حكيم ابوالقاسم فردوسي(ولادت 329 يا 330- درگذشت 411 يا 416 ه.ق) شاعر و حماسه سراي بزرگ ايران زمين در شاهكار بي نظير خود شاهنامه بارها و به اقتضاي داستانهايي كه نقل مي كند، از شهرها و مكان هاي مختلف نام مي برد كه از آن جمله است شهر اردبيل كه نام آن بيش از همه شهرهاي آذربايجان در شاهنامه به چشم مي خورد و اين نمايانگر اهميت و موقعيت حساس اين شهر در ايران باستان است. در شاهنامه ها جراهاي حماسي، پهلواني و تاريخي چهار سلسله پيشداديان- كيانيان- اشكانيان (به اختصار) و ساسانيان نقل شده كه در عصر دو سلسله كيانيان (اساطيري) و ساسانيان(تاريخي) بارها از شهر ما اردبيل نام برده مي شود.
در عهد كيانيان
كيانيان دومين سلسله پادشاهي از دوره اساطيري تاريخ ايران است كريستن من و گروهي ديگر باستناد اوستا و داستانهاي ملي و ديني ساسانيان معتقدند كه تاريخ كيانيان واقعي است و بر مبناي اساطيري استوار نيست. پادشاهان كيانيان را نه من نوشته اند كه كيكاوس دومين و كيخسرو سومين پادشاه اين سلسله هستند در سر شاهنامه اولين بار در داستان سياوش و در دوره اين در پاشاه بنام اردبيل بر مي خوريم. در منابع كهن بناي شهر اردبيل، مثل بسياري از شهرهاي قديمي ايران، به شاهان كياني نسبت داده شده و طبق اين روايات شهر اردبيل را كيخسرو و پسر سياوش پسر كيكاوس ساخته است.
فرنگيس دختر افراسياب، پس از اينكه شوهرش سياوش به فرمان پدرش افراسياب كشته شد سري پسري به دنيا آورد و نامش را كيخسرو گذاشت پيران به دستور افراسياب كودك را به كوه فرستاد و به دست چوپانان سپرد تا در موقع رشد و نمو از نژاد خودآگاهي نيابد. افراسياب بعد از ده سال كيخسرو را خواست تا به قتل برساند چون نگران بود كه در جنگ با رستم به دست ايرانيان بيفتد و اسباب دردسرش بشود اما به پيشنهاد وزير خود پيران وي را ختن(گنگدژ- چين) فرستاد. بعد از پايان جنگ دوباره كيخسرو را از ختن به توران آوردند.
يكشب گودرز(يكي از سرداران بزرگ كيكاوس) او را خواب ديد و پسرش گيو را براي يافتن كيخسرو و به توران زمين روانه كرد گيو وي را ر بيشه اي يافت و هر دو به سياوش گرد رفتند و فرنگيس را برداشته راهي ايران شدند . بعد از آمدن كيخسرو به ايران،كه اواخر سلطنت كيكاوس هم بود، برسر جانشيني او و فريبرز ميان سرداران اختلاف افتاده، گودرز و گيو خواستار پادشاهي كيخسرو و پسر سياوش بودند اما طوس، پسر نوذر، مي خواست فريبرز پسر كيكاووس جانشين پدر شود نه نوه او كيخسرو كه مادرش توراني بود، چون سرداران ويلان ايران در انتخاب پادشاه توافق نظر نداشتند و هر كدام در اعمال نظر خود پافشاري مي كردند كشور در آستانه يك جنگ قرار گرفت. كيكاووس با آگاهي از اين حادثه در حال وقوع، گودرز و طوس را پيش خود فرا خواند. هر يك از دو سپهسالار در حضور پادشاه دلايل برتري شاه مورد نظر خود را ابراز داشتند. وسخن آخر با گودرز بود كه پس از سرزنش كردن طوس رو به شاه كرد:
به كاووس گفت اي جهان ديده شاه تـودل را مگـردان ز آيين و راه
دوفـرزنـد پرمـايه را پيـش خـوان بر خويش نشان به روشن روان
ببين تـا زهر دو سزاوار كيـست كه با بـرز بـاخـره ايـزديـسـت
سزاوار را بخـش تخـت و كـلاه اگر سرگشتي زتخـت و سـپـاه
بـدوتـاج بـسـپار و دل شــاد دار كه فرزنـد بيني همـي شهر بـار
بدوگفت كاووس كاين راي نيست مرا دو دو فرزند بر دل يكيست
يكي را چو من كرده باشم گزين دل ديگر از من شود پررليـن
يـكي چاره سـازم كـه دو زمـن نگيرند ليكن اندريـن انجـمن
دو فرزند مارا كنون با دو خـيـل ببايـد شـدن تـا در اردبـيـل
به مرزي كه آنجا دژ بهمن است همه ساله پرخاش آهر منست
برنجست زاهريمن ايزد پرسـت نيـارد بدان مـرز مـو برنشـت
از ايشان يكي كان بگيرد به تيغ ندارم از او تخت شاهي دريغ
شنيدند گودرزوطوس اين سخن كـه افـكـنـد سـالار بيـداربـن
بدان هر دو گشتند هـم داسـتان نـزد زان نـكـوتـركـي داسـتان
بـريـن همگنـان دل بياراستـنـد زپيـش جـهانـدار برخـاســتند
نخست فريبرز فرزند كيكاووس با پشتيباني حواس نوذر و سپاهيان خود براي تسخير دژ بهمن به اردبيل روانه شدند اما به قلعه نفوذ ناپذير بهمن دست نيافته و ناكام برگشتند. در اينجا بهتر است گزارش مربوط به دژ بهمن را عيناً از شاهنامه نقل كنيم چون دژ بهمن طبق شواهد در مرز يا نزديك ز يا در خود اردبيل قرار داشته است:
چوخورشيد برزد سر از برج شير سپهر اندر آورد شب را به زيو
فــريبـرز با طـوس نـودزدمـان بيامـد بـه نـزديـك شـاه جهان
چنين گفت با شاه كاووس طوس كنون با سپه من برم بيل و كوس
هـمـان بركـشـم كاوياني درخش كنم لعل وحرخسار دشمن بنفش
به فـريـبــــرز و زور كـيـــان بـبـندم كـيانـي كـمـر بـر مـيـان
كـنون در زمان مـن زدرگـاه شاه بـنـه بـر نـهـم بـر نـشانـم سـپاه
پس اندر فريبرز و كوس ودرخش هوا سـازد از سـم اسـبان بنـفـش
چــو فـرزنـد را فـر و بـرزكـيـان نـبـاشـد بـنـيـره بـبـنـدد مـيـان
بدو گفت، هر كس كه راند ز پيش نـگـردد شـما را بج بـر كم و بيش
براي خداوند خورشيد و ماه توان يافت پيروزي و دستگاه
فريبرز را گر چنين است راي تو لشگر بيا راي و منشين ز پاي
بپيش نباشد سخن كم و بيش زمانه نگردد ز آيين خويش
بشد طوس با كاوياني درفش به پاي اندرون كرده زرينه كفش
فريبرز كاووس در قلبگاه به پيش اندرون طوس و پيل و سپاه
بشد طوس با لشكرجنگجوي به تيزي سوي دژ نهادند روي
چو نزديكي حصن بهمن رسيد زمين همچو آتش همي بودميد
ستانها ز گرمي همي بر فروخت ميان زره مرد جنگي بسوخت
زمين سر بسر گفتي از آتشست هوا رام آهر من سرشكست
سرباره دژ بد اندر هوا نديدند جنگ هوا را روا
سپهبد فريبرز را گفت مرد بچيزي چو آيد به دستت نبرد
به تيرو كمان و به تيغ و كمند بكوشد كه بر دشمن آرد گزند
به پيدا من دژ يكي راه نيست و گر هست از ما كس آگاه نيست
ميان زير جوشن بسوزد همي تن باركش برفروزد همي
كسي نيست كايد بسازد بسيج نبينم جز آتش گرم هيچ
نيارد زايران كس اين دژ گرفت شگفتي تر از ين نباشد شگفت
تو انديشه دردي مياور بسي تو نگرفتي اين دژ نگرد كسي
بگستند يك هفته گرد اندرش بجاي نديديد پيدا درش
بنوميدي از رزم گشتند باز نيامد بر از رنج راه دراز
پيروزي كيخسرو
فريبرز و طوس پس از يكهفته تلاش بي نتيج بانوميدي باز گشتند و اينك نوبت كيخسرو و گودرز بود كه با سپاهيان خود براي گشودن دژ بهمن به اردبيل بشتابند.
چو آگاهي آمد به آزادگان بر پير گودرز كشف ادگان
كه طوس و فريبرز گشتند باز ترا رفت بايد همي رزم ساز
بياراست گودرز و برخاست نمو بيامد سپهبد جهانواز نو
يكي تخت زرين زير جد نگار نهادند بر پيل و جنگي سوار
بگرد اندرش با درفش بنفش بپاي اندرو برده زرينه كفش
زبيجاده تاجي و طوقي ز زر به زد اندرون چند گونه گهر
همي گفت كامروز روز نوست نشت جهابجوي كيخسروست
در منابع اسلامي آمده است كه كيخسرو پس از فتح دژ بهمن به افتخار اين پيروزي شهر اردبيل را احداث كرد. كيخسرو كه فركيان همراه او بود توانست دژ بهمن را بگشايد و به افتخار اين پيروزي مقام پادشاهي را بدست آورد و نامش بعنوان سومين پادشاه سلسله كيانيان در تاريخ به ثبت رسيده است.
جنگ با افراسياب
كيخسرو براي جنگ با افراسياب به كليه مهتران و نامداران كشورهاي مختلف گيتي نامه نوشت و از آنان درخواست گردان جنگي و سواران شمشير زدن كرد.
جنگجويان فراواني براي رزمبا شاه توران گرد آمدند. در روزگار كيانيان اردبيل و تبردع از موقعيت مهمي برخوردار بودند و منطقه واحدي را تشكيل مي دادند و در ميان شهرهاي آذربايجان مقام ممتازي داشتند در اين دوره از تاريخ سپاهيان تردع و اردبيل جزو لشكريان گودرز بودند كيخسرو در آرايش سپاهيان خود براي نبرد با دشمن، فرماندهي لشكر را به رستم و سپهسالاري ميسره را به گودرز سپر كشواد سپرد. كه پهلوانان بردع و اردبيل مهم در طرف چپ لشكر همين سردار آماده پيكار با افراسياب بودند.
سپاهي گزين كرد بر ميسر چو خورشيد تابان بر برج بزه
سپهدار گودرز كشواربود هجير سپهدار و فرهاد بود
بزرگان كه از بردع و اردبيل به پيش بهاندار بودند خيل
سپهدار گودرز را خواستند چپ لشكرش را بياراستند
پس از وقوع جنگ سخت، افراسياب شكست خورد و از رود جيحون گذشته به گنگ دژ رفت. وي خود را براي جنگ دوباره اي مهيا مي كرد و چون اين خبر به گوش كيخسرو رسيد دستور آرايش جنگ وران را صادر كرد تا در آن سوي رود جيحون به تعقيب افراسياب بپردازد. اين بار سپاهيان بردع و اردبيل جزو لشكر گستهم بودند.
سپهدار كيخسرو آن خوار داشت خرد را بر انديشه سالار داشت
سپاهي كه از بردع و اردبيل بيامد بفرمود تا خيل خيل
بيايند و در پيش او بگذرند رد و مو بد و مرزبان بشمرند
برفتند سالارشان گستم كه در جنگ شيران نبودي دژم
در عهدنامه ساسانيان
فردوسي در شاهنامه بناي اردبيل را به پيروز(جلوس 459 فوت 483 ميلادي) هجدهمين پادشاه ساساني نسبت مي دهد ولي بناي اين شهر بايد خيلي قديمي تر از زمان پيروز ساساني باشد. پيروز در سال 459 به سلطنت رسيد ولي چند سال قبل از اين تاريخ، بهرام پنجم ملقب به بهرام گو(جلوس 421 فوت 438 ميلادي) پانزدهمين پادشاه اين سلسه از راه اردبيل براي جنگ باخاقان به خراسان رفته است از اختصاصات اين دوره از تاريخ، حملات طوايف هياحلله(هپتاليان= هوها) بود كه از قرن چهارم تا ششم ميلادي هرچند وقت يكبار خاك ايران را مورد تاخت و تاز قرار مي دادند. در يكي از اين حملات بهرام گور از طريق اردبيل به آمل وژگان پس به سرزمين مرود خراسان) رفته و در آنجا خاقان هياطله را كشته است. اين موضوع در شاهنامه فردوسي چنين آمده است:
چو آگاهي آمد به بهرامشاه كه خاقان به مروست و چندان سپاه
بيامد لشكر زآذرگشب همي بي بند هر يكي بادو اسب
ابا جوشن و ترگ و رومي كلاه شب و روز چون باد تازان به راه
همي راند لشكر چو از كوه سيل به آمل گذشت از ره اردبيل
زآمل بيامد به گرگان كشيد همه در دو رنج بزرگسان كشيد
ز گرگان بيامد شهرنسا يكي رهسخوي پيش او پارسا
به كوه بيابان و بيراه رفت شب تيره تار و زبيگاه رفت
به روز اندرون ديده بان داشتي به تيره شبان پاسبان داشتي
بدانسان بيامد نزديك مرو بنرد بدانگونه بران تندرو
نوندي بيامد زكار آگهان كه دور است خاقان زكار جهان
به تدبير نخجير كشميهن است كه دستور او زشت امر نمر است
چو بهرام بشنيد از آن شاد گشت همدر غمابر تنش باد گشت
برآسود روزي بر آنجا سگاه چو آسوده گشت اسب و شاه و سپاه
چه كشميهن آمد به هنگام روز كه بوزد سر از كوه گيتي فروز
همه گوش بر ناله پوق شد همه چشم پررنگ مجنوق شد
دها ده برآمد زنخجيرگاه پرآواز شد گوش شاه و سپاه
بدريد از آواز گوش هژبر تو گفتي همي ژاله بارد زابر
چنان شد زخون خاك آواردگاه كه گفتي همي خون ببارد زماه
چو خاقان آشفته بيد ارشد بدست خزروان گرفتار شد
بناي شهر اردبيل
همان گونه كه گفتيم فردوسي بناي شهر اردبيل را به پيروز ساساني نسبت مي دهد و بسياري از مورخان اسلامي نيز بر اين ادعا تاكيد مي ورزند و نام اوليه اين شهر را باذان ميزوز و فيروز گرد ثبت كرده اند. طبق روايت فردوسي در شاهنامه پيروز پس از رسيدن به سلطنت با قطعي و خشكسالي مواجه مي شود كه هفت سال طول مي كشد و پس از سپري شدن اين دوره سخت است كه به آباداني شهرها همت مي گمارد.
چو پيروز از آن روز تنگي بدست به آرام بر تخت شاهي نشست
يكي شادروان كرد پيروز رام خنيده بهر جاي آرام و كام
دگر كرد باذان پيروز ام بژمودكورا نهادند نام
كه اكنون مهي خوانين اردبيل كه قيصر بدو دارد از داد ميل
اما چرا بناي اين شهر را به پيروز ساساني نسبت مي دهند؟ بايد گفت از قرن چهارم تا ششم ميلادي، طوايف شمال بنام هياطله هراز چندگاه خاك ايران را مورد حمله و تجاوز قرار مي دادند. جنگهاي اين پادشاه با طوايف هياطله طولاني شد شهر اردبيل در اين زمان بعلت نزديكي به قفقاز، ارمنستان و گرجستان از موقعيت مهمي برخوردار بود. تصور مي رود در آن عهد نيز مثل جنگهاي ايران و روس در عهد قاجاريه،اين شهر مركز استقرار نير و ستاد عمليات سپاه ايران عليه طوايف شمال بوده است. در زمان اين پادشاه، اردبيل كه بر اثر حملات طوايف شمال خراب بوده آباد شده و با رودور آن ساخته شده است و از اين تاريخ بناي شهر پيروز ساساني نسبت داده شده است.
تقسميات نوشيروان
بعد از پيروز، در زمان انوشيروان هم نام اردبيل در شاهنامه مشاهده مي شود خسرو اول انوشيروان (جلوس 531-فوت 579 ميلادي)فرزند قباد بيست و كلمين و مفروخترين پادشاه ساساني است. در دوره ساسانيان تا زمان انوشيروان ايران را مرزبانان متعدد اداره مي كردند. انوشيروان بعد از رسيدن به سلطنت ايران به چهار قسمت كرد و هر قسمت را باذگس ناميد از بين چهار پاذگس (ناحيه – قسمت) يكي به نام آپاختر(ايالت شمالي) ناميده مي شد. آپاختر شامل آذربايجان، ارمنستان، گرجستان، اران، ديلم و رويان (گيلان فعلي)، بتور ستان(مازندران) اوري بود.به نوشته صاحبنظران قبل از دوره اسلام، انوپاتكان يا آذربايجان دودكرسي(پايتخت) داشت اولي گنزك(به عربي جنزق) نزديك تخت سليمان ردومي شهر اردبيل بوده است و براي اطلاع بيشتر به كتاب آذربايجان در سير تاريح ايران- تاليف رئيس نيا مراجعه كنيد.آنچه از تاريخ اردبيل در دوره انوشيروان مي توان فهميد مرمت وير اينهال شهر به دست اين پادشاه است. در شاهنامه نيز بدان اشاره رفته است. علاوه بر اين در تقسيمات كشوري هم اردبيل نصيب «بهر،دوم» مي شود.
شمشاه دانندگان را بخواند سخنهاي گيتي سراسر براند
جهانرا ببخشيد بر چاربهر وزو نامزد كرد آباد شهر
نخستين خراسان از آن ياد كرد دل نامداران بدو شاد كرد
دگر بهره زوبد قم و اصفهان نهاد بزرگان و جاي مهان
وزو بهره بد آذر آبادگان كه بخشش نهادند آزادگان
وز ارميينه تا در اردبيل بپيمود دانا جزو بوم گيل
مرزبان اردبيل
مرز چهارم _جلوس579- فوت 590 ميلادي) پسر انوشيروان بعد از پدرش بعنوان بيست و دومين پادشاه ساساني به سلطنت رسيد. در زمان او علاوه بر تركان، با روميان نيز چندين جنگ به وقوع پيوست كه در يكي از اين جنگها ارمينيه و اردبيل مورد تاخت و تاز صدهزار جنگ در رومي قرار گرفت و لشكريان روم از ارمنستان تا اردبيل پراكنده گشتند.
وزان سوي قيصر بياموز روم زلشكر بزير اندرآورده بود
ز شهري كه بگرفت نوشيروان كه از نام او بود قيصر هزان
بياموز هر كشوري لشكري به پيش اندرون نامور مهمتري
سپاهي بيامد ز راه خزر كز ايشان سيه شد همه بوم و بر
جهانديده اي گرددر پيش بود ابا گنج و با لشكر خويش بود
در دوره هرمز چهارم، بهرام چو بيند مرزبان بردع و اردبيل بود وي يكي از سرداران بزرگ ايران در عهد ساساني به شمار مي رفت هرمز كه بدنبال سرداري شايسته و لايق بود تا در جنگ با تركان به فرماندهي سپاه خود منصوب كند از ستاره شناسي خواست در انتخاب فرمانده وي را ياري نمايد.منجم اوصاف پهلواني را م بهم و سربسته براي پادشاه بيان كرد پيش از اينكه سردار مورد نظر پيدا شود ستاره شناس درگذشت و هرمز براي تعيين سپهسالار فكرش به جايي نرسيد اما يكي از بهتران كه سالار آخور اسب بود سردار مورد نظر ستاره شناس را شناخت.
بيامد بر شاه و گفت اين نشان كه داد اين ستوده بگرد نگشان
ز بهرام چو بيند پورگشسب سواري سر افراز و پيچيده اسب
به انديشه من نخواهد گذشت وگر بگذرد يادمانده به دست
كه دادي بدو بردع و اردبيل يكي مرزبان گشت با كوس خيل
هيوني دكاور بر افكند شاه به بهرام تا سرنخارد به راه
سوي بادگاه آيد از اردبيل ببارد همان لشكر و كوس و پيل
فرستاده بهرام را مژده برد سخنهاي مهارن برو بر شمرد
جهانجوي پويان زبردع براند زگردان لشكر كسي را نخواند
چو بهرام تنگ اندر آمد زراه بفرمود تا بار دادند شاه
گله كرد شاه اندرو يكزمان بنردش برو جز به نيكي گمان
نشانه معاي مهران ستاد اندرو بديده بخنديد و شد تازه رو
بهرام چو بيند گرچه در جنگ با تركان آنها را شكست داد ولي با هرمز نيز سرسازگاري نداشت و بين او و پسرش خسرو پرويز نفاق افكند.در شاهنامه فردوسي در دوران سلطنت خسرو پرويز نيز چند بار از بردع و اردبيل نامي به ميان مي آيد كه براي پرهيز از طناب كلام تنها به ابيات مربوط به اين يادآوري اشاره مي كنيم و علاقه مندان را به مطالعه شرح كامل ماجرا در شاهنامه- بخش پادشاهي خسرو پرويز- فرا مي خوانيم:
خسرو پرويز در تدارك جنگ با بهرام چونين است:
بترسيد كزوي رسد پيشتر جهانگير بهرام يا زنده سر
سپاهي بداز بردع و اردبيل همه رفت با نامور خيل خيل
و در شرح جنگ خسرو پرويز با بهرام چو بيند مي خوانيم
وزين روي بنشست بهرام گرد بزرگان لشكر برفتند و خرد
سپهبد بپرسيد از آن سركشان كه آمد زخويشان شما را نشان
فرستيد هر كس كه داريد خويش كه باشند يكدل به گفتار رو كيش
گرايشان بيابند و فرمان كنند به پيمان روانها كروگان كنند
زگنج من ايشان توانگر شوند بسان شما پاك مهمتر شوند
سپه ماند از بردع و اردبيل از ارمينيه سست پي يك دو خيل
از ايشان برزم اندرون نيت پاك چه مردان بردع چه يك شت خاك
خسرو پرويز از بهرام چو بيند شكست مي خورد و فرار مي كند. يكي از سرداران ساساني به نام بند وي در برابر بهرام مقاومت مي كند وي اسر مي شود ولي با گول زدن زندانباش از بند رها شده مي گريزد و راهي اردبيل مي شود
چو بند وي زان گشتن آگاه شد بر و تابش روز كوتاه شد
بپوشيد پس جوشن و برنشت ميان يلي لرز لرزان ببست
ابا هر كه پيوند بهرام بود كي كش به بند وي آرام بود
گرفت او ازان شهر راه گريز بدان تا نبيند كسي رستخيز
بمنزل رسيدند جز و دخيل گرفتند تا زان ره اردبيل