قلعه شیندان نمین یا گور بابک

 این قلعه بر فراز قله کوه شیندان یا شندان در 5 کیلومتری نمین و، غرب آستارا و شرق زوواند قرار داشته و یکی از مهمترین آثار تاریخی منطقه محسوب می گردد.  این قلعه درشمال گردنۀ حیران و در محور اردبیل و آستارا بعد از تونل در سمت چپ دیده می شود این قلعه از نمین هم از دور قابل رویت بوده و در حال حاضر درخاک جمهوری آذربایجان نزدیک خط مرزی قرار دارد. و از قلاع محکم و تاریخی آذربایجان است. نام قلعه مانند «بذ» «الینجه» «کیش» گله سن گورسن از قدیم و در منابع تاریخی به چشم می خورد. بنای آن احتمالاً همانند محال است؛ و نمین مربوط به  قبل از اسلام دوره ساسانیان است.

قطران تبریزی (میلادی 1080-1010) در مدح ابونصر حمدان (محمد) ابن و هسودان در شعرهایی که سروده از قلعه شیندان با نام شیندان چنین یاد می کند.

هنوز او به غزا می نرفته بود که بود                  سر هزیمستان بر گذشته از سیندان

«با الهام از بنای همین قلعه مَمَلان ابن وهسودان در شهر اردبیل هزار قلعه برای ساختن فرمان داد.»

امیر گفت بباید به اردبیل دژی                        بنا کنند که جاوید ماند آن بنیان

، خاقانی شیروانی (1199-1121) میلادی- در وفات اصفهبد کیاکواشیرین قصیده ای سروده و از آستارا، روستای ارچیوان و قلعه شیندان نام برده و آن را به نظم کشیده است.

 پـادشـاه تـازه تـر و جـوان                                     ای جمالدین چو اصفهبد نماند

همچو شاخ ارغون بدوردباد                                    حصن شندان و ارجون بدرود باد 

حمداله قزوینی 1304 میلادی در کتاب نزهه القلوب در بارۀ قلعه شیندان اطلاعات لازم را بازگویی کرده است. در نوشته وی در مقابل قلعه شیندان از محلی بنام گوربابک و قلعه (بذ) در نزدیک اردبیل نیز نام برده شده است

. بنای تاریخی قلعه سنگی و از ساروج ساخته شده از قرات حیران و ونه بین  مسیر جاده اردبیل تا آستارا کاملاً قابل رویت می باشد.

گویند زمانی محل اقامت و فرماندهی بابک خرم دین بوده که قلعه شیندان مشرف به آن است که در مقابل دید و تیررس واقع شده است. قسمتی از قبرها متعلق به گبرها (گور قبری)و قسمتی پا بغرب و سر به شرق دفن شده اند. در آثار قره قویونلوها دوره شاه اسماعیل صفوی می باشد. قبر عیسی خان و موسی خان مهرانی و چشمه جن در پائین این مکان قرار دارد و ارتفاع آن 1850 متر است.

در عالم آرای عباسی اسکندر بیگ منشی درباره قلعه شیندان می نویسد: قلعه شیندان قلعه ایست بر فراز کوه رفیع واقع شده .و از غایت بلندی با فلک و افلاک دعوی مساوات می نماید . ساکنانش در برجهای رفیع و با صبر و حوصله به نگهبانی در شب و روز مشغول اند. دامن آن کوه بلند مانند بیشه و جنگل است که یکراه بیشتر ندارد شرایط آن طوری است که عبور یک نفر پیاده از آن راه به دشواری می گذرد. امراء در داخل قلعه مکان مناسب برای سکونت دارند. و مردم طوالش برای اظهار دولت خواهی نزد امرا آمده و خدمات مرجوعه را انجام می دهند حمزه خان طالش به حصانت و استحکام قلعه شندان که در تصرف او بود اعتماد نموده آنرا مامن خود پنداشته به قاعده سابق ملوک ننموده درآمدن به پایه سریر اعلی (شاه عباس) اهمال و اغفال می ورزید در آن وقت که انتظام مهمات ولایت آذربایجان به رای و رویت ذوالفقار خان برادر فرهاد خان مفوض گردید و الکای لنکر کنان را که امیر حمزه خان به خود سر متصرف بود به الوند سلطان برادر فرهاد خان دادند و او تمکین مشارالیه نکرده او را دخل نداد و حکم جهان مطاع به نفاد پیوست که ایالت پناه محمدی خان تخماق که در حدود دارالارشاد اردبیل می بود به اتفاق اولاد صدر الدین خان صفوی و طبقه شیخاوندیان و شاهی سیونان متوجه آنصوب گشته تا الوند سلطان را در حکومت آنجا متمکن سازند.

 

انجمن سری در اردبیل

آنچه كاملاً آشكار است اين است كه در آغاز مشروطيت در كتاب‌هاي آبي و تاريخي هيچگونه مخالفت علني و آشكار از ناحيه روحانيون ايران چه در داخل و چه در خارج كشور گزارش نشده است و اگر مخالفي ابراز شده از ناحيه حكام استبدادي ولايات و رجال درباري و كساني بوده كه منافع خود را در پرتگاه خطر مي‌ديدند ولي قدرت ابراز مخالفت علني را هم نداشتند و در نهان با لطايف الحيل از حكومت استبدادي طرفداري مي‌نمودند و انقلاب را چون طوفان دريا تصور مي‌كردند كه بعد از چندي آرام خواهد شد و همه چيز به جاي خود برخواهد گشت آقاي باباصفري به استناد نوشته محسني در آغاز انقلاب مشروطيت در اردبيل يادي از انجمن سري مي‌نمايد كه محسني در يادداشت‌هاي خود نوشته است كه ابوالفضل رضازاده و آسيد زكي و من در جلسه‌اي در خانه رضازاده سوگند خورديم كه با مشروطيت و آزادي مخالفت نكنيم و در اندك زماني اين اتحاد سه نفري ما بدوازده نفر رسيد ولي محسني نام نه نفر ديگر را كه به آنها پيوسته بودند افشاء نمي‌كند. آن گاه اضافه مي‌نمايد كه اين اتحاد دوازده نفري كه آقاي باباصفري به آن عنوان انجمن سري داده متحدالمالي به شرح (چه مي‌فرمايند علماي اعلام در بابت رفع تعدي و تظلماتي كه از حكام و ولات و رجال دربار كه نسبت به بدبخت رعايا و اهالي فروگذدار نمي‌كنند دولت را محدود و اوضاع حاليه و تغيير رژيم استبدادي را به اصول مشروطيت جواز است يا خير؟)

نوشته محسني در مورد تشكيل انجمن به اهتمام رضازاده و سيدزكي و خودش با نه نفر ديگر كه ادعا كرده و نامشان را افشا ننموده و اخذ فتوي از علماي شهر نمي‌تواند مربوط به آغاز مشروطيت بوده باشد زيرا خود محسني به روايت آقاي باباصفري در يادداشت‌هايش نوشته كه وقتي در سال 1324 / هـ.ق سر و صداي مشروطه‌خواهي برخاست علماء و تجار اردبيل مثل علماء و بازرگانان آذربايجان با مركزنشينان هم‌صدا شدند و آواري ياري دردادند. با اين وصف چه نيازي به تشكيل انجمن سري و يا اخذ فتوي از روحانيون اردبيل بوده است مضافاً بر اينكه در آغاز كار هيچگونه گزارشي دال بر مخالفت علما و تجار و افراد ملت در تمام كشور جهت تشكيل عدالت‌خانه مورد درخواست ملت كه سپس تبديل به تغيير حكومت از استبدادي به مشروطيت شد نشده است؛ تا آقاي محسني با دو نفر ديگر بطور سرّي سوگند ياد كنند كه با مشروطيتي كه قاطبه مردم از مفهوم آن اطلاع ندارند و مراجع بزرگ ديني به لزوم آن فتوي داده‌اند مخالفتي نكنند. اگر اين يادداشت‌ها را با عمض علن از عدم معرفي نه نفر كه ناشي از خودستاني و خودبزرگ بيني نويسنده يادداشت‌ها بوده و يا اصلاً چنين افرادي وجود نداشته‌اند تا معرفي شوند و صرف نظر از اينكه نويسنده نام روحانياني كه از آنها فتوي گرفته‌اند افشاء نكرده و لااقل فتوي آقاي حاج سيداحمدآقا را هم نقل ننموده تا مثبت گفته ايشان باشد زيرا آنچه مسلم است اگر اين فتوي‌ها از مجتهدين شهر كه در آن ايام لااقل ده دوازده نفر بلكه بيشتر بوده‌اند براي نشان دادن به عوام الناس بوده مي‌بايست نسخه‌برداري و تكثير مي‌شد و در دسترس عامه مردم قرار مي‌گرفت و الا اخذ جواب و پنهان كردن آن چه ارزش و نتيجه‌اي داشته است آيا از اين جواب‌ها و نسخه‌هاي تكثير شده كه قطعاً تعداد زيادي بوده هيچ اثري باقي نمانده بود كه آقاي محسني در يادداشت‌هاي خود يكي از آنها را منعكس نمايد. نوشتن متن استفتاء و امتناع از آوردن جواب آن كه فتوي است چه معني دارد؟ و چه نتيجه‌اي از آن حاصل مي‌شود؟ آيا با اين وصف و اوصاف از اين يادداشت‌ها جز بوي خود بزرگ‌بيني و چه بسا عدم واقعيت استشمام نمي‌شود كه از اول گربه ما دم نداشته است.

اگر قبول كنيم چنين انجمني هم تشكيل شده باشد برخلاف نظر مولف تاريخ اردبيل مربوط به دوران استبداد صغير و يا وقايع و حوادث بعد از آن تخصيص در اردبيل از جمله عشاير و غيره بوده باشد كه بسياري از مشروطه‌خواهان از وقايع استبداد صغير و وقايع بعد از آن متأثر شده از مشروطيت و مشروطه‌خواهي زدوده شدند كه شواهد بسياري از آنها در دست داريم نمونه بارز آن همانطوري كه اشاره شد مرحوم نائيني بوده كه نظريات اوليه در مورد مشروطيت و مشروطه‌خواهي به هيچ وجه من‌الوجوه نمي‌توان با نظريات و عمليات اواخر عمرش مقايسه و مقابله نمود و الا در آغاز مشروطيت چنانچه از روحانيون كساني بودند كه نمي‌توانستند فتوي صريح در مورد لزوم مشروطيت بدهند در جواب سئوال مردم به طوري كه قبلاً اشاره شد مي‌نوشتند در اين مسئله من متوقف مي‌باشم رجوع به غير نمائيد.

عظمت خانم فولادلو

عظمت خانم فولادلو و یورتچی ها می خواستند سران عشایر مغان متحد و از میانه تا ارس که منطقه عشایر نشین بود حکومت مستقل ایلی تشکیل دهند. در آن موقع که نوروز بیگ از طرف دولت رئیس عشایر بود نامه ارسال داشت و از عشایر مغان جهت جنگ با دولت کمک خواست.  نوروز بیگ سران عشایر را در آغ برون جمع کرد وجواد خان حاجی خواجه لو نیز در جمع سران حضور داشت، نامه عظمت را به خان ها گفت و بیشتر خان های عشایر گفتند باید به عظمت کمک کرد نوروز بیگ و جواد خان گوش می کردند، نوروز گفت جواد تو چرا حرف نمی زنی آخر نظرت را بگو جواد باز هم آرام بود نوروز بیگ گفت خان ها عاقبت کار را به نظر نمی آورند کباب خورده اند و شب نیز در رختخواب راحت خواهند خوابید به شوخی گفت این جنقربیگ ها عاقبت کار را نمی اندیشند و جواب همکاری به نماینده عظمت می دهند. کمک کردن لازمه داشتن نفرات کارآزموده کافی، اسب، آذوقه زیاد، انبار تفنگ و فشنگ است  اگر دارند بگو به نماینده عظمت جواب مساعد بدهند چون ماچنین وسایل را نداریم بگو ما   نمی توانیم و قدرت کمک کردن نداریم و به این خان های حاضر بگوئید که زنها در آلاچیق منتظر شما هستند.عظمت خانم پس از آنکه از شاهسون های مغان نتیجه نگرفت به سران نهضت جنگل میرزا کوچک خان و شازدا میرزا و به بزرگان ایل تالش و خلخال نامه نوشت چندین مرتبه به نماینده دولت جهت صلح و سازش و گذاشتن اسلحه به زمین جواب رد داد باقوای دولتی به فرماندهی سروان داود خان فرمانده ستون ارتش و مختار نظام پدر صاحب اختیاری مالک منطقه صلوات وپدران آنها که از نزدیکان عباس میرزا بوده اند درگیر جنگ شده و این جنگ را پسران و برادرانش از جمله ابیش خان، قلینج خان و شوهرش جوروق و پسرانش جوزی خان و فیروز خان آغاز نمودند. در اول جنگ پولاد لوها تلفاتی به قوای دولتی وارد نمودند و سروان عظیم زاده در درۀ مشکل کشته شد و نیروهای دولتی دره و ده بودالا را مورد هدف توپخانه و مسلسل قرار می دهند.تمام ساختمان ها و چادرها تخریب واز خون   کشته های افراد خانوار عظمت رودخانه های اطراف رنگین می شود و چند نفر از افراد نزدیک عظمت کشته و عظمت دستگیر و در نارین قلعه اردبیل زندانی گردیده و فیروز خان یکی از پسران عظمت در سال 1308 تیرباران می شود.عظمت مادر سوزی، نوروز، امیرفیروز و دیگر سران آنها به اردبیل منتقل و در خانه کوچکی زندگی آغازمی کنندو او شب و روز در ماتم فرزندان خود می نالد.  معروف است که وقتی هیأت دولت سر لشگر امیر طهماسب نزد سران پولادلو رفت امیر عشایر به خواهرش عظمت پیشنهادکرد که باقوای دولتی صلح کنند و تسلیم شوند ولی عظمت چارقد خود را پیش انداخت و گفت چارقد زنان سرکن و این بود که عشایر از تسلیم منصرف شدند. ابوالقاسم خان سرهنگ فرمانده پادگان مشکین به دستور امیر لشگر طهماسب مأمور سرکوب عظمت خانم بوده و فرمانده قوای عظمت خانم نیز پسر بزرگ او سبز علی خان بود، بودالالو جای عظمت و آلارلو عمارت فیروز خان بود که سوزانده شد. حاجی میر هاشم حفظ آبادی واسطه تسلیم عظمت گردید و پسر کوچک عظمت جوز علی با مادرش زنده ماند. بعد از سرکوبی فولادلوها از طرف ارتش ایران ویران و در و پنجره عمارت عظمت خانم در بودالالو در آورده و در ساختمان سالاریه که مقر ستاد پادگان اردبیل در جلوی نارین قلعه بود بکار بردند.

نه قارایدی فیروز خانین قاشلاری                گویه دیجک قوجا قلادی داشلاری

باجیلاری اشید دیگجک قوربان دئدی قوشلاری                                       

                                                   نچه قیدون فیروز خانی اولدوردون

نچه قیدون شاه چراغی شون دوردون

                                                  اردبیل دن بویول آشیر سارابا

باجون قوربان ایا قوندا جورابا

                                                  فیروز اولدی برزد قالدی خارابا

 

 

 

مناطق بافت و نقوش معروف ورنی  استان اردبیل

ورنی های تولید استان اردبیل معمولا در زمینه رنگهای لاکی . سرمه ای. کرم . سفید پیازی. آبی روشن با نقش حیوانات در وسط و حاشیه ای حد اکثر به عرض بیست سانتی متر در طرفین است.

مناطق مهم ورنی بافی استان بشرح ذیل میباشد:

1.قشلاقهای حسین حاجیلو. گبلو . ایمان قویسی. جلیلو. بران علیاو سفلی . گوزلی از توابع اصلاندوز . قره قباغ. پلنگر .

2.محمد تقی کندی. قره آقاج. تولاچی . زیوه از توابع تازه کند انگوت شهرستان گرمی.

3. روستای کوجنوق . ساریخنلو . صاحب دیوان . پریخان از توابع شهرستان مشکین شهر.

4. مناطق شهری مانند اصلاندوز و مشکین شهر

5. مناطق حاشیه ای و مها جر نشین اطراف شهرستان اردبیل

متداولترین طرحهای نقشه های مورد استفاده در ورنی بافی در منطقه معروف به نقشه های زیر هستند:

-        خانه به خانه

-        قیناج

-        گول

-        اولی

-        قشلاق

-        شاملو

-        ترمه

-        خشتی

-        یلن یلن

-        خروس

-        و سایر نقشه های که به صورت ترکیبی بافته می شود.

        

 

امامزاده سید حمزه،

 

واقع در کلخوران اردبیل در جنوب آرامگاه شیخ جبرئیل. بنای چهار گوشۀ آجری ساده ایست به ارتفاع 45/2 متر با گنبد عرقچینی و یک ورودی در شمال. در بارۀ شخصیت این امامزاده و نسب سید حمزه از کتاب بحرالانساب چنین نقل شده است: «از فرزندان صالح امام موسی کاظم (ع) پنج فرزند: حمزه، قدرالدین، قوام الدین، بدرالدین، صدرالدین قدس الله اسرارهم از بغداد روی به ولایت ری نهادند و چون به شهر رسیدند متفرق شدند. حمزه و صدرالدین روی به ولایت اردبیل نهادند و چون به شهر رسیدند وطن ساختند و به تفسیر احکام اسلام و ارشاد خلایق پرداختند و هم در آنجا درگذشتند، مدفن حضرت حمزه در کلخوران است و بقعۀ شیخ امین الدین جبرائیل پدر شیخ صفی الدین و چند قبر در شمال آستان کوچک او ساخته شده و قبر حضرت صدرالدین نیز در همین قریه ولی تقریباً در یک کیلومتری سمت غربی آن در وسط اراضی زراعتی واقع است». لازم به تذکر است که بیشتر منابع مزار سید حمزه فرزند امام موسی کاظم (ع) را در شهر ری و در آستانۀ حضرت عبدالعظیم می دانند. امامزاده حمزۀ کلخورانی در محل به نام «ساری گل آقاسی» یا آقای گل زرد نیز معروف بقعه شیخ جبرائیل، واقع در دهکدۀ کلخوران در نزدیکی اردبیل. بقعۀ مزبور متعلق است به شیخ امین الدین جبرائیل پدر شیخ صفی الدین، جد شاهان صفوی. این بنا در باغ وسیعی معروف به باغ شیخ قرار دارد با باغچه های متعدد و خیابانهای سنگ فرش. در دو سوی محوطه دو سردر قرار دارد که سردر شمالی دارای بنای دو طبقه و شامل چند اتاق است. در گذشته سردرها دارای تزیینات کاشی بوده که عمدتاً از بین رفته است. بنای اصلی مستطیل شکل است و با افزوده شدن ایوان شمالی به صورت یک شش ضلعی درآمده است. دو سوی ورودی ایوان شمالی دو طاقنما از کاشیهای معرق دیده می شود. بالای ورودی در دو طرف نقش شیر و یک پلنگ نموده است. پشت ایوان رواق مستطیلی قرار دارد که سقف و خواجه نشینهای آن دارای گچبری و نقاشیهائی به رنگهای آبی و طلائی است. ازارۀ رواق با کاشی معرق و کاشیهای هشت ضلعی پوشیده شده است. در چوبی مقبره از آثار جالب منبت کاری به شمار می رود. محوطۀ بقعه اتاقی است چهارگوشه که دیوارها و سقف آن با نقاشیهای اسلیمی و ترنجها نقاشی شده است. در زیر سقف کتیبه ای است به این مضمون: «عمل کمترین بندگان شاه طاهر بن سلطان محمد نقاش 1031». ازارۀ مقبره با کاشیهای هشت ضلعی و ترنج معرق زینت شده است. این بنا از آثار قرن دهم هجری است و به شمارۀ 65 به ثبت آثار تاریخی ایران درآمده است.

نیار اردبیل یکی از دلایل بوجود آمدن انقلاب سفید در ایران

درمیان دلایل بوجودامدن انقلاب سفیدیکی آن بود که درروستای نیار (بزرگترین وحاصلخیزترین روستای اردبیل)مردم از دادن بهره به مالک آن روستا که ازدوستان نزدیک شاه وهمدستان اشرف خواهر شاه بود ممانعت کردند وچندین ماه مبارزه کردند که منجر به درگیری و خونریزی شدومردم اموال مالک را به آتش کشیدند . روستاهای اطراف نیز با شنیدن ماجرااز دادن بهره خودداری کردندتااینکه اخبار آن به شاه رسیدوبه همین علت شاه مستقیما با تشریفات کامل به این روستا( نیار )آمد و شخصا با دست و امضای خود اولین اسناد(نسخ)اراضی را به مردم این روستا داد وگفت که:شما بنیانگذار این انقلاب هستیدوبخاطر آن امدم تا شخصا شما مبارزان را ببینم وبا دستهای خود اسناد اراضی شما را بدهم. اسنادصحت این مطالب: همه مردم منطقه شاهد قضیه وسخنرانی شاه در این روستا بودند و در بعضی از کتب از جمله در کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ توسط مرحوم بابا صفری (مولف کتاب)که خود اگاه به قضیه بود نوشته شده است در سال ۱۳۳۸ش / ۱۹۵۹م محمدرضا پهلوی كشور متقاعد شد كه دست به اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی بزند بر این اساس از منوچهر اقبال نخست‌وزیر وقت خواست كه پیش‌نویس لایحه اصلاحات ارضی را برای ارائه به مجلس آماده كند. طبیعتاً تصویب چنین قانونی با مخالفت مالكان رو به رو می‌شد اما از آنجا كه حكومت مجلس را تحت كنترل داشت، تنها راه نجات مالكان تجدیدنظر در لایحه و تغییر آن به ترتیبی بود كه اجرایش را ناممكن سازد.

اسناد نو یافته تاریخ اردبیل

با تلاش و همت محققان موسسه مطالعات وتدوین تاریخ اردبیل مجموعه ای با عنوان( اسناد نو یافته تاریخ اردبیل) آماده چاپ می باشد در این مجموعه یکصد سند در مورد تاریخ اردبیل میباشد که در منابعی منتشر نیافته است از جمله اسناد جالب می توان اسناد دست نوشته های مرحوم بابا صفری که در این دست نوشته علت انتخاب کردن گزینه شهرداری اردبیل را بیان کرده و خیلی از نکات تاریک تاریخ اردبیل در آن زمان مشخص می کندو از  مجموعه دیگر اسناد دست خط زن مرحوم حاج بابا خان اردبیلی و مکاتبه وی با مجلس شورای ملی در آن تاریخ می باشد که  ناپدید شدن شش ماهه  حاج باباخان در ان زمان بیان می شود و سند دیگر در تکمیل سند یاد شده جواب حاکم اردبیل در سوال ریاست مجلس می باشد که در این سند نحوه کشته شدن و علت دستگیری و علت کشته شدن حاج باباخان را چنان بیان میکند که با تمام نوشته های در دسترس فرق میکند و دهها سند جالب در مورد تاریخ اردبیل که با تامین مالی این مجموعه حتما به چاپ خواهد رسید .

اردبیل در دوره اول اسلامی

          اردبیل به هنگام فتح آذربایجان به دست مسلمانان ، همچنان پایتخت این منطقه و مقر مرزبان آن بود (بلاذری ، 455؛ شوارتس ، .(1027 بلاذری درباره فتح اذربایجان و اردبیل اخبار گوناگونی نقل میکند. از جمله اینکه حذیقه بن یمان با فرمان ولایت آذربایجان از سوی عمر بن خطاب از نهاوند به اردبیل آمد. مرزبان آذربایجان در مقابل او سپاهی از شهرهای منطقه گردآورد و چندی به مقاومت پرداخت ، اما سرانجام موافقت کرد با شرایطی از جمله پرداخت 800 هزار درهم و پیشگیری از خون ریزی ، تسلیم شود.

          بدین سان اردبیل به دست حذیفه به صلح گشوده شد در این هنگام ، اگر چه شهر اردبیل آرام و مطیع ماند ، اما مردم پیرامون ، سر به شورش گذاردند گزارش میدهد که عمر پس از  عزل حذیقه ، عتبه بن فرقد سلمی رابه جای وی والی آذربایجان کرد و او شورش مردم در اطراف اردبیل را فرو نشاند .

               سال فتح اردبیل را به تفاوت در 20 و 22 ق نوشته اند. یعقوبی فتح آذربایجان را در 22ق و به دست مغیره بن شعبه ثقفی و در زمان خلافت عثمان میداند (ص 41؛ نیزنکـ: بلاذری ، همانجا). همو خراج آنجا را سالانه کم و بیش 4 میلیون در هم ذکر میکند.

            در زمان خلافت حضرت علی (ع) ولایت آذربایجان نخست با سعید بن ساریه خزاعی و سپس با اشعث بود. به دستور اشعث بن قیس کندی ، مسجدی در اردبیل بنا شد که بعداً توسعه یافت (شوارتس ، همانجا). همو علاوه بر اسکان گروهی از اعراب و سربازان در اردبیل (همانجا) ، جماعتی از اهل عطا یعنی کسانی را که احکام دین میگفتند و از بیت المال مستمری دریافت میداشتند ، در این شهر منزل داد (صفری ، 1/27). به این ترتیب ، عشیره های عرب در شهر اردبیل و پیرامون آن ساکن شده ، اراضی حاصلخیزی را متصرف شدند و حتی کشاورزان و زمین داران پیشین را رعایای خود ساختند.

          در اوایل سده 2 ق کشمکش ها  وبرخوردهایی میان تیره های مختلف مستقر درآذربایجان و به ویژه مرکز آن (اردبیل) در گرفت که به خساراتی در منطقه و شهر اردبیل منجر شد علاوه بر این در 112 ق خزرها از ناحیه الان هجوم آوردند و اردبیل را گشودند (طبری ، 7/70؛ ابن اثیر 5/159) و تاراج کردند و همه مردان بالغ شهر را کشتند و زن و فرزندان آنان رابه اسیری بردند (صفری ، 1/ 131؛ به اذین ، 246).

        در 20 ق بابک به پیشوایی خرم دینان رسید و در اردبیل و حوالی ان حدود 22 سال به مبارزه با دولت عباسی پرداخت. در 22 ق نبردی میان بابک و افشین در ارشق رخ داد که متعاقب آن بابک به مغان (موقان) گریخت و از انجا به شهر خود (بذّ) رفت (طبری ، 9/13-14) و سرانجام در 22ق شکست خورد (صفری ، 1/39). پس از شکست بابک ، به واسطه اهمیت ارتباطی اردبیل (شوارتس ، .(1029

         خلیفه معتصم دستور داد که پایگاههای خراب شده میان زنجان واردبیل دوباره برپا شوند تا انتقال کالاها و مواد غذایی به اردبیل از نو امکان پذیر شود (همو ، ; 1028 میر خواند ، 1/467).

           حدود 50 سال پس از شکست بابک  خرم دین ، محمد بن ابی الساج در اذربایجان حکومتی پدید آورد (صفری ، 1/42؛ ترابی ، 2/12). مرکز این حکومت نخست مراغه بود (هب اذین ، همانجا) و سپس در 304 ق به اردبیل انتقال یافت  (شوارتسف .(1030 در 307ق ، یوسف بن ابی الساج در اردبیل و به دست مونس خادم دستگیر شد (مسعودی ، 3/310-311 ؛ کسروی ، شهریاران ... ، 66)  واز این پس اگر چه فرزندان ابی الساج در اردبیل و به دست مونس خادم دستگیر شد (مسعودی ، 3/310- 311؛ کسروی ، شهریاران ... ف66) و از این پس اگر چه فرزندان ابی الساج تا 325 ق در اردبیل ، بردع و مراغه حکمرانی میکردند (هب اذیر ، ترابی ، همانجاها) ، اما خود را تابع بغداد میدانستند (صفری ، همانجا).

           یعقوبی (284ق) اردبیل را یکی از کوره های 12 گانه اذربایجان میخواند و فاصله آن تا زنجان را 4 منزل بر میشمارد (ص 41). در مقابل  ، این رسته اذربایجان را دارای 5 کوره دانسته ، اردبیل را اولین کوره انجا مینامد (7/106).

           در 326ه ق لشکری ، پسر مردی گیل به سوی آذربایجان که در آن زمان در دست دیسم بن شاذلویه کرد بود ، روی آورد. دیسم نیز با سپاهی از کردان و دیگران به مقابله با او برخاست ، طی دو ماه ، دو بار جنگ در گرفت که در هر دو جنگ دیسم شکست یافت  لشکری بر سراسر آذربایجان ، بجز شهر اردبیل  ، دست یافت. اردبیلیان به وعده های صلح لشکری اعتماد نکردند و به دفاع از شهر پرداختند. دیسم نیز با گروههایی از کردان و سالوکان  به نزدیکی اردبیل آمد و به کمک اردبیلیان داخل شهر ، لشکری  را شکست داد و او ناچار به موغان (مغان) فرار کرد (کسروی ، شهریاران ، 68- 69).

         اما لشکری دیگر بار دیسم را شکست داد و در آذربایجان به حکمرانی پرداخت (همان ، 69- 70) کسروی از انجا که ابوعلی مسکویه صریحاً از فتح اردبیل نام نمی برد ، تردید دارد که در این باره اردبیل به چنگ لشکری افتاده باشد (همان ، 70 ، حاشیه 1).

          در 331 ق مرزبان بن محمد بن مسافر به سبب اینکه مردم اردبیل از دیسم در برابر او حمایت کرده بودند ، دستور داد تا حصار شهر را ویران ساختند ، از این رو مردم به کوه و بیابان پناه بردند و شهر و نواحی اطراف دچار هرج و مرج شد (ابن حوقل ، 2/334).

            اصطخری ، در 346 ق اردبیل را هنوز بزرگترین شهر آذربایجان و مرکز ولایت میخواند (مسالک ، 159). طول وعرض شهر در این زمان دو سوم فرسنگ در دو سوم فرسنگ بود (همانجا). هر چند ابن حوقل (2/334-335) در همین دوره مینویسد: اردبیل امروزه فرسوده است و آبادی و رونق تجارت سابق را ندارد ، با این همه ، اصطخری ان را «جایی پرنعمت» می خواند که درآن زمان دارای با رویی با 4 دروازه بوده است (همانجا ؛ نیزنکـ: حدود العالم ، 158).

نگاهی به منابع تاریخ اردبیل

عالم آرای عباسی ، اسکندربیک این کتاب را به یک مقدمه دو صحیفه و یک خاتمه در 3 مجلد تقسیم کرده است. مقدمه درباره نسب و احوال پادشاهان صفوی و ظهور شاه اسماعیل و رویدادهای حکومت اوست. صحیفه اول که در 1025 ق/ 1616م به پایان رسیده است ، 12 مقاله را شامل میشود: مقاله اول به سلطنت جانشینان شاه اسماعیل (شاه طهماسب اول ، شاه اسماعیل ثانی و سلطان محمد خدابنده) و جلوس شاه عباس اول بر تخت سلطنت ، و 11 مقاله دیگر به روحیات ، ویژگیهای اخلاقی و اجتماعی و عادات او اختصاص یافته است.

صحیفه دوم که بخش اعظم عالم آرای عباسی است ، به سلطنت شاه عباس مربوط میشود. مولف آن را به دو «مقصد» و یک «خاتمه» تقسیم کرده است : مقصد اول ( یا جلد دوم) از جلوس شاه عباس تا پایان سال سی ام سلطنتش در 1025 ق ، و مقصد دوم ( یا جلد سوم) 12 سال (شاید مبنای این تقسیم بندی مانند 12 مقاله صحیفه اول ، تقدس این عدد ـ 12امام ـ باشد .آخر سلطنت شاه عباس از 1026 ق / 1617م تا مرگ وی در 1037 ق /1628م را دربرمیگیرد.

از «خاتمه» کتاب که مولف آن را «حکایت غریبه و روایات عجیبه» نامیده ، اکنون نشانی در دست نیست و یا نویسنده خود به تالیف آن نپرداخته بوده است (نک: ص 397 ، 919 ؛ افشار ، همان ، چهار – پنج).

عالم آرای عباسی را از نظر اهمیت مطالب آن میتوان به دو بخش تقسیم کرد: بخش نخست از آغاز کتاب تا حدود وقایع اواخر روزگار سلطان محمد خدابنده که مولف از منابع گوناگون و روایات شفاهی بهره برده است ؛ بخش دوم که اسکندر بیک خود در مقام منشی دیوان ناظر بسیاری از  رویدادها بوده ، از اهمیت بیشتری برخوردار است. اسکندر بیک چنانکه خود گفته (نک: ص 7- 9) ، درباره نسب پادشاهان صفوی و احوال نیاکان این دودمان ـ مانند بیشتر منابع آن دوره ـ بر صفوه الصفای ابن بزار (نک: ص 11 به بعد) تکیه داشته ، و از «اتفاق جمهور علمای انساب» یاد کرده است.

که نسب شیخ صفی الدین اردبیلی را به امام موسی کاظم (ع) رسانده اند (نک: کسروی ، 358 ، 360 ، 493 ـ 494 ، که به اسکندر بیک سخت تاخته ، و او را به گزافه گویی متهم کرده است). مولف جز آن به روایات شفاهی نیز استناد جسته ، و گاه درباره آن داوری کرده است (مثلا نکـ : ص 16 ، نظر او درباره دو روایت مختلف دیدارهای سلطان صدرالدین موسی یا سلطان خواجه علی با امیر تیمورگورکان).

از مهمترین ماخذ اسکندر بیک درباره شاه اسماعیل صفوی ، حبیب السیر خواند میرو احسن التواریخ روملوست ، اگر چه وی اطلاعات این منابع را خلاصه و اندکی ساده تر کرده است (ص 25؛ قس: خواندمیر ، 4/44- 442). اسکندربیک اگر اختلافی میان مورخان میدیده ، ترجیح داده است که تنها به نقل روایات آنان بپردازد.

مثلاً درباره نبرد شاه اسماعیل اول با علاء الدوله ذوالقدر ، شرح رویداد را از حبیب السیر (همو ، 4/485 به بعد) ، و نیز انتقاد روملو (12/123- 125) از خواندمیر را مبنی بر اینکه اصلاً بین ان دو نبردی رخ نداده بود ، بی انکه خود داور کند ، گزارش کرده است (ص 31- 32)؛ در حالی که برخی دیگر از ماخذ آن دوره (مثلا نکـ : جهانگشای ... ، 245 به بعد ؛ عالم آرای صفوی ، 108 به بعد) به درستی اخبار حبیب السیر گواهی داده اند.

از دیگر منابعی که اسکندر بیک درباره سلطنت شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب از ان سود برده است ، میتوان به تاریخ جهان آرا و لب التواریخ اشاره کرد(ص27 ، 54 ، 99).

سبک گزارش اسکندربیک از رویدادهای سلطنت شاه اسماعیل دوم به تدریج دگرگون شده ، و بیشتر از روایات شفاهی بهره برده ، و آن را با ماخذ کتبی که در دست داشته ، درآمیخته است. اسکندربیک گاه اطلاعات منحصری از این دوره به دست داده است که در ماخد دیگر کمتر میتوان یافت. از همین رو هینتس (ص 115- 116) بر ان است که از میان منابع عصر صفوی ، روشنترین و مفصلترین گزارش درباره طرز تفکر مذهبی شاه اسماعیل دوم را اسکندر بیک در عالم آرای عباسی (ص 154- 155) به دست داده است.

مهمترین بخش تاریخ عالم آرای عباسی بخش دوم آن است که حاوی شرح وقایعی است که اسکندربیک به اقتضای شغل خود ناظر بسیاری از آنها بوده است. افزون بر این ، استفاده او از اسناد دولتی و تماس با دولتمردان حکومت و ایلچیان دولتهای بیگانه ، به این بخش از اثر وی اعتبار بیشتری بخشیده است. عالم آرای عباسی از  آغاز تا زمان جلوس شاه عباس کبیر به طور موضوعی فصل بندی شده ، و از  این پس دقیقاً بر اساس سنوات نگارش یافته است. هر فصل با ذکر سال ترکی و معادل هجری قمری آن اغاز شده ، و همین گونه به ترتیب سالهای سلطنت شاه عباس پیشرفته است؛ هر چند در تطبیق آنها گاه خطاهایی رخ داده که نتیجه تصحیف ، یا لغزش خود مولف بوده است (نک: حصوری ، 16 به بعد).

اسکندربیک در بسیاری مواضع به ناچار ذکر واقعه ای را قطع کرده ، و دنباله آن را در بیان وقایع سال بعد پی گرفت است. این روش و نیز نقل جزئیات رویدادها در عالم آرای عباسی سبب شده است تا ادوارد براون سخت بر مولف خرده بگیرد ، براون (IV/107) بر ان است که در طرح کلی عالم آرای عباسی و آثار مشابه آن ، نظم و ترتیب وجود ندارد و نقل جزئیات ماجراها برای خواننده ملال اورد است و چگونگی اوضاع مذهبی و اجتماعی آن روزگار تنها به صورت ضمنی و تصادفی از میان شرح رویدادها یافت میشود.

 اسلوب تاریخ نگاری سال شمارانه خود ـ همچون بسیاری از مورخان اسلامی ـ چاره ای نداشته ، جز آنکه رویدادها را ذیل سنوات ذکر کند ؛ گر چه گاه موجب گسیختگی نظم مطلب شده است ، با این حال مولف ماهرانه با شرح مختصری که از وقایع پیشین به دست میدهد ، خواننده را به پی گیری و ادامه ماجراها فرا میخواند. از سوی دیگر همانطور که در ایرانیکا (I/796) آمده است ، جزئیات وقایعی که اسکندربیک به نقل آنها پرداخته ، چندان مهم نیست.

 اما همین جزئیات با توجه به فقر منابع تاریخی آن عصر ، مورخ امروزی را قادر میسازد تا به تاریخ واقعی آن دوره دست یابد ، چنانکه از خلال همین جزئیات میتوان از ساختار اداری دولت صفویه و اوضاع اجتماعی ـ سیاسی آن دوره آگاه شد. والش این کتاب را یکی از  بزرگترین آثار دوره اسلامی که دو سده تاریخ ایران را دربردادرد  ، به شمار آورده است (ص 200 ، حاشیه (8.

یکی از ویژگیهای برجسته عالم آرای عباسی شرح حال دولتمردان ، دیوان سالاران ، علما ، شاعران و هنرمندان است که در دو بخش: یکی در پایان شرح وقایع سلطنت شاه طهماسب (ص 138- 191) و دیگری در پایان شرح وقایع سلطنت شاه عباس (ص 1084- 1093) تنظِیم شده ، و نیز شرح حال درگذشتگان در پایان هر سال آمده است.

این بخشها سخت مورد توجه لمتون ( ص 147-148) قرار گرفته ، و بر آن است که تراجم احوال در عالم آرای عباسی بازتاب واقعی جامعه عهد صفوی است که نوعی توازن بین طبقات نظامی ، مذهنی و دیوان سالاری در آن دیده میشود. اسکندربیک در این بخشها بیشتر به بیان پایگاه و نقش سیاسی کسانی پرداخته است که در دولت اهمیتی داشته اند. از همین رو وی را میتوان آغازگر شیوه ای نو در تاریخ نگاری دوران متاخرتر ایران به شمار آورد که بعدها مورخانی چون محمد یوسف واله اصفهانی (نک: «خلدبرین» ، 257) از او پیروی کرده اند.

اسکندربیک همچنین در پایان شرح وقایع سلطنت شاه طهماسب و شاه عباس آگاهیهای  گرانبهایی از طوایف مختلف قزلباش و شرح حال ـ هر چند کوتاه ـ و مشاغل امرای آنان در دستگاه صفویان به دست داده است که از این طریق به آسانی میتوان به جایگاه هر یک از  ان طوایف در دولت صفوی پی برد. مینورسکی احتمال داده است که اسکندر بیک ، در مقام منشی دیوان ، شاید فهرست  امرای مذکور در کتاب خود را از  «لشکرنویس» ، وزیر دستگاه «ایشیک آقاسی باشی» (برای اگاهی از وظایف هر یک ، نکـ : تذکره الموک ، 8 ـ 9 ، 40- 41 ) که ارقام مناسب همه اعضای دولت را مینوشت ، برگرفته باشد.

از سوی دیگر فهرست امرا و شرح مقامهای آنان در عالم آرای عباسی ، در کنار تذکره الملوک ، معتبرترین اثر درباره سازمان دیوانی و شرح وظایف نهادهای دولت صفوی به شمار میرود.

دقت در عباراتی که اسکندربیک با انها منابع اخبار خود را بازگتفه ، سخت شایان توجه است. بیشتر منابع گزارش او با مکان و فضای رویدادها همسانی دارد. مثلاَ آنگاه که او از رقابت پری خان خانم ، خواهر سلطان محمد خدابنده و مهد علیا ، همسر او ، دو زن جاه طلب دربار پرده بر میدارد ، به گفته های «بعضی خواجه سرایان» استناد جسته است.

اسکندربیک آنگاه که از منابع شفاهی استفاده کرده است ، برای آنکه خواننده را به صحت آن و کثرت راویانش یا حضور آنها در وقایع مطمئن سازد ، از عباراتی چون «صحیح القول» (ص 250 ، 748) و برای تاکید بیشتر «صحیح القول راست گفتار» (ص 982) یا «حضار آن معرکه» (ص230) یا «منهیان راست گفتار» (ص 1038) استفاده کرده ، گرچه گاه راوی خود را به نام هم یاد کرده است (مثلاً نکـ : ص 278): اما با شرحی که از یکی از  نبردهای شاه عباس یا ازبکها به دست داده خود باور داد که سربازان صفوی برای نشان دادن دلاوریهای خود ، گاه اخبار جنگ را به گونه ای مبالغه آمیز و تناقض الود شرح داده اند (ص 572 – 574).

اسکندربیک در گزارشهای مربوط به نواحی دوردست مثل قندها و زمین داور به نقل قول تجارت ، مسافارن و اهالی همان نواحی استناد جسته است و با این که در مواضعی راویان خود را ثقه دانسته ، آوردن عبارتی چون «العهده علی الرواه» (ص 487) ، از دقت از وسواس او در نقل اخبار نشان دارد. مورخ گاه برای ترجیح روایتی به روایات دیگر در یک موضوع به به استدلال پرداخته است (مثلاً نکـ : ص330 ، درباره شورش امرای تکلو و ترکمان و ربودن شاهزاده طهماسب میرزا).

اسکندربیک بجز نقل رویدادها ، خواننده را با کاردانی و سستی دولتمندان و توطئه ها و دسیسه های آنان به خوبی آشنا می سازد؛ حتی به خواننده اجازه می دهد تا نیم نگاهی به حرم دربار داشته باشد. از سوی دیگر علل رویدادها و تاثیر آنها را بر اوضاع سیاسی  اجتماعی عهد صفوی به نیکی تبیین میکند. مثلاً دست اندازی ازبکها به نواحی شرقی و عثمانها به ولایات غربی قلمرو صفویان به روزگار سلطان محمد خدابنده را در نتیجه کشمکش میان دولتمردان قزلباش و زنان حرم دانسته است (ص 228).

رویدادها در عالم آرای عباسی بسیار جذاب و دل انگیز وصف شده است. شرح هیجان انگیز ماجرای قتل ملکه مهدعلیا در987ق / 1579 از جمله این رویدادهاست (ص 245- 252)؛ سیور ، (I/25 .

اسکندربیک مورخی است واقع بین ، مثلاً انگاه که شاه عباس ، ابوطالب میرزا ، ممدوح و حامی بزرگ او را از  وزارت برانداخت ، مورخ میتوانست به شیوه بسیاری از مورخان برای خشنودی سرور خود او را محسود حاسدان و رقیبان بداند ، اما با صراحت سقوط وی را در نتیجه جهالت و غرور نفس و نشای شراب جوانی او دانست (نک: ذیل ، 143؛ نیز نکـ : سیوری ، (I/26.

اسکندر بیک در عالم آرای عباسی با فروتنی اعتراف کرده که در نبرد حمزه میرزا با امرای شورشی تکلو در عراق عجم ـ که خود نیز شرکت داشت ـ از نبرد هراسیده است (ص 337- 339).

از جمله ویژگیهای برجسته عالم آرای عباسی ذکر پیشینه سیاسی دولتهای همسایه مثل عثمانیها ، ازبکان و گورکانیان هند است ، مورخ پیش از آنکه به مناسبات دولت صفوی با این دولتها بپردازد ، نخست با اتکا به پاره ای از ماخذ معتبر مربوط به آنها و اخباری که خود شنیده شرح مختصری از اوضاع سیاسی آن دولتها را به دست میدهد. مثلاً به مناسبت گسیل شدن سفیر از سوی شاه عباس به هندوستان در 999ق/ 1591م اسکندربیک (نک: ص 429- 430) با استفاده از تاریخ اکبری ، خلاصه ای از تاریخ سلسله گورکانیان را از آغاز تا زمان خود آورده است؛ یا به مناسبت حمله ازبکها به خراسان در 1002 ق/ 1594م ، شرحی که مورخ از تیره های مختلف ازبکها و کشمکشهای داخلی آنان به دست میدهد ، ارزشمند و شایان توجه است (ص 463- 464).

کتاب او همچنین حاوی اطلاعات گرانبهایی درباره جغرافیا و جغرافیای تاریخی شهرها و ولایاتی است که با رویدادها ارتباط دارند ؛ از جمله میتوان به گزارش او از جریزه هرمز و پیشینه حضور پرتغالیها در آنجا (ص979 -  982) ، لرستان ، و اتابکان لر کوچک (ص 469 ) ، بحرین (ص614) ، ارزروم (ص472) و دربند یا باب الابواب(ص736) اشاره کرد.

اسکندر بیک گاه به خود اجازه میدهد که اهالی برخی ولایات مثل گیلان و داغستان را نکوهش کند. این امر شاید با شورشهای متوالی آنان بر ضد دولت صفوی بی ارتباط نباشد (نک: ص 492- 493 ، 738 ، 952) . گاه شرح رویدادها را با ظنز در آمیخته است ؛ مثلاً آنگاه که دبیران و مستوفیان دربار شاه عباس یکدیگر را به دخل و تصرف اموال دیوانی متهم کردند و به کشمکش پرداختند ، مورخ این کار را به «تاثیرات افلاک انجم و احتراق عطار ] سمبل دبیری و نویسندگی[ و رجعت مشتری» نسبت داده است (ص 953؛ برای نمونه دیگری از کاربرد ظنر در این کتاب ، نکـ : ص 750 ؛ نیز نکـ : سیوری ، I/26 ، نمونه هایی که به دست داده است).

نثر عالم آرا ساده و روان است و در ان عبارت پردازی و تکلف منشیانه که در کتابهای آن عصر به فراوانی یافت میشوند ، کمتر راه دارد: اما با انکه کوشیده از «مقتبسات و عبارات مغلق غیر مانوس که ملال انگیز طبایع است» اجتناب کند ، «گاه گاه عند لیب سرابستان طبیعت بر شاخسار نغمه پردازی برآمده ، و نوای سخن سرایی آغاز کرده است» (ص 4).

اسکندربیکک در سرودن شعر نیز دست داشت. در بسیاری جایها مانند متقدمان ، در مطاوی کلام ، شعر خود و یا شاعران دیگر را ذکر کرده است (نک: ص 26 ، 50 ، نیز ذیل ، 9 ، 12 ، 92ف جم).

عالم آرای عباسی افزون بر جنبه تاریخی ، دانشنامه ای است که خواننده را با جغرافیای شهرها ، جشنها ، اعیاد ملی و مذهبی ، اداب و رسوم ایرانیها و غیر ایرانیها ، ضیافتها و عزاداریها و جز آن آشنا میسازد. این کتاب به سرعت چنان شهرتی یافت که بیشتر مورخان پس از  اسکندربیک ، اخبار صفویان را از آن کتاب برگرفتند که از ان میان میتوان به محمد یوسف واله (نکـ : خلدبرین  ، 400 به بعد ؛ قس: اسکندربیک ، عالم آرا ، 125 به بعد)  و رضاقلی هدایت در روضه الصفای ناصری اشاره کرد. این مورخ گاه مطالب عالم آرای عباسی (نکـ : ص 863 : قس: هدایت ، 8/413) را تحریف کرده است.

عالم آرای عباسی حدود 100 سال پس از تالیف در 1141 ق / 1719 م به فمان ابراهیم پاشا نوشهرلی ( ه م ) ، صدر اعظم عثمانی به وسیله محمد نبی به ترکی ترجمه شد (نکـ : (IA , V(2)/1082. نخستین بار درن[1] گزیده ای از عالم آرای عباسی را که به رویدادهای مازندران مربوط میشد ، در کتابی با نام «منابع اسلامی درباره تاریخ سرزمینهای جنوبی دریای خرز[2]» در پترزبورگ  (1850 م ) به چاپ رساند (نکـ : افشار ، مقدمه بر عالم آرا ، شش).

متن کامل عالم آرای عباسی در 1313- 1314 ق / 1895- 1896 م در تهران چاپ سنگی شد. سپس ایرج افشار بر اساس همین چاپ ، ان را در دو مجلت در 1334 – 1335 ش با فهرستهای کاملی در تهران منتشر کرد و 11 مقاله از صحیفه اول را که چاپ سنگی فاقد آن بود ، از روی دو نسخه کتابخانه مجلس شورا بدان افزود (نکـ : اسکندربیک ، همان ، 1099 به بعد ؛ افشار ، همان ، 1097).

همانطور که افشار (همان ، دوازده) یادآور شده ، این متن را تصحیح انتقادی نکرده ، و حتی غلطتهای چاپ سنگی همچنان در چاپ جدید نیز باقی مانده و تنها در فهرستها تصحیح شده است. سیوری تمام کتاب را به انگلیسی ترجمه کرد و با نام «تاریخ شاه عباس کبیر» در دو مجلد در 1978 – 1979 در بولدرکلرادو به چاپ رسانید. اساس ترجمه سیوری چنانکه خود مینویسد (I/28) همان چاپ افشار بوده ، ولی مترجم با مراجعه به نسخه کامی از عالم آرای عباسی در دانشگام کمبریج (شمـ (H13 , H14 ، نواقص ان را برطرف کرده ، و نیز بخش اعظم مدیحه ابوطالب میرزا را که در بسیاری از نسخه ها و چاپ افشار نبود ، ا ز روی نسخه شماره 17927 موزه بریتانیا به ترجمه کتاب افزوده است (همو ، (I/27.

همچنین بخشهایی از این کتاب که با تاریخ گرجستان مرتبط است ، با عنوان اطلاعاتی درباره گرجستان از کتاب عالم آرای عباسی  ، همراه با ترجمه گرجی و مقدمه ولادیمیز پوتوریدزه ، در ض969 م در تفلیس منتشر شده است.

1.   ذیل عالم آرای عباسی. اسکندربیک پس از  مرگ شاه عباس و مقارن آغاز سلطنت شاه صفی در 1038 ق ، پس از  انکه تالیف عالم آرای عباسی را به پایان رساند ، به تشویق برخی از  دوستانش به نگاشتن رویدادهای سلطنت این پادشاه پرداخت و آن را تا بخشی از  سال 1043 ق / 1633م ادامه داد (نکـ : ذ یل ، 5 ، 146).

استوری بر این باور بود که تاریخ شاه صفی نوشته محمد معصوم بن خواجگی با کتاب خلاصه السیر که درن به شرح آن پرداخته و آن را ذیل عالم آرای عباسی پنداشته بود ، یکی است. (I/313-314). سپس مینورسکی ملاحظات روماسکویچ مبنی بر اینکه رویدادهای 4 سال نخست سلطنت شاه صفی (1038- 1052 ق/ 1629-1642م) در این اثر را اسکندربیک به رشته تحریر درآورده است ، تایید کرد (ص (540- 54414): اما افشار (مقدمه بر خلاصه السیر ، 16-18) با مقایسه اخبار 4 ساله ] 5 سال و اندی است[ ذیل عالم آرای عباسی و نسخه های  خلاصه السیر ، به درستی دریافت که تمامی این کتاب به دست محمد معصوم بن خواجگی نوشته شده ، و آنچه با عنوان ذیل عالم آرای عباسی موجود است ، کتاب مستقل دیگری است.

ذیل عالم آرای عباسی توسط احمد سهیلی خوانساری در 1317 ش در تهران به چاپ رسید. در این کتاب تنها شرح رویدادهای 5 سال و اندی از  نخستین سالهای پادشاهی شاه صفی از آن اسکندربیک است (نکـ : ص 1-146) مصحح دیگری برای تکمیل تاریخ سلطنت این پادشاه ، بقیه وقایع روزگار او را از کتاب خلدبرین محمد یوسف واله اصفهانی ، به ذیل عالم آرا افزوده است.

2.   منشأت ، مجموعه مکاتیب و نامه هایی است که اسکندربیک در مقام منشی دیوان به پادشاهان  ممالک مجاور و والیان ولایات نوشته است. مجموعه ای از این نامه ها با عنوان «کتاب ترسل من منشأت خواجه اسکندربیک منشی» در کتابخانه لیدن موجود است (نکـ : استوری ، I/309 ، حاشیه). همچنین در ضمن مجموعه منشأتی که توسط محمد صالح برادرزاده اسکندربیک فراهم آمده ، و در کتابخانه مجلس شورا (شـ 2901) موجود است.

برخی از نامه های او (مثلاً شمـ 23 ، 25 ، 47 ، 91) دیده میشود (نکـ : مرکزی ، 233 ، 240). محسن امین در اعیان الشیعه آثار دیگری به اسکندربیک منشی نسبت داده (3/302) که همگی متعلق به یکی از علمای  شیعه هند به نام نجم الدین اسکندر است (قس : آقا بزرگ ، 200/262 ، 267 ، 284 ، 285 ، 25/224).

ماخذ: آقا بزرگ ، الذریعه: ابن بزاز ، صفوه الصفا ، بمبئی 1329ق / 1911م ؛ اسکندربیک منشی ، ذیل عالم آرای عباسی ، به کوشش احمد سهیلی خوانساری تهران ، 1317 ش ؛ همو ، عالم آرای عباسی ، به کوشش ایرج افشار ، تهران ، 135ش ؛ افشار  ، ایرج ، مقدمه و حاشیه بر عالم آرای عباسی (نکـ : همـ ، اسکندربیک منشی) ؛ همو ، مقدمه بر خلاصه السیر محمد معصوم اصفهانی ، تهران ، 1368 ش ؛ امین ، محسن اعیان الشیعه ، به کوشش حسن امین ، بیروت ، 1403 ق/ 1983 م؛ پیگولوسکایا و دیگران ، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هیجدهم ، ترجمه کریم کشاورز ، تهران ، 1346ش؛ تذکره الملوک ، به کوشش محمد دبیر سیاقی ، تهران ، 1332 ش؛ جهانگشای  خاقان به کوشش الله دتامضطرف اسلام آباد ، 1406 ق/ 1986م؛ حصوری ، علی ، «سالهای عالم آرا» ، نامه موسسه آسیایی ، شیراز ، 1353 ش ، شمـ 1 ؛ خواند میر ، غیاث الدین ، حبیب السیر ، به کوشش محمد دبیر سیاقی ، تهران ، 1362ش؛ روملو ، حسن ، احسن التواریخ ، به کوشش عبدالحسین نوابی ، تهران ، 1357 ش؛ شهیلی خوانساری ، احمد مقدمه بر گلستان هنر (دکتر همـ قاضی احمد قمی) : همو ، مقدمه و حاشیه بر ذیل عالم آرای عباسی (نکـ : اسکندربیک منشی) ؛ عالم آرای صفوی ، به کوشش ید الله شکری ، تهران ، 1350 ش؛ قاضی احمد قمی ، گلستان هنر ، به کوشش احمد سهیلی خوانساری ، تهران ، 1352 ش ؛ کسروی ، احمد «نژاد ، و تبار صفویه» ، آینده ، تهران ، 1356 ش؛ مرکزی میکروفیلمها؛ واله ، محمد یوسف خلد برین ، به کوشش هاشم محدث ، تهران 1372ش؛ همو ، «خلدبرین» ، همراه ذیل عالم آرای عباسی (نکـ : همـ ، اسکندربیک منشی) ؛ هدایت ، رضاقلی ، روضه الصفای ناصری ـ تهران ، 1339ش؛ هینتس ، والتر ، شاه اسماعیل دوم صفوی ، ترجمه کیکاوس جهانداری ، تهران ، 1371 ش

 



 

 

بانو باغبان اردبيلي

 

اين بانوي باذوق به زبان آذري سخن و شعر مي‌گفت و در زمان شيخ صفي‌الدين اردبيلي مي‌زيست. ابن‌بزاز در صفوة‌الصفا نام اين بانو را طالبه ضبط كرده‌است.

بانو باغبان به شيخ صفي ارادت داشت. روزي در خاطرش افتاد كه شيخ يادي از او نمي‌كند و توجهي به او ندارد. اين بيت را سرود:

ديره كين سر به سوداي ته گيجي                         ديره كين چش چو خونين اسره ريجي

ديره سر باستانه اج ته دارم                                خود نواچي كو ور بختي چو گيجي

يعني: ديرگاهي است كه اين سر با سوداي تو گيج است. ديرگاهي است كه اين چشم اشك خونين مي‌ريزد. خود نمي‌گويي كه بدبخت چه كسي هستي؟!

اين ابيات را با مقداري سبزي و تره توسط پسرش به حضور شيخ فرستاد.

      شيخ پس از خواندن اين شعر به او گفت من چطور به مادرت علاقه داشته باشم و از او ياد كنم در صورتي كه او سبزي و تره را وزن نكرده مي‌فروشد. از اين بيان شيخ معلوم مي‌شود كه بانو باغباني در اردبيل و يا اطرافش زمين و باغ داشته و سبزي مي‌كاشته و باغباني مي‌كرده است.

شايد بعداز اين تذكر شيخ، بانو باغبان سبزي و تره را وزن مي‌كرده و مي‌فروخته است.

 

(سخنوران آذربايجان 8/ صفوة‌ الصفا 220/ نشريه دانشكده ادبيات تبريز سال 7 شماره 4  آذري يا بزبان باستان آذربايجان ص40)

 

صد عکس صد نکته از اردبیل قدیم

موسسه مطالعات و تدوین تاریخ اردبیل آخرین مجموعه ای که برای چاپ آماده نموده است مجموعه ای از عکسهای قدیمی اردبیل می باشد که صد عکس از مناطق بافت قدیم  شهر اردبیل و رجال معروف اردبیلی میباشد که همراه با شرح عکسهای ارائه شده می باشد .

سلطان عبدالمجید عین الدوله حاکم قدیم اردبیل

 سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله پسر سلطان احمد میرزا عضدالدوله، پسر چهل وهشتم فتحعلی شاه، عضدالدوله دارای چهار فرزند (سه پسر و یک دختر) بوده به این شرح: سلطان عبدالمحمد میرزا سیف الدوله- شمس الدوله، وجیه الدوله میرزا سپهسالار و عین الدوله سه فرزند اولی او از یک زن عقدی و عین الدوله از زن متعه او بوده است.  عین الدوله از درباریان تندخو- خشن- بسیار سخت گیر- طماع و خوش خط بود. در آغاز کار در دستگاه مظفرالدین میرزا ولیعهد در تبریز مشغول بکار شد و در سال 1301 هجری قمری نایب اصطبل ولیعهد بود و از سال 1303 ه.ق. بجای اسحق میرزا امیر اخور ولیعهد شد.در سال 1306 ه.ق. ضمن داشتن سمت مزبور حکومت قراجه داغ (ارسباران) نیز با او بود. ناصرالدینشاه در سفر سوم خود با اروپا (1306-1307 ه.ق) که از راه قفقاز به تبریز وارد شد مبتلا به ناخوشی بسیار سختی گردید که مشرف به موت بود و اکثر درباریان از حیات وی مایوس گردیده بودند و بالاخره  دکتر فووریه که در این سفر او را بجای دکتر تولوزان از پاریس با خود به ایران آورده بود موفق شد که شاه را از مرگ نجات دهد عین الدوله که در این هنگام امیر اخور ولیعهد بود برای خوشنودی وی خبر مرگ ناصرالدینشاه را بولیعهد داد ولیعهد هم خود را مهیا و آماده سلطنت نمود.ناصرالدینشاه صحت پیدا کرد و پس از بهبودی بولیعهد سخت پرخاش نمود و امیر نظام گروسی وزیر و پیشکار ولیعهد که ازقضیه آگاه گردید محض رضای خاطر شاه دستور داد که به عین الدوله که این خبر دروغی را بولیعهد داده توسری بزنند و امر او فی المجلس اجراء گردید.عباس میرزای ملک آرا پسر محمد شاه و برادر صلبی ناصرالدین شاه در شرح حال خود در صفحه 107 در این باب چنین گوید:«روز یکشنبه بیست و چهار شهر صفر 1307 ه.ق ناصرالدین شاه از سفر فرنگستان مراجعت نمود.

       در یک منزلی این طرف تبریز مزاج شاه منحرف شد بطوری که میر آخور ولیعهد سلطان مجید میرزا پسر عضدالدوله که بعد ملقب به عین الدوله شد بجهت ولیعهد مژده فوت شاه را برد بعد شاه صحت یافت بسیار ولیعهد متغیر شد اگر چه حسنعلی خان گروسی ملقب به امیر نظام میر آخور ولیعهد را بجای استرضای خاطر شاه حکم نمود توسری زدند و از اردو اخراج نمودند» محمدحسن خان اعتمادالسلطنه نیز در این سفر در رفت و برگشتهای به همراه شاه بوده در یادداشتهای روزانه خطی خود (غره صفر 1307 ه.ق) راجع به این موضوع چنین گوید:«از صحبتهای تازه این که دستگاه عملجات درب خانه ولیعهد دو دسته شدند یک دسته با نصرالدوله هستند یکدسته دیگر با سلطان مجید میرزا (عین الدوله) میر آخور. نصرت الدوله که جوان باهوش و زرنگی است با امیر نظام (حسنعلی خان گروسی) که وزیر و پیشکار ولیعهد است ساخته و کارش را در نهایت خوبی از پیش برده می گویند امیر آخور صرف ولیعهد پرست است ولیعهد نهایت مرحمت باطنی را باو دارد و او هم با ین جهت چندان اعتنائی به ا میر نظام ندارند تا بحال این دو فرقه بهمدیگر ظاهراً و باطناً عداوت می کردند چون اظهار عداوتشان فقط در آذربایجان بود چندان اهمیت نداشت در این موقع مسافرت همایونی با آذربایجان خصوصاً ناخوشی و کسالت مزاج مبارک موقعی بدست معاندین میرآخور افتاد میرزا محمود خان وزیر مختار پترزبورک (علاءالملک دیبا) که یکی از ول گویان مردمان است بواسطه برادرش دبیر السلطنه که دسته نصرت الدوله ای است در منزل امین السلطان در نزد جمعی از عمله خلوت مذکور داشت آن شبی که مزاج مبارک شاه خیلی بهم خورده بود که باعث یاس و ناامیدی شده بود (نبضش تا 130 میزده) ولیعهد دستخط صدارت آتیه را به میر آخور داده بود عیناً این عبارت مستهجن محمود خان را بعضی از عمله خلوت که مرهون پول و شال امیر نظام هستند محض خود شیرینی بعرض خاکپای مبارک می رسانند میرزا محمود خان از این طرف که کار خودش را ساخت از طرف دیگر بامیر نظام خبر داد که چنین صحبتی در حضور مبارک شاه شده امیر نظام محض دولت خواهی ولیعهد فی الواقع حفظ خود را نمود فرار سوار چلب یانلو را بهانه نمود امروز در مجلس بمیر آخور تغییر زیاد کرد و چوب و چماق کشید او را از مجلس دواند و مجبورش کرد که از اردو برود بسمت قراجه داغ (اهر) که در تحت حکومت اواست فراریهای سواره چلب یانلو را دستگیر نموده باستر آباد بفرستد به این تدبیر معقولانه رفع تهمت از ولینعمت خودش نمود آفرین بنوکر صدیق دولت خواه»، در سال 1309 ه.ق. با منصب امیر تومانی (سرلشگری) علاوه بر سمت میراخوری حاکم اردبیل، مشگین، قراجه داغ (ارسباران) و متصدی خالصجات آذربایجان شد.

      در سال 1310 قمری ملقب به لقب عین الدوله گردید. در سال 1319 ق. بجای حاج غلامرضا خان آصف الدوله شاهسون حکمران تهران شد. در 22 جمادی الاخری 1321 ه.ق. که امین السلطان باصرار و پافشاری انگلیس ها از صدارت افتاد عین الدوله با صوا ب دید آنان اول وزیرداخله و پس از چهار ماه و نه روز وزیر اعظم و در جمادی الثانیه 1322 ه.ق صدراعظم شد و چندی بعد مانند سلف خود امین السلطان ملقب به لقب اتابک اعظم گردید لکن این لقبش بواسطه نداشتن بذل و بخشش و عدم توجه مردم بوی مانند اتابک امین السلطان چندان شهرت و معروفیتی پیدا نکرد.

            در زمان صدارت عین الدوله و وزارت امور خارجه میرزا نصرالله خان نائینی مشیر الدوله است که هیاتی که از طرف دولت انگلستان بریاست کلنل هاکماهن برای تحدید حدود سیستان و تقسیم آب رودخانه هیرمند به سیستان رفتند ماموریت مزبور از فوریه 1902 تا مه 1905 بطول انجامید و تقریباً دولت ایران را از داشتن آب هیرمند محروم کرده و هیات انگلیسی کار را بدلخواه خود آنطوری که شاید و باید بزبان ایران انجام دادند. با این تقسیم بواسطه نبودن آب قسمت بزرگی بر کویرهای ایران افزوده شد هیات حاکمه و زمامداران خائن ایران برای این که چند صباحی به پشتیبانی دول بیگانه در سر کار بمانند و برمال ومنال خود که کمال مطلوب آنان است بیش از پیش بیفزایند در این بی عدالتی بکلی سکوت اختیار نمودند و حتی موافقت هم کردند.

          عین الدوله دوره صدارت خود را تماماً با جنجال و آشوب و دسایس گذارند و بیشتر هم می خواست که کار را با زور و قلدری از پیش ببرد در این دوره بزرگترین مخالفین وی محمد علی میرزا ولیعهد و امین السلطان بودند و با این که امین السلطان در اروپا بود معهذا ایادی او کاملا در دسایسی که بر علیه عین الدوله بعمل میامد دست اندرکار بودند یکی از کارهای عین الدوله در زمان صدارتش این بود که قصد داشت (البته با نظر و اشاره بیگانگان) محمد علی میرزا را از ولیعهدی معزول وملک منصور میرزا شعاع السلطنه پسر دوم مظفرالدینشاه را بجای وی ولیعهد کند لکن بواسطه مخالفت روسها در قصد و نیت خود موفقیت حاصل نکرد از این جهت همیشه هم بین محمد علی میرزا و عین الدوله باطناً چندان صفائی نبود ولی ظاهراً با هم اظهار خصوصیت می ورزیدند.

         در زمان صدارت این شاهزاده است که زمزمه خواستن عدالت خانه از مردم براست و بالاخره منتهی برگفتن مشروطیت گردید م.ق. هدایت (مخبر السلطنه) در صفحه 187 کتاب خاطرات و خطرات تالیف خود در این باب یعنی پیدایش مشروطیت این گونه اظهار نظر می کند:« امساک عین الدوله دست به دست با تفرعن- تندی و لجاج مقدمات آشوب را ایجاد کرد اخگری می خواست که آتش روشن شود قند در تهران گران شد علاءالدوله (احمد خان) حاکم تهران است و مردی بی پروا بکاروانسرا رفت حکم کرد از دکان سید هاشم و سید حسن، قندی که بود بیرون بریزند و بمردم تقسیم کنند (چهاردهم شوال 1323 ق) نرخ روی قند گذارند تا این جا شاید بهانه برای آشوب نمیشد زدن سید هاشم و سید حسن رشته بدست مدعیان داد آقا نجفی را عین الدوله بتهران آورده بود سید عبدالله بهبهانی توسط میکرد محل اعتناء نبود پی بهانه می گشتند.

         مسیونوس در بالماسکه عمامه بسر گذارده بود و با آن وضع عکس انداخته بدست آمد علماء آنرا پیراهن عثمان کردند و علم و واشریعتا بلند، انگشت داخله و خارجه در کار است افکار گوناگون قائد و رهنمون خلق از کسبه بازار و مردم بیزار بعادت مالوف در منزل بهبهانی و سنگلجی جمع شدند از منازل کار بمساجد کشید روز به روز عده شاکی افزود شیخ محمد واعظ معروف بسلطان بالای منبر باهانت عین الدوله زبان گشود شیخ را تعقیب و در قراول خانه حیاط شاهی توقیف کردند اهالی به قراوال خانه ریخته قراولهایی مضایقه دست به شلیک گذاردند سید عبدالحمید نامی طلبه مقتول شد سلطان عبدالحمید مخذول. علماء راه قم پیش گرفتند هیجدهم شوال 23. عضدالملک و حاجی نظام الدوله بقم رفتند نوید تشکیل عدالتخانه دادند علما به حضرت عبدالعظیم آمدند

           مسجد جمعه دائر است عین الدوله مغرور، سپهسالار (ولی خان) متهور آذوقه را بروی متحصنین مسجد بستند کار بزد و خورد کشید دربار هم دو دسته شدند برله و بر علیه عین الدوله اشتباه دیگر ریخت دست او باش بود در صحن حضرت عبدالعظیم و کشته شدن میرزا مصطفی آشتیانی حرکت در شهر از سه از شب گذشته ممنوع شد و اقدام بگرفتن مظنونین سبب وحشت عمومی باصطلاح حکومت نظامی بر قرار گشت راهی که مردم جستند توسل بسفارت انگلیس بود از سفارت منع و تشویق تواماً میشد کاشف بعمل آمد که قبلاً عده مبال در سفارت تدارک شده بود حاجی محمد تقی بنکدار با مقداری دیگ و دیگ بر و ملزومات دیگر و اسباب پخت و پز بدو معنی وارد سفارت شد خیمه ها بر پا کردند ودیگها را بار از طبقات مختلف معتکف سفارت شدند امتیاز درستی هم بین متحصن و تماشاچی داده نمی شد عنوان تقاضای عدالت خانه است باغ مصفی آش و پلو مهیا مشتری بسیار انگلشتها در کار شبی صینع الدوله، حاج محمد تقی شاهرودی و نگارنده بسفارت رفتیم در زاویه پله جنوبی درویشی  پرده فقر کیده بود و عنکبوت مانند پشت پرده خزیده برخاست و از پرده بیرون آمد مردی مسن بود سیه چرده ریش سفید و گیسوی پریشان با خاطری مجموع گفت اینها حرف می زنند ما مشروطه می خواهیم باقی معلوم است مخارج آن بساط از کجا می رسد معلوم نشد هم قسم حدس می شود زد دم خروس هم پیداست بضرورت عین الدوله استعفاء کرد میرزا نصرالله سفارت خلوت شد و تعللی در انجام عهد محسوس در ثانی مردم در سفارت جمع شدند یکی از اجزاء سفارت به صاحب قرانیه رفته و دستخط را آورد و آن قول تاسیس عدالت خانه بود». بالاخره بواسطه عدم رضایت مردم از عین الدوله و تحصن آنان در سفارتخانه های بیگانه مظفر الدینشاه ناگزیر گردید که او را پس از سه سال صدارت در تاریخ دوم جمادی الثانیه 1324 ه.ق. از صدارت معزول و بجای وی میرزا نصرالله خان نائینی مشیرالدوله وزیر امور خارجه را صدراعظم نماید.

     ادوارد برون در کتاب انقلاب ایران می نویسد:« پس از عزل عین الدوله از صدارت عده ای از پناهندگان سفارت انگلیس خواستند که از آنجا بیرون آیند و پی کار خود روند لکن آنها را وادار به توقف نموده بانان خاطر نشان ساختند که فقط یک اصلاح اساسی در روش حکومتها می تواند علیه ظلم و سوء سیاست اداری سایر وزیران بدی مانند عین الدوله منظور ملت را تضمین نماید با این نظر تقاضای عدالت خانه بیک پارلمان یا شورای ملی توسعه یافت». عین الدوله پیش از این که معزول شود آقا کاظم ملک التجار را از طرف خود بنزد تجار سفارت انگلیس فرستاد ملک التجارهم آنان را راضی کرد وتامین داد که از سفارت خارج شوند جمعی از تجار هم بیرون آمدند لکن بقیه مردم کماکان در سفارت بحال تحصن باقی ماندند.

        ادوارد برون در کتاب انقلاب ایران راجع به اخلاق و روش عین الدوله می نویسد:«عین الدوله از اشراف کهنه پرست، بیسواد، پرافاده و متکبر بیگانگان را تخطئه می کرد در ابتدا از پیشرفت آنان جلوگیری می نمود گر چه بعداً بنظر می آمد که قدری بخود آمده با بلژیکی ها و روسها و تلگراف خزانه دار کل- رئیس اداره تذکره (گذرنامه) و عضو مالی شورای دولتی گردید».

           محمد علی شاه پس از توپ  بستن مجلس و انحلال آن چون اطمینان زیادی از مخبرالسلطنه استاندار آذربایجان نداشت از این جهت او را از حکومت معزول و عین الدوله را بجای وی به استانداری و فرماندهی کل قوای اعزامی برای سرکوبی ملیون و مشروطه خواهان آذربایجان تعیین و به تبریز روانه نمود.

        پس از فتح تهران بتوسط محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم و حاج علیقلی خان سردار اسعد بختیاری در سال 1327 ه.ق. (1289 خورشیدی) و پناهنده شدن محمد علیشاه بسفارت روس عده ای از رجال مستبد سرشناس و در باریان برای حفظ مال و جان خود بسفارت خانه های بیگانه پناهنده شدند لکن عین الدوله بر خلاف کردار آنان پیاده باتفاق چند نفر از بستگاه خویش به تالار مجلس وارد شد و گفت که من می توانستم و وسیله داشتم که در یکی از سفارت خانه پناهنده شوم لکن این چنین ننگ و خفت را بر خود هموار ننمودم و اینک به ملت ایران و مجلس شورای ملی پناه آوردم تا هر گونه رفتاری که خواهان آن باشند با من بعمل آورند.

         سران مشروطیت که چنین کرداری را از وی دیدند با این که عین الدوله تا آخر عمر از مستبدین سرسخت بود او را مورد عفو قرار دادند. پس از فتح تهران بتوسط سران ملیون و تشکیل هیات دولت بدون نخست وزیر عین الدوله نامزد استانداری فارس شد ولی چند روز بعد از اعتراض سید حسن تقی زاده از وکلای مبرز مجلس فرمان حکومتش لغو گردید عین الدوله چند سالی بیکار بود تا اینکه در سال 1331 ه.ق. (1291 خورشیدی خ.) بسمت نخست وزیری انتنخاب گردید و وزارت جنگ هم با خودش بود.

        هیات دولت او فقط سه ماه و اندی طول کشید. در سال 1336 ق. (1296 خ) دوباره نخست وزیر شد این بار نخست وزیری او بیش ازدو ماه طول نکشید و بجای وی مستوفی الممالک نخست وزیر گردید.

      عین الدوله از این تاریخ به بعد دیگر روی کار نیامد و در کودتای 1299 خورشیدی در جزء عده توقیف شدگان در عمارت قزاق خانه بود و بعد مانند سایر رجال آزاد گردید و همینطور بیکار بود تا این که در تاریخ دهم آبان 1306 خورشیدی در سن متجاوز از هشتاد سال درگذشت. 

        عین الدوله دارای یک فرزند بود بنام محمد میرزا شمس الملک که بعداً ملقب به عضدالدوله گردید، این شخص بسیار فاسد و عیاش بود تا بجائی که پدرش او را از خانه خود بیرون کرد و روی عیاشی مفروط از هر دو چشم کور شد و در اواخر عمر به گدائی افتاد.

 

 

 

تاج الدین ابوالحسن علی اردبیلی

اردبیلی، تاج الدین ابوالحسن علی (667-746 ق) فرزند عبدالله بن ابی الحسن بن ابی بکر اردبیلی تبریزی، حکیم و مهندس و منجم. وی شاگرد قطب الدین شیرازی بود و ریاضیات و هندسه و فلسفه را از حوزه های درس نظام طوسی و شمس الدین بن المؤذن بهره برد و حکمت و منطق را از برهان الدین عبدالله و ابن شرفشاه استرابادی و شرح الحاجبیه را از مؤلفش رکن الدین و فقه را از شیخ سراج الدین اردبیلی و حساب و فرائض را از صلاح الصدی و فخرالدین جارالله جنداری بهره مند گشت و محضر بیضاوی را نیز درک کرد. در 30 سالگی کرسی فتوی را در دست گرفت و بعد از سال 716 ق وارد بغداد شد، سپس به کربلا و نجف مشرف شد و بعد وارد مراغه گشت و از رصدخانۀ آن بهره مند شد. سال 722 ق شهر قاهره را مسکن دائمی خود قرار داد و کرسی تدریس را در آن سامان به خود اختصاص داد و نیز از مدرسین مدرسۀ حسامیه گردید. در اکثر علوم دارای تألیفاتی است. از مشهورترین آثار اوست: مبسوط الاحکام؛ التفسیر؛ الحدیث؛ الاصول؛ الحساب؛ الکافی فی علوم الحدیث؛ القسطاس المستقیم؛ حاشیه علی شرح الحاوی الصغیر قزوینی. ابن حجر وی را از علمای شافعیه می خواند (الدررالکامنه، 4/85)، آقا بزرگ تهرانی در طبقات اعلام الشیعه وی را از علمای امامیه ثبت کرده است.

منابع: الاعلام، 4/306، الحقائق الراهنه فی المائه الثامنه، 144؛ بغبه الوعاه، 339-340؛ ایضاح المکنون، 1/719؛ کشف الظنون، 1/626، 2/1375؛ معجم الاطباء، 307؛ معجم المؤلفین، 7/134.

 

تشکیل صفویه : شهر اردبیل:کتابشناسی دوران صفویه

صفویه، سلسله ای شیعه مذهب که پس از سالهای طولانی حکومت بیگانگان بر ایران، توانستند در اوایل قرن دهم قمری با اتکاء به مذهب شیعۀ دوازده امامی یک کشور مستقل ایرانی بنیان نهند. الف سابقۀ تاریخ: منشاء خاندان صفویه به درستی دانسته نیست.اینان نام خود را از یکی از نیاکانشان به نام صفی الدین اردبیلی (م 735 ق) برگرفته اند. نسب آنان را به امام هفتم (ع) رسانده اند. اولین فرد این خاندان که مورخان از او سخن گفته اند فیروزشاه زرین کلاه نام دارد که در قرن پنجم هجری می زیست. او که به پارسایی، دینداری و جوانمردی شهره بود، به زودی مریدانی را پیرامون خود گرد آورد و فرزندان و نوادگان او نیز افراد بیشتری را به سوی خود جلب کردند. در زمان شیخ صفی الدین اردبیلی، تاریخ صفویه وارد مرحلۀ جدیدی شد. او پس از دست یافتن به مقام والایی در طریقت صوفیه از اردبیل به شمال ایران مهاجرت کرد و مرید شیخ زاهد گیلانی از عالمان بزرگ آن عصر شد. چندی بعد شیخ او را به رهبری طریقت زاهدیه برگزید که پس از مرگ شیخ زاهد به نام صفی الدین طریقت صفویه نام گرفت. این طریقت به تدریج در خارج از ناحیۀ اردبیل، در نواحی دیگر ایران، آسیای صغیر و سوریه گسترش یافت و دیری نپایید که به نهضتی مذهبی تبدیل شد و مورد توجه امرای مغول نیز قرار گرفت. امیر چوبان خود را مرید شیخ صفی الدین می دانست و رشید الدین فضل الله وزیر نامور ایلخانان، احترام بسیاری برای شیخ قایل بود. در زمان ریاست شیخ صدرالدین، بنای مرقد شیخ صفی الدین، بنیانگذار طریقت صفویه تأسیس شد. شورشهایی که در اواخر دورۀ ایلخانان در گوشه و کنار کشور درگرفت، اثر نامطلوبی بر موقعیت صفویان در اردبیل داشت. این شهر بارها بین حکومتهای رقیب دست به دست شد تا اینکه ملک اشرف چوپانی برخلاف اسلاف خویش به آزار صوفیان پرداخت و شیخ صدرالدین را به طرق مختلف به تبریز کشاند و به زندانش افکند؛ اما سرانجام شیخ آزاد شد و به گیلان گریخت. زمانی که فرمانروای اردوی ازرق در دشت قبچاق، ملک اشرف را به قتل رساند، فرصتی برای شیخ صدرالدین به وجود آمد تا به اردبیل بازگردد و در کف حمایت وی راهش را دنبال کند. در 793 ق شیخ صدرالدین درگذشت و فرزندش خواجه علی به رهبری طریقت صفویه برگزیده شد. وی تعالیم خویش را بر اساس مذهب شیعه دنبال کرد. گویند امیر تیمور سه بار با او ملاقات کرد و مریدش شد. تیمور اسرایی را که در حملاتش به عثمانیان گرفته بود، تسلیم خواجه علی کرد که همینها بعدها به عنوان صوفیان روملو شناخته شدند. شاهرخ پسر تیمور نیز جانب خواجه علی را نگاه می داشت. وی به اردبیل رفت و مزار شیخ صفی الدین را زیارت کرد. پس از مرگ خواجه علی، پسرش ابراهیم به گسترش و تقویت تشکیلات صفویان در آناتولی پرداخت و در زمانی که جُنید به ریاست طریقت صفویه رسید، این طریقت مرحلۀ مهم دیگری را آغاز کرد که طی آن دستیابی به قدرت دنیوی بیشتر مدنظر قرار گرفت. جُنید خود را سلطان نامید و رویۀ جنگجویی را وارد طریقت ساخت و مریدانش را به جهاد بر ضد مسیحیان ترغیب کرد. این امر موجب شد تا جهانشاه، فرمانروای قبیلۀ قره قویونلو و سایر امرای آذربایجان نسبت به وی بدگمان شوند. از این روی جنید اردبیل را ترک کرد و پس از سالها سرگردانی، سرانجام به دیار بکر رفت و به اوزون حسن، فرمانروای آق قویونلو و رقیب جهانشاه پناه برد. چندی بعد جنید با خواهر اوزون حسن ازدواج کرد و بدین طریق اتحاد این دو بیش از پیش مستحکم شد. در 860 ق جنید با حدود ده هزار تن از مریدانش بر آن شد تا به شیروان یا قلمرو چرکسها حمله برد؛ اما به دست شیروانشاه به قتل رسید. پس از مرگ وی، پسرش حیدر که چندی تحت قیمومت اوزون حسن بود به رهبری صفویه رسید. وی به اردبیل بازگشت و در آنجا به بازسازی تشکیلات صفویان پرداخت. حیدر در ادامۀ اتحاد سیاسی و نظامی با آق قویونلوها با «مارتا» (حلیمه بیگم یا علمشاه بیگم) دختر اوزون حسن – که مادرش دسپینا خاتون، دختر امپراتور طرابوزان بود – ازدواج کرد. مارتا برای او سه پسر به دنیا آورد که یکی از آنها به نام اسماعیل بعدها به عنوان مؤسس حکومت صفویه شناخته شد. شیخ حیدر بر آن شد تا مقاصدی را که پدرش نتوانست به انجام رساند، تحقق بخشد. وی مردی مصمم بود که قادر شد بیش از پدرش از مریدان خود مردانی جنگجو بسازد. در زمان او دستیابی صفویان به حکومت دنیوی شتاب بیشتری گرفت. حیدر از طریق شیروان به حملات متعدد به قلمرو چرکسها دست زد؛ اما در 893 ق که او شهر شماخی، پایتخت شیروان را غارت کرد، شیروانشاه از دامادش، یعقوب، سلطان آق قویونلو یاری خواست. یعقوب که برخلاف موضع گیری اوزون حسن، از حیدر روی برگردانده بود، سپاهی به شیروان گسیل کرد، که این سپاه و نیروهای شیروانشاه در نبردی صفویان را سخت شکست دادند. در این نبرد حیدر به قتل رسید و مریدانش تار و مار شدند (894 ق). حیدر پیش از مرگش به مریدان خود فرمان داد تا لباس متحدالشکلی بپوشند و نیز کلاهی بر سر نهند که در قسمت بالای آن از 12 ترک سرخ رنگ که رمزی از 12 امام بود، تشکیل می شد. از این روی عثمانیها به استهزاء به آنان قزلباش (سرخ سر) می گفتند و همین نام با مباهات از سوی مریدان صفویه پذیرفته شد و از آن پس به این نام شناخته شدند. پس از حیدر فرزند بزرگترش، علی جانشین وی شد، چندی بعد یعقوب فرمان داد تا علی و برادرانش و نیز مادرشان که خواهر خود یعقوب بود، دستگیر و در استخر فارس زندانی شوند؛ اما پس از مرگ یعقوب و تکه تکه شدن قلمرو آق قویونلوها به سبب جنگهای داخلی، یکی از مدعیان حکومت به نام رستم، علی و برادرانش را از بند رها کرد تا از آنان بر ضد رقیبانش بهره برد. علی در تبریز به حضور رستم رسید و او را مدد رساند. با این وجود رستم از نیروهای صفویه هراسید و علی به ناچار گریخت و آهنگ اردبیل کرد؛ اما در بین راه، زمانی که مرگ خود را نزدیک دید، برادرش اسماعیل را به جانشینی برگزید. اسماعیل که در آن زمان 7 سال بیش نداشت با برخی از مریدان طریقت که بعدها به نام «اهل اختصاص» شناخته شدند، به گیلان رفت و حدود 5 سال و بعضی گفته اند بیشتر نزد کارکیا میرزا علی از پادشاه آل کیا بسر برد. ب) تأسیس حکومت صفویه به دست اسماعیل: در 905 ق اسماعیل و گروه کوچک «اهل اختصاص» به این نتیجه رسیدند که زمان مناسب برای به دست گرفتن حکومت فرا رسیده است. در این سال اسماعیل به اردبیل بازگشت. سال بعد شیروانشاه را در نبردی به قتل رساند. زان پس آذربایجان را از دست بازماندگان آق قویونلو بیرون آورد و در 907 ق در تبریز تاجگذاری کرد. مهمترین اقدام شاه اسماعیل در آغاز سلطنت خویش، اعلام مذهب شیعۀ دوازده امامی به عنوان مذهب رسمی کشور بود. هر چند مخالفتهای بسیاری در برابر این تصمیم صورت گرفت، اما به فرمان شاه به شدت سرکوب شد. این اقدام از سوی اسماعیل از این نظر واجد اهمیت بود که به این سلسله در نبرد با دشمنانشان، یعنی عثمانیها در مغرب و ازبکها در مشرق که سنی مذهب بودند، کمک قاطع کرد. از سوی دیگر آنان پس از به دست آوردن هویت سیاسی و ارضی، توانستند دولتی متمرکز و قوی در ایران ایجاد کنند. به هر روی شاه اسماعیل توانست تا حدود 10 سال بعد بخشهای وسیعی از کشور را به تصرف خود درآورد. در 916 ق محمد شیبانی خان ازبک را در نبرد شکست داد و سرش را برای بایزید دوم سلطان عثمانی فرستاد. پس از سرکوبی ازبکها نبرد شاه اسماعیل با عثمانیها اجتناب ناپذیر می نمود. ظاهراً علت جنگ دو تا بود: یکی اقدامات صفویان در آناتولی شرقی در جلب وفاداری مردم آنجا و دیگر حمایت شاه اسماعیل از رقیبان سلطان سلیم، جانشین بایزید دوم. سلطان سلیم پس از غلبه بر رقیبان و تحکیم سلطنت خویش به قتل عام شیعیان در قلمرو حکومت عثمانی دست زد. زان پس به ایران لشکر کشید و در چالدران (شمال غربی خوی) سپاه شاه اسماعیل را سخت شکست داد (920 ق) و دیار بکر را به تصرف خود درآورد. این رویداد در اخلاق و رفتار شاه اسماعیل تأثیر فراوان گذاشت. وی پس از این شکست هرگز فرماندهی سپاهیانش را برعهده نگرفت. رویداد چالدران سبب شد تا قداست شاه نزد قزلباشان تا حدودی فرو ریزد و پیوند مرشد و مراد گسسته شود. از این روی جنگ داخلی نیز برای دست یافتن به قدرت ببیشتر بین قبایل مختلف قزلباش آغاز شد. در 930 ق شاه اسماعیل درگذشت و پسر 10 سالۀ وی با نام شاه طهماسب بر تخت نشست. هر کدام از رهبران قزلباش بر آن شدند تا قدرت بیشتری را در حکومت به دست آورند. سرانجام چوها سلطان تکلو فرمانروای واقعی کشور شد هر چند طهماسب اول تنها اسمی از سلطنت داشت؛ اما به تدریج توانست بر اوضاع تسلط یابد و در 937 ق قبیلۀ تکلو را قتل عام کند. جنگ داخلی موجب شد ازبکان در شرق و عثمانیان در غرب کشور بار دیگر قد علم کنند؛ با این همه شاه طهماسب توانست حدود نیم قرن ایران را یکپارچه نگاه دارد. پس از مرگ شاه طهماسب شاهان دیگری به قدرت رسیدند و سلطنت صفوی ادامه پیدا کرد. مهمترین و مقتدرترین پادشاه صفوی «شاه عباس اول» است که در روزگار او صفویان در اوج اقتدار بودند. ج) زوال و سقوط حکومت صفویه: پس از مرگ شاه عباس در 1038 ق، نوه اش با نام شاه صفی بر تخت نشست. پادشاه جدید به هیچ وجه لیاقت و شایستگی سلف خویش را نداشت. وی به تشویق وزیرش، ساروتقی، نواحی فارس، قزوین، گیلان و برخی دیگر شهرهای کشور را از دست قزلباشان بیرون آورد و به املاک خاصۀ سلطنتی تبدیل کرد که این امر اختلالاتی را در ادارۀ امور ولایات به وجود آورد. در زمان شاه صفی برخی از شهرهای کلیدی ایران چون قندهار و بغداد از دست صفویان بیرون شد. هر چند پس از مرگ شاه صفی در 1052 ق و به حکومت رسیدن عباس دوم کوششهایی در جهت احیای اقتدار حکومت صفوی صورت گرفت و او توانست شهرهایی چون قندهار را باز پس گیرد؛ اما در زمان جانشینان وی، شاه سلیمان و شاه سلطان حسین به سبب بی کفایتی اینان، حکومت صفویه رو به ضعف نهاد و به سراشیبی سقوط نزدیکتر شد و سرانجام با حملۀ محمود افغان به اصفهان، سلسلۀ صفوی منقرض گردید. د) ارزیابی کلی: صبوری و پایداری خاندان صفوی از شیخ صفی تا شاه اسماعیل، منجر به ایجاد سلسله ای شد که نسبت به تمامی حکومتهایی که بعد از اسلام بر ایران فرمان می راندند، ویژگیهای خاصی داشت. از مهمترین این ویژگیها، اتحاد، تمرکز، یکپارچگی قلمرو و ایجاد مذهبی رسمی برای سراسر کشور بود. از سوی دیگر صفویان توانستند نظریۀ (حق الهی سلطنت» (پادشاه از جانب خدا بر مردم حکومت می کند) را که میراث اعتقادات باستانی ایرانیان بود، وارد دستگاه حکومتی خود کنند. ویژگی دیگر که این نیز صبغۀ مذهبی داشت آن بود که پادشاهان صفوی خود را نمایندۀ امام دوازدهم شیعیان حضرت مهدی (عج) تصور می کردند. دیگر آنکه با رشد فرقه های صوفیه پس از حملۀ مغول، اینان نیز از رابطۀ مریدی و مرادی به نحو احسن بهره بردند و بدین طریق توانستند از مریدان خود جنگجویانی بی باک تربیت کنند. زمینه های مذهبی نیز برای پیدایش حکومت صفویه وجود داشت. پس از حملۀ مغول و پایان عصر ایلخانان، سربداران در خراسان بر اساس اندیشه های شیعۀ دوازده امامی حکومتی مستقل تشکیل دادند و خاندان مرعشی در مازندران و آل کیا در گیلان حکومتهای شیعی بودند که چندی در صفحات شمالی کشور فرمان راندند. همچنین اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران پس از ایلخانان مغول و خصوصاً پس از کشورگشایی های امیر تیمور، از نظرگاهی به سود صفویان انجامید. این دوران مشحون از آشفتگی و فروپاشی امور بود؛ حکومتهای ناپایدار محلی روی کار می آمدند و چندی بعد سرنگون می شدند و صفویان از این خلاء قدرت در ایران به خوبی بهره بردند و حکومتشان را پی ریختند. اما به مرور زمان این اندیشه های مذهبی که عامل پیوند مردم و سلاطین صفویه بود، رنگ باخت. خصوصاً پس از واقعۀ چالدران با تزلزل اساس رابطۀ رمزآمیز مریدی و مرادی، اتحاد کارگزاران حکومت و نیز اعتقاد مردم به شخص پادشاه به سستی گرائید. مجموع این عوامل و نیز اتخاذ برخی سیاستهای نادرست از سوی سلاطین صفوی و به ویژه تصمیم شاه عباس مبنی بر تعلیم و تربیت ولیعهد در حرمسرا، انحطاط این خاندان را در پی داشت.

کتابشناسی دوران صفویه طبقات اعلام الشیعه (القرن الرابع)، آقا بزرگ تهران؛ تاریخ رویان، اولیاءالله آملی؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر؛ تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار؛ عیون اخبارالرضا، ابن بابویه؛ فارسنامه، ابن بلخی؛ النجوم الزاهره، ابن تعزی بردی؛ المنتظم، ابن جوزی؛ تعجیل المنفعه بزواید الرجال الائمه، ابن حجر؛ صوره الارض، ابن حوقل؛ المسالک و الممالک، ابن خردادبه؛ المعبر، ابن خلدون؛ مقدمۀ ابن خلدون؛ وفیات الاعیان، ابن خلکان؛ الاعلاق النفیسه، ابن رسته؛ غایه الاختصار، ابن زهره؛ طبقات الکبری، ابن سعد؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب؛ عقد الغرید، ابن عبدربه؛ تاریخ مختصر الدول، ابن العبری؛ البیان المغرب، ابن عذاری؛ شذرات الذهب، ابن عماد؛ عمده الطالب، ابن عنبه؛ الفصول الفخریه، ابن عنبه؛ تلخیص مجمع الادب، ابن فوطی؛ المعارف، ابن قتیبه؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر؛ الامتاع و المؤانسه، ابوحیان توحیدی؛ الروضتین فی اخبار الدولتین، ابوشامه؛ تجارب الامم، ابوعلی مسکویه؛ المختصر فی اخبار البشر، ابوالفداء؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی؛ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی؛ صفه المغرب، ابوعبدالله ادریسی؛ عالم آرای عباسی، اسکندر بیک ترکمان؛ خروج و عروج سربداران، ترجمۀ آژند؛ مسالک و ممالک، اصطخری؛ تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، حمزه اصفهانی؛ یادگارهای یزد، ایرج افشار؛ عقداللعلی الموقف الاعلی، افضل الدین ابو حامد کرمانی؛ تاریخ ایران، حسن پیرنیا، اقبال آشتیانی؛ وزارت در عهد سلاطین سلجوقی، اقبال آشتیانی؛ سلسله های اسلامی، ترجمۀ بدره ای؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلجوقیه (دورۀ اول غزنوی)، ترجمۀ حسن انوشه؛ التاریخ الصغیر، محمد نجاری؛ معالم لتاریخ الجزیره العربیه، سید عوض؛ انساب الاشراف، بلاذری؛ نفس الاعتزال و طبقات المعتزله، ابوالقاسم بلخی؛ تاریخ، داود بناکتی؛ تاریخ سلسلۀ سلجوقی، ترجمۀ محمد حسین جلیلی؛ آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی؛ تحقیق ماللهند، همو؛ تاریخ بیهقی، ابوالفضل بیهقی؛ تتمه صُوان الحکمه، علی بن زید بیهقی؛ دره الاخبار و لمعه الانوار، ترجمۀ منشی یزدی؛ تذکره الملوک، به کوشش دکتر دبیر سیاقی؛ الیمن و حضاره العرب، نرسیس عدنان؛ نشوارالمحاضره، محسن تنوخی؛ یتیمه الدهر، ابومنصور ثعالبی؛ تاریخ یزد، جعفری؛ تاریخ جهانگشا، عطا ملک جوینی؛ کشف الظنون، حاجی خلیفه؛ تاریخ عرب، ترجمۀ پاینده؛ حدود العالم، به کوشش مینورسکی؛ اخبارالدوله السلجوقیه، صدرالدین حسینی؛ شیخ صفی تا شاه صفی، حسینی استرآبادی؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی؛ تاریخ خلیفه، خلیفه بن خیاط؛ حبیب السیر، خواند میر؛ پنج رساله تاریخی، حافظ ابرو؛ تذکره الشعرا، دولتشاه سمرقندی؛ اخبار الطوال، احمد دینوری؛ العِبَر، شمس الدین محمد ذهبی؛ تاریخ الاسلام، شمس الدین محمد ذهبی؛ ولایات دارالمرز ایران (گیلان)، رابینو؛ فرمانروایان گیلان، رابینو؛ ذیل تجارب الامم، به کوشش آمدروز؛ نسب نامۀ خلفا و شهریاران، ترجمۀ مشکور؛ سلسله النسب صفویه، شیخ حسین زاهدی؛ ایران عصر صفویه، ترجمۀ احمد صبا؛ تاریخ الخلفا، جلال الدین سیوطی؛ احسن التواریخ، حسن روملو؛ زندگانی شاه اسماعیل صفوی، رحیم زاده صفوی؛ رستم التواریخ، رستم الحکما؛ تاریخ الفرقه الزیدیه، عبدالامیر شامی؛ دیوان شعر، شریف رضی؛ نزهه الارواح و روضه الافراح، شهرزوری ترجمه؛ الملل و النحل، شهرستانی؛ نزهت نامۀ علائی، شهمردان بن ابی الخیر؛ مجالس المؤمنین، قاضی نورالله شوشتری؛ تاریخ الوزراء، هلال صابی؛ رسوم دارالخلافه، هلال صابی، به کوشش میخائیل عواد؛ تاریخ ذیل تجارب الامم، هلال صابی؛ تجارب السلف، هندوشاه؛ تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح الله صفا؛ الوافی بالوفیات، خلیل صغدی؛ اخبارالراضی، صولی؛ عالم آرای صفوی، یدالله شیری؛ تکمله الاخبار، عبدی بیک شیرازی؛ تاریخ یمینی، ابو نصر محمد عتبی؛ لباب الالباب، محمد عوفی؛ العیون و الحدائق، به کوشش دخویه؛ تاریخ جهان آرا، قاضی احمد غفاری؛ المتقی، محمد نالهی؛ مجمل فصیحی، فصیح خوافی؛ زندگانی شاه عباس اول، نصرالله فسلفی؛ برافتادن صفویان و آمدن محمود افغان، ویلهم فلور؛ فوائد الصفویه، ابوالحسن قزوینی؛ النقض، عبدالجلیل قزوینی؛ تعلیقات چهار مقاله عروضی، علامه قزوینی؛ ذیل اللهوف، مختار ثقفی، سید ابن طاووس؛ اخبار العلماء، ابوالحسن قفطی؛ مآثر الاناقه فی معالم الخلاقه، قلقشندی؛ تاریخ قم، حسن بن محمد فتحی؛ تاریخ جدید یزد، احمد بن حسین کاتب؛ ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن؛ کتاب الولاه و القضاه، محمد بن یوسف کندی؛ قابوسنامه، کیکاووس بن اسکندر؛ تاریخ گردیزی، عبدالحی گردیزی؛ تاریخ خانی، علی بن شمس الدین لاهیجی؛ انقراض سلسلۀ صفویه و استیلای افاغنه، ترجمۀ مصطفی قلی عماد؛ تاریخ دولتهای اسلامی، استانلی لین پول؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، فصل سلسله های کوچک شمال ایران، ترجمۀ حسن انوشه؛ محاسن اصفهان، مفضل بن سعد ما فروخی؛ الاحکام السلطانیه، علی بن محمد ماوردی؛ تمدن اسلامی در قرن چهاردهم هجری، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمد تقی بهار؛ سلجوقیان و غز در کرمان، به کوشش باستانی پاریزی؛ مرزبان نامه، به کوشش محمد قزوینی؛ تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش عباس شایان؛ تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی؛ تاریخ گیلان و دیلمستان، به کوشش دکتر ستوده؛ پیدایش دولت صفوی، ترجمۀ آژند؛ نزهت القلوب، حمدالله مستوفی؛ جامع مفیدی، به کوشش ایرج افشار؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی؛ مروج الذهب، مسعودی؛ احسن التقاسیم، محمد بن احمد مقدسی؛ نفح الطیب، مقری تلمسانی؛ سلوک، مقریزی؛ تاریخ مازندران، شیخ علی گیلانی؛ فرمانروایی و قلمرو دیلمیان، مینورسکی؛ رجال، نجاشی؛ تاریخ طب در ایران پس از اسلام، دکتر محمود نجم آبادی؛ وقعه الصفین، نصر بن مزاحم؛ سیاستنامه، نظام الملک طوسی؛ چهار مقاله، نظامی عروضی؛ نامه ها، رشید الدین وطواط؛ تکلمه تاریخ الطبری، محمد بن عبدالملک همدانی؛ معجم البلدان، ابوعبدالله یاقوت؛ روضه الصفا، میر خواند؛ البداء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی؛ تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمۀ کیکاووس؛ تاریخ یعقوبی، احمد بن واضح یعقوبی؛ مصادر تاریخ الیمن، نوارسعید؛ تاریخ الیمن الثافی، احمد حسین شرف الدین؛ البدر الطالع، محمد بن علی شوکانی؛ تاریخ العرب، اسعد طالع؛ تاریخ غیاثی، فتح الله غیاثی؛ تاریخ پانصد سالۀ خوزستان، احمد کسروی؛ Roemer, H.R. “The sarbadars and their”. The Cambridge history of Iran, Vol. 6, London, 1988.

 

عارفان وعالمان اردبیلی

اردبیلی، شیخ ابراهیم (اردبیل ح 1286 – کاظمین 1326 ق) از مدرسین حوزۀ علمیۀ نجف، پس از فراگرفتن مقدمات علوم در اردبیل به نجف اشرف هجرت نمود و مدارج عالی اجتهاد را نزد میرزا حسین خلیلی تهرانی و شربیانی و مامقانی و سید کاظم یزدی و آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و شیخ الشریعه اصفهانی پیمود. سپس متصدی تدریس سطوح عالی در نجف اشرف شد و در مقبرۀ مجدد شیرازی در صحن شریف حضرت امیرالمؤمنین (ع) تدریس می کرد. مدرسی خوش بیان بود و بیش از 100 نفر از فضلای طلاب حوزۀ نجف در مجلس درس او حاضر می شدند. در حدود سال 1325 ق با شنیدن خبر فتنۀ اردبیل و قتل عام پدر و برادر و بسیاری افراد خانواده و خویشانش، از شدت تألمات روحی بیمار شد و به فاصلۀ اندکی درگذشت. از مؤلفات وی تحقیقات و تقریرات فقه و اصول اساتید اوست.

منابع: اعیان الشیعه، 2/123؛ نقباءالبشر، 1/1.

 

اردبیلی، ابراهیم بن جلیل علومی (اردبیل 1262 ش - 1356 ش)، پس از تحصیل مقدمات به زنجان رفت و فقه و اصول و کلام و حکمت و ریاضی را در محضر آخوند ملا قربانعلی زنجانی و سید حسین حکمی و میرزا ابراهیم ریاضی آموخت. در 1336 ق/ 1297 ش به اردبیل بازگشت و به تدریس پرداخت و تا 1328 ش به امور قضائی اشتغال یافت و در آن سال وارد دانشگاه تبریز شد و در دانشکدۀ ادبیات به تدریس ادب عرب و فلسفه آغاز کرد. برخی از آثار او عبارتند از: قسطاس البرهان فی کلمه المیزان؛ کشف حقیقت در شرح فارسی هیئت؛ علم الهدایه فی شرح الکفایه؛ سیف الغیاث فی المیراث؛ اساسات الاصول؛ ارجوزۀ نحویه؛ فرائد العلوم.

منبع: تاریخ اردبیل، 2/111-113.

 

اردبیلی، میر سید ابراهیم بن میر سید صالح مجتهد (م 1332 ق)، در اردبیل متولد شد. و در آنجا و نیز در نجف تحصیل کرد و روزگار خویش را به مرجعیت سیاسی به سر آورد. در وقایع مشروطیت از سران آزادی خواهان و رئیس انجمن ولایتی بود و از همراهی با فرهنگ جدید نیز دریغ نمی کرد.

منابع: نقباءالبشر، 1/16؛ تدوین الاقاویل، 12، 36-43؛ تاریخ اردبیل، 1/35؛ تاریخ فرهنگ آذربایجان، امید، 1/133-134.

 

اردبیلی، احمد (1294-1350 ق) فرزند آقا بابا اردبیلی، از فقهای شیعه. وی مقدمات و سطوح را از محضر درس برادر خود شیخ میرزا علی (م 1327 ق) در اردبیل اخذ کرد. سپس در سال 1313 ق به تهران رفت و به حوزه درس میرزا محمد تقی گرگانی پیوست. در سال 1316 ق نجف اشرف را مسکن خود قرار داد و مدارج عالی اجتهاد را نزد آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و شیخ الشریعۀ اصفهانی پیمود. در سال 1326 ق به موطن خود اردبیل بازگشت و از مراجع امور شرعیه و علمای آن سامان شد. از مشهورترین آثار اوست: تکلمه المتأملین فی شرح تبصره المتعلمین، در چند جلد؛ تنزیه العلل فی احکام الخلل در مسائلی که در نماز خللی ایجاد می کند؛ غنائم الدهر فی احکام الایام و الاسبوع و الشهر؛ وظیفه الحجاج در مستحبات اعمال حج مکه و مدینه و زیارتگاههای حجاز و شام و دیگر اماکن مقدسه.

منابع: الذریعه، 4/416، 457، 16/64، 25/115؛ معجم رجال الفکر و الادب فی النجف، 27؛ معجم المؤلفین، 1/168؛ نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، 1/90 91؛ اعیان الشیعه، 2/484.

 

اردبیلی، میرزا اسحاق بن محمد کاظم بن رجب علی (1223-1306 ق) از ادبای قرن سیزدهم، صاحب حدائق ناصری و کلیات مجنون عامری.

منبع: تاریخ اردبیل، 1/77-78.

 

اردبیلی، تاج الدین ابوالحسن علی (667-746 ق) فرزند عبدالله بن ابی الحسن بن ابی بکر اردبیلی تبریزی، حکیم و مهندس و منجم. وی شاگرد قطب الدین شیرازی بود و ریاضیات و هندسه و فلسفه را از حوزه های درس نظام طوسی و شمس الدین بن المؤذن بهره برد و حکمت و منطق را از برهان الدین عبدالله و ابن شرفشاه استرابادی و شرح الحاجبیه را از مؤلفش رکن الدین و فقه را از شیخ سراج الدین اردبیلی و حساب و فرائض را از صلاح الصدی و فخرالدین جارالله جنداری بهره مند گشت و محضر بیضاوی را نیز درک کرد. در 30 سالگی کرسی فتوی را در دست گرفت و بعد از سال 716 ق وارد بغداد شد، سپس به کربلا و نجف مشرف شد و بعد وارد مراغه گشت و از رصدخانۀ آن بهره مند شد. سال 722 ق شهر قاهره را مسکن دائمی خود قرار داد و کرسی تدریس را در آن سامان به خود اختصاص داد و نیز از مدرسین مدرسۀ حسامیه گردید. در اکثر علوم دارای تألیفاتی است. از مشهورترین آثار اوست: مبسوط الاحکام؛ التفسیر؛ الحدیث؛ الاصول؛ الحساب؛ الکافی فی علوم الحدیث؛ القسطاس المستقیم؛ حاشیه علی شرح الحاوی الصغیر قزوینی. ابن حجر وی را از علمای شافعیه می خواند (الدررالکامنه، 4/85)، آقا بزرگ تهرانی در طبقات اعلام الشیعه وی را از علمای امامیه ثبت کرده است.

منابع: الاعلام، 4/306، الحقائق الراهنه فی المائه الثامنه، 144؛ بغبه الوعاه، 339-340؛ ایضاح المکنون، 1/719؛ کشف الظنون، 1/626، 2/1375؛ معجم الاطباء، 307؛ معجم المؤلفین، 7/134.

 

اردبیلی، حاج میر سید صالح بن میر سید عبدالرحیم (اردبیل 1246-1319 ق)، از فقها و از نوادگان محقق کرکی. پس از تحصیل مقدمات به نجف رفت و از محضر شیخ انصاری، سید حسین ترک کوه کمری و میرزای شیرازی مستفید گشت و به درجۀ اجتهاد رسید. آنگاه به اردبیل بازگشت و تا پایان عمر در آنجا ماند و در مسجد و مدرسه ای که خود بنیاد نهاده بود به تدریس و اشاره پرداخت. از آثار اوست: تقریرات فقه سید حسین ترک در 2 جلد؛ حاشیه بر رسائل شیخ انصاری؛ رسالۀ عملیه.

منابع: تاریخ اردبیل، 1/252؛ تدوین الاقاویل، 11-13؛ نقباء البشر، 2/887.

 

اردبیلی، شیخ عبدالستار (م ب 1207 ق) از فلاسفه و ریاضیدانان. تحقیقات و حواشی او مقام علمی و تبحر وی را در علوم عقلی می رساند. از آثار اوست: حاشیه بر صفیحه الاسطرلاب؛ حاشیه بر الحاتمیه؛ شرح تشریح الافلاک و حاشیۀ بیست باب در هیئت.

منبع: الکرام البرره، 2/733.

 

اردبیلی، شیخ عبدالعظیم بن محمد شفیع (اردبیل 1295-1381 ق) معروف به شیخ العلماء اردبیلی و شیخ العلماء صدوقی، از نوادگان شیخ صدوق و از مفسران و متکلمان پر اثر قرن حاضر. علوم نقلی را نزد آخوند ملا قربانعلی زنجانی و علوم عقلی را نزد میرزا ابراهیم ریاضی یا آقا میرزا عبدالمجید در زنجان آموخت و مدتی کوتاه نیز به نجف رفت. آثار وی در علوم قرآنی و تفسیر و فقه و کلام و منطق و اخلاق بالغ بر 59 کتاب و رساله است که از آن میان 40 اثر تاکنون به طبع رسیده و بقیه به صورت خطی است. برخی از آثار او عبارتند از: احسن الحدیث (تهران، 1379)؛ اساس الایمان (تبریز، 1366)؛ باب النجاه (تهران، 1379)؛ براهین بهیه (تهران، 1379)؛ حقیقه الشفاعه (اردبیل، 1324)؛ جامع الانوار (تبریز، 1339)؛ الکتاب المبین (تبریز، 1337)؛ مبادی قرآن (اردبیل، 1330)؛ مهمات الاصول و مهمات الفروع شرح دو منظومۀ بحرالعلوم؛ نورالمشکوه (اردبیل، 1332).

منابع: تدوین الاقاویل، 13 به بعد؛ تاریخ اردبیل، 2/79؛ نقباءالبشر، شمارۀ 1652.

 

اردبیلی، آقا میرزا عبدالله بن حاجی میرزا محسن مجتهد (م 1334 ق). در اردبیل متولد شد و پس از تحصیلی چند به نجف رفت و به درس شیخ الشریعه و برخی دیگر حضور یافت و در اواخر از خواص آخوند خراسانی گردید تا به کمال رسید و در 1320 ق به اردبیل بازگشت و به مرجعیت رسید. در وقایع مشروطه نیز از انصار آخوند بود. او افزون بر فقاهت، در حکمت نیز متضلع بوده، در بقعۀ شیخ صفی الدین نماز میکرده و گاهی هم بدانجا وعظی می گفته است. پس از درگذشتش پیکر وی را در بقعۀ شیخ صفی الدین نهادند و بعداً به نجف بردند و در دارالاسلام مدفون ساختند.

منابع: نقباءالبشر، ع 1734؛ تدوین الاقاویل، 15-19؛ تاریخ اردبیل، 2/96-99؛ اردبیل در گذرگاه تاریخ، 1/308-310.

 

اردبیلی، سید عزیزالله حسینی، از متکلمین عصر صفوی که در عصر شاه طهماسب در اردبیل تدریس می کرده است. میرزا عبدالله افندی در شرح حال در ریاض العلماء می نویسد که در اردبیل یکی از مؤلفات او را به نام شرح الرساله المختصره که اصل آن به عربی و از مصنفات شیخ طوسی و در زمینۀ اصول دین است مشاهده کرده، و اردبیلی این کتاب را به فارسی و برای شاه طهماسب تألیف کرده است. آغاز آن الحمدلله الذی لا اله الا هو ... است دیگر از مؤلفات او تفسیر کلمه التهلیل است که به فارسی است و در سال 963 ق از نگارش آن فراغت یافته است و اول آن: حمد و سپاس از محمدت اساس یگانه ای راست ... و نسخه ای از آن به خط محمد مشهور به آیتی در مخزن کتابخانۀ آستان قدس موجود است. مرحوم آقا بزرگ تهرانی در الذریعه تصریح کرده است که این کتاب را برای شاهزاده «سلطانم» صفوی در سال 967 ق تألیف کرده است و شرح احوال اردبیلی در بعضی تواریخ این عصر مندرج است.

منابع: ریاض العلماء، 3/314-315؛ معجم مؤلفی الشیعه، علی الفاضل القائینی النجفی، 17؛ الذریعه، 4/350، 14/85-86.

 

آرامگاه سلطان حیدر (شیخ حیدر)

، واقع در مشگین شهر. برج استوانه شکلی است به ارتفاع 5/18 و به قطر 5/10 متر. نقشۀ داخل برج عبارتست از یک دوازده ضلعی کامل به قطر 8 متر که طول هر ضلع آن 20/2 متر می باشد. محل اصلی آرامگاه، سرداب زیر برج  است که مدخل ورودی آن در دیوار شمالی برج با پله هایی بلند جا سازی شده است. پایۀ برج این آرمگاه، مانند دیگر بناهای برج گونۀ آذربایجان چون برج مدور مراغه، گنبد غفاریه و غیره با سنگ تراش رسوبی کرم رنگ بنا گردیده، با این تفاوت که ارتفاع پایه و ازارۀ سنگی آن با توجه به بلندی برج به 20/2 متر می رسد. ورودی برج با سردر بلند تزیینی و قاب سازی چشم گیر آن در جانب شمال قرار دارد و برای آنکه نمای برج از حالت یکنواختی خارج شود. نظیر آن در سه جانب دیگر نیز تکرار گردیده که جلوه ای کم نظیر به نمای بنا بخشیده است. کاشیهای به کار رفته که به رنگهای سیاه، آبی سبز، آبی روشن و سفید هستند، هنر کاشیکاری در این بنا را کاملتر و زیباتر از آنچه که در گنبد سلطانیه انجام گرفته می نمایاند. گذشته از لطمه هایی که به سردر ورودی و پنجره های تزیینی وارد آمده، قسمت بالای برج و ناحیۀ قرنیس و فراز آن نیز لطمه دیده و از بین رفته است. از آنجا که در بازماندۀ کتیبه های روی بنا مادۀ تاریخی بدست نیامده است و در متنهای تاریخی نیز اشارۀ روشنی به زمان بنای این اثر نرفته است، تعیین تاریخ آن بر اساس سنجشهای سبک شناسی معماری و مقایسۀ بخشهای مختلف آن با دیگر بناها صورت گرفته و از این رو آن را بنائی بیشتر مربوط به قرن هشتم دانسته اند، در حالیکه زمان شهادت سلطان حیدر در ربع چهارم قرن نهم هجری صورت گرفته است. در ضمن لازم به یادآوری است که دربارۀ انتساب این بنا به سلطان حیدر پسر شیخ جنید و پدر شاه اسماعیل اول صفوی اشاره و گواه روشنی وجود ندارد، مضافاً اینکه می گویند شاه اسماعیل در سال 915 ق در بازگشت از شیروان جنازۀ به امانت گذارده شدۀ پدر را که در نبرد با شیروانشاه به شهادت رسیده بود به اردبیل می آورد و در جوار قبر شیخ صفی به خاک می سپارد. این بنا به شمارۀ 184 جزء فهرست بناهای تاریخی ایران به ثبت رسیده است.

منابع: معماری اسلامی ایران در دوران ایلخانان، 188-189؛ آثار باستانی آذربایجان، 614-627.

 

اردبيل در شاهنامه فردوسي

حكيم ابوالقاسم فردوسي(ولادت 329 يا 330- درگذشت 411 يا 416 ه.ق) شاعر و حماسه سراي بزرگ ايران زمين در شاهكار بي نظير خود شاهنامه بارها و به اقتضاي داستانهايي كه نقل مي كند، از شهرها و مكان هاي مختلف نام مي برد كه از آن جمله است شهر اردبيل كه نام آن بيش از همه شهرهاي آذربايجان در شاهنامه به چشم مي خورد و اين نمايانگر اهميت و موقعيت حساس اين شهر در ايران باستان است. در شاهنامه ها جراهاي حماسي، پهلواني و تاريخي چهار سلسله پيشداديان- كيانيان- اشكانيان (به اختصار) و ساسانيان نقل شده كه در عصر دو سلسله كيانيان (اساطيري) و ساسانيان(تاريخي) بارها از شهر ما اردبيل نام برده مي شود.

در عهد كيانيان

كيانيان دومين سلسله پادشاهي از دوره اساطيري تاريخ ايران است كريستن من و گروهي ديگر باستناد اوستا و داستانهاي ملي و ديني ساسانيان معتقدند كه تاريخ كيانيان واقعي است و بر مبناي اساطيري استوار نيست. پادشاهان كيانيان را نه من نوشته اند كه كيكاوس دومين و كيخسرو سومين پادشاه اين سلسله هستند در سر شاهنامه اولين بار در داستان سياوش و در دوره اين در پاشاه بنام اردبيل بر مي خوريم. در منابع كهن بناي شهر اردبيل، مثل بسياري از شهرهاي قديمي ايران، به شاهان كياني نسبت داده شده و طبق اين روايات شهر اردبيل را كيخسرو و پسر سياوش پسر كيكاوس ساخته است.

 

فرنگيس دختر افراسياب، پس از اينكه شوهرش سياوش به فرمان پدرش افراسياب كشته شد سري پسري به دنيا آورد و نامش را كيخسرو گذاشت پيران به دستور افراسياب كودك را به كوه فرستاد و به دست چوپانان سپرد تا در موقع رشد و نمو از نژاد خودآگاهي نيابد. افراسياب بعد از ده سال كيخسرو را خواست تا به قتل برساند چون نگران بود كه در جنگ با رستم به دست ايرانيان بيفتد و اسباب دردسرش بشود اما به پيشنهاد وزير خود پيران وي را ختن(گنگدژ- چين) فرستاد. بعد از پايان جنگ دوباره كيخسرو را از ختن به توران آوردند.

يكشب گودرز(يكي از سرداران بزرگ كيكاوس) او را خواب ديد و پسرش گيو را براي يافتن كيخسرو و به توران زمين روانه كرد گيو وي را ر بيشه اي يافت و هر دو به سياوش گرد رفتند و فرنگيس را برداشته راهي ايران شدند . بعد از آمدن كيخسرو به ايران،كه اواخر سلطنت كيكاوس هم بود، برسر جانشيني او و فريبرز ميان سرداران اختلاف افتاده، گودرز و گيو خواستار پادشاهي كيخسرو و پسر سياوش بودند اما طوس، پسر نوذر، مي خواست فريبرز پسر كيكاووس جانشين پدر شود نه نوه او كيخسرو كه مادرش توراني بود، چون سرداران ويلان ايران در انتخاب پادشاه توافق نظر نداشتند و هر كدام در اعمال نظر خود پافشاري مي كردند كشور در آستانه يك جنگ قرار گرفت. كيكاووس با آگاهي از اين حادثه در حال وقوع، گودرز و طوس را پيش خود فرا خواند. هر يك از دو سپهسالار در حضور پادشاه دلايل برتري شاه مورد نظر خود را ابراز داشتند. وسخن آخر با گودرز بود كه پس از سرزنش كردن طوس رو به شاه كرد:

 

به كاووس گفت اي جهان ديده شاه          تـودل را مگـردان ز آيين و راه

دوفـرزنـد پرمـايه را پيـش خـوان                 بر خويش نشان به روشن روان

ببين تـا زهر دو سزاوار كيـست                  كه با بـرز بـاخـره ايـزديـسـت

سزاوار را بخـش تخـت و كـلاه                   اگر سرگشتي زتخـت و سـپـاه

بـدوتـاج بـسـپار و دل شــاد دار                   كه فرزنـد بيني همـي شهر بـار

بدوگفت كاووس كاين راي نيست                 مرا دو دو فرزند بر دل يكيست

 

يكي را چو من كرده باشم گزين                   دل ديگر از من شود پررليـن

يـكي چاره سـازم كـه دو زمـن                     نگيرند ليكن اندريـن انجـمن

دو فرزند مارا كنون با دو خـيـل                     ببايـد شـدن تـا در اردبـيـل

به مرزي كه آنجا دژ بهمن است                    همه ساله پرخاش آهر منست

برنجست زاهريمن ايزد پرسـت                        نيـارد بدان مـرز مـو برنشـت

از ايشان يكي كان بگيرد به تيغ                        ندارم از او تخت شاهي دريغ

شنيدند گودرزوطوس اين سخن                         كـه افـكـنـد سـالار بيـداربـن

بدان هر دو گشتند هـم داسـتان                        نـزد زان نـكـوتـركـي داسـتان

بـريـن همگنـان دل بياراستـنـد                             زپيـش جـهانـدار برخـاســتند

 نخست فريبرز فرزند كيكاووس با پشتيباني حواس نوذر و سپاهيان خود براي تسخير دژ بهمن به اردبيل روانه شدند اما به قلعه نفوذ ناپذير بهمن دست نيافته و ناكام برگشتند. در اينجا بهتر است گزارش مربوط به دژ بهمن را عيناً از شاهنامه نقل كنيم چون دژ بهمن طبق شواهد در مرز يا نزديك ز يا در خود اردبيل قرار داشته است:

چوخورشيد برزد سر از برج شير                     سپهر اندر آورد شب را به زيو

فــريبـرز با طـوس نـودزدمـان                           بيامـد بـه نـزديـك شـاه جهان

چنين گفت با شاه كاووس طوس                    كنون با سپه من برم بيل و كوس

هـمـان بركـشـم كاوياني درخش                     كنم لعل وحرخسار دشمن بنفش

به فـريـبــــرز و زور  كـيـــان                             بـبـندم كـيانـي كـمـر بـر مـيـان

كـنون در زمان مـن زدرگـاه شاه                       بـنـه بـر نـهـم بـر نـشانـم سـپاه

پس اندر فريبرز و كوس ودرخش                     هوا سـازد از سـم اسـبان بنـفـش

 

چــو فـرزنـد را فـر و بـرزكـيـان                            نـبـاشـد بـنـيـره بـبـنـدد  مـيـان

بدو گفت، هر كس كه راند ز پيش                    نـگـردد شـما را بج بـر كم و بيش

براي خداوند خورشيد و ماه                            توان يافت پيروزي و دستگاه

فريبرز را گر چنين است راي                             تو لشگر بيا راي و منشين ز پاي

بپيش نباشد سخن كم و بيش                          زمانه نگردد ز آيين خويش

بشد طوس با كاوياني درفش                            به پاي اندرون كرده زرينه كفش

فريبرز كاووس در قلبگاه                                    به پيش اندرون طوس و پيل و سپاه

بشد طوس با لشكرجنگجوي                              به تيزي سوي دژ نهادند روي

چو نزديكي حصن بهمن رسيد                            زمين همچو آتش همي بودميد

ستانها ز گرمي همي بر فروخت                         ميان زره مرد جنگي بسوخت

 

زمين سر بسر گفتي از آتشست                         هوا رام آهر من سرشكست

سرباره دژ بد اندر هوا                                      نديدند جنگ هوا را روا

سپهبد فريبرز را گفت مرد                                  بچيزي چو آيد به دستت نبرد

به تيرو كمان و به تيغ و كمند                                بكوشد كه بر دشمن آرد گزند

به پيدا من دژ يكي راه نيست                               و گر هست از ما كس آگاه نيست

ميان زير جوشن بسوزد همي                               تن باركش برفروزد همي

كسي نيست كايد بسازد بسيج                            نبينم جز آتش گرم هيچ

نيارد زايران كس اين دژ گرفت                                شگفتي تر از ين نباشد شگفت

تو انديشه دردي مياور بسي                                   تو نگرفتي اين دژ نگرد كسي

 

بگستند يك هفته گرد اندرش                                   بجاي نديديد پيدا درش

 

بنوميدي از رزم گشتند باز                                        نيامد بر از رنج راه دراز

 پيروزي كيخسرو

فريبرز و طوس پس از يكهفته تلاش بي نتيج بانوميدي باز گشتند و اينك نوبت كيخسرو و گودرز بود كه با سپاهيان خود براي گشودن دژ بهمن به اردبيل بشتابند.

چو آگاهي آمد به آزادگان                         بر پير گودرز كشف ادگان

كه طوس و فريبرز گشتند باز                    ترا رفت بايد همي رزم ساز

بياراست گودرز و برخاست نمو                   بيامد سپهبد جهانواز نو

يكي تخت زرين زير جد نگار                      نهادند بر پيل و جنگي سوار

بگرد اندرش با درفش بنفش                    بپاي اندرو برده زرينه كفش

 

زبيجاده تاجي و طوقي ز زر                      به زد اندرون چند گونه گهر

همي گفت كامروز روز نوست                    نشت جهابجوي كيخسروست

در منابع اسلامي آمده است كه كيخسرو پس از فتح دژ بهمن به افتخار اين پيروزي شهر اردبيل را احداث كرد. كيخسرو كه فركيان همراه او بود توانست دژ بهمن را بگشايد و به افتخار اين پيروزي مقام پادشاهي را بدست آورد و نامش بعنوان سومين پادشاه سلسله كيانيان در تاريخ به ثبت رسيده است.

 جنگ با افراسياب

كيخسرو براي جنگ با افراسياب به كليه مهتران و نامداران كشورهاي مختلف گيتي نامه نوشت و از آنان درخواست گردان جنگي و سواران شمشير زدن كرد.

جنگجويان فراواني براي رزمبا شاه توران گرد آمدند. در روزگار كيانيان اردبيل و تبردع از موقعيت مهمي برخوردار بودند و منطقه واحدي را تشكيل مي دادند و در ميان شهرهاي آذربايجان مقام ممتازي داشتند در اين دوره از تاريخ سپاهيان تردع و اردبيل جزو لشكريان گودرز بودند كيخسرو در آرايش سپاهيان خود براي نبرد با دشمن، فرماندهي لشكر را به رستم و سپهسالاري ميسره را به گودرز سپر كشواد سپرد. كه پهلوانان بردع و اردبيل مهم در طرف چپ لشكر همين سردار آماده پيكار با افراسياب بودند.

 
سپاهي گزين كرد بر ميسر                    چو خورشيد تابان بر برج بزه

سپهدار گودرز كشواربود                         هجير سپهدار و فرهاد بود

بزرگان كه از بردع و اردبيل                       به پيش بهاندار بودند خيل

سپهدار گودرز را خواستند                        چپ لشكرش را بياراستند

 

پس از وقوع جنگ سخت، افراسياب شكست خورد و از رود جيحون گذشته به گنگ دژ رفت. وي خود را براي جنگ دوباره اي مهيا مي كرد و چون اين خبر به گوش كيخسرو رسيد دستور آرايش جنگ وران را صادر كرد تا در آن سوي رود جيحون به تعقيب افراسياب بپردازد. اين بار سپاهيان بردع و اردبيل جزو لشكر گستهم بودند.

سپهدار كيخسرو آن خوار داشت                  خرد را بر انديشه سالار داشت

سپاهي كه از بردع و اردبيل                         بيامد بفرمود تا خيل خيل

بيايند و در پيش او بگذرند                            رد و مو بد و مرزبان بشمرند

برفتند سالارشان گستم                             كه در جنگ شيران نبودي دژم

 

در عهدنامه ساسانيان

فردوسي در شاهنامه بناي اردبيل را به پيروز(جلوس 459 فوت 483 ميلادي) هجدهمين پادشاه ساساني نسبت مي دهد ولي بناي اين شهر بايد خيلي قديمي تر از زمان پيروز ساساني باشد. پيروز در سال 459 به سلطنت رسيد ولي چند سال قبل از اين تاريخ، بهرام پنجم ملقب به بهرام گو(جلوس 421 فوت 438 ميلادي) پانزدهمين پادشاه اين سلسه از راه اردبيل براي جنگ باخاقان به خراسان رفته است از اختصاصات اين دوره از تاريخ، حملات طوايف هياحلله(هپتاليان= هوها) بود كه از قرن چهارم تا ششم ميلادي هرچند وقت يكبار خاك ايران را مورد تاخت و تاز قرار مي دادند. در يكي از اين حملات بهرام گور از طريق اردبيل به آمل وژگان پس به سرزمين مرود خراسان) رفته و در آنجا خاقان هياطله را كشته است. اين موضوع در شاهنامه فردوسي چنين آمده است:

چو آگاهي آمد به بهرامشاه                    كه خاقان به مروست و چندان سپاه

بيامد لشكر زآذرگشب                            همي بي بند هر يكي بادو اسب

ابا جوشن و ترگ و رومي كلاه                   شب و روز چون باد تازان به راه

همي راند لشكر چو از كوه سيل                به آمل گذشت از ره اردبيل

 

زآمل بيامد به گرگان كشيد                       همه در دو رنج بزرگسان كشيد

ز گرگان بيامد شهرنسا                             يكي رهسخوي پيش او پارسا

به كوه بيابان و بيراه رفت                             شب تيره تار و زبيگاه رفت

به روز اندرون ديده بان داشتي                      به تيره شبان پاسبان داشتي

بدانسان بيامد نزديك مرو                             بنرد بدانگونه بران تندرو

نوندي بيامد زكار آگهان                               كه دور است خاقان زكار جهان

به تدبير نخجير كشميهن است                       كه دستور او زشت امر نمر است

چو بهرام بشنيد از آن شاد گشت                    همدر غمابر تنش باد گشت

برآسود روزي بر آنجا سگاه                              چو آسوده گشت اسب و شاه و سپاه

چه كشميهن آمد به هنگام روز                         كه بوزد سر از كوه گيتي فروز

 

همه گوش بر ناله پوق شد                              همه چشم پررنگ مجنوق شد

دها ده برآمد زنخجيرگاه                                    پرآواز شد گوش شاه و سپاه

بدريد از آواز گوش هژبر                                      تو گفتي همي ژاله بارد زابر

چنان شد زخون خاك آواردگاه                                كه گفتي همي خون ببارد زماه

چو خاقان آشفته بيد ارشد                                    بدست خزروان گرفتار شد

 

بناي شهر اردبيل

همان گونه كه گفتيم فردوسي بناي شهر اردبيل را به پيروز ساساني نسبت مي دهد و بسياري از مورخان اسلامي نيز بر اين ادعا تاكيد مي ورزند و نام اوليه اين شهر را باذان ميزوز و فيروز گرد ثبت كرده اند. طبق روايت فردوسي در شاهنامه پيروز پس از رسيدن به سلطنت با قطعي و خشكسالي مواجه مي شود كه هفت سال طول مي كشد و پس از سپري شدن اين دوره سخت است كه به آباداني شهرها همت مي گمارد.

 
چو پيروز از آن روز تنگي بدست                     به آرام بر تخت شاهي نشست

يكي شادروان كرد پيروز رام                        خنيده بهر جاي آرام و كام

دگر كرد باذان پيروز ام                                بژمودكورا نهادند نام

كه اكنون مهي خوانين اردبيل                       كه قيصر بدو دارد از داد ميل

اما چرا بناي اين شهر را به پيروز ساساني نسبت مي دهند؟ بايد گفت از قرن چهارم تا ششم ميلادي، طوايف شمال بنام هياطله هراز چندگاه خاك ايران را مورد حمله و تجاوز قرار مي دادند. جنگهاي اين پادشاه با طوايف هياطله طولاني شد شهر اردبيل در اين زمان بعلت نزديكي به قفقاز، ارمنستان و گرجستان از موقعيت مهمي برخوردار بود. تصور مي رود در آن عهد نيز مثل جنگهاي ايران و روس در عهد قاجاريه،اين شهر مركز استقرار نير و ستاد عمليات سپاه ايران عليه طوايف شمال بوده است. در زمان اين پادشاه، اردبيل كه بر اثر حملات طوايف شمال خراب بوده آباد شده و با رودور آن ساخته شده است و از اين تاريخ بناي شهر پيروز ساساني نسبت داده شده است.

تقسميات نوشيروان

بعد از پيروز، در زمان انوشيروان هم نام اردبيل در شاهنامه مشاهده مي شود خسرو اول انوشيروان (جلوس 531-فوت 579 ميلادي)فرزند قباد بيست و كلمين و مفروخترين پادشاه ساساني است. در دوره ساسانيان تا زمان انوشيروان ايران را مرزبانان متعدد اداره مي كردند. انوشيروان بعد از رسيدن به سلطنت ايران به چهار قسمت كرد و هر قسمت را باذگس ناميد از بين چهار پاذگس (ناحيه – قسمت) يكي به نام آپاختر(ايالت شمالي) ناميده مي شد. آپاختر شامل آذربايجان، ارمنستان، گرجستان، اران، ديلم و رويان (گيلان فعلي)، بتور ستان(مازندران) اوري بود.به نوشته صاحبنظران قبل از دوره اسلام، انوپاتكان يا آذربايجان دودكرسي(پايتخت) داشت اولي گنزك(به عربي جنزق) نزديك تخت سليمان ردومي شهر اردبيل بوده است و براي اطلاع بيشتر به كتاب آذربايجان در سير تاريح ايران- تاليف رئيس نيا مراجعه كنيد.آنچه از تاريخ اردبيل در دوره انوشيروان مي توان فهميد مرمت وير اينهال شهر به دست اين پادشاه است. در شاهنامه نيز بدان اشاره رفته است. علاوه بر اين در تقسيمات كشوري هم اردبيل نصيب «بهر،دوم» مي شود.

شمشاه دانندگان را بخواند                   سخنهاي گيتي سراسر براند

جهانرا ببخشيد بر چاربهر                        وزو نامزد كرد آباد شهر

نخستين خراسان از آن ياد كرد                 دل نامداران بدو شاد كرد

دگر بهره زوبد قم و اصفهان                       نهاد بزرگان و جاي مهان

وزو بهره بد آذر آبادگان                              كه بخشش نهادند آزادگان

وز ارميينه تا در اردبيل                                 بپيمود دانا جزو بوم گيل

مرزبان اردبيل

مرز چهارم _جلوس579- فوت 590 ميلادي) پسر انوشيروان بعد از پدرش بعنوان بيست و دومين پادشاه ساساني به سلطنت رسيد. در زمان او علاوه بر تركان، با روميان نيز چندين جنگ به وقوع پيوست كه در يكي از اين جنگها ارمينيه و اردبيل مورد تاخت و تاز صدهزار جنگ در رومي قرار گرفت و لشكريان روم از ارمنستان تا اردبيل پراكنده گشتند.

وزان سوي قيصر بياموز روم                          زلشكر بزير اندرآورده بود

ز شهري كه بگرفت نوشيروان                       كه از نام او بود قيصر هزان

بياموز هر كشوري لشكري                            به پيش اندرون نامور مهمتري

سپاهي بيامد ز راه خزر                                كز ايشان سيه شد همه بوم و بر

جهانديده اي گرددر پيش بود                          ابا گنج و با لشكر خويش بود

در دوره هرمز چهارم، بهرام چو بيند مرزبان بردع و اردبيل بود وي يكي از سرداران بزرگ ايران در عهد ساساني به شمار مي رفت هرمز كه بدنبال سرداري شايسته و لايق بود تا در جنگ با تركان به فرماندهي سپاه خود منصوب كند از ستاره شناسي خواست در انتخاب فرمانده وي را ياري نمايد.منجم اوصاف پهلواني را م بهم و سربسته براي پادشاه بيان كرد پيش از اينكه سردار مورد نظر پيدا شود ستاره شناس درگذشت و هرمز براي تعيين سپهسالار فكرش به جايي نرسيد اما يكي از بهتران كه سالار آخور اسب بود سردار مورد نظر ستاره شناس را شناخت.

بيامد بر شاه و گفت اين نشان                     كه داد اين ستوده بگرد نگشان

ز بهرام چو بيند پورگشسب                        سواري سر افراز و پيچيده اسب

به انديشه من نخواهد گذشت                      وگر بگذرد يادمانده به دست

كه دادي بدو بردع و اردبيل                           يكي مرزبان گشت با كوس خيل

 

هيوني دكاور بر افكند شاه                             به بهرام تا سرنخارد به راه

سوي بادگاه آيد از اردبيل                               ببارد همان لشكر و كوس و پيل

فرستاده بهرام را مژده برد                              سخنهاي مهارن برو بر شمرد

جهانجوي پويان زبردع براند                                زگردان لشكر كسي را نخواند

چو بهرام تنگ اندر آمد زراه                                 بفرمود تا بار دادند شاه

گله كرد شاه اندرو يكزمان                                  بنردش برو جز به نيكي گمان

نشانه معاي مهران ستاد اندرو                             بديده بخنديد و شد تازه رو

بهرام چو بيند گرچه در جنگ با تركان آنها را شكست داد ولي با هرمز نيز سرسازگاري نداشت و بين او و پسرش خسرو پرويز نفاق افكند.در شاهنامه فردوسي در دوران سلطنت خسرو پرويز نيز چند بار از بردع و اردبيل نامي به ميان مي آيد كه براي پرهيز از طناب كلام تنها به ابيات مربوط به اين يادآوري اشاره مي كنيم و علاقه مندان را به مطالعه شرح كامل ماجرا در شاهنامه- بخش پادشاهي خسرو پرويز- فرا مي خوانيم:

خسرو پرويز در تدارك جنگ با بهرام چونين است:

بترسيد كزوي رسد پيشتر                     جهانگير بهرام يا زنده سر

سپاهي بداز بردع و اردبيل                     همه رفت با نامور خيل خيل

و در شرح جنگ خسرو پرويز با بهرام چو بيند مي خوانيم

وزين روي بنشست بهرام گرد                   بزرگان لشكر برفتند و خرد

سپهبد بپرسيد از آن سركشان                 كه آمد زخويشان شما را نشان

فرستيد هر كس كه داريد خويش               كه باشند يكدل به گفتار رو كيش

 

گرايشان بيابند و فرمان كنند                    به پيمان روانها كروگان كنند

زگنج من ايشان توانگر شوند                      بسان شما پاك مهمتر شوند

سپه ماند از بردع و اردبيل                         از ارمينيه سست پي يك دو خيل

از ايشان برزم اندرون نيت پاك                     چه مردان بردع چه يك شت خاك

خسرو پرويز از بهرام چو بيند شكست مي خورد و فرار مي كند. يكي از سرداران ساساني به نام بند وي در برابر بهرام مقاومت مي كند وي اسر مي شود ولي با گول زدن زندانباش از بند رها شده مي گريزد و راهي اردبيل مي شود

چو بند وي زان گشتن آگاه شد                 بر و تابش روز كوتاه شد

بپوشيد پس جوشن و برنشت                   ميان يلي لرز لرزان ببست

ابا هر كه پيوند بهرام بود                           كي كش به بند وي آرام بود

گرفت او ازان شهر راه گريز                         بدان تا نبيند كسي رستخيز

 

بمنزل رسيدند جز و دخيل                           گرفتند تا زان ره اردبيل


 

چاپ كتاب صريح‌الملك

مديركل اوقاف و امور خيريه استان اردبيل خبر داد:
رو‌نمايي از ضريح 7 امامزاده در اردبيل

خبرگزاري فارس: مديركل اوقاف و امور خيريه استان اردبيل گفت: همزمان با هفته وقف از هفت مورد نصب ضريح در امامزاده‌ها و بقاع متبركه استان اردبيل رو‌نمايي مي‌شود.


به گزارش خبرگزاري فارس از اردبيل، حجت‌الاسلام سيد شهاب‌الدين حسيني در جلسه هم‌انديشي اصحاب وقف و ائمه جماعات اردبيل كه پيش از ظهر امروز برگزار شد، اظهار داشت: يكي از برنامه‌هاي اساسي ما ساماندهي و بازسازي بقاع و امامزاده‌هاست كه اين كار در استان اردبيل نيز با شناسايي 189 بقاع متبركه و امامزاده در حال انجام است.
وي گفت: اين اقدامات در 18 هزار متر فضاي معنوي انجام مي‌شود تا مردم با حضور در چنين محافل و مكان‌هايي بتوانند ريشه‌هاي معنوي و اعتقادي خود را تقويت كنند.
حسيني افزود: بهترين راه براي تشويق مردم به وقف عمل به نيات وقف‌كنندگان است.
مديركل اوقاف و امور خيريه استان اردبيل از چاپ كتاب صريح‌الملك كه شرح موقوفات شيخ‌صفي‌الدين اردبيلي است خبر داد و اظهار داشت: در گذشته توجه چنداني به عمران و آباداني 189 امامزاده و بقاع متبركه نشده است كه اين كار هم‌اكنون در اولويت برنامه‌هاي ماست.
وي از آغاز عمليات بازسازي امامزاده سيد صدرالدين اردبيل خبر داد و افزود: براي رونق‌بخشي به اين اماكن مقدس سعي مي‌كنيم با اجراي برنامه‌هاي قرآني و مذهبي آنها را به پايگاه فرهنگي ديني تبديل كنيم.
مديركل اوقاف و امور خيريه استان اردبيل راه‌هاي گسترش فرهنگ وقف در جامعه را به تعبير مقام معظم رهبري عمل شايسته به نيات واقفان نيك‌انديش اعلام كرد و گفت: ما همچون نسل گذشته بايد خير انديشي‌ها را به نسل آينده نيز نشان دهيم تا بفهمند وقف قسمت يا تمام اموال در راه خدا همان احياي فرهنگ اهل بيت است.
وي افزود: در مسير خدمت‌رساني به مردم تبين چنين جايگاهي كه گذشتگان چگونه عمل مي‌كردند و يا از جايگاه اين مسئله مهم حراست مي كردند حائز اهميت است به طوري كه ما سعي كرديم نيات واقفان را احيا و احصا كنيم.
حسيني ادامه داد: در اين ارتباط 33 نيت در استان اردبيل احيا شده كه بيمارستان‌سازي، پرداختن به كارهاي فرهنگي، دستگيري از فقرا، حمايت از ايتام آل محمد، اطعام نيازمندان و... از جمله آنهاست.
وي گفت: اگر به اين اعمال وقف و نيات جامه عمل و لباس عينيت ببخشيم واقفان بيشتري ترغيب و تشويق مي‌شوند و فرهنگ وقف نيز در جامعه ساري و جاري خواهد شد.
مديركل اوقاف و امور خيريه استان اردبيل افزود: در راستاي نشان دادن اين نيات كارهاي عمراني زيادي دار اين استان آغاز شده كه بيمارستان خيريه 320 تختخوابي حضرت ابوالفضل از جمله آنهاست و ما نيت واقف را بعد از 40 سال زنده كرده‌ايم.
وي تصريح كرد: اين بيمارستان در مرحله فونداسيون‌ريزي است و از سال آينده با كمك فرزندان واقف نيت او محقق شده و بيمارستاني مجهز در استان اردبيل راه‌اندازي مي‌شود.
به گزارش خبرگزاري فارس از اردبيل، اين جلسه با هدف ارائه راهكارهاي تشويق خيرين به وقف و رفع موانع وقف در اداره كل اوقاف و امور خيريه استان اردبيل برگزار شد.

به مناسبت هفته وقف و تصمیم چاپ کتاب صریح الملک از طرف اداره کل اوقاف اردبیل

وقف ‏نامه‏هاي بانوان در دوره صفوي

       وقف در دوره‏هـاي مختلف تـاريخ ايـران با فـراز و نشيب‏هاي بسيار همراه بوده است، که اين فراز و نشيب‏ها خود حاکي از مسائلي چند است؛ گاه اوضاع نـابسامان اجتماعي و فقدان ثبات و امنيت اقتصادي، دولت‏مردان را بـر آن مي‏داشت تا امــوال خود را ازگزند حـوادث گوناگون وقـف نمايند، چرا که بنا بر سنت مرسوم، کمتر کسي متعرض موقوفه‏ها مي‏شد.
        غالبا اين‏گونه موقوفات از نـوع خاص و بيشتـر وقف بر اولاد واقف بود. وقف علاوه بر آنکه اموال را از دست‏برد حوادث روزگار مصون نگه مي‏داشت، غالبا به دليل ذکر صريح واقف در وقف‏نامه املاک را از عوارض ديواني و يا تبديل به خالصه و يا سيورغال (1)وغيره محفوظ مي‏داشت.

             گاهي نيز در اوج ثبات سياسي و اجتماعي شاهد گسترش امر وقف در جامعه هستيم که در اين حالت بيشتر براي کسب اعتبار و بر جاي گذاردن نام و نشاني نيک و يا از سر خلوص نيت است (2) و افراد صرفا براي کسب ثواب اخروي اقدام به وقف اموال خود مي‏نمايند تا بنا بر حديث نبوي(3) پس از مرگ نيز از ثواب آن بهره‏مند شوند. گاهي نيز اداي نذري  منجر به وقف اموال مي‏شد.                                                                                                                   
        دوران صفوي از دوران‏هايي است که در آن وقف گسترش بسيار يافت، به‏ويژه که خاندان صفوي و به تَبَع آن، دولت‏مردان و بزرگان دين و دولت خود از پيش‏گامان اين راه بودند. در اين دوره مساجد، مدارس، بيمارستانها و کاروان‏سراهاي بسياري ساخته و براي هر يک موقوفات بسياري قرار داده شد. همچنين افراد بسياري املاک و مستغلات خود را براي مراسم عزاداري و احياي شب‏هاي متبرک و نيز بر مزارات شريفه و اماکن مقدسه و حتي بر مسافران عتبات وقف نمودند. علاوه بر اينها مسائل کوچکي چون روشنايي معابر شهر، دست‏گيري از فقرا، بيماران، درراه‏ماندگان و حتي حيوانات عليل (4)از چشم واقفان دور نمانده است.
        در اين دوره گويا رقابتي معنوي براي وقف اموال آغاز شده بود. اين فراواني، دولت را بر آن داشت تا مبــاشراني را براي رسيــدگي به امور وقف برگزيند. اين انتــخاب جزو وظايف صدارت بود (5) همچنين شغلي به نام «مستوفي موقوفات» وجود داشت که بر کار اين مباشران نظارت مي‏کرد (6)
        با توجه به رواج وقف، طبيعي است که بانوان نيز در اين امر مشارکت کنند، چرا که امر خير زن و مرد نمي‏شناسد. (اگرچه منابع اين دوره در مورد بانوان سکوت کرده و کمتر ذکري، حتي از بانواني که دسـتي پنهان يا آشکــار در مسائـل سياسي داشته‏اند (7)، به ميان آمده است). فراواني وقــف‏نامه‏هاي برجاي‏مـانده از بانـوان علاوه بر آنـکه توجه آنان را به مشارکت در امور خير نشان مي‏دهد، گوياي آن است که از لحاظ اقتصــادي داراي آزادي عمل کافي بوده‏اند و به‏طور کلي در جامعه، مالکيت بانوان بر اموال خويش امــري پذيرفته شده بود. آنان مي‏تـوانستند قسمتي از امــوال منقول يا غير منقول خود يا تمامي آن را بنا بر ميل و سليقه شخصي خويش به مصرف رسانند.
        فراواني اين وقف‏نامه‏ها ما را بر آن داشت تا دوره‏اي خاص را برگزينيم. از اين‏رو در اينجا تنها به معرفي وقــف‏نامه‏هاي برجاي‏مـانده از بانوان دوره صفوي ـ به ترتيب تـــاريخ وقف‏نامه ـ مي‏پردازيم.
        بيشتر اين واقفان از خاندان سلطنتي و يا از خاندان‏هاي بزرگ آن روزگار هستند. البته اين دليل بر آن نيست که از ديگر طبقات کسي اقدام به وقف ننموده باشد، بلکه به احتمال قريب به يقين موقوفه‏هاي کوچک‏تر و از لحاظ اقتصادي کم‏اهميت‏تر، بيشتر در معرض خطر قرار داشته‏اند و طبيعي است که وقف‏نامه‏هاي آنها نيز کمتر به دست ما برسد، حال آنکه موقوفه‏هاي بزرگ و بااهميت، حتي در مواردي که اصل موقوفه از ميان رفته است (8)، باز نام و نشاني از آن برجاست و يا وقف‏نامه آن در دست است.
بر اساس توالي تاريخي، اولين وقف‏نامه‏اي که به معرفي آن خواهيم پرداخت متعلق به مدرسه‏اي است که بنا بر کتيبه سردر آن در سال 1056هـ.ق توسط «دلارام‏خانم»، همسر شاه‏عباس اول و جدّه بزرگ شاه‏عباس ثاني، به منظور ترويج علوم ديني در اصفهان ساخته شده است. اين مدرسه که اينک به مدرسه «جدّه کوچک» (9) شهرت دارد و هنوز پابرجا و مورد استفاده طلاب است، در بازار «قهوه کاشي‏ها» واقع در بازار بزرگ اصفهان قرار دارد. اتاق‏هاي طلبه‏نشين آن در اطراف دو حياط ساخته شده است. در ضلع جنوبي حياط دوم، در يکي از غرفه‏ها کتيبه‏اي از سنگ مرمر به طول 95 و عرض 70 سانتي‏متر نصب شده است. در اين کتيبه نام واقف به‏صراحت «دلارام‏خانم» ذکر شده است و همان‏طور که گفتيم کتيبه سردر مدرسه تاريخ اتمام بنا را سال 1056هـ.ق ذکر کرده است، ولي تاريخ تنظيم وقف‏نامه مدرسه «ذي‏الحجه سال 1057هـ.ق» است.
از اين وقف‏نامه دو سواد به شماره ثبتي 106 در بايگاني اداره کل اوقاف اصفهان موجود است که يکي بر روي کاغذ سفيد مايل به زرد و ديگري بر روي کاغذ آبي نوشته شده است (10)
شاهدان اصلي وقف‏نامه شاه‏عباس ثاني، خليفه‏سلطان و سيدماجد قاضي هستند. خليفه‏سلطان صدر شاه‏عباس ثاني بود. نام وي سيد علاءالدين حسين و فرزند ميرزا رفيع‏الدين محمد بود. نسبش از جانب پدر به مير بزرگ از سادات مازندران مي‏رسيد. شاه‏عباس اول پدرش را «منصب صدارت و ايشان را به سعادت مصاهرت و منصب وزارت سرفراز داشتند (11)». وي در زمان شاه صفي به علت سعايت بدگويان مدتي معزول بود، تا آنکه پس از قتل ساروتقي به دستور شاه‏عباس ثاني مسند وزارت اعظم يافت. وي در سال 1064هـ.ق در ولايت مازندران ديده از جهان فروبست (12)
گواه ديگر، سيدماجد قاضي است که گويا وي کسي جز سيدماجد بحراني فرزند سيدمحمد نيست. وي در آغاز قاضي شيراز و سپس نايب الصدر و مدتي بعد قاضي اصفهان بوده است. از تاريخ درگذشت وي اطلاع دقيقي در دست نيست، اما از آنجا که کتابي تحت عنوان شرح عبدمالک با عنوان التحفة السليمانية به نام شاه‏سليمان (1078ـ 1105هـ.ق) نگاشته است، بايد حداقل مدتي از حيات شاه‏سليمان را درک کرده باشد(13)
وقف‏نامه ديگر، وقف‏نامه مدرسه جدّه بزرگ و از معدود اسنادي است که اصل آن با شماره ثبتي 103 در بايگاني اداره کل اوقاف اصفهان نگه‏داري مي‏شود. اين وقف‏نامه بر روي کاغذي ضخيم نگاشته شده است و گويا به هنگامي که دچار پوسيدگي و شکنندگي شده است، پشت آن را کاغذ چسبانده‏اند. اما به‏طور کلي وقف‏نامه آسيب بسيار ديده تعدادي از سطرهاي ابتداي آن کاملاً از ميان رفته است. در نگارش آن از رنگ‏هاي مشکي، طلايي، آبي و قرمز استفاده شده است. در اطراف متن نيز چند رشته خط به رنگ‏هاي آبي، طلايي و نارنجي متن اصلي را از حاشيه‏هاي دو طرف جدا کرده است. متن اصلي با مرکب مشکي نوشته شده و اعراب‏گذاري آن به ترتيب يک خط آبي، خط بعدي قرمز و سپس طلايي است. اين ترتيب در سرتاسر متن رعايت شده است. حاشيه متن
با خطي درشت‏تر از متن اصلي و يک خط در ميان طلايي و سپس آبي نوشته شده است. اعراب خط طلايي، مشکي و اعراب خط آبي، قرمز است. قسمت‏هايي که گواهان نوشته و مهر کرده‏اند به صورت عمود بر متن اصلي و با مرکب مشکي و خط ريزتر نگاشته شده است.
اين وقف‏نامه در سال 1057هـ.ق به دستور «حوري‏نام خانم»، جدّه شاه‏عباس ثاني، تنظيم شده است. (اين خانم به احتمال قريب به يقين همسرِ گرجي صفي ميرزا و مادر سام ميرزا ـ شاه‏صفي ـ است). اگرچه در هيچ‏يک از منابع اين دوره ذکري از نام او نشده است، اما در حاشيه متن وقف‏نامه تنها يک‏بار اين نام به اين صورت ضبط شده است. بنا بر تحقيقات شفاهي نگارنده، چنين نامي در زبان گرجي وجود داشته است؛ از اين‏رو حدس آقاي سلطان‏زاده در کتاب تاريخ مدارس ايران، که واقف دو مدرسه جدّه را يکي دانسته‏اند، بنا بر اين قراين غلط است (14)
علاوه بر شاه‏عباس ثاني، افرادي چون خليفه‏سلطان، حبيب‏اللّه‏ بن الحسن‏الحسيني (15) (وي همچنين به حبيب‏اللّه‏ کرکي معروف بود، و پس از آمدن به اصفهان نزد پادشاه تقرب بسيار يافت و به منصب صدرالعلمايي رسيد. تاريخ وفات او را حدود سال 1060هـ.ق ذکر کرده‏اند)، احمد بن زين‏العابدين علوي (وي شاگرد و داماد ميرداماد بود) (16)، محمدصادق و نيز محمدباقر الشريف بر اين وقف‏نامه شهادت داده‏اند. محمدباقر الشريف همان ميرداماد و نام کامل او ميرمحمدباقر بن ميرشمس‏الدين محمد حسيني استرآبادي است. وي از علماي به‏نام زمان خود بود.
قرن يازدهم، ص308 با نام نظام‏الدين ابوالفتح عامر بن فياض مشهدي جزايري ياد شده است که شاگرد ملاعبداللّه‏ تُستري (شهيد 997هـ.ق) بوده است. زمان زندگي عامر جزايري مزبور با تاريخ زندگي واقفه ما تطبيق مي‏کند، اما در متن وقف‏نامه وي ملقب به نجفي است نه مشهدي.
اين مدرسه نيز چون مدرسه جدّه کوچک هنوز پابرجا و مورد استفاده طلاب است. تاريخ ساخت بناي آن بر طبق کتيبه سردر مدرسه، سال 1058هـ.ق است. اين کتيبه با خط ثلث سفيد بر روي کاشي لاجوردي و به خط محمدرضا امامي نوشته شده است.
مورد ديگر اصل وقف‏نامه‏اي از بانويي به نام «گوهرشاه بيگم (17)» دختر ميرزا محمداسماعيل، به شماره ثبتي 111 است. اين وقف‏نامه بر روي کاغذ نازک سفيد مايل به زرد نوشته و اطراف آن کاغذي قرمزرنگ به عنوان حاشيه چسبانده شده است. اين وقف‏نامه آسيب بسيار ديده و متأسفانه براي ترميم جاهايي که دچار شکستگي شده بر پشت آن کاغذ چسبانده‏اند.
اين خانم در سال 1071هـ.ق املاکي را پس از کسر حق‏التوليه و خرج مايحتاج و مخارج اصل موقوفه، بر «عتبه عليّه و روضه مقدسه اميرمؤمنان و مولاي متقيان» و همچنين بر «آستانه متبرکه شافع يوم محشر و نور ديده حيدر، مقتول به سيف جفا...» وقف کرده است، تا نيمي از آن را «صرف زايرين و مجاورين آستانه شاه ولايت» و نيمه ديگر را «صرف زايرين و مجاورين کربلاي معلّي» نمايند.
نکته جالب توجه اين وقف‏نامه، علاوه بر آنکه نمونه‏اي از دست‏خط واقفه را دارد، آن است که توليت را در صورت انقراض اولاد ذکور اين خاندان به اناث سپرده است.
برخي از گواهان اين وقف‏نامه عبارتند از: علي‏رضا بن حبيب‏اللّه‏، ميرزا محمدمهدي بن حبيب‏اللّه‏ (18)، محمدباقر مجلسي،... محمدرضي موسوي و محمد النوري. عنوان مهر واقفه نيز عبارت «کنيز فاطمه گوهرشاه» است.
در سال 1075هـ.ق خانمي به نام «خيرالنساء» دختر ميرزا محمدمهدي الحسيني (19)، مقداري از املاک و دارايي خود را بر دختر خويش «بدر جهان خانم (20)» وقف کرده است. از اين وقف‏نامه دو سواد که يکي از روي نسخه اصلي (21) تهيه شده و ديگري در سال‏هاي اخير تنظيم شده است، به شماره ثبتي 697 در بايگاني اداره اوقاف اصفهان موجود است.
واقفه، کل حاصل و منافع موقوفه را در زمان حيات خود به دخترش اختصاص داده است، ولي پس از فوت خود خواسته که بدر جهان خانم «بعد از وضع اخراجات و عمارات و عوارضات اوقاف مذکوره، يک نصف يک سُبع حاصل و منافع حِصَص مزبوره موقوفه را در ليالي جمعه
به فقراء و صلحا دهند که تلاوت کلام ملک عَلاّم نموده و ثواب آن را به روزگار واقفه مومياليها عايد سازند و نصف يک سُبع را در ليالي مزبوره در ساير وجوه بِرّ از تصرفات و خيرات و اطعام مساکين و غير ذلک صرف نمايند».
گواهان اين وقف‏نامه عبارتند از: محمد بن رفيع‏الدين محمد قوام‏الدين حسيني، علي‏رضا بن حبيب‏اللّه‏ حسيني (منظور علي‏رضا فرزند حبيب‏اللّه‏ کرکي است. وي در سال 1090هـ.ق وفات يافت)(22)، محمدرضا منجم، علامه محمدباقر مجلسي، علاءالدين محمد گلستانه و محمدحسين بن عبدالباقي الحسني الحسيني.
در سال 1083هـ.ق خانمي از اندرون شاهي که لقب «دده‏خاتون (23)» داشته املاکي را بر دختر خود به نام «رضيه‏بانو خانم»، و در صورت انقراض اولاد او، چه دختر و چه پسر، بر مستحقين شيعه وقف مي‏نمايد.
از اين وقف‏نامه نسخه سوادي روي کاغذي با عنوان چاپي «ديوان‏خانه عدليه اصفهان» در سال 1333هـ.ق تهيه شده است و با شماره ثبتي 50 در بايگاني اداره اوقاف اصفهان نگه‏داري مي‏شود.
در متن وقف‏نامه اشاره شده که اين بانو، دده «نواب کام‏ياب جنت‏بارگاه» است (24) از القابي که در وقف‏نامه براي شخص واقفه و همچنين براي دخترش به کار رفته است، به‏علاوه شاهدان برجسته‏اي که وقف‏نامه او را گواهي کرده‏اند، مي‏توان حدس زد که اين خانم علاوه بر آنکه سمت تربيت شاه ماضي را بر عهده داشته، با يکي از شاه‏زادگان يا دولت‏مردان برجسته ازدواج کرده بوده است.
اين وقف‏نامه را کساني چون: ميرابوطالب (ميرزا ابوطالب، شاگرد محقق سبزواري و نوه ميرفندرسکي)(25)، علامه سبزواري (محمدباقر، معروف به محقق سبزواري و متوفي به سال 1090هـ.ق)، محمدصالح مازندراني (شوهرخواهر علامه مجلسي متوفي1086هـ.ق)(26)، علامه مجلسي، محمدجعفر کمره‏اي (شيخ محمدجعفر قاضي فرزند عبداللّه‏ حويزه‏اي کمره‏اي) (27)، مولانا محمدشفيع، نورالدين محمدرضوي، سيدماجدقاضي... گواهي کرده‏اند.
نکته قابل توجه اين وقف‏نامه که با ساير وقف‏نامه‏ها تا حدي متفاوت است اين است که در انتهاي وقف‏نامه تعدادي ازبانوان (با ذکر اسامي) وهمچنين تعدادي از آقايان با عنوان خواجه، بر اين وقف‏نامه شهادت داده‏اند. اسامي اين خانم‏ها زير عنوان مسمات به ترتيب عبارت است از: بلقيس‏خانم بنت عبداللّه‏، شاه‏زينب خانم بنت ابراهيم‏آقا، شاه‏خانم بنت رمضان‏علي، نشاط‏انگيز بنت عبداللّه‏، فاطمه خانم بنت کلبعلي و خانم‏آغا بنت آقاملک و خواجه‏ها عبارتنداز: خواجه مطلوب منجما، حضرت ميرزا سراج، خواجه مسيح ولد عبداللّه‏، خواجه يونس ولد عبداللّه‏.
وقف‏نامه ديگر متعلق به بانويي به نام «مرواريدخانم» است که در سال 1090هـ.ق املاک و مستغلاتي را بر اماکن متبرکه وقف عام نمود، تا در آنجا صرف روشنايي و بوي خوش شود. سوادي قديمي از اين وقف‏نامه با شماره ثبتي 27 ـ که البته آسيب فراوان ديده ـ و نيز رونوشتي که در سال‏هاي اخير تهيه شده است در بايگاني موجود است.
اسامي شاهدان وقف‏نامه گوياي آن است که واقفه به طبقات متوسط جامعه تعلق داشته است. اگرچه شخصيت‏هايي چون آقاحسين خوانساري (متوفاي 1098هـ.ق) و ميرزا علي‏رضا حسينا شيخ‏الاسلام سابق اصفهان (28)، نيز بر صحت آن گواهي داده‏اند، اما در کنار اينها اسامي افرادي را مي‏بينيم که بيشتر بر شغل آنان تأکيد دارد، چون: حاج ميرزاعلي سمسار، حاجي کاظم کدخداي محل، محمدکاظم بن درويش حسين، اسداللّه‏ معمار، محمدکريم علاقه‏بند، محمدرفيع کدخدا و آقامحمد شاطر. عنوان مهر واقفه نيز عبارت «لطف حق رهنماي مرواريد»است.
در شماره 151 بايگاني اداره اوقاف اصفهان، چند فتوکپي از دو سواد، بايگاني شده است. يکي داراي قدمتي بيشتر است و ديگري به تاريخ 1340هـ.ق رونوشت شده و در پايان آن ذکر شده که «اصل وقف‏نامچه نزد شاه علي‏بيک ضبط است». اين وقف‏نامه متعلق به مادر شاه‏سليمان صفوي است (29)که در سال 1079هـ.ق در پي نذري براي شفاي فرزندش (شاه‏سليمان) از بيماري مهلکي که بدان دچار شده بود، به گفته خودش «چند قطعه لعل و زمرد و ساير اشياء نامعلومه که در تحت تصرف و تملک شرعي» داشت را فروخته و از بهاي آن املاکي خريداري کرده و بر «عتبات عاليات» وقف نمود.
شاهدان اين وقف‏نامه ابتدا خود شاه‏سليمان است که وقف‏نامه را با عبارت «کلب آستان علي بن ابي‏طالب، سليمان» مهر کرده است. ديگر افرادي چون ابوطالب الرضوي (صدر خاصّه شريفه) (30)، ميرزاعلي صدر شيخ‏الاسلام و ابن‏ابوتراب سيدعلي گلستانه (31) هستند.
وقف‏نامه ديگر از خانمي به نام «بدر جهان خانم» دختر ميرزامحمدمسعود، وزير سابق مازندران، به شماره ثبتي 8 بايگاني شده است. اين وقف‏نامه در سال 1101هـ.ق تنظيم شده و مورد آن هم خاص و هم عام است. واقفه درآمد و حاصل موقوفه خود را پس از کسر مخارج تعمير و ساير مايحتاج موقوفه، قسمتي را بر فرزندان خود «ميرزامحمد» و «شرف جهان خانم» و پس از آنها بر تمامي فرزندان ذکور و اناث آنان، بجز کساني که به خارج از کشور مهاجرت کرده‏اند، و قسمتي ديگر را بر مدرسه جدّه کوچک، وقف کرده است.
از اين وقف‏نامه دو سواد در اداره اوقاف بايگاني شده
است، که يکي بر روي پارچه با خط خوش به صورت طومار در سال 1343هـ.ق رونوشت شده است و ديگري رونوشتي با خط ريز شکسته روي کاغذ با نشان «وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه» به تاريخ 1319هـ.ش در سه برگ است و در آخر آن نيز اين جمله آمده است: «اصل وقف‏نامه فوق به اين‏جانب حسين سالخورد رسيد که در موقع لزوم ابراز دارم.14/ 6/ 19».
شاهدان اين وقف‏نامه عبارتند از: ملا محمدباقر مجلسي، آقاشيخ محمدجعفر قاضي، محمدصالح حسيني (داماد مجلسي و متوفاي 1126هـ.ق)، محمدعلي منجم ابن‏محمدرضا (پدر وي نيز جزو شاهدان وقف‏نامه خيرالنساء است)، محمدمؤمن تبريزي، محمدسعيد مازندراني (32)، محمدجعفر، صفي‏ميرزا،... رضي‏الدين محمد خوانساري (33).
در اين‏باره بايد تحقيق بيشتري صورت پذيرد.
زينب‏بيگم، دختر اميرمحمد اردستاني مشهور به شيخ‏الاسلام، واقفه ديگري است که در سال 1103هـ.ق املاک و مستغلاتي را وقف عام نموده که درآمد آنها پس از کسر مايحتاج و مخارج موقوفه و نيز کسر حق‏التوليه به «ارباب استحقاق از قرار نفري مبلغ دو تومان» تقسيم شود.
از اين وقف‏نامه تنها يک نسخه فتوکپي از روي يک نسخه سواد که در تاريخ 1348هـ.ق، خود از روي نسخه سواد ديگري به تاريخ رمضان 1264 از روي نسخه اصلي رونوشت شده، موجود است.
واقفه توليت را به همسر خود مير محمدمهدي طباطبايي (حکيم‏الملک)(34) واگذار کرده است، ولي احتمالاً به خاطر سفر حکيم‏الملک و همسرش به هندوستان، در تاريخ 1105هـ.ق وي توليت را به داماد خود امير محمدسعيد طباطبايي (35) مفوض کرده است.
چنين مشهور است که حکيم‏الملک و همسرش مدتي به هندوستان رفتند و اورنگ زيب، پادشاه هندوستان، به خاطر معالجه دخترش آنان را مورد تفقد قرار داده، جواهرات بسياري به حکيم‏الملک و همسرش بخشيد. اين دو نيز از روي خلوص نيت اقدام به وقف دو مدرسه بزرگ کردند. زينب‏بيگم مدرسه نيم‏آورد (که پس از اين از آن سخن خواهيم گفت) را در سال 1113هـ.ق بنا نمود و حکيم‏الملک مدرسه کاسه‏گران را بازسازي و احيا، املاک و مستغلاتي را براي آن وقف کرد (36)
برخي از شاهدان وقف‏نامه عبارتند از: ملا محمدقاسم، محمدشفيع استرآبادي (37)، محمدکمال اصفهاني ابن محمداسماعيل، محمدحسين وکيل، محمدحسين طباطبايي، عبدالرحيم بن عبدالکريم اردستاني،... امير جلال‏الدين محمد قوام‏الدين حسيني طباطبايي اردستاني.
وکيل واقفه نيز شخصي به نام حاجي محمدرشيدا است.
همچنين در وقف‏نامه اسامي افرادي که از آنها املاکي خريداري شده، آورده شده است.
در سال 1107هـ.ق (38)«زبيده‏بيگم»، دختر شاه‏سليمان، املاک و مستغلات زيادي را بر عتبه عليّه سيدالشهدا وقف کرد و توليت آن را ابتدا به خود و سپس به فرزند خود «ميرزا محمدباقر» (39) و سپس به اولاد ذکور او سپرد.
شماره ثبتي اين وقف‏نامه در بايگاني اداره اوقاف 6 است، ولي اصل سند موجود نيست و تنها چند سواد به تاريخ‏هاي مختلف در اداره ضبط است.
شاهدان اين وقف‏نامه علاوه بر شاه‏سليمان، افرادي چون عزيزاللّه‏ مجلسي (پسر محمدتقي مجلسي و برادر محمدباقر مجلسي)، حسين بن حسن جيلاني (گيلاني، متوفاي1129هـ.ق)(40)، زين‏العابدين بن حسن، محمدکاظم، سيدعلي گلستانه،... مرتضي قلي‏بيک قورچي‏باشي، ابن‏محمد قلي‏بيک ميرآخورباشي، علامه محمدباقر مجلسي، جمال‏الدين محمد بن حسين خوانساري، ابن‏سلطان‏العلماء خليفه‏سلطان (41)، عبداللّه‏ بن محمدجعفر و محمدصالح مازندراني هستند.
واقفه توليت يک ثلث از موقوفه را در صورت انقراض تمامي ذکور خاندان «ميرزا محمدباقر» به اناث و اولاد اناث او سپرده است و دوسوم ديگر را به «ديگر برادران ميرزا محمدباقر مشاراليه هر کدام که موجود باشند» واگذار کرده است. عنوان مهر واقفه از اين قرار است:
اگرچه هست به گيتي فلک به دورانم
زبيده از نسل فاطمه دختر سليمانم
همان گونه که پيش از اين گفتيم، «زينب‏بيگم» همسر محمدمهدي حکيم‏الملک اردستاني، در سال 1113هـ.ق مدرسه‏اي را در محله نيم‏آورد بنا کرد و سپس املاک و مستغلاتي را بر آن وقف نمود. از اين وقف‏نامه سوادي که در تاريخ 1349هـ.ق رونوشت شده است به شماره ثبتي 105 در بايگاني اداره اوقاف اصفهان نگه‏داري مي‏شود. اين سواد بر روي کاغذ زردرنگ نسخه‏برداري شده. البته متن وقف‏نامه در يک روي کاغذ و در پشت آن فهرست و شرح رقبات وقفي آورده شده است.
اين مدرسه هنوز از مدارس پررونق است. پيش از اين نيز به گفته جابري انصاري محل تدريس علما و فضلاي بزرگي چون حاج شيخ رفيع، مرحوم ملاحسن نائيني، ملاميرزا قميشه، مرحوم حاج ميرزا بديع، آقا سيد محمدباقر درچه‏اي، مرحوم آقا ملاعبدالکريم جزي و غيره بوده است (42)
نظارت اين مدرسه بر عهده «علامي فهامي علامة‏العلمايي مجتهدالزماني آقاي قواما شيخ محمدجعفر» (43) سپرده شده است و پس از او به آقاي محمدحسينا فرزند شيخ محمدجعفر و بعد از او به فرزند ارشد او به همين ترتيب تا نسل او باقي است، و در صورت انقراض نسل آنها امر نظارت به عهده «... اولاد ذکور... علامة‏العلمايي مجتهدالزماني آقاي آقا جمال‏الدين محمد خوانساري» (44) گذاشته شده است.
از بانوان مشهور اواخر دوره صفوي، مريم‏بيگم دختر شاه‏صفي (45)
است. اين خانم در سال 1115هـ.ق مدرسه مريم‏بيگم را بنا کرد و موقوفه‏هاي بسياري بر آن مشخص نمود. اين مدرسه اينک از ميان رفته و مدرسه تازه‏تأسيسي جاي آن را گرفته است.
اصل وقف‏نامه اين مدرسه به شماره ثبتي 3 در اداره اوقاف اصفهان موجود است و در آن شرح رقباتي که واقفه در تاريخ‏هاي مختلف بر آن افزوده آورده شده است. ابتدا 25 شعبان سنه 1125، سپس شعبان 1128، رمضان 1129، شوال 1129، شوال 1130، ربيع‏المولود 1131، رجب 1131 و آخرين در جمادي‏الاولي 1131 است (46)
آخرين وقف‏نامه موجود به شماره 40، از «حشمت‏النساء» دختر ميرزا محمدرضا منجم‏باشي است، که در سال 1131هـ.ق املاک و مستغلاتي را وقف عام نمود بر «کافّه مؤمنين اثني‏عشري و در مصالح مسلمين» و توليت آن را تا زمان حيات به خود و سپس به برادر خود و پس از او بر عهده فرزندان برادر گذاشته است.
از اين وقف‏نامه يک فتوکپي از اصل وقف‏نامه و چند نسخه سواد جديد وجود دارد که يکي از آنها در تاريخ جمادي‏الاولي 1331 رونوشت شده است. کيفيت فتوکپي نسخه اصلي بسيار بد است و بسياري از مهرها خوانا نيست. در تاريخ‏هاي 1133 و 1145هـ.ق، واقفه مطالبي را در بالاي وقف‏نامه به مطالب قبلي افزوده است.
افرادي چون: ابن‏محمدمهدي بن محمدباقر سبزواري، محمدجعفر بن محمدمهدي بن محمدباقر سبزواري، محمدجعفر بن محمدتقي، محمدسعيد بن محمدمحسن طبيب و محمدعلي منجم اين وقف‏نامه را گواهي کرده‏اند.

وقف نامه

1- سيور غال = تيول، عوايد.
2- در گوشه وقف‏نامه «گوهرشاه بيگم» (که بعدا در اين مقاله معرفي خواهد شد) واقفه با خط خود اين عبارت را نوشته است: «به قصد قربت وقف کردم و به تصرف وقف دادم، تغييردهنده به لعنت خدا گرفتار گردد». (اين نمونه نادري از دست‏خط يک بانوي ايراني در دوره صفوي است).
3- إذا مات ابنُ‏آدم انقطع عملهُ إلاّ من ثلاث، صدقة جارية أو علم يُنفعُ به أو ولد صالح يدعولهُ بخير.
4- براي کسب اطلاع بيشتر، رک: عبدالحسين سپنتا، تاريخچه اوقاف اصفهان، اصفهان، اداره کل اوقاف اصفهان، 1346هـ.ش، ص370ـ373.
5- ميرزا سميعا، تذکرة‏الملوک، با تعليقات مينورسکي، چاپ سيدمحمد دبيرسياقي، ترجمه مسعود رجب‏نيا، تهران، اميرکبير، 1368هـ.ش، فصل دوم از باب اول، ص2.
6- همان، فصل دوم از باب پنجم، ص44.
7- چون شرکت همسران شاه‏اسماعيل در نبرد چالدران، تأثير پري‏خان خانم در امر جانشيني شاه‏طهماسب، نفوذ بيش از حد خيرالنسا، همسر شاه‏محمد خدابنده و مادر عباس‏ميرزا (شاه‏عباس)، که حتي منجر به قتل او توسط قزلباش شد و يا نفوذ مريم‏بيگم در شاه سلطان‏حسين بي‏ترديد چنين مواردي در تاريخ کم نبوده است، اما به‏ندرت از آنها اطلاعي در دست داريم.
8- مانند مدرسه مريم‏بيگم اصفهان در همين دوره.
9- در کتاب گنجينه آثار تاريخي اصفهان ثابت شده است که صفت کوچک و بزرگ براي دو مدرسه جدّه براساس کوچک و بزرگ بودن محيط مدرسه است نه براساس کوچک و بزرگ بودن واقفه‏هاي اين دو مدرسه. (لطف‏اللّه‏ هنرفر، گنجينه آثار تاريخي اصفهان، اصفهان، کتاب‏ فروشي ثقفي، 1344هـ.ش، ص553).
10- متن کامل اين وقف‏نامه پيش از اين توسط نگارنده خوانده شده است. رک: مقاله «چهار وقف‏نامه از چهار مدرسه در دوره صفوي»، ميراث اسلامي ايران، دفتر سوم، قم، 1375هـ.ش.
11- محمدطاهر نصرآبادي، تذکره نصرآبادي، چاپ وحيد دستگردي، بي‏جا، کتاب‏فروشي فروغي، بي‏تا، ص15؛ همچنين آقابزرگ الطهراني، طبقات اعلام الشيعة، ج5، الروضة النضرة في علماء المائة الحادية عشرة، قم، مؤسسه اسماعيليان، بي‏تا، ص168ـ 169.
12- تذکره نصرآبادي، ص15.
13- طبقات اعلام الشيعة، القرن الحادي عشر، ص482.
14- رک: حسين سلطان‏زاده، تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، تهران، آگاه، 1364هـ.ش، ص278.
15- طبقات اعلام الشيعة، قرن يازدهم، ص132ـ133.
16- همان، ص27ـ 28.
17- بنا بر نوشته وقف‏نامه اين خانم همسر «شيخ عامر النجفي الجزايري» و مادر «شيخ کلبعلي» است. متأسفانه در منابع ذکري از اين شخص نيافتيم، تنها در طبقات اعلام الشيعة، بر طبق يک آمارگيري تقريبي، نزديک به يک‏ششم از وقف‏نامه‏هاي موجود در اداره کل اوقاف اصفهان متعلق به بانوان، از طبقات مختلف اجتماعي، است، که هر يک بنا بر توان مالي خويش يا موقوفه‏اي عظيم ساخته و مستغلات فراواني بر آن وقف کرده‏اند، يا مختصر دارايي خود را بر ديگر موقوفه‏ها و يا براي ترويج دين و يا کارهاي عام‏المنفعه و حتي بر اولاد خويش وقف کرده‏اند.
18- وي اعتمادالدوله شاه‏عباس ثاني بود، عبدالحسين نوايي، اسناد و مکاتب سياسي ايران، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1360هـ.ش، ص244.
19- از دو نفر با نام محمدمهدي الحسيني در طبقات اعلام الشيعة، قرن يازدهم، ص598، ياد شده است، که يکي از آنها نسخه‏اي از تهذيب را در سال 1062هـ.ق نگاشته است و ديگري نسخه‏اي از شرح لمعه را در سال 1053هـ.ق به رشته تحرير درآورده است. احتمال دارد که «خيرالنساء» دختر يکي از اين دو باشد.
20- بنا بر قراين، وي همان خانمي است که در سال 1101هـ.ق اقدام به وقف قسمتي از اموال خود نمود.
21- در پايين اين سواد که در تاريخ 1354هـ.ق رونوشت شده است، آمده که «اصل اين ورقه نزد اين‏جانب ميرزامحمد راجي است که موقع احتياج ابراز شود، في شهر جمادي‏الاولي 1354».
22- طبقات اعلام الشيعة، ص132.
23- در نسخه سواد وقف‏نامه کلمه «دده خاتون» به صورت «ده‏ده خاتون»، با تأکيد بر کسر «دال»، ضبط شده است، حال آنکه صحيح کلمه «دده‏خاتون» با فتح «دال» است. کلمه «دده» به معناي کنيزي است که فرزندان را بزرگ مي‏کند. زني که تربيت طفلي کند. مقابلللّه‏ يعني مردي که بدين‏کار مأمور باشد. (لغت‏نامه دهخدا).
24- با توجه به تاريخ وقف‏نامه که زمان پادشاهي شاه‏سليمان را نشان مي‏دهد، اين خانم مي‏توانسته دده شاه‏عباس دوم يا شاه‏صفي بوده باشد.
25- براي کسب اطلاع بيشتر، رک: مصلح‏الدين مهدوي، خاندان شيخ‏الاسلام اصفهان، اصفهان، گلبهار، 1371هـ.ش، ص72.
26- طبقات اعلام الشيعة، قرن يازدهم، ص288.
27- خاندان شيخ‏الاسلام اصفهان، ص74.
28- براي شرح حال او، رک: طبقات اعلام الشيعة، قرن يازدهم، ص400.
29- در پرونده مربوط به اين وقف‏نامه نام اين خانم «فاطمه نساء» آورده شده است، حال آنکه در هيچ کجاي وقف‏نامه ذکري از نام کوچک او نشده تنها شاردن در سفرنامه خود ذکر مي‏کند که وي زني چرکس بود، سپس در ادامه مطالب خود راجع به او مي‏گويد: «وجاهت خارق‏العاده و ديگر صفات فوق‏العاده اين زن چنان دل شاه را ربوده بود که به مقام بانوي بانوان حرم شاهي نايل آمد و به همين جهت در تمام مدت حيات شوهر، هميشه به عنوان ناکحه‏خانم خوانده شد.» (شاردن، سياحت‏نامه شاردن، ترجمه محمد عباسي، تهران، اميرکبير، 1345هـ.ش، ص29).
30- براي شرح حال او، رک: طبقات اعلام الشيعة، قرن يازدهم، ص300.
31- شرف‏الدين علي گلستانه. وي کسي است که محمدتقي مجلسي کتاب اربعين خود را براي او نوشت. (طبقات اعلام الشيعة، ص259).
32- محمدسعيد مازندراني ابن‏محمد صالح بن احمد. (طبقات اعلام الشيعة، ص314ـ 315).
33- وي پسر آقاحسين خوانساري و برادر آقاجمال است. تاريخ وفات او را 1113هـ.ق نوشته‏اند (طبقات اعلام الشيعة، قرن دوازدهم، ص373).
34- واقف مدرسه کاسه‏گران.
35- وي فرزند محمدحسين اردستاني، متوفي به سال 1134هـ.ق است. (طبقات اعلام الشيعة، قرن دوازدهم، ص306).وي متولي مدرسه کاسه‏گران نيز مي‏باشد و احتمال قريب به يقين اين است که حکيم‏الملک فرزند ذکور نداشته است، چرا که پس از وي توليت را به ارشد اولاد ذکور او که از «بطن صبيه واقف» باشد مفوض کرده است.
36- وقف‏نامه‏هاي اين دو مدرسه توسط نگارنده خوانده شده است. رک: مقاله «چهار وقف‏نامه از چهار مدرسه در دوره صفوي»، ميراث اسلامي ايران، دفتر سوم، قم، 1375هـ.ش.
37- براي کسب اطلاع درباره شرح حال او، رک: طبقات اعلام الشيعة، قرن دوازدهم، ص342.
38- اين وقف‏نامه در اصل شامل دو قسمت است؛ قسمت نخست آن در سال 1092هـ.ق و قسمت دوم که طي آن رقباتي بر وقف‏نامه افزوده شده، در سال 1107هـ.ق نوشته شده است. همين امر سبب شده تا به اشتباه تاريخ وقف‏نامه مزبور در بايگاني اداره اوقاف اصفهان، سال 1107هـ.ق ثبت شود؛ در حالي که اصل وقف‏نامه متعلق به سال 1092هـ.ق است.
39- از القابي که در وقف‏نامه براي او به کار رفته است مي‏توان احتمال داد که وي نوه خليفه سلطان باشد، زيرا در منابع از ميرزامحمد نامي که صدر خاصّه زمان شاه سلطان‏حسين بوده و تا دوره نادر حيات داشته، ذکري آمده است (طبقات اعلام الشيعة، قرن دوازدهم، ص89).
40- طبقات اعلام الشيعة، قرن دوازدهم، ص218ـ 219.
41- باتوجه به آنچه در مورد نسب «ميرزا محمدباقر» حدس زده شد، احتمالاً ابن‏خليفه سلطان همسر واقفه است.
42- ميرزا حسن‏خان جابري انصاري، تاريخ اصفهان و ري و همه جهان، بي‏جا، حسين عمادزاده، 1321هـ.ش، ص607.
43- گويا محمدجعفر قاضي فرزند عبداللّه‏ بن حويزي اصفهاني بوده است. (طبقات اعلام الشيعة، قرن دوازدهم، ص139).
44- آقاجمال خوانساري از عالمان برجسته دوران صفوي است که «جمال محقق» نيز ناميده مي‏شد. تاريخ وفات وي سال 1125هـ.ق و مزارش در تخت فولاد اصفهان است. (طبقات اعلام الشيعة، قرن دوازدهم، ص146ـ 148؛ ذبيح‏اللّه‏ صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج5، بخش اول، ص316).
45- آقاي ذبيح‏اللّه‏ محلاتي وي را به اشتباه دختر شاه‏سليمان صفوي معرفي کرده است، حال آنکه عنوان مهر او نسبش را اين‏گونه مشخص مي‏کند:
ز صلب شاه‏صفي تا به سيد عالم
رسانده نسب والاي زاده مريم.
46- سپنتا، تاريخچه اوقاف اصفهان، ص298ـ 316.
منبع: ميراث جاويدان( نويسنده: نزهت احمدي)

 

 

«ایشتـوان نیترایـی» ایـران‌شنـاس برجستـۀ مجـارستـان

گفتگو با «ایشتـوان نیترایـی» ایـران‌شنـاس برجستـۀ مجـارستـان
میراث مکتوب: دکتر ایشتوان نیترایی از برجسته‌ترین پژوهشگران و ایران‌شناسان مجارستان، در رشتۀ ایران‌شناسی از دانشگاه بوداپست فارغ‌التحصیل شده است. وی هم‌اکنون رایزن فرهنگی مجارستان در ایران است که تا سال 2000 میلادی به عنوان استادیار دانشگاه بوداپست، تاریخ ایران را تدریس می‌کرده است.
  
  

میراث مکتوب: دکتر ایشتوان نیترایی از برجسته‌ترین پژوهشگران و ایران‌شناسان مجارستان، در رشتۀ ایران‌شناسی از دانشگاه بوداپست فارغ‌التحصیل شده است. وی هم‌اکنون رایزن فرهنگی مجارستان در ایران است که تا سال 2000 میلادی به عنوان استادیار دانشگاه بوداپست، تاریخ ایران را تدریس می‌کرده است.
بخشی از این گفتگو به معرفی رسالۀ دکترای ایشتوان نیترایی اختصاص دارد که در زیر شرح مختصری از آن می آید:
-رسالۀ دکترای وی «تتمۀ احوال سلطان سلیمان» اثر سید لقمان، حماسه‌ای به سیاق شاهنامۀ فردوسی و محصول تاریخ‎نگاری اوایل حکومت عثمانیان است.

گفتگو با «ایشتـوان نیترایـی» ایـران‌شنـاس برجستـۀ مجـارستـان

-این رساله اثری است در خور توجه رشته‎های گوناگون از جمله تاریخ ادبیات، تاریخ عثمانی و اروپا و مطالعات ایران‌شناسی است.
-به گفتۀ  نیترایی، «این اثر از نظر تاریخی، تاریخ سلطان سلیمان (قانونی) را در بردارد و فرمان های سلیمان در خصوص شریعت اسلام را به تفصیل بیان می‌کند.
-دو سوم این اثر مربوط می‌شود به آخرین لشکرکشی سلیمان به سیگتوار مجارستان در سال 1566 است»

گفتگو با «ایشتـوان نیترایـی» ایـران‌شنـاس برجستـۀ مجـارستـان


وی در ادامۀ گفتگوی خود با میراث مکتوب اظهار داشت که در مورد مؤلف این اثر، «سید لقمان» اطلاعات بسیاری در دست نیست. آ‎نگونه که از لقب او (اورموی) پیداست، اهل یکی از مناطق ایران و نزدیک مرز امپراتوری عثمانی (ارومیه) بوده و به امپراتوری عثمانی کوچیده است.
دکتر نیترایی در پایان، دربارۀ آخرین کتاب خود به نام «سرزمین ایران، فرهنگ پارسی» توضیح داد:
این کتاب از برترین‎های شانزدهمین دورۀ جایزۀ جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران است که  یک مقدمه و 9 فصل به شرح ذیل دارد:
1. نقش ایرانیان در گسترش علوم در دورۀ اسلامی
 2. تاریخ‎نگاری در زبان فارسی
 3. تاریخ ایران از آغاز دورۀ اسلامی تاکنون
 4. تاریخ هنر ایران
5. تشیع در ایران
6. زبان فارسی
 7. مروری بر تاریخ نقشه‎نگاری ایران از دوران باستان تا قرن بیستم
 8. زمین‎شناسی و جغرافیای ایران
 9. ژئوفیزیک در ایران

گفتگو با «ایشتـوان نیترایـی» ایـران‌شنـاس برجستـۀ مجـارستـان گفتگو با «ایشتـوان نیترایـی» ایـران‌شنـاس برجستـۀ مجـارستـان گفتگو با «ایشتـوان نیترایـی» ایـران‌شنـاس برجستـۀ مجـارستـان

«تتمۀ احوال سلطان سلیمان»
تألیف سید لقمان ارموی
از سال 987 / 1579 تقدیم به سلطان مرادخان سوم پسر بزرگ سلطان سلیمان محفوظ در چستربیتی