطراف اردبیل را فرو نشاند.

         سال فتح اردبیل را به تفاوت در 20 و 22 ق نوشته اند. یعقوبی فتح آذربایجان را در 22ق و به دست مغیره بن شعبه ثقفی و در زمان خلافت عثمان میداند همو خراج آنجا را سالانه کم و بیش 4 میلیون در هم ذکر میکند.

         در زمان خلافت حضرت علی (ع) ولایت آذربایجان نخست با سعید بن ساریه خزاعی و سپس با اشعث بود. به دستو اشعث بن قیس کندی ، مسجدی در اردبیل بنا شد که بعداً توسعه یافت. همو علاوه بر اسکان گروهی از اعراب و سربازان در اردبیل ، جماعتی از اهل عطا یعنی کسانی را که احکام دین میگفتند و از بیت المال مستمری دریافت میداشتند ، در این شهر منزل داد (صفری ، 1/27). به این ترتیب ، عشیره های عرب در شهر اردبیل و پیرامون آن ساکن شده ، اراضی حاصلخیزی را متصرف شدند و حتی کشاورزان و زمین داران پیشین را رعایای خود ساختند.

ده نکته در مورد عظمت خانم

۱- عظمت خانم از ايل شاطرانلو كرد مهاجر ساكن روستاي نيلق خلخال بود كه پس از ازدواج با جورق بيگ شاهسون، به عظمت خانم فولادلو معروف شد.

2- مادر عظمت خانم، نازي خانم بود

3- جورق بيگ شوهر عظمت خانم  به دستور دولت قاجاريه كشته شد و چهار پسر و يك دختر از وي برجاي ماند. به رسم ايل، عظمت خانم با حسين علي خان ملقب به سالار ايران ازدواج كرد كه برادر همسر مرحومش بود و گوهرتاج دختر ديگري بود كه با ازدواج دوم به دنيا آمد.

۴-  سرلشگر امير طهماسبي نيروهاي دولتي را به سوي مقر عظمت خانم پيش مي راند و پيغام مي دهد اگر تا 24 ساعت تسليم نشويد كودكان شيرخواره تان را بر نيزه خواهم كرد. عظمت خانم در مقابل اين يورش وحشيانه، سريعاً همه زنان، دختران و كودكان را به نمين مي فرستد

۵- قوام الدوله در خاطراتش مي نويسد: ثروت رضاشاه حاصل غارت ثروت عظمت خانم و برادرش و نيز غارت ثروت سردار ماكو بوده است.

۶- امير طهماسبي براي نشان دادن كينه خود از عظمت خانم همه كسان وي را كه مي توانست دستگير و اعدام مي كند. همه عموها، عموزاده ها و دايي ها در چاي كنار تبريز به دار آويخته مي شوند. يكي از پسرعموهاي عظمت خانم طناب دار را خود بر گردن مي اندازد و مي گويد افتخار مي كنم كه با چنين دولتي جنگيده ام و خود صندلي را از زير پايش كنار مي زند. (از كتاب خاطرات ناصر دفترروايي)

   ۷-  پسر كوچك امير عشاير به علت كمي سن با وساطت امام جمعه تبريز نجات مي يابد

۸-  پسر كوچك عظمت خانم جوزعلي خان در كوه ها آواره بوده اما با دستيابي به ثروت پنهان شده مادرش مي تواند از طريق واسطه هايي به ملاقات رضاشاه كه اكنون شاه ايران است، دست يابد و فرمان آزادي عظمت خانم را بگيرد. رضاشاه براي دلجويي از عظمت خانم دستور مي دهد او را در يكي از كاخ هاي تهران مستقر كنند اما عظمت خانم خواهان ملاقات با رضاشاه مي شود. 

۹-   رضاشاه به جوزعلي خان كه در كنار مادرش بود، اشاره مي كند و مي گويد: جوان لايقي است. عظمت خانم مي گويد: اگر لايق بود زنده نمي ماند

۱۰- نویسنده و مترجم مشهور اردبیلی مرحوم سید رضا حسینی در مورد عظمت خانم در مصاحبه خود چنین می گوید:(( خانواده‌ای که شاهسون‌ها با آنها رابطه‌ای دوستانه‌ داشتند همین خانواده نقی‌زاده بود. شاهسو‌ها می‌آمدند خانه اینها و مادرم نقل می‌کرد که «عظمت خانم» مادرم را می‌نشاند روی زانویش و می‌زد روی زانوی مادرم و می‌گفت: «دلی قیزیم، دلی قیزیم».

 

جغرافیای تاریخی اردبیل

ميرخواند، اردبيل را ممتازترين شهر در دوره‌ي اشكاني و ساساني دانسته و در مورد مرمت شهر به وسيله خسرو انوشيروان مي‌گويد: «بطور كلي اردبيل در دوره‌ي اشكاني در بين شهرهاي آذربايجان ممتاز بوده است.در دوره‌هاي ساساني اردبيل و آذربايجان دوكرسي داشت يكي اردبيل و ديگري كنزك بوده است. خسروانوشيروان (579-531م) پس از صلح با پادشاه خزرها، اردبيل را مرمت و براي حفظ ايران از حمله‌هاي قبايل شمال ديواري در كوههاي قفقاز ساخت. گای لسترنج از قول حمدالله مستوفی درباره رودخانه شهرمی گوید:«شهراردبیل درقسمت علیای رودخانه ای که مستوفی آن را«اندرآباد» نامیده واقع شده است این رودخانه کمی پایین تربارود اهر که ازسمت چپ به رودخانه اردبیل می پیوندد ملحق شده و اندکی پایین تر از پل خداآفرین به رود ارس می ریزد. رودخانه ی اردبیل ورودخانه ی اهر،اولی ازدامنه خاوری ودومی ازدامنه باختری کوه سبلان،که کوه عظیمی است مشرف به اردبیل سرچشمه می گیرند»[1]. كاي لسترنج مولف كتاب جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي، مي‌گويد:« در اوايل خلافت عباسيان (656-132) شهر اردبيل در ميان شهرهاي آذربايجان مقام اول يافت.»[2]

منطقه اردبیل، با وجود کوه سبلان ودامنه های سرسبز و مرتع‌هاي اطراف آن، یکی از نواحی ییلاقی دامپروران بوده و بيشتر در طول زمان دامپروری، فعالیت های کشاورزی را نیز به همراه داشته است یکی از اسباب توجه حکومت گران پیش از اسلام در ایران، به ویژه شاهان ساسانی به اردبیل که حتی برخی از مورخين بنای آن را به فیروز ساسانی (83-459م) نسبت داده اند و نیز تهاجم مداوم اقوام خارجی ازجمله خزران به این ناحیه، علاوه برموقعیت استراتژیکی منطقه، اهمیت کشاورزی و جنگلی آن می باشد تا بدین وسیله بتوانند به سرزمین های مزروعی و مراتع آن جهت چرای دام هایشان دست یابند. چنان که اصطخری(م346هـ) درقرن چهارم هجری درباب اردبیل می نویسد: «جای پرنعمت است و روستا دارد، و بر دو فرسنگی کوهی است، آن را سبلان خوانند. تابستان و زمستان از برف خالی نباشد»[3]. ابن حوقل در اثر معروف خود به نام« صوره الارض »که آن را به سال 367 هـ به رشته تحریر در آورده است، از نعمت و ارزانی در شهر اردبیل گزارش می دهد. به طوری که برخی ازکالاهایی راکه او می شمارد، و محصول‌هاي زراعی را تشکیل می‌دهد ومی گوید «بناهای آن اغلب ازگل وآجراست اردبیل شهری است فراخ نعمت و با نرخ ارزان عسل و روغن و گردو و مویز و همه خوردنی ها به حد رایگان ارزان است»[4]. ابن حوقل درسفرنامه‌اش درباره خوردنی های اردبیل و عسل آن می گوید «عسل و روغن،گردو ومویزو همه خوردنی ها به رایگان ارزان است»[5].

مقدسی درباره مقام شهر اردبيل و ديگر شهرهاي آذربايجان در اوايل دوران خلافت عباسيان مي‌گويد:« در اوايل خلافت عباسيان مراغه و سپس اردبيل و در اواخر دوره‌هاي عباسيان تاكنون تبريز در ميان شهرها مقام اول را پيدا كرد.»[6] مقدسی از شخم زدن کشاورزان و روستائیان اردبیل دریخ بندان نقل می کند «در روستاهای اردبیل با هشت گاو و چهارتن راننده شخم کنند هر راننده برای دو گاو، من پرسیدم آیا این کا ر به سبب سختی زمین است؟ گفتند نه! بلکه برای یخ‌بندان است»[7].

ابن خرداذبه در كتاب« المسالک والممالك» خود درباره‌ي ناهمواري‌هاي آذربايجان و اردبيل مي‌گويد:«... و آذربايجان در طول آن اردبيل و مرند و جابروان و ورثان و قصبه شهر بردعه و پستي و بلندي آن معبر متوسطي دارد[8]

در کتاب« حدود العالم» (قرن چهارم) که مؤلف آن معلوم نيست. می گوید «اردبیل، قصبه ی آذرآبادگان است، شهری عظیم است و گردوی باره است و شهری نخست، بسیار نعمت بود. اکنون کمتر است، و مقر ملوک آذرآبادگان است. و از وی جامه های برد، و جامه های رنگین خیزد.»[9]

ياقوت حموي دربارة کمبود ميوه در اطراف شهر اشاره کرده و يادآور مي‌شود که از اردبيل تا جنگل،‌دو روز راه است و معمولاً جنگل فايده‌ي ديگري هم براي اهالي دارد، آن هم پناهگاه مردم به هنگام يورش است وي مي‌گويد: « ميوه‌ها از اطراف و پشت کوه به آن شهر با فاصله کمابيش يک روزه راه آورده مي شود. دوري آن از دريا دو روز راه و در آن جنگلي است که پناهگاه ايشان به هنگام يورش دشمنان است. چوبي از جنگل آن مي‌آورندکه ازآن بشقات و سيني «خلنج» مي‌ تراشند.» [10]

آقای گای لسترنج از قول حمدالله مستوفی درباره ی رودخانه شهر می گوید: «شهر اردبیل در قسمت علیای رودخانه ای که مستوفی آن را «اندرآباد» نامیده واقع شده است، این رودخانه کمی پایین تر با رود اهر که از سمت چپ به رودخانه اردبیل می پیوندد ملحق شده و اندکی پایین تر از پل خداآفرین به رود ارس می ریزد. رودخانه اردبیل و رودخانه اهر، اولی از دامنه خاوری و دومی از دامنه ی باختری کوه سبلان که کوه عظیمی است سرچشمه می گیرند.»[11]

زکرياي قزويني صاحب کتاب «آثارالبلاد و اخبارالعباد» اظهار نموده و مي‌نويسد: « درخت جنگلی بسیاردارد.چوب «خلنج» که طبق وخوان وسایرظرف هاازآن سازند،درختش دراردبیل است.درود گران اردبیل دراین کاربسیارماهرند.شگفت این جاست که در اطراف اردبیل بااین که آب وهوایش معتدل است یک درخت میوه هم نیست،نشاها رامی نشانند، لیکن نمونمی کنند وهرگزمیوه نمی دهند که این رازپوشیده راتاکنون ندانسته اند.»[12]

آدام اولئاريوس در «سفرنامه‌»ي خود درباره‌ي دورنماي شهر اردبيل از چگونگي ساختمان‌ها و حصارهاي شهر اردبيل چنين مي‌گويد:« اردبيل حصار و ديوار محافظي در اطراف خود ندارد،‌خانه‌هاي آن هريك داراي باغ ميوه هستند و به همين جهت اردبيل از فاصله‌ي دور بيشتر مانند يك جنگل به نظر مي‌آيد تا يك شهر. ساختمان چوبي،‌كمتر در اين شهر ديده مي‌شود، زيرا چوب‌هاي آن را بايد از گيلان كه تا اردبيل شش روز راه است بياورند.»[13] آدام اولئاريوس درباره کشاورزی و دام داری در اردبیل می گوید: «به علت هوای نسبتا سرد در اردبیل، خربزه و مرکبات عمل نمی آید ولی سیب و گلابی زیادی دارد. در ختان اردبیل در آخر ماه آوریل تازه شروع شده و شکوفه می کنند ولی در دامنه کوه‌های اطراف که هوا گرمتر است میوه های مختلف به عمل می آید. زمین های کشاورزی اردبیل خوب و حاصل خیز و چراگاه ها و مراتع آن هم قابل توجه می باشد[14]. آدام اولئاریوس درباره شرح رودخانه «بالخلو» که دروسط شهرجاریست می گوید: «از وسط شهررودخانه ای بنام بالخلو جاریست که چندین پل سنگی روی آن زده اند این رودخانه ازدهی واقع درجنوب به طرف اردبیل جاری شده وقبل ازورود به شهر،به دوشاخه تقسیم می گردد یک شاخه آن وارد شهرشده و شاخه دیگر به طرف خارج شهر رفته و به رودخانه «قره سو» می ریزد»[15]. آدام اولئاریوس درباره جاری شدن سیل درشهراردبیل باطغیان رودخانه بالخلو و تخریب خانه ها و تلف شدن جان عده‌اي حتی احشام درماه آوریل می گوید:«درماه آوریل و اوایل بهارکه برف های کوهستان های اطراف شروع به آب شدن می کند.آب این رودخانه زیاد شده واگرآب آن رابه خارج شهرهدایت نکنند اردبیل را سیل فرامی‌گیرد.یک بارچندی قبل این واقعه روی داده بود که سیل خانه های اردبیل راکه گهواره های بچه ها، روی سیلاب به حرکت افتاد ودراین رويداد تلف‌هاي جانی ومالی زیادی به مردم شهرواحشام آن هاوارد شد،به همین جهت درماه آوریل که ما در اردبیل اقامت داشتیم درحدود هزارکارگر،با بیل وکلنگ مشغول ساختن سدی درمقابل آب رودخانه بودند که سیلاب را از شهرمنحرف نمایند»[16].

پیترو دلاواله یکی ازجهان گردان معروف ایتالیایی که به سال1025هـ.ق.به ایران سفرکرده و از اردبیل دیدن کرده است، اهمیت کشاورزی دامنه های کوه سبلان و درختان داخل شهر را مورد توجه قرارداده و از جهت وفور آب در این منطقه، آن را با شهر «ونیز» ایتالیا همسان دانسته است و در بخشی ازسفرنامه خود می نگارد:«همه جای دامنه آن قابل کشت وزرع است. این کوه سبلان یا «سپلان» خوانده می شود. درکوچه های اردبیل، نهرهای فراوانی جریان دارندکه ازرودخانه جاری ازکوهستان های اطراف منشعب می‌شوند و به اندازه ای آب دراین شهرفراوان است که شهر «ونیز» در نظر انسان مجسم می‌شود و همه جا در کنار نهرها نیز درختان زیادی کاشته اند که به زیبایی شهر کمک شایانی می کند»[17].

حمد ا... مستوفی دربارة غله استان مي‌گويد:

«درپای کوه سبلان هوایش نهایت سرد و از این جهت غله که بدروند تمام آن را در سال نتوانند خرد کرده وبعضی تاسال دیگر بماند و غیر از غله حاصل دیگرنیاورد»[18].

ژان دمورگان درباره زراعت در اردبیل می گوید:«...مزارع آن بسیارحاصل خیز،لیکن میوه‌ی کمتری تولید   می کند. دراردبیل آن قدرگندم فراوان است که نیمی ازآن کفاف ارتزاق را داده و نیمی دیگر قبل از درورها می شود. امروز این گندم به مقدار زیاد به تبریز می آید»[19].

 

 



1- لسترنج،گای،جغرافیای تاریخی،سرزمین های خلافت شرقی،ترجمه محمود عرفان،شرکت انتشارات علمی فرهنگی،چاپ چهاردهم،1373،ص180.

2-  لسترنج ،‌گاي، جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي، ص170

3- اصطخری،مسالک و ممالک،به اهتمام ایرج افشار،علمی وفرهنگی،1368 ،ص،155.

4- ابن حوقل،سفرنامه ابن حوقل،ترجمه دکترشعار،امیرکبیر،تهران،1366 ،ص،84.

1- ابن حوقل،سفرنامه،پیشین،صص4-83.

2- مقدسي، ابوعبدالله، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ص337

3- مقدسی،احسن التقاسیم،شرکت مولفان ومترجمان ایران،ج2،تهران(1361)ص567.

4- ابن خرداذبه، المسالك و الممالك (عربي)،‌ بیروت، 1889، ص244

5- نامعلوم،حدودالعالم من المشرق الی المغرب ،صص416-415.

6- حموي، ياقوت، معجم‌البلدان، ترجمه منزوي، داراحياءالتراث العربي، بيروت، 1399 ق، ج 1، ص182

1- لسترنج، گای، جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی، ترجمه ی محمود عرفان، شرکت انتشارات علمی، فرهنگی، چاپ چهاردهم، 1373، ص 180

2- قزوینی،زکریا،آثارالبلاد واخبارالعباد،ترجمه شرف کندی،پیشین،ص73.

3- اولئاريوس،‌آدام، سفرنامه آدام اولئاريوس ج2، ترجمه حسين كردبچه، از انتشارات شركت كتاب براي همه، ص493

4- اولئاریوس، آدام، سفرنامه،  ج2 ، پیشین، ص 493

5- اولئاریوس،آدام،سفرنامه،ترجمه،حسین کرد بچه،ازانتشارات شرکت کتاب برای همه،ج2،ص393.

1- اولئاریوس،سفرنامه آدام اولئاریوس،پیشین،ج2،ص487

2- پیترودلاواله،سفرنامه،ترجمه شفا،علمی وفرهنگی،1375،پیشین،ص367.

3-  مستوفی،حمدا...؛ نزهه القلوب،به اهتمام لسترنج،دنیای کتاب،تهران،1361 ،ص،81.

4-  ژاک دمورگان،مطالعه هیئت علمی فرانسه درایران،تبریز،1338،ص400

کتابهای آماده چاپ موسسه مطالعات و تدوین تاریخ اردبیل:

 -         اردبیل در دوره صفویه

-         شرح رجال اردبیل

-         تاریخ معاصر اردبیل

-         صریح الملک (سواد وقف نامه بقعه شیخ صفی الدین)

-         اسناد نو یافته در مورد تاریخ اردبیل

-         تاریخچه شهر و شهرداران اردبیل

-         تاریخچه شهر و شهرداران نمین

-         فرهنگ جغرافیای اردبیل

-         مستند نگاری ورنی

-         مردم شناسی شهرستان نمین

-         پیام آوران نوروز اردبیل

-         محبوسین نارین قلعه اردبیل

-         تاریخ انتخابات اردبیل سال 1302شمسی دوره پنجم

-         ملا حبیب الله اردبیلی مبارز فراموش شده

-         سید حسین اردبیلی موسس روزنامه خراسان و ایران در دوره قاجار

-         دموکرات در اردبیل

-         شرح حال شیخ حسین لنکرانی نماینده اردبیل در دوره چهاردهم مجلس

-         حاکمان قدیم اردبیل

 

 

 

نقش رشيدالملك در تاسيس انجمن شهري اردبيل

     قبل از پرداختن به تاسيس انجمن شهري اردبيل، توضيحاتي در مورد علت پيدايش انجمن ايالتي در آذربايجان مي پردازيم:   آذربايجان به عنوان اولين ايالت ايران در دوره قاجاريه داراي مردماني است كه ارتباطات تنگاتنگ و پيوسته اي با جهان نو دارد، مسئله تجارت آذربايجان و رفت و آمدهاي مردمان اين ناحيه به خارج از چهارچوب بسته ايران، لزوماً ديدگاهها و نگرشهاي متفاوتي را در اين سرزمين به دنبال مي آورد.  از طرف ديگر اين ايالت به دليل موقعيت خويش به منزله چهارراهي در بين تمام اقوام و ملل منطقه عمل مي كرد و در آنجا طوايف و نژادهاي گوناگون به هم مي رسيدند و آداب و رسوم و عاداتشان در همديگر تاثير مي گذاشت اديان مختلف در آذربايجان هميشه محل مناسبي جهت تبليغات خويش پيدا مي كردند، و وجود كليساها در شهرهاي مختلف آذربايجان همچون اردبيل، تبريز، اروميه، جلفا و ساير شهرها اين خود دليلي بر محترم شمردن اديان الهي و آزادي پيروان ساير اديان در اين ايالت مي باشد.   انجمن ايالتي آذربايجان را مي توان يك نهاد مردمي و سياسي شمرد كه در امور حكومت نيز بنابه مصلحت وقت حق نظارت بر خويشتن قائل شده بود و بقول كريم طاهرزاده بهزاد در كتاب قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت «شاخص مشروطيت در ايران» ناميد. انجمن ضمن برخورداري از پشتيباني مردم و بسيج مردم در راستاي خواسته هاي مشروطيت و مباني فكري آن، عليرغم حضور مستبدين، اقداماتي در راستاي منافع توده هاي وسيع مردم به انجام مي رسانيد.  روز دوشنبه دوازدهم شعبان 1324 ه-ق به همت آقاميرهاشم، حاج ميرزا ابوالحسن پيشنماز، آقاميرعلي اكبر پيشنماز، شيخ سليم، ميرزا جواد ناطق، حاج ميرمناف صراف انجمن عدليه منعقد شد كه«در آن 17 تا 20 نفر از تاجران و  همچنين 2 نفر از علما يعني آقاميرزا عبدالرحيم اهري و حاج ميرزا ابوالحسن عضو بودند».   محمد باقر و ويجويه اي در كتاب تاريخ انقلاب آذربايجان و بلواي تبريز در مورد انجمن ايالتي مي نويسد:

      «انجمن ايالتي را در دم ارمنستان، سر بازارچه صفي، خانه مرحوم حاجي محمد حسين خان سرتيپ ترتيب دادند و در انجمن مقدس، علما و تجار و اعيان و صاحب منصبان و وكلا و اعضاي انجمن كلا به قرآن مجيد قسم خورده و مهر كردند كه به دولت و ملت خيانت ننمايند».   در تبريز ماهها پيش از اين كه متمم قانون اساسي به تصويب برسد و اصول نود و تا نود و سه راجع به انجمنهاي ايالتي و ولايتي مطرح گردد، آذربايجانيان انجمن خود را با نام «انجمن تبريز» برپا كردند و در نخستين روزهاي برپايي در روزنامه خود آنرا «مجلس ملي» عنوان كردند، ولي وقتي در تهران مورد مخالفت گروهي از وكلاي مجلس قرار گرفت، گردانندگان بي درنگ نظر خود را عوض كردند و نام انجمن ايالتي آذربايجان بر آن نهادند.    هدف نخستين انجمن، انتخاب و معرفي كانديداهاي نمايندگي مجلس بود ولي رفته رفته به كارهاي بزرگ ديگري از جمله تثبيت نرخ نان و گوشت، تعقيب محتكران و مبارزه با ديكتاتوريهاي محمدعلي ميرزا دست زد.    در جريان امور انجمن ايالتي به اين نتيجه نيز رسيد كه جهت توفيق همه جانبه و دخالت دادن تمامي مردم در تصميم گيريهاي انقلابي، انجمن هاي كوچكي در هر يك از محلات تشكيل شود تا اين مجامع پس از يك كاسه كردن مذاكرات و پيشنهادهاي خود آن را به صورت كتبي به انجمن ايالتي تحويل دهند.    انجمن مساوات در مقصوديه، انجمن اتحاد در چرنداب، انجمن حقيقت در محله اميرخيزي، انجمن مشورت از سوي مركز غيبي نمونه هاي فرعي در سطح تبريز بودند كه نخست در اتاقي در خود ساختمان انجمن و بعد در خود محلات تشكيل جلسه مي دادند.   حوادث بعدي نشان داد عزم و دور انديشي سران انجمن در تشكيل اين انجمن هاي فرعي چقدر در سرنوشت انقلاب و ايران سهيم بود.    پشتيباني اين انجمن هاي محلي از انجمن ايالتي انكارناپذير است.     انجمن اتحاد و انجمن مشورت با انتشار روزنامه اي گامي موثر در حمايت از اقدامات انقلابي انجمن ايالتي برداشتند.روزنامه اتحاد ازسوي انجمن اتحاد توسط محمدعلي خان تربيت و روزنامه شوراي ايران ارگان انجمن مشورت به همت سه روزنامه نگار:ميرزاسعيد سلماني،سيدحسن شريف زاده،حاج علي دواچي جان گرفتند.    پس از اينكه كودتاي محمد علي شاهي انقلاب را در هم شكست و همه انقلابيون به نوعي از جامعه حذف شدند و انجمن ايالتي آذربايجان نيز درش تخته شد.    اين انجمن حقيقت محله امير خيز بود كه از پاي ننشست و به پايمردي مجاهدين مشعل انقلاب را ستارخان در دست گرفت و محله به محله عشق به فداكاري و آزادي را دوباره در دلها جاي داد و حماسه يازده ماه مقاومت را آفريد، انجمن حقيقت، در حقيقت جانشين به حق انجمن ايالتي شد.     «سياست كلي انجمن براشاعه آثار و بركات مشروطه در نقاط ديگر استوار بوده است از اين رو انجمن بعد از استقرار در شهر تبريز به حمايت از ساير شهرهاي آذربايجان در راه رسيدن به آزادي و برخورداري از نعمت مشروطه قيام مي كند، دو دليل عمده مي توان بر اينكار انجمن مد نظر گرفت:      اولين دليل اين بود كه جنبش ساير نقاط آذربايجان در قبال مشروطه چندان مايه دلگرمي و اميدواري نبوده است و نمي شد در آتيه نزديك در برابر حوادث و وقايع پيشامده روي اين نقاط حساب خاصي باز كرد.       دليل دوم اينكه انجمن با اينكار نوعي حاشيه امنيت براي خويش تدارك مي ديد، زيرا آذربايجان داراي حكامي بوده كه با قاجاريه ها ارتباط تنگاتنگ نسبي و سببي داشته اند لذا مي توان گفت انجمن به جهت سرگرم ساختن برخي مهره هاي حاكم دولتي نيز، درصدد اينكار برآمده است، تا بتواند ضمن پيگيري درخواستهاي مشروع و مشروط خويش، برگ برنده اي در برابر استبداد داشته باشد.».      انجمن ايالتي اينكار را با اعزام نمايندگاني به ساير شهرهاي آذربايجان عملي  مي نمود اما دولت روسيه معتقد بود: (مفسدين تبريزي در همه جا انجمن تشكيل داده و مردمي را كه تمايل دارند به سوي خود كشانده و آنها را مسلح  مي نمايد.».     سياست انجمن در قبال ايجاد انجمن ها در ساير شهرهاي آذربايجان بر پايه اصولي خاصي بوده است و هيچ وقت در اين امر دچار افراط و تفريط نگرديده است. انجمن هايي كه با اجازه انجمن تبريز در ساير شهرهاي آذربايجان ايجاد مي شدند موظف بودند به جهت انتخاب وكلاي آذربايجان نمايندگان به انجمن تبريز اعزام نمايند.      «شهر اردبيل به دليل واقع شدن در منطقه اي حساس از اهميت خاصي براي امنيت آذربايجان برخوردار بود، بعد از عزل ساعدالملك از حكومت اردبيل با تلاشهاي انجمن تبريز، اين شهر قدم در راه مشروطه نهاد ولي به دليل واقع شدن اين شهر در مسیرحركت و تهاجمات ايالت و عشاير، آزاديخواهان آن سامان قادر به برپايي انجمن در آن نبوده اند.       بر اين اساس انجمن تبريز ضمن انعقاد مجلسي در منزل جناب شريف العلماء- از اعضاي انجمن- هيئتي را به آن حدود اعزام داشت كه هزينه اين هيئت بر عهده جناب سطوت السلطنه بوده است.هيئت مذكور بعد از بازگشت گزارش كار خويش ارائه مي نمايد.  ((پس از تمام مشقتها انجمن ملي آنجا را با همت و مراقبت شخص حكومت تشكيل داده و اين هفت نفر وكلاء را موافق قانون انتخابات با اكثريت آراء عموم اهالي اردبيل منتخب نموديم: جناب ناصر الرعايا(مدير انجمن شيخ الاسلام، حاجي ميرزا ابراهيم، حاج محمدعلي آقا حريري، آقاميرزا ابراهيم، حاج ميرزا يعقوب، حاج محمد حسين آقا» بعد از ايجاد انجمن اردبيل «حاج قاسم اردبيلي» به عنوان نماينده آن انجمن در انجمن ايالتي معرفي شد و اعتبارنامه وي تلگرافي مخابره گرديد».     تاثير مستقيم و آني انجمن ايالتي آذربايجان ايجاد و تاسيس انجمن هاي مشابه در ديگر ايالات ايران بود كه توده مردم را به سلاح حزبي و فكري مسلح مي كردند و بدين ترتيب ديگر انجمن هاي ايالتي و ولايتي حكومت محلي انتخابي بودند در برابر حكومت انتصابي.     علت اينكه گروهي از تبريز براي تشكيل انجمن در اردبيل آمده بوده بدين شرح است:

     پس از عزل ساعدالملك زمينه تشكيل انجمن در اردبيل فراهم شد تلگراف هايي از سوي انجمن ايالتي به ميرزاعلي اكبر مجتهد مخابره و از وي درخواست شد كه انجمن ولايتي را بر پا كند.

در  كتاب اردبيل در گذرگاه تاريخ توضيحاتي از يكي از شاهدان تشكيل انجمن در اردبيل به شرح زير نقل شده است:

     ((اقدام جناب اقاي ميرزا علي اكبر آقا مجتهد درباره تاسيس مشروطه اول در صحن بزرگ بقعه شيخ صفی الدین بود و تمام اهل شهر و جماعت زياد ديگري كه از دهستان هاي كلخوران، جرال، حسن باروق، بوقلان، ملاباشي، ملايوسف بابيل و پارووشنه(شانه زراعتي) آمده بودند در صحن بزرگ جمع بودند(من خودم ناظر و حاضر بودم) حتي مضمون تلگراف آقاي خراساني را ياد دارم.

      انتخاب انجمن ولايتي دوره اول بعد از اين واقعه در مسجد صورت گرفت. بايد گفت كه در آن زمان و در مقابل مستبدين با نفوذ فقط قدرت آقا بود كه مي توانست به چنين كاري اقدام كند.

     اين توضيحات حاج علي نجات در كتاب اردبيل در گذرگاه تاريخ مي باشد در مورد انتخاب انجمن ولايتي.

      زعامت و پيشوايي حيدري هاي اردبيل را مالكان بزرگ در دست داشتند ولي سردمداري نعمتي ها بيشتر با تجار و بازرگانان بود.

     تشكيل اولين انجمن اردبيل توسط ميرزاعلي اكبر مجتهد كه از گروه نعمتي شهر بود بر حيدري هاي شهر گران آمد و بنابراين كم كم بناي مخالفت گذاشتند.

     حيدري ها در صدد بر آمدند به پيشوايي حاجي ميرزا ابراهيم آقا انجمن ديگر پديد آورند و به رقابت با انجمن اصلي كه زير نظر ميرزاعلي اكبر مجتهد بود برخيزند.

       ((ميان ميرزا علي اكبر و ميرزا ابراهيم كه روحاني ديگري بود همواره دشمني و هم چشمي بود و هريك از آن دو پيروان خود را به دشمني با آن ديگري و پيروانش بر مي انگيخت، حاجي ميرزا ابراهيم روحاني بزرگ شهر اردبيل و رقيب ميرزا علي اكبر بود با آنكه آن دو ميانه خوشي نداشتند به هنگام در افتادن با دستگاه دولت با رقيب خود همدست و هميار مي شد.)

      رقابت و اختلاف ميان حيدري و نعمتي بالا گرفت و حتي كار به دخالت عشاير و تاخت و تاز هواداران شاهسون هر يك از گروه ها انجاميد.

      حيدريان سواران فولادلو و نعمتيان سواران قوجه بيگلو را به شهر خواندند و در برابر يكديگر سنگر بسته به زد و خورد پرداختند.

      در جلساتي كه در انجمن ايالتي آذربايجان برگزار مي شد شكايات ديگري از اختلافات به وجود آمده در اردبيل طرح مي شد كه به خاطر اين اختلاف در يكي از جلسات در 19 جمادي الاول 1325 در انجمن ايالتي تصمیم گرفتند که به طرفین دعوا در اردبیل اعلام کنند از تشکیل انجمن خودداري نمايند تا وقتي كه رشيدالملك حاكم اردبيل از رفع غائله قراچه داغ فارغ گشته به اردبيل باز گردد در مورد اين قضيه در آرشيو وزارت امور خارجه سندي به شماره 53 و 52- 9- 9- 1325 ق: وجود دارد بدين مضمون:

     «از دارالشوراي كبري ملي تهران و انجمن مقدس ملي تبريز كه به طرفين تلگراف به اتخاذ نظام نامه و ارسال مامور مخصوص براي نظارت و ترتيبات كه عين مقصود متضلمين اين ولايت رسيد ولي تا اقدامات و ترتيبات اعضاي محترم به مقام فعاليت بر آيد، اشرار قوجه بيگلو آثاري در اين ولايت نمي گذارند محض امتثال و حفظ اموال مسلمين ناچار طرفين به همديگر اطمينان دهد و قرآن مهر نمود قرار دادند كه طرفين را مراجعت دهند وانجمن همراه تا ظهر نظام نامه موقوف نمايند، طرف حيدري سواره فولادلو را به جهت دفاع آورده بودند مراجعت داده و مجلس را موقوف نموده اند ولي جناب ميرزا علي اكبر آقا با وصف اين هم هنوز بهرام خان قوجه بيگلو را مراجعت نداده الان نيز مشغول تاخت و تاز هستند و مجلس را كه داير از منسوبان خودش است موقوف ننموده و ابداً اعتنايي به تلگراف طهران و تبريز ندارد و تلگرافي كه از طرف انجمن مقدس ملي تبريزدر احضار حاجي ميرزا ابراهيم آقا و آقاميرزا علي اكبر آقا توسط انجمن سراب رسيد به محض محصول تلگراف جناب حاجي ميرزا ابراهيم آقا و جناب حاجي رئيس السادات [ناخوانا] نمودند كه عازم تبريز شود ولي جناب آقاميرزا علي اكبر اعتنايي نكرده ابداً در خيال حركت نيست با وصف اينها باز در احضار طرفين متعاقب شويد آسايش عمومي فراهم آمده و اهالي دعاگو شوند و اگر اقدامات سريعه در دفع اشرار نشود ولايت بالمره پايمال شده و آقايان هم در صدد هستند كه به آستار در زير بيرق دولت روس پناهنده شوند»(9)

           غلام زر خريد ابوالحسن به تاريخ 27 جمادي الاولي 1325

      بدين ترتيب هيئت اعزامي از انجمن ايالتي تبريز به همراه رشيدالملك وارد اردبيل شده و رشيد الملك در بدو ورود انجمن هاي دو طرف را منحل كرد و با همكاري هيئت اعزامي سه عضو انجمن جديد حيدري و سه عضو ديگر نعمتي تشكيل شد.

 

مجلل السلطان حاکم انتخابی  محمدعلیشاه برای اردبیل

زین العابدین خان مجلل السلطان از پیشخدمتان خاصه محمد علی میرزا ولیعهد و طرف توجه و محبت وی بود. در سال 1317 هجری قمری ملقب به مجلل السلطان شد و پیش از آن لقبش معاون حضور و در سلطنتمحمدعلیشاه کماکان مقرب الخاقان بود.

در دورۀ مشروطه در بساطی که در سال 1325 قمری در میدان توپخانه تهران چیده شده بود و همچنین در عملیاتی که در جلو مجلس بر ضد مشروطه و مشروطه خواهان از طرف جمعی از اوباش سرزد و نیز در سال 1327 قمری در کشتن میرزا مصطفی آشتیانی در حضرت عبدالعظیم مجلل السلطان در همه این ها کاملاً دست داشت و حتی گفته شد که یکی از قاتلین وی خود مجلل السلطان بود. در سال 1327 قمری که محمدعلشاه مخلوع از ایران خارج شد مجلل السلطان نیز از همراهان او بود و پیش از آن هم از هواخواهان و کارکنان جدی او بشمار می آمد. در سال 1330 قمری = 1290 خورشیدی که محمد علیشاه از راه روسیه بایران بازگشت و  روس ها او را از راه گرگان بایران وارد کردند مجلل السلطان  از طرف وی مأموریت یافت که بطور ناشناس به اردبیل رفته ایل یورتچی را بر علیه دولت بشوراند. نامبرده مدتی در میان شاهسون ها بود بعد به حمایت کنسول روس به اردبیل آمده مدت کمی حکومت اردبیل را عهده دار شد. چون اقدامات محمدعلیشاه در ایران مؤثر واقع نشد و انگلیس ها روس ها را  مداخله در امور ایران وادار منع نمودند شاه مخلوع ناگزیر گردید که دوباره به روسیه بازگردد و بعد روس ها چندی صمدخان شجاع الدوله را در آذربایجان علم کردند. صمد خان مجلل السلطان را از اردبیل به تبریز خواست و او هم اطاعت نموده به نزد وی رفت. به محض ورود صمد خان او را زندانی نمود و پولهائیکه در مدت اقامت خود در اردبیل استفاده کرده بود از او گرفت و بعد او را رها نمود و سیف الممالک نامی را صدم خان بحکومت اردبیل فرستاد. مجلل السلطان پس از آزاد شدن از زندان به نزد سالار الدوله که در غرب ایران مشغول به عملیات و اقدامات به نفع خویش بود رفت و پیشکار و مشاور او در امور کشوری و لشکری گردید. در این هنگام قوای اعزامی دولت بسرگردگی یفرم برای دفع سالار الدوله بسمت غرب رهسپار شد و قوای سالار الدوله را شکست داد و چون ناگهان یفرم در دیه شورجه کشته شد، مجلل السلطان که در اردوتی سالار الدوله بود از قضیۀ کشته شدن او آگاه گردید موقع را برای خویشتن مغتنم شمرده با سه هزار تن کرد به اردوی دولتی هجوم آورده خواست که در این هنگام فتح نمایانی کرده باشد لکن گری که در این لشکر کشی معاونت یفرم را داشت افراد تحت فرماندهی خود را جمع آوری کرده بجلوگیری از کردان پرداخت و آنان را سخت شکست داد و بسیاری از آنان نیز کشته شدند و جنگ به پیروزی دولتیان انجام یافت. پس از این فتح که از طرف مجاهدین صورت گرفت، مجلل السلطان فرار کرده و سر از تبریز درآورد و درکنسولگری روس پناهنده شد و بواسطۀ اقدامات دولت، روس ها حاضر شدند که او را بروسیه روانه نمایند. پس از چندی که در روسیه اقامت داشت باو تأمین داده شد و بایران بازگشت و در تهران میز یست.

ورود مجلل باردبیل و حکمرانی ساختگی او بیاری کنسول روس

دوشنبه 26 شعبان 1329 قمری (29 مرداد 1290 شمسی ) بود، صبحگاهان مجلل با شصت نفر از بیگزادگان یورتچی بقریۀ داشکسن رسیدند و نزدیک ظهر ناگهان جارچیان در کوچه و بازار، از زبان کنسول روس و مجلل چنین جار زدند که «محمد علی میرزا دیشب سه ساعت گذشته بپایتخت درآمده و بتخت نشسته و از همۀ گناهان گذشته ولی پس از این نباید کسی نام مشروطه ببرد». هنگامیکه این جارکشیده میشد دسته ای از کهنه فراشان و اوباشان اطراف جارچی ها را گرفته غوغا و فریاد براه انداخته بودند. شهر در اندک زمانی بهم برآشفت و هر یک از آزادیخواهان خود را به پناهگاهی انداخت و چون نام کنسول روس در میان بود کسی تصور نمیکرد که این مطالب از بیخ دروغ و ساختگی باشد.

مرحوم محسنی مینویسد که کنسول روس بقریۀ داشکسن رفت و مجلل السلطان را با خود بشهر آورده در نارین قلعه، که خالی بود؛ منزل داد و او بعنوان حکمران محمد علیشاه؛ که بقول جارچی های کنسولخانه به تهران آمده و بر تخت نشسته بود، در قلعه استقرار یافت. مستبدین جان تازه گرفته بزیارت حضرت حکمران بقلعه رفتند. فراشان قدیم از هر طرف گرد آمدند. کاظم خان نامی برادر عسکر دواتگر با جمعی از اجامر و اوباش تبریزی به نظمیه رفته آنجا را اشغال کردند و بردر و دیوار شهر اعلانها زدند و مراجعت محمدعلیشاه و گفتار جارچی کنسول روس را از قول حکمران باطلاع اهالی رسانیدند و چون مردم شهر اعلان نامه ها را پاره کردند بگیر و به بند شروع شد و جمع کثیری دستگیر گردید. در بین دستگیر شدگان کسانی بودند که نه تنها مشروطیت حتی تلفظ صحیح کلمه را نیز نمیدانستند ولی بنام مشروطه خواه گرفتار شدند و هست و نیست خود را از دست دادند.

دهکده سنگی و زیرزمینی روستای ویند کلخوران

دهکده سنگی و زیرزمینی روستای ویند کلخوران
در این روستا دهکده ای سنگی با مجموعه ای از خانه های سنگی منفرد به صورت یک پدیده معماری تاریخی و باستانی استثنایی وجود دارد که شکل کندن این منازل در زیر تپه های سنگی و رسوبی و نوع کنده شدن آن ها که نهایتا منجر به آفرینش چنین آثاری شده ، در نوع خود کم نظیر است. دهکده صخره ای باستانی ویند در حدود 5 کیلومتری جنوب و جنوب غربی سرعین و در نزدیکی جاده اردبیل به شهر نیر قرار گرفته است.
مناطقی که خانه های سنگی در آن قرار گرفته اند قوردی قیه ، تپه چله خانه ، قره قیه و مسجدیری نامیده می شود و علت کندن خانه های سنگی در زیر زمین با توجه شرایط جوی و سرد بودن منطقه اعلام شده است. اغلب خانه های سنگی تپه "چله خانه" در زیر تپه قرار گرفته و بر اثر عوامل مختلف سقف تعدادی از آنها فرو ریخته یا به سبب پرشدن فضاهای داخلی آن فعلا قابل استفاده و بازدید نیست.

روستاي باستاني و ييلاقي آتشگاه که به آغ مام نيز معروف مي باشد از توابع دهستان سبلان در فاصله 5 کيلومتري شمال سرعين واقع شده است. اين روستا از باستاني ترين مکانهاي شهر سرعين و استان مي باشد که آثار باقي مانده از دورانهاي قديم مويد اين مطلب است. بر فراز تپه باستاني که امروزه خرابه هائي از آن باقي مانده است، نشان و يادگاري از رونق اين منطقه در دورانهاي تاريخي گذشته ايران و آذربايجان ميباشد. در حال حاضر براثر عوامل طبيعي در کنار ساير عوامل نظير ساخت و سازها برفراز تپه باستاني باعث از بين رفتن تدريجي بناي آتشکده شده است. ولي تپه باستاني آن بصورت تپه اي مرتفع در داخل روستا به خوبي نمايان است. براساس روايت ها و اسناد تاريخي اين مکان از مراکز مهم و مقدس آئين زرتشتي خصوصاً در دوران ساسانيان بوده است و معبدي هم در آنجا بوده که از بين رفته و آثاري از آن باقي نمانده است، بنا به رواياتي جز زنجيري از آن، «در تشکيلات انوشيروان آذربايجان مرکز شمال بود... و حاکم نشين آن ارتاويد يا اردبيل بوده است» «در اردبيل که مرکز نشو و نماي دعوتهاي اوليه آئين زرتشت بوده است معبد يا بنائي از آن دوران باقي نمانده ولي در بعضي نقاط من جمله دامنه هاي کوه سبلان... که با رواج اسلام عموماً از بين رفته جز قريه آتشگاه حتي نامهاي آنها نيز عوض شده است»، «محل آتشکده قديمي در کنار دهکده اي قرار دارد و برجاي مرتفعي (تپه باستاني) است. که امروز مسجدي بر روي آن موجود است (هم اکنون عاري از هرگونه بنائي است ) که به صورت زيارتگاهي مي باشد، نظير اين آتشکده ها در دهستانها دامنه سبلان زياد است» بعد از زلزله 1375 ميراث فرهنگي استان اجازه هيچگونه ساخت و سازي بر روي تپه مذکور و خرابه هاي آتشکده را نداده است علاوه بر آن در طول قسمتهاي اعظم روستا در داخل زمين لوله هاي سفالي قرار دارد که تعدادي از اين لوله هاي سفالي و مسير آنها در اثر خاکبرداري و يا عوامل ديگر ظاهر گشته است. تاريخ دقيق لوله گذاري مشخص نمي باشد. ولي موقعيت قرار گرفتن آنها در دل زمين مؤيد اين مطلب است که به منظور هدايت آب به مکانهاي مشخص و تعيين شده بوده است و براساس اظهارات اهالي و ريش سفيدان تعدادي از چشمه هاي ظاهر شده در سطح زمين در واقع آب هدايت شده توسط آن لوله ها مي باشد که در اثر فشار وارده شکسته و آب آن بصورت ذکر شده ظاهر شده است. تکه هاي شکسته لوله هاي سفالي در سطح اعظم روستا خصوصاً حوالي تپه باستاني به مقدار قابل توجه ديده مي شود.در فاصله تقريبي حدود 200 متر از تپه باستاني در سمت غرب تپه اي طبيعي وجود دارد. در زير تپه غاري به نام کهل لر با وروديهاي متعدد قرار گرفته است که تعدادي از اين مورد مسدود شده است و از مجموع ورودي ها، دو مورد آن هنوز هم باز بوده و امکان رفتن به داخل آن را ممن مي سازد هر چند کسي داخل آن نمي رود. اين غار با توجه به موقعيت و شکل ظاهري آن شباهت زيادي به غارهاي موجود در اطراف سرعين و نير که آثار باستاني شگفت انگيزي در زيرزمين دور از انظار عمومي مي باشد، دارد

    سید حسین اردبیلی و مطبوعات

  

     روزنامه خراسان به مدیریت سید حسین اردبیلی در شهر مشهد انتشار یافت. شماره 24 آن که آخرین شماره این روزنامه است در تاریخ 25 رجب سال 1327 قمری برمی گردد.در آن روزنامه، به نشر افکار آزادیخواهی و تهییج مردم علیه استبداد محمد علی شاهی پرداخته و توانست جوانان مستعد و پرشور خراسانی از جمله محمدتقی ملک الشعرا بهار را به دور خود جمع کند. سید حسین اردبیلی در راستای مبارزه علیه استبداد با دیگر آزادی خواهان و روشنفکران کشور نیز در ارتباط بوده از رهنمودها و افکار مترقیانه آنان در نیل به آزادی و مشروطیت سود می جسته است به طوری که «سید حسین اردبیلی» در یکی از نامه های خود به دهخدا و به مرکز ایوردن سوئیس که روزنامه صور اسرافیل در تبعید در آنجا منتشر می شد. ضمن درخواست ارسال صور اسرافیل، از وضعیت پست دولت استبدادی نیز یاد می کند وی برای آنکه «صور» به دست عمّال دستگاه سانسور نیفتد، ابتدا می خواهد شماره های آماده  را در پاکت ویژه ای قرار داده شود تا پس از آنکه با نفوذ در پستخانه موقعیت مناسبت پدید آمد، با تلگراف از او بخواهد پاکت را از راه تعیین شده عشق آباد هر چه زودتر پست کند.

 

متن نامه

 

    «امروز برای ضبط و تصرف پستخانه تحریکات لازمه، با دستورالعمل مخصوصی به عمل آمده، امید است که همین روزها، مفید بشود. همینکه پست آزاد شد، تلگرافاً به اداره مبارکه که اطلاع می دهم که بسته های صور را از راه عشق آباد ارسال فرمایند، و همچنین سایر جراید داخله و خارجه نیز به طور آزادی وارد مشهد شده، اشاعت خواهد یافت».

                                                                                                   تاریخ سانسور در مطبوعات ایران جلد دوم ص 501 و 502

       در صفحه اول شماره 24 سال اول این روزنامه که در پنجشنبه 25 رجب سال 1327 انتشار یافته نام مدیر آن «م . س. حسین» نوشته شده است. قسمتی از سرمقاله همین شماره با عنوان « قابل توجه انجمن مقدّس ایالتی و عموم ملت خراسان» نقل می کنیم:

«در اواسط ماه صفر که انجمن محترم ایالتی به میمنت و مبارکی مفتوح و ثانیاً استقرار یافت نظر باهمیت و باریکی موقع برای انتخاب وکلای انجمن اقدام مجددی منظور نشده و شایسته هم همین بود که وکلای سابق را بدون تغییر و تبدیل پذیرفته داخل طول و تفصیل نشوند، و از تجدید انتخاب وکلا اسباب تعویق و تأخیر جریان مشروطیت را فراهم نیاورند. حالا که بحمدالله تعالی اساس استبداد منهدم و ریشه مخالفین دین و ملت و دولت قطع و حقوق ملیه ایرانیان کاملاً استرداد شده و نظامنامه انتخابات وکلای ملی از صنفی به نفوس مبدل گردیده است خوب است در موقع تعیین و انتخاب وکلای مجلس شورای ملی اشخاصی که بعد از عده وکلای پارلمان دارای اکثریت نسبی هستند به سمت عضویت انجمن محترم ایالتی معرفی و برقرار شوند یعنی از میان جمعی از آقایان محترم که در وکلای پارلمان حائز اکثریت آراء می باشند عده که دارای اوصاف و شرایط لازمه هستند موافق نظامنامه انجمن های ایالتی بعنوان وکالت و عضویت انجمن ایالتی بعنوان وکالت و عضویت انجمن ایالتی معین بشوند که در ضمن انتخاب وکلای پارلمان اساس انجمن ایالتی نیز از روی ترتیبات صحیحه و موافق نظامنامه مقرّره مستحکم و جامع شرایط لازمه بشود.»

  (روزنامه های ایران از آغاز تاز سال 1329 هـ ق 1289 هـ ش ص 130/131

       روزنامه خراسان به شیوه ژلاتینی در مشهد منتشر می شد و شماره آخر آن که در واقع شماره 24 می باشد در 25 رجب 1327 ق چاپ و توزیع شده است. در صفحه اول همین شماره آخر، نام مدیر و نگارنده آن «م. س . حسین» و وجه اشتراک آن 12 قرآن در مشهد، 15 قران در سایر شهرهای ایران و 18 قرن در ممالک خارجه درج شده است.

       هر شماره خراسان در 4 صفحه در قطع 5/6 × 13 سانتی متر طبع می شده است، روزنامه ایران روزنامه سیاسی – خبری بود، که از سال 1252بصورت روزنامه رسمی ایران با سه شماره در هفته منتشر می شد تا اینکه به «ایران سلطانی» و سپس در سال 1295 (1335) ق به ایران تغییر نام داده، بصورت رسمی و با هزینه دولت منتشر شد. اولین شماره این روزنامه در روز 15 محرم 1335 قمری برابر با 9 آبان 1295 شمسی به مدیریت سیدحسین اردبیلی و با مساعدت وزیر معارف ممتاز الملک و با هزینه، سرمایه و امکانات هیأت مؤسس شروع به انتشار کرد هیئت مؤسس روزنامه ایران را مرحومین علی اکبر خراسانی ،یوسف رشتی و سلطان محمد ثابتی تشکیل می دادند و دولت نیز همه ماهه 250 تومان به روزنامه ایران کمک مالی می کرد.

       بعد از مهاجرت عده ای از اعضای حزب دموکرات سید حسین اردبیلی که در تهران مانده بود در سال 1334 روزنامه ایران را در تهران منتشر ساخت، ناگفته نماند سید حسین اردبیلی علاوه برآن نماینده مجلس در دوره دوم بود. در دوره سوم مجلس شورای ملی نیز نماینده مردم بود  و به عنوان یکی از نمایندگان ضد تشکیلی معروف و مشهور بوده است.

روزنامه ایران محل مناسبی برای اشاعه افکار و اندیشه آزادی و آرمانخواهی بود و سید حسین اردبیلی توانست از این رهگذر به هدف ها و ایده های خود جامه عمل بپوشاند و در اثر مجالست با سران و رهبران مشروطه، خود نیز به یکی از چهره های مهم سیاسی آن دوره مبدّل شد.

سیدحسین اردبیلی متأسفانه در بیستم ماه رمضان سال 1336 به علت بیماری کلرین در تهران دار فانی را وداع میکند. (مقاله حسن رستم زاده، سید حسین اردبیلی، ماهنامه سبلان)

       معروفترین روزنامه ای که با نزدیکی به پایان مهاجرت، رفته رفته در تهران به چاپ می رسید، از زمان دولت وثوق الدوله (دولت وثوق الدوله از 29 رمضان 1334 هـ ق بر سر کار آمد) تجدید حیات یافته بود. روزنامه نیمه رسمی ایران، به دستور وثوق الدوله در اواخر سال 1334 هـ ق پس از یک تعطیلی پانزده ساله بار دیگر منتشر می شود وی مدافع دموکراتها بود. با مرگ سید حسین اردبیلی مدیر آن، مدیریت ایران در دست محمدخان ملکزاده، برادر ملک الشعرای بهار قرار گرفت.البته مشی سیاسی روزنامه را ملک الشعرا بر عهده داشت و در جهت پیشبرد اهداف حزبی، صفحات ایران را جولانگاه قلمفرسائی خود قرار داد و اسماعیل یگانی نیز در غیاب بهار، امور تحریری روزنامه را می چرخانید.

 

چه کسی ماموریت کور کردن  شاهزادگان قاجار محبوس در اردبیل را پذیرفت؟

               اسمعیل خان قرجه داغی فراش باشی در ابتداء در دستگاه عباس میرزا  نایب السلطنه و پسرش محمد میرزا مشغول خدمت بود در سال 1249 ه. ق. که محمد میرزا پس از درگذشت عباس میرزا به سمت ولایت عهدی برگزیده و به تبریز فرستاده شد  اسمعیل خان را به سمت فراشباشی خود انتخاب نمود و بعد هم که در سال 1250 ه. ق.  بجای فتحعلی شاه پدر بزرگ خود پادشاه شد و به تهران آمد. اسمعیل خان به همان سمت سابق باقی ماند. هنگامیکه محمد شاه از تبریز عازم تهران بود به او مأموریت داد که به اردبیل رفته جهانگیر میرزا و خسرو میرزاو برادران او را که در آنجا زندانی بودند از هر دوچشم کور نماید اسمعیل خان به اردبیل رفت و مأموریت خود را انجام داد. در سال (1251 ه. ق. ) نیز که میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی صدر اعظم محمد شاه ، پس از اینکه مدت 6 روز در نگارستان توقیف بود، در سلخ ماه صفر همین سال بر حسب امر شاه، اسمعیل خان او را به سردابه ای برده در آنجا او را کشت. پس از فوت محمد شاه(1264 ه. ق. ) در سال اول پادشاهی ناصرالدین شاه نیز فراشباشی بود (فراشباشی سمتی است که در زمان ناصرالدین شاه آنرا حاجب الدوله میگفتند و اول کسی که ملقب باین لقب گردید حاج علیخان مقدم مراغه ای کشنده میرزا تقی  خان امیر کبیر می باشد). در نیمه ماه ربیع الثانی (1265 ه.ق. ) که افواج آذربایجانی بر علیه مرحوم میرزا تقی خان امیر کبیر شورش کرده و عزل او را از شاه خواستار شدند پس از بررسی های لازم معلوم شد که در ظاهر (در باطن امر بیگانگان نیز در این شورش دست داشتند) چند نفری انان را وادار به شورش نموده اند از آن جمله یکی هم همین اسمعیل خان قراچه داغی بود. پس از آرامش و استقرار امیر بر مقام خودش اسمعیل خان را علاوه بر اینکه از سمتی که داشت معزول نمود پنجاه هزار تومان هم او را جریمه کرد و قسمتی از مبلغ را امیر به مستر هکتر انگلیسی بابت بهای تفنگ های خریداری شده از انگلستان پرداخت و بقیه به خزانه دولت ریخته شد و آغا بهرام خواجه قراباغی امیر دیوان که یکی از محرکین دیگر بود به کرمانشاه تبعید گردید.  

 

روز ۱۷ فروردين ۱۲۹۹ قيام شيخ محمد خياباني

مقدمه
هرگاه تاريخ ايران را ورق مي‌زنيم، بيش از هر موضوعي، با رشادت و از جان‌گذشتگي مردان و زنان غيور آذربايجان روبه‌رو مي‌شويم که در تاريخ براي نجات ايران از سيطره استبداد داخلي و دخالت‌هاي خارجي تا آخرين قطره خون خود ايستادگي کرده و سرانجام نيز جان شيرين خويش را در راه آرمان‌هاي مقدس خود از دست داده‌اند؛ از جمله افرادي که در تاريخ آذربايجان، نقش ارزشمندي دارد، «شيخ محمد خياباني» است.
نظر به اين‌که در هشتاد و هشتمين سالگرد قيام تاريخي اين مبارز نستوه واقع شده‌ايم، در اين نوشتار تلاش خواهد شد درباره شخصيت شيخ محمد خياباني و نيز پيرامون قيام ايشان به بحث و بررسي بپردازيم.

شيخ محمد خياباني
وي فرزند حاج عبدالحميد تاجر خامنه اي در سال 1259شمسي در خامنه، نزديکي شهرستان شبستر متولد شد و تحصيلات مقدماتي و ادبي را در همان جا گذراند. پدرش در شهر پتروفسکي، پايتخت آن روز جمهوري داغستان، تجارتخانه داشت. در نوجواني همراه پدر به پتروفسکي رفت و مدتي را در تجارتخانه او به کارهاي تجاري گذراند و پس از بازگشت به خامنه، تجارت را رها کرد و در تبريز به تحصيل علوم ديني پرداخت. ايشان در مدرسه طالبيه تبريز، ادبيات عرب، منطق، اصول، نجوم، فقه، رياضي و... را خواند و سپس دوره عالي فقه و اصول را نزد مرحوم آيت‌الله العظمي انگجي و هيأت و نجوم را در محضر منجم معروف مرحوم ميرزا عبدالعلي ياد گرفت.
شيخ به سبب اقامتش در محله خيابان تبريز به اين نام معروف شد. ايشان در مسجد کريم خان، واقع در محله خيابان تبريز، نماز جماعت مي‌خواند و پس از مدتي شيخ محمد خياباني با دختر يکي از علماي بزرگ تبريز، مرحوم آيت‌الله سيد حسين خامنه‌اي، مشهور به سيد حسين پيش‌نماز که در مسجد جامع تبريز اقامه نماز مي‌کرد، ازدواج كرد. پس از آن، خياباني گاهي در مسجد جامع تبريز به جاي پدر زنش، حاج سيد حسين خامنه‌اي، نماز جماعت اقامه مي‌کرد و از همانجا نيز مشهورتر شد. بدين ترتيب، شيخ از دوران جواني، از طريق مسجد با عموم مردم درارتباط بود و مسائل ديني و علمي و فرهنگي و اجتماعي را براي آنان بازگو مي‌نمود.

فعاليت‌هاي سياسي شيخ محمد خياباني
پس ازپيروزي انقلاب مشروطيت در سال1285و تأسيس انجمن ايالتي آذربايجان در تبريز، زندگي شيخ محمد خياباني وارد مرحله جديدي شد. شيخ محمد خياباني از اعضاي برجسته انجمن بود و از ارکان فکري و رهبري آن به شمار مي‌رفت و درهدايت انجمن نقشي مهم داشت.
او با لباس روحاني و تفنگ بر دوش در سنگرها به دفاع از شهر و ناموس و حيثيت مردم مسلمان در مقابل سپاه متجاوز عين‌الدوله مي‌پرداخت و با مبارزان و مجاهدان در سنگرها مي‌خوابيد و به آنان دلگرمي مي‌داد و بر مقاومتشان مي‌افزود و راه آينده را روشن مي‌کرد؛ «ياران من! ما ضد حکومت ارتجاعي و استبداد قيام کرده‌ايم... هرگز نبايد به خستگي و يأس تن در دهيم، به خصوص وقتي که بار سنگين زندگي ملتي از مويي باريک آويزان شده باشد... طوري رفتار کنيد که شرافت تاريخي ما حاصل شود و قاطبه ملت ايران با امتنان و تشکر بگويند که تبريز، ايران را نجات داد.»


در انتخابات دور دوم مجلس شوراي ملي که پس از خلع محمد علي شاه از حکومت برگزار شد، شيخ محمد خياباني که ميان مردم محبوبيت چشمگيري داشت، به همراه ميرزا اسماعيل نوبري، نماينده ديگر مردم تبريز، راهي مجلس شورا شد. مجلس دوم در 24 آبان 1288 گشايش يافت و در سي‌ام آبان به صورت رسمي آغاز به کار کرد.
خياباني پس از ورود به مجلس، خود را ادامه‌دهنده راه شهداي انقلاب مشروطيت مي‌دانست و در کنار نمايندگاني همچون آيت‌الله مدرس در مبارزه با استبداد داخلي و نفوذ خارجي از هيچ کوششي فروگذار نمي‌کرد.
از جمله كارهاي ارزشمند شيخ محمد خياباني در دور دوم مجلس شوراي ملي، اعتراض شجاعانه و مثمر ثمر او عليه اولتيماتوم استعمارگرانه دولت تزار روس بود.

در اين اولتيماتوم چنين آمده بود:
«1ـ دولت ايران، مستر شوستر، خزانه‌دار و مستر لکوفر را از کارها برکنار نمايد.
2ـ دولت ايران، متعهد شود که از اين پس، بدون اطلاع و رضايت روسيه و انگليس، مستشار از کشورهاي خارج استخدام نکند!
3ـ مخارجي را که دولت روس براي لشکرکشي به خاک ايران (رشت و انزلي) تحمل کرده، بايد توسط ايران پرداخت شود!
دولت روس و انگليس براي دريافت جواب فقط 48 ساعت مهلت مي‌دهند و در صورتي که دولت ايران متن اولتيماتوم را قبول نکند و تسليم نشود، سالدات‌ها و قزاق‌هاي روس به سوي قزوين پيشروي خواهند کرد و ايران را به اشغال خود درخواهند آورد! و در صورت پرداخت نکردن مخارج، مبلغ آن دو برابر خواهد شد.»

مقاومت سرسختانه شيخ محمد خياباني در برابر تصويب اين التيماتوم، موجب شد تا مجلس اين التيماتوم را رد نمايد. در تاريخ 24 آذر ماه 1290 سفارت روس به دولت ايران (دولت موقت ناصر الملک) خبر داد که سپاه روس در قزوين گرد آمده است، اگر تا شش روز ديگر، همه خواسته‌هاي روس‌ها پذيرفته نشود، آهنگ تهران خواهند کرد!
در 29 آذر ماه مجلس تشکيل جلسه داد. باز هم خياباني و ديگر نمايندگان سخنراني کردند و به رد اولتيماتوم رأي دادند.
دولت موقت ناصرالملک در روز دوم دي ماه، نشستي با حضور هيأت وزيران و نمايندگان سازشکار مجلس تشکيل داد. وثوق الدوله، بستن در مجلس را پيشنهاد کرد. ناصرالملک بي‌درنگ اين درخواسته را پذيرفت و دستور انحلال مجلس را داد و اجراي فرمان به عهده رئيس شهرباني تهران واگذارشد. پس از انحلال مجلس، التيماتوم روس‌ها از سوي دولت پذيرفته شد.
دو ماه پس از تعطيلي مجلس دوم، شيخ محمد خياباني به مشهد مسافرت كرد و پس از زيارت امام هشتم، راهي روسيه شد. در جمهوري ترکمنستان، آذربايجان، گرجستان و داغستانف بسياري از واقعيت‌ها را به چشم ديد؛ در آذربايجان، کارگران ايراني را ديد که به سبب نبودن کار مناسب در کشور خودشان، سرگردان و دور از وطن مي‌گشتند و در ازاي دستمزدي کم، سنگينترين کارها را انجام مي‌دادند.

دليل سفر شيخ محمد خياباني به روسيه اين بود که پس از انحلال مجلس، صمد خان شجاع‌الدوله به درخواست روس‌ها، حاکم تبريز شده و محل انجمن ايالتي را ويران و بسياري از آزاديخواهان را قتل‌عام کرده بود و منتظر خياباني و همکاران و همفکرانش نيز بود. اگر خياباني از تهران يا مشهد، به تبريز برمي‌گشت، بي‌شک به دست جلادان صمدخان گرفتار و کشته مي‌شد.
زماني که شيخ محمد خياباني بدون اطلاع قبلي، وارد تبريز شد، پس از مدتي زندگي مخفيانه با مشورت دوستان نزديکش مقرر شد تا حضور ايشان در تبريز به آگاهي شجاع الدوله رسانده شود. حاکم تبريز که در مقابل کار انجام شده واقع شده بود، با توجه به اوضاع تبريز و ترس از قيام مردم در صورت برخورد با شيخ محمد خياباني، پذيرفت حکمي مبني بر مصونيت خياباني، مشروط بر اين که جز به امامت جماعت و کار و تجارت نپردازد، صادر كند.
در مهر ماه سال ،293؛ تاريخ مصرف شجاع الدوله براي روسها به پايان رسيد و از کار برکنار شد و آزادي تا حدودي به تبريز بازگشت و پس از آن با ظهور انقلاب اکتبر روسيه، روسها نيز تبريز را ترک كردند.

در اين شرايط خياباني از آزادي نسبي ايجاد شده استفاده كرد و دوستان آزاديخواه و مبارزش را ـ که اغلب دمکرات ناميده مي‌شدند ـ گرد آورد و کميته‌اي تشکيل داد. سپس همه نمايندگان دمکرات و آزاديخواه را از سراسر آذربايجان به تبريز دعوت و کنفرانسي برگزار کرد. در اين کنفرانس استاني، حدود چهار صد و هشتاد نفر شرکت داشتند. تشکيلات فرقه دمکرات، که پنج سال پيش تعطيل شده بود، دوباره راه‌اندازي شد. در همان کنفرانس، انتشار روزنامه «تجدد» ارگان تشکيلات دمکرات، مورد تصويب قرار گرفت و خياباني، مدير مسئول و صاحب امتياز روزنامه شد. نخستين شماره تجدد در بيستم فروردين ماه 1296 انتشار يافت. شيخ در نخستين شماره تجدد، مقاله‌اي با نام «نور حقيقت خواهد تابيد» نوشت و لزوم اجراي قوانين مشروطيت و احياي آن را بيان کرد.

در همان سال خياباني به رهبري فرقه دمکرات آذربايجان برگزيده شد و فرقه دمکرات را توسعه داد و اصلاحات اساسي در آن ايجاد کرد. همگام با انتشار روزنامه تجدد و سرپرستي آن و درج مقالات، كارهاي ديگري در راستاي پيشبرد اهداف و تأمين آسايش مردم و تعيين والي براي آذربايجان كرد تا مردم را براي حرکت عظيم و همگاني آماده سازد. در آن سال، خشکسالي بود و با رسيدن زمستان، مردم دچار قحطي و فقر شدند. خياباني با تشکيل کميسيون آذوقه، اعانه، دارالمساکين و... توانست مشکلات مردم را از پيش پاي بردارد و مردم را نجات دهد. او با گرانفروشي و احتکار فرصت‌طلبان مبارزه کرد.

در واپسين روزهاي جنگ جهاني اول، در حالي که مردم تبريز با مشکلاتي چون قحطي و فقر شديد، سر در گريبان بودند، نيروهاي دولت عثماني (ترکيه) در ظاهر به بهانه تنبيه مسيحيان آشوري که با همکاري سالداتهاي روس، مردم اروميه را قتل و غارت کرده بودند و در حقيقت براي ضميمه نمودن آذربايجان به خاک خود ـ براي جبران سرزمين‌هاي مستعمره از قبيل عراق و سوريه و... که از دست داده بود ـ و پياده كردن سياست‌هاي پان‌ترکيستي خود به خاک آذربايجان حمله كرده و به غارتگري تبريز پرداختند.
شيخ محمد خياباني در برابر يورش آنان به پا خاست و پس از وارد كردن تلفاتي به عثماني‌ها، ايشان به همراه برخي از همرزمانش توسط مهاجمان عثماني دستگير شده و بيش از دو ماه در اروميه در اسارت و شکنجه آنان بود و پس از آن نيز حدود پانزده روز در شهر «قارص» زنداني بود. شيخ محمد خياباني پس از آن از زندان قارص آزاد شده و به ايران باز گشت.

در مرداد ماه سال 1298 انتخابات مجلس چهارم آغاز شد. خياباني با داشتن آراي چشمگير حايز شرايط ورود به مجلس چهارم بود. در اين روزها، دولت وثوق الدوله قرارداد 1919 را با دولت انگليس بست که بر پايه آنريال، اختيار کامل امور گمرکي و نظامي ايران به دست انگليسي‌ها مي‌افتاد و ايران عملا تحت‌الحمايه انگليس قرار مي‌گرفت.
با انتشار متن قرارداد 1919 موجي از اعتراض سراسر ايران را فراگرفت و مردم و علماي بزرگ آن زمان از جمله آيت‌الله مدرس به مخالفت با اين قرارداد پرداختند.
فرقه دمکرات در تبريز به رهبري خياباني عليه قرارداد1919وارد عمل شد و روزنامه تجدد نوشت: «تا زماني که قرارداد به تصويب مجلس نرسيده، ورق پاره‌اي بيش نيست و اعتباري ندارد».

دولت ايران (وثوق الدوله) به خوبي مي‌دانست چنانچه خياباني در مجلس چهارم حاضر باشد، هيچ گاه مهر تأييد مجلس شوراي ملي زير قرارداد 1919 نخواهد خورد. براي همين، در يک ترفند سياسي انتخابات آذربايجان را برهم زد و در نتيجه در آن دوره نمايندگان آذربايجان به مجلس راه نيافتند.
شيخ محمد خياباني که حاضر نبود به هيچ وجه قرارداد 1919 بر ايران تحميل شود، به تهران سفر و تلاش كرد با برخي رجال سياسي تبادل‌نظر كند تا زمينه‌هاي مخالفت با قرارداد فوق را آماده نمايد، ليکن شرايط وفق مراد نبود. خياباني در اين سفر به علت سکوت بسياري از صاحب‌منصبان در برابر اين قرارداد و ديگر اقدامات دولت، پي برد، چرا که وثوق الدوله مبلغ شصت هزار تومان به عنوان حق سکوت به ايشان پيشنهاد نمود تا با گرفتن اين مبلغ، کاري به کار دولت نداشته باشد. خياباني پس از رد پيشنهاد يادشده و با نااميدي تمام از اصلاح امور توسط حکومت مرکزي، به تبريز بازگشت.
 
همان گونه که پيشتر گذشت، نمايندگان آذربايجان نتوانسته بودند در دوره چهارم به مجلس شوراي ملي راه يابند. براي همين شيخ محمد خياباني به تاريخ 22 اسفند 1298 شمسي در تبريز مجلس محلي را راه‌اندازي نمود. اين مجلس در امور سياسي و اجتماعي آذربايجان تصميم‌گيري مي‌نمود و مصوبات آن در روزنامه تجدد به آگاهي مردم مي‌رسيد.

قيام شيخ محمد خياباني
مردم تبريز نوروز سال 1299را در وضعيتي متفاوت از سال‌هاي پيش گذراندند و در حالي که مردم تبريز هيچ نماينده‌اي در مجلس شوراي ملي نداشتند، هر روز خبرهاي جديدي از دخالت گسترده بيگانگان در ايران به گوششان مي‌رسيد و آنان را بيش از پيش نگران مي‌ساخت. مردم تبريز منتظر فرصتي بودند تا خشم و نفرت خود را از رژيم حاکم و نفوذ بيگانگان در کشور نشان دهند.
روز سه‌شنبه، هفدهم فروردين ماه 1298، تعداد بسياري از آزاديخواهان در حياط ساختمان تجدد تجمع کرده بودند و خواستار دستور شيخ محمد خياباني براي آزادي مير باقر از کلانتري نوبر بودند؛ ميرزا باقر از ياران شيخ محمد خياباني به سبب مخالفت با «ماژور بيورلينگ»، رئيس شهرباني تبريز که فردي خارجي بود و از طرف وثوق الدوله منصوب گشته بود، زنداني شده بود. شيخ محمد خياباني با ديدن خشم و خروش مردم دستور آزادي مير باقر را صادر کرد و تعدادي از آزاديخواهان با حمله به کلانتري نوبر، موفق به آزادي او شدند و مأموران کلانتري نتوانستند کاري از پيش برند.

بامداد هجدهم فروردين 1299 در تبريز، يکي از باشکوه‌ترين قهرماني‌هاي تاريخ ايران ترسيم و بازار تعطيل شد. شعارهاي ضد دولت وثوق‌الدوله و مزدورانش، در فضاي شهر طنين افکنده بود. دانش‌آموزان مدارس، به حالت راهپيمايي در ساختمان و اطراف ساختمان تجدد گرد آمدند. مردم آزاديخواه، مسلمان و قهرمان تبريز به اشاره پيشواي مذهبي خود شيخ محمدخياباني به شهرباني ريخته، آزاديخواهان بازداشت شده را از زندان نجات دادند. ادارات شهر همه به دست آزاديخواهان افتاد. شيخ به مأموران وثوق‌الدوله در تبريز اخطار کرد که هر چه زودتر تبريز را ترک گويند و آنان چهارشنبه شب، تبريز را به قصد تهران ترک کردند.

بدين ترتيب در کمترين فرصت ممکن، تبريز از مأموران دولت وثوق الدوله خالي شد و اداره شهر به دست خياباني و يارانش افتاد. در روز پنجشنبه، خياباني هيأت مديره‌اي را براي اداره اجتماع مردم و تصميم‌گيري‌هاي لازم، برگزيد. اين هيأت، در همان روز، بيانيه‌اي به زبان فارسي و فرانسه نوشته و به ديوارهاي شهر آويخت:
«آزاديخواهان شهر تبريز در مقابل تمايلات ارتجاعي برخي افراد ضد مشروطيت که در حکومت‌هاي محلي و در مرکز ايالت آذربايجان ظهور کرده بود، به هيجان آمده و دست به اعتراض و قيام زدند. آزاديخواهان تبريز اعلام مي‌کنند که برنامه آنان عبارت است از تحصيل اطمينان کامل در احترام به قانون اساسي و اجراي صادقانه آن. آزاديخواهان موقعيت فوق‌العاده حساس فعلي را در نظر گرفته و مصمم هستند که نظم و آسايش را به هر وسيله که باشد، برقرار دارند.
 
برنامه آزاديخواهان در دو عبارت خلاصه مي‌شود:
1ـ برقرار داشتن آسايش عمومي
2ـ از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت»

قيام مردم تبريز به رهبري شيخ محمد خياباني تا شهريور ماه همان سال ادامه داشت. در اين مدت تلاش‌هاي فراواني از ناحيه دولت مرکزي براي شکست قيام انجام شد که همه به شکست انجاميد و خياباني با سخنراني‌هاي پر شور در حياط ساختمان تجدد، تلاش مي‌نمود روحيه انقلابي مردم را زنده نگه دارد.
در زماني که تبريز به دست خياباني اداره مي‌شد، وثوق الدوله از نخست‌وزيري احمد شاه، عزل و مشير الدوله به جاي وي منصوب شد. نخست وزير جديد براي شکست قيام شيخ محمد خياباني، مهدي قلي خان هدايت، معروف به مخبرالسلطنه که در آن زمان تا حدودي چهره موجه و ملي داشت، برگزيد و او بدون سرباز و محافظ وارد تبريز شد. مخبرالسلطنه در آغاز، تلاش کرد از طريق صحبت با دوستان خياباني، او را از ادامه نهضت باز دارد، ولي خياباني چون صلاح مملکت را در ادامه قيام مي‌ديد، اعتنايي به مخبرالسلطنه نکرد و از طرفي، گمان نمي‌كرد او قصد خيانت داشته باشد. مخبرالسلطنه چون از راه تزوير و مذاکره نتوانست خياباني را از راهي که در پيش گرفته منصرف سازد، با رئيس قزاقخانه تبريز که يک کلنل روسي بود، گفت‌وگو كرده و پس از تباني، نقشه سرنگوني قيام مردم تبريز را طرح‌ريزي نمود.
سرانجام در صبح 21 شهريور 1299 که بسياري از نيروهاي مسلح خياباني براي برچيدن اشرار محلي به اطراف تبريز رفته بودند و نيروي ‌اندکي در شهر و اطراف عالي‌قاپور (مقر حکومت خياباني و مرکز قيام ) مانده بود، قزا‌ق‌هاي مسلح به دستور کلنل روسي و مخبرالسلطنه، به شهر ريختند و نيروهاي شيخ محمد خياباني را يا کشتند يا خلع سلاح کردند و همه مراکز آزاديخواهان و ادارات را به تصرف خود درآوردند و عالي قاپور را از اختيار شيخ خارج نمودند.
پس از آن، قزاق‌ها به فرمان مخبرالسلطنه به خانه خياباني ريختند، ولي پيش از اين‌که به او دست بيابند، خياباني از راه پشت بام به خانه همسايه‌اش، شيخ حسنعلي ميانجي، پناهنده شده بود. شيخ حسنعلي پافشاري کرد که پيش مخبرالسلطنه برود و ميانجيگري کند، ولي خياباني نپذيرفت. تا اينکه بعد از ظهر 22 شهريور 1299، مخفيگاه خياباني پيدا شد و با شليک چند تير به دست اسماعيل قزاق، در زير زمين خانه شيخ حسنعلي ميانجي به شهادت رسيد. پيکرش را بيرون آوردند و در گورستان سيد حمزه تبريز به خاک سپردند.


بدين ترتيب، قيام شيخ محمد خياباني که از تاريخ هفدهم فروردين ماه 1299 آغاز شده بود، در تاريخ 22 شهريور ماه همان سال به پايان رسيد.

نتيجه‌گيري
با تأمل در زندگاني و قيام شيخ محمد خياباني، مي‌توان به چند نکته اساسي پي برد؛ نخست اين که گستره نگاه ايشان کل ايران بود و براي همين ايشان در فکر اصلاح امور در تمام ايران بودند، ليکن از آنجايي که مقتضيات زماني ايجاب مي‌كرد، اصلاح امور آذربايجان را به عنوان جزيي از ايران در دستور کار خود قرار داده بودند و بديهي است آنهايي که قيام شيخ محمد خياباني را اقدامي براي تجزيه ايران و يا حرکتي در راستاي استقلال آذربايجان از ايران معرفي مي‌کنند، سخت در اشتباه بوده و درحقيقت به آرمان ايشان خيانت مي‌كنند.

شيخ محمد خياباني، خود به اين موضوع اشاره دارند: «با تمام مردم ايران دست به دست هم داده و کشور خود را از نابودي نجات خواهيم داد.» علاوه بر آن، ايشان در آخرين نطق خود چنين مي‌گويند: «تبريز مي‌خواهد حاکميت به دست ملت باشد. تمام ايران فعلا با زبان حال خود اين را تقاضا مي‌نمايد. هرگاه تهران از قبول اين نظريه سرپيچي کند، ما با اصول راديکاليسم ايران را تجديد بنا خواهيم نمود. ما مي‌گوييم حاکميت دمکراسي بايد در سراسر ايران جاري باشد. اهالي ايالات و ولايات بايد رأي خود را آزادانه اظهار دارند. براي مدافعه اين حق، آخرين مرحله مردن است و مردن در اين راه را ما بر زندگي بي‌شرمانه ترجيح مي‌دهيم.»
همان گونه که مي‌بينيم، شيخ محمد خياباني با الهام از مکتب امام حسين ( ع) مرگ همراه با عزت را بر زندگي توام با ذلت ترجيح داده و در صدد اصلاح امور در کل ايران است.

مطلب دوم آن که مهمترين شاخصه قيام شيخ محمد خياباني، مخالفت جدي ايشان با دخالت و نفوذ بيگانگان در امور داخلي ايران است و در اين راه به همه بيگانگان با يک چشم مي‌نگريست و به نيات واقعي آنان آگاه نبود، براي همين، همان‌ اندازه که با پذيرش اولتيماتوم روسيه مخالف بود، با قرارداد 1919 که منافع ايران را در اختيار انگليسي‌ها قرار مي‌داد نيز مخالفت مي‌کرد و همان گونه که ديديم در جريان حمله عثماني‌ها به آذربايجان ايران که درصدد اجراي سياست‌هاي پان‌ترکيستي خود بودند، نيز به مخالفت برخاسته و حتي زنداني شد.
براي همين، امروزه افراد وگروه‌هايي که با سرسپردگي به کشورهاي بيگانه، خود را طرفدار مردم آذربايجان اعلام مي‌کنند و بعضا خود را وارث شخصيت‌هايي چون شيخ محمد خياباني و ستارخان و باقرخان و... معرفي مي‌کنند؛ بايد به اين نکته توجه داشته باشند که مهمترين ويژگي و بارزترين دليل محبوبيت شخصيت‌هايي نظير شيخ محمد خياباني، در بيگانه‌ستيزي آنان خلاصه مي‌شود.

البته سوءاستفاده از محبوبيت شيخ محمد خياباني و قيام ايشان، مسبوق به سابقه است. در سال1324سران دولت روسيه که تلاش ميكردند آذربايجان را از ايران جدا كنند، دستور دادند تشکيلاتي با عنوان فرقه دمکرات در تبريز تشکيل شود، چرا که مي‌دانستند مردم تبريز از شيخ محمد خياباني و ياران او که عموما دمکرات ناميده مي‌شدند، يادهاي نيک دارند.
مطلب آخر اين که انقلاب اسلامي ايران که حدود 58 سال پس از قيام شيخ محمد خياباني به پيروزي رسيد، در حقيقت، آرمان‌هاي ايشان و همه شهدايي را که در راه استقلال و آزادي ايران جان خود را فدا کرده بودند، محقق ساخت. اگر مهمترين دغدغه خياباني، مقابله با نفوذ و دخالت بيگانگان در امور ايران بود، جمهوري اسلامي ايران نيز از آغاز پيروزي خود، شعار «نه شرقي نه غربي» را سرلوحه سياست خارجي خود قرار داد و تا به امروز در اجراي اين اصل بنيادين خود، به هيچ قدرتي اجازه نداده است در امور داخلي ايران نقش‌آفريني نمايد.
اگر شيخ محمد خياباني در آخرين نطق خود، خواستار حاکميت کشور به دست ملت بود، امروزه در سايه انقلاب اسلامي ايران همه مسئولان مملکتي، مستقيم يا غير مستقيم با مراجعه به آراي مردم انتخاب مي‌شوند و اگر شيخ محمد خياباني به دنبال جاري كردن اصول دمکراسي در سراسر ايران بود، امروزه ملت ايران، مردم‌سالاري ديني را به عنوان بهترين نوع دمکراسي تجربه كرده و به سوي آينده‌اي روشن حرکت مي‌كنند.

منابع:
1ـ قيام شيح محمد خياباني در تبريز، علي آذري، چاپ چهارم، تهران، 1362.
2ـ قيام آذربايجان و ستارخان، اسماعيل اميرخيزي، تبريز، 1339.
3ـ شيخ محمد خياباني خروش حماسه‌ها، مصطفي قليزاده، تهران، 1372.
4ـ شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني، به قلم جمعي از دوستان شيخ شهيد، جاپ برلين، 1304 ش.
5ـ تاريخ هيجده ساله آذربايجان، احمد کسروي، ج 2.
6ـ تاريخ بيست ساله ايران، حسين مکي، ج 2، ص 34 ـ42.

بصیر السلطنه کسی که به جای حاج باباخان حاکم اردبیل شد

بصیر السلطنه                                          

       در سال 1299 خورشیدی در مورد مسئله ختم یکی از روحانیون اختلافی ما بین دموکراتهای اردبیل و میرزا علی اکبر اتفاق افتاد.

        دموکراتها در مسجد اوچ د کان، مجلس ختمی ترتیب داده ولی آقا میرزا علی اکبر بشدت با آن مخالف کرده مانع تشکیل آن گردید.

          غلامعلیخان نایب الحکومه، که رابطه نزدیکی با آقا میرزا علی اکبر داشت از وی طرفداری نمود و این امر موجب شد که تشکیل دهندگان مجلس ختم به تهران و تبریز شکایت کنند و موقعیت نایب الحکومه را به خطر اندازند.

        در این ایام نایب الصدر در قسمت حیدری خود را رقیب آقا میرزا علی اکبر که همه کاره قسمت نعمتی بود، می دانست و از مخالفان آقا حمایت می نمود. این بود که او نیز مخالف با غلامعلیخان نائب الحکومه برخاست و برای تقویت یاران خود عده ای از تفنگداران فولادلو را به شهر آورد.

       غلامعلیخان که از جاب میرزا علی اکبر حمایت می شد، اعلانی منتشر کرد و ضمن آن به فولاد لوها بیست و چهار ساعت مهلت داد که سلاحهای خود را تحویل دهند و برای اجرای این دستور آراللوها را تحت ریاست غلامخان به شهر وارد کرد. فولادلوها مفاد اعلان حکمران را ندیده گرفتند. و در نتیجه جنگ بین آنها و آرالوها در گرفت و پس از چند روز که ویرانی و کشتار همراه بود، فولادلوها پیروز گشتند و دارالحکوه را غارت کردند.

      غلامعلیخان به خانه میرزا حاجی بابا مجیدزاده رفت و سلطان علی اکبر خان رئیس ژاندارمری هم که ژاندارمهایش به وسیله فولادلوها خلع سلاح شده بود، به خانه ارباب زاده پناه برد.

                  غلامعلی خان از وضع خود نگران بود، دموکراتها از راه مهمان نوازی به دلجوئی او برخاستند، مشهدی ابوالفضل رضا زاده به خانه مجید زاده رفته او را با خود نزد نایب الصدر آورد. به فاصله یکی دو روز وسایل سفر او را فراهم و سه روز بعد از اردبیل رفت.

          این اتفاقات که مقارن کودتای 1299 خورشیدی ایران بود و سقوط دولت پیشین و عدم تسلط کامل دولت جدید شده بود که ایلات و عشایر اردبیل شرارتهای گذشته را تجدید و بی نظمی های در اطراف شهر بوجود  آوردند.

           در این گیرودار بصیرالدوله به حکومت اردبیل منصوب گشت و تاسراب پیش آمد ولی با اغتشاشاتی که در منطقه اردبیل موجود بود مصلحت در آن دید که در سراب بنشیند و برای ایحاد امنیت و آسایش مردم بیندیشد.

اقامت بصیر السلطنه حاکم اردبیل در سراب سکنه اردبیل را بیش از پیش به وحشت انداخت. بازار از رونق افتاد. اعتماد اطمینان از همه سلب گردید بیکاری با شدت هر چه تمامتر پیش آمد.

           این وضع دوام یافت و خوف و وحشت روز به روز بیشتر گشت تا آنکه کسانی مثل نایب الصدر، میرزا محمد صادق و میرزا اسماعیل ارباب به سراب رفنند و از حاکم تقاضای حرکت به اردبیل نمودند. ولی او قبول نکرد و توقف خود را در سراب به مصلحت خود دید. این امر عشایر را که همواره موجب بی نظمی های در اردبیل بودند جری تر ساخت و باز انها را به فکر طرح و اجرای نقشه ای دیگری انداخت.

         حاج باباخان که در این روزها از ابهر بازگشته در اردبیل اقامت داشت به منظور حفظ امنیت شهر به پا خاست و با مجاهدان خود برای تامین آسایش همشهریان قیام نمود.

         سران عشایر چون او را مانع اجرای نقشه های خود دیدند امیر فیروز رئیس طایفه فولادلو، و نجفقلیخان رئیس طایفه آراللو که از سرداران مهم طوایف بودند نز او فرستاده پیشنهاد کردند که وی موافقت کند سواران آنها به شهر وارد شوند و نیز به جای آنکه بصیرالدوله حکمران اردبیل گردد خود حاج  باباخان این وظیفه را بر عهده بگیرد و اگر مشکلاتی برای او بوجود بیاید صارم السلطنه نمینی به حکومت برگزیده شود و حاج باباخان سرداری کل عشایر شاهسون را قبول نماید.

      حاج باباخان در مورد این پیشنهاد اظهار می نماید در باب انتخاب صارم السلطنه بحکومت دولت مرکزی باید تصمیم بگیرد و وی بصیرالسلطنه را که به حکومت اردبیل تعیین شده است، حکمران رسمی این ولایت می داند و در مورد خودش نیز اعلام نمود من خدمتگزار مردم هستم و مایل نیستم حکمران مردم باشم و این اظهار نظر تخم کینه و عداوتی شد که موجب قتل حاج باباخان اردبیلی از طرف شاهسونها شد.