آگاهی های تاریخی و اجتماعی در یک اثر از دوره اخیر صفوی




آگاهی های تاریخی و اجتماعی در یک اثر از دوره اخیر صفوی

(شرحی در باب کتاب وسیلة‌ الرضوان)

وسیلة الرضوان اثری است از شمس الدین محمد بن محمد بدیع بن ابی طالب بن ابی القاسم یا به اختصار شمس الدین محمد رضوی از سادات رضوی مشهد که آن را در باب معجزات امام رضا - علیه السلام - در دوره شاه طهماسب دوم یعنی پس از سقوط صفویه نوشته است.
اگر بخواهیم تاریخ تألیف را دقیق تر بیان کنیم باید بگوییم، نویسنده این کتاب را میانه سالهای 1132 تا 1135 که سال سقوط اصفهان است، نوشته است. وی که از سادات محترم مشهد بوده و منصب سرکشیکی حرم امام رضا علیه السلام را داشته است، در معجزه هشتم از فصل دوم تصریح می‌کند که «...حال تحریر که 1135 است».
از گزارش دیگر وی که ضمن معجزه 38 فصل دوم آورده از سال 1133 به عنوان «حالت تحریر و تألیف» یاد کرده، چنان ضمن معجزه 58 از سال 1132 از «حالت تحریر این رساله» یاد کرده است.
آقا بزرگ ذیل مدخل وسیله الرضوان شرحی از این کتاب به دست داده و فرموده است که نسخه آن را نزد شیخ علی اکبر نهاوندی دیده است. (ذریعه:‌ ج 25، ص 77؛ ذریعه ج 4، ص 103). آقا بزرگ در جای دیگری می افزاید: مولف از اجداد سید محمد باقر بن اسماعیل مدرس رضوی (م 1343ق) است که در مشهد بوده است. وی همچنین کتاب دیگر مؤلف وسیله الرضوان را با عنوان تزیین المجالس یاد کرده و می افزاید: بر اساس آنچه در وسیله آمده که در وقت تألیف آن چهل – پنجاه سال عمر کرده باید حوالی 1090 متولد شده باشد. (ذریعه: ج 4، ص 173)
بنا به نقل آقا بزرگ ملا نوروز علی بسطامی در کتاب «التحفه الرضویه» تعداد 104 مورد از این معجزات را نقل کرده است (ذریعه: ج 3، ص 436). نهاوندی نیز برخی از قصص آن را در کتاب خزانه خود نقل کرده است. همچنین میرزا حسین نوری در کتاب دارالسلام از آن کراماتی را نقل کرده است (ذریعه: ج 25، ص 77).
از این اثر دو نسخه در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی قم موجود است که در تهیه این گزارش از آنها استفاده شده است.
هدف نویسنده از تألیف این اثر، گردآوری همه اخبار و نقلها و حکایاتی است که در کتب پیشینیان یا سینه افراد وجود داشته و وی مصمم شده است تا آنها را در این کتاب فراهم آورد. وی در مقدمه پس از حمد و سپاس خداوند در باره انگیزه خویش شرحی از چگونگی و هدفش از تألیف این اثر به دست داده است. وی با اشاره به اقامت طولانی خود در مشهد نخستین هدف را گردآوری معجزات امام رضا (ع) که برخی در متون قدیم و برخی شفاهی توسط مردم روایت شده دانسته می‌نویسد: «به خاطر این تراب اقدام زوّار کرام و خدام ذوی الاحترام این روضه ملایک مقام رسید که چون مدت‌های مدید و عهدهای بعید است که حقیر و آبای این حقیر در مشهد مقدّس رضوی درخدمت جدّ بزرگوار خود ساکن و معجزات و خوارق عادات بسیاری که در اکثر اوقات به زوّار سکنه این ارض اقدس روی داده و مشاهد خاص و عام گردیده وکسی در مقام ضبط آنها در نیامده و مثل عقد مروارید از هم گسسته وپراکنده شده و هر یک دانه به تعب بسیاری به دست کسی افتاده و آن را در گنجینه سینه خود ضبط نموده» است.
به طور معمول قصه‌های مربوط به معجزات زبان به زبان و سینه به سینه نقل می‌شده و به نظر می‌رسد هدف اصلی او گردآوری همین حکایات بوده است. با این حال، تصمیم گرفته است تا معجزاتی نیز که مربوط به زمان خود حضرت بوده و در کتابهای حدیث و تاریخ آمده آنها را نیز در این مجموعه گردآوری کند. وی با بیان این مطلب، فهرستی از کتابهای اصلی منبع خود را نیز بیان کرده است: «و همچنین بعضی معجزات ایام حیات در کتب متقدمین و متأخرین از موالف و مخالف متفرق بود و حقیر به شرف استماع و مطالعه آنها مشرّف شدم و اکثر آنها معجزات مشترکه بود که در همه آن کتابها بود و در بعضی کتابها یک دو سه معجزه یافت می شد در کتابهای دیگر نبود بعضی اوقات در طی احادیث معجزه‌ای دیده می‌شد که در تحت فصول و ابواب آنها مرقوم نبود خصوصا در کتاب بحارالانوار آخند مولانا محمدباقر مجلسی - رحمه الله - و نصوص و المعجزات شیخ محمد حر - رحمه الله - و کشف الغمه و فصول المهمه و خرایج و مناقب ابن شهرآشوب و عیون اخبار الرضا و شواهد النبوه و مناقب حضرت فاطمه (ع) و بصائر الدرجات و دلایل حمیری و کافی و ارشاد و مشارق الانوار و کتاب رجال شیخ کشی و من لایحضره الفقیه و کتاب غیبت شیخ طوسی و حدیقه و بهجه و غیر اینها از کتابهای معجزات شیعه و سنی متفرق بود با بعضی معجزات بعد از رحلت که از جماعت صلحا و معتمدین این ارض اقدس شنیده شده و خود دیده‌ام با بعضی معجزات منقوله ایام حیات که در کتابهای مذکور متفرق بود و خوارق عادات و علامات و صفات امام و چند دلیل بر امامت و چند حدیث در نصوص ائمه اثنی عشر عموما و خصوصا و حقیت مذاهب ائمه اثنا عشر و بطلان مذاهب هفتاد و دو گروه دیگر و ما یتعلّق بها که در کتابهای مذکور به نظر قاصر رسیده و از علمای اعلام فرا گرفته بودم در یکجا جمع و به رشته ترتیب کشیده» است.
بنابرین بخش مهمی از کتاب را که نیمه اول آن است اختصاص به معجزات منقول در کتب روایی و در واقع مربوط به زمان حیات امام رضا علیه السلام اختصاص داده و آنچه را عربی بوده به اختصار یا تحت اللفظ و کامل ترجمه کرده و در این کتاب درج کرده است «آنچه عربی باشد بعضی خلاصه و بعضی تحت اللفظ آن را به فارسی بیان نمایم تا حجت قاطع بر امامت و خلافت ایشان بعد از رحلت پیغمبر آخر الزمان (ص) بلافصل بوده شیعیان از آن بهره‌مند گردند به فارسی زبانان امامت و خلافت ایشان ظاهر گردیده تا نفعش تام و تمام باشد، شاید وسیله نجات آخرت و رفع معاصی و خطیئات حقیر و باعث خشنودی جناب اقدس الهی و حضرت رسالت پناهی شود».
همین نگاه او سبب شده است تا نام کتاب را نیز وسیلة‌ الرضوان انتخاب کند: «بنابر این آن را وسیلة الرضوان نام نهاده و به خصوص هر یک از ائمه اثنا عشر - صلوات علیهم الی یوم المحشر - رساله علی حِدِه به این ترتیب جمع نموده و هر یک را به قدر وسع خود سعی نمودم و به صحّه علمای اعلام رسانیدم و چون غرض کلی از جمع این رساله‌ها انتشار معجزات و کرامات ائمه اطهار بود، امید آن که سهو جامع را به آبروی آن بزرگواران دین بخشند».
وی در توجیه این که چرا بیشتر خاطرات شفاهی مربوط به روزگار متأخر صفوی است، تقیّه را در دوران پیش از صفوی عامل این مطلب دانسته می‌نویسد: «و این که بعضی مردم می‌گویند که معجزات آن بزرگواران بسیار و قابل ضبط نیست، حرفی است از راه یقین ... اما چون در آن زمان و بعد از آن تا چندین وقت بلکه تا ابتدای دولت و پادشاهی سلاطین صفویه – انار الله برهانهم – تقیه بسیار شدید بوده و خود هم در اخفای معجزات و خوارق عادات مبالغه می‌نموده‌اند به این اعتبار کم ضبط شده است. مشتی باشد نمونه خرواری».
نویسنده با اشاره به این که علمای پیشین هر کدام برخی از معجزات را نقل کرده‌ اما تا این زمان استقصای کاملی صورت نگرفته، و نیز این که بسا نوشته هایی در باره معجزات ایام حیات امام صورت گرفته باشد اما به آنچه مربوط به بعد از رحلت بوده کسی آنها را جمع و فارسی نکرده باشد، کار نوشتن این کتاب را توجیه می کند. به هر حال این افتخاری برای اوست که «از دریای بی منتهای فیض خداوند غفار که برای این ذره بی مقدار ذخیره شده و در این وقت مقدر شده بود که به این فیض فایض و به شرف مشرّف شوم».
نویسنده می‌گوید: بسا کسانی آنچه را بعد از رحلت امام رخ داده معجزه ندانند، اما وی در کتاب دیگر خود به نام «حبل المتین فی معجزات امیر المؤمنین» به پرسش پاسخ داده است. علاوه بر این که شماری از بزرگان مانند «مولانا محمدباقر مجلسی و ملااحمد اردبیلی و ملاحسن شیعی و علمای نجف اشرف و کربلای معلی و بغداد و بعضی از علما مثل واقدی و غیره به لفظ معجزه ایراد نموده‌اند». وی پاسخ های دیگری هم به این اشکال داده است. یک پاسخ این است که معجزات بعد از حیات هم می‌تواند هدایتگر باشد و فلسفه معجزه را همراه داشته باشد. افزون بر آن که امامان در رحلت نیز زنده هستند و تفاوتی با وقت حیات ندارند.
وی در اینجا از شاه طهماسب دوم یاد کرده و می‌گوید که ین کتاب را «در ظل حمایت شهنشاه دین پناه ظل الله حافظ بیضه اسلام و مروج مذهب ائمه انام علیهم السلام» نوشته است و آنگاه بیش از نیم صفحه القاب برای سلطان آورده است. آنگاه می‌نویسد: چون بدون تقیه به فراغ بال در حریم قبه گردون مثال امام هشتم علیه السلام بسر می‌بریم لهذا دعای این اعلی حضرت بر همگی خاص و عام خصوصاً سکنه این ارض اقدس متحتم هر صبح و شام بلکه علی الدوام لازم است».
در اینجا اشعاری در ستایش امام رضا علیه السلام آورده و سپس فهرست مطالب کتاب را بیان می‌کند که به این شرح است: یک مقدمه، دو فصل و یک خاتمه.
مقدمه شامل سه مقصد است: اول: اسم و نسب و کنیه و لقب و تاریخ ولادت و محل تولد و حلیه و سن مبارک و ایام امامت و تاریخ وفات و سبب آن و اسم مادر آن حضرت ...
دوم: در بیان شناختن امام علیه السلام و آثار و علامات و حقیت ائمه اثنا عشر علیهم السلام.
سوم: در نصوصی که حضرت رسول (ص) در باب ائمه اثناعشر ذکر کرده اند عموما و اخبار و نکات و شواهد مشتمله...
اما دو فصل اصلی کتاب، فصل اول در باره معجزات ایام حیات و فصل دوم در باره معجزات بعد از ایام حیات است.
اما خاتمه هم دو مقصد دارد. اول: در باره فضل و ثواب زیارت؛ دوم:‌ در ترجمه رساله ذهبیه در علم طب که آن حضرت برای مأمون نوشتند.
مطالب مقدمه شامل سه مقصد تا برگ 104 ادامه یافته و زان پس فصل اول که در باره معجزات ایام حیات است آغاز می شود. مؤلف پس از بیان 202 معجزه از آنچه در ایام حیات امام رضا علیه السلام رخ داده از صفحه 212 فصل دوم را در بیان معجزات پس از رحلت امام رضا علیه السلام بیان می‌کند.
آنچه که از این کتاب تازگی دارد همین مطالب است، زیرا معجزات بخش اول همگی در متون حدیثی کهن شیعه آمده و تنها در اینجا به فارسی ترجمه و تلخیص شده است. اما در بخش دوم، مطالبی آمده است که به هر روی تازگی دارد و شایسته است مروری بر آنها داشته باشیم.

آگاهی های تاریخی و اجتماعی از دوره اخیر صفوی

در آغاز این فصل با نقل مطلبی از کتاب «احتجاج» طبرسی در باره معجزاتی که از قبر امام رضا علیه السلام روی داده می‌افزاید: «و این حقیر جامع این رساله خود تخمینا چهل پنجاه سال عمر کرده و قریب به صد پنجاه نفر بلکه متجاوز در یادی حقیر از کور و شل و گنگ شفا یافته‌اند واستجابت دعای خلایق لایعد و لایحصی است در هر شبانه روز چندین هزار حاجت‌مند به مراد رسیده و می‌رسد و شیخ محمد حر نقل کرده که بسیاری از معجزات و امور غریبه خود ملاحظه کرده‌ام و ملامحمد شریف طبیب خادم چند معجزه نقل کرده و گفته در سال هزار و صد و یازده از روز هفتم شهر ذی الحجه تا روز بیست و هفتم شهر مذکور بیست و سه نفر یا بیست و چهار نفر از مرد و زن، کور، کر، شل، گنگ شفا یافت و یک نفر کور آخر ماه شفا یافت».
تا برگ 280 نویسنده 123 معجزه نقل کرده است. از اینجا به بعد خاتمه کتاب در دو فصل یکی در باب زیارت و دیگری ترجمه رساله ذهبیه آغاز شده و تا برگ 315 کتاب پایان می‌پذیرد.
کتاب بدون آن که نکته خاص دیگری در باره تألیف این اثر بگوید خاتمه می‌یابد.
از نظر نویسنده این سطور منهای جنبه مذهبی کتاب که هدف اصلی نگارش آن توسط مؤلف بوده است، مهم،‌ فصل دوم کتاب یعنی همان حکایاتی است که در باره معجزات رخ داده پس از رحلت امام رضا علیه السلام نقل شده است. این حکایات، حاوی اشارات قابل توجهی در تاریخ اجتماعی و مذهبی ماست، به طوری که می توان با دقت تمام از لابلای این حکایات نکات مهمی را استفاده کرد.
این اثر در میان سالهای 1132 - 1135 نوشته شده و تکمیل آن پس از سقوط صفویه در دوران شاه طهماسب دوم بوده است، زیرا وی در مقدمه گفت است که کتاب را در دوره سلطنت طهماسب دوم نوشته است. این مربوط به زمانی است که شاه سلطان حسین به اسارت افغانان درآمد و شاه طهماسب توانست از اصفهان بگریزد و امید باقی ماندن دولت صفوی را حفظ کند.
این داستانها حاوی اطلاعاتی در باره مشهد، زائران، حرم رضوی، آداب و رسوم مردم در ارتباط با زیارت و بسیاری از نکات کوتاه اما مهم دیگر است.
همچنین در این حکایات نام بسیاری از صاحب منصبان حرم از کشیکها، و شخصیت هایی که آن روزگار در مشهد بوده‌اند، آمده است. بیشتر این افراد راویان این قصه ها و حکایات هستند که معمولا اشخاص محترم و قابل اعتنایی هستند.
در اینجا مروری بر اهم این معجزات و برخی از نکات مهم آنها خواهیم داشت. در میان این مطالب شاید نکته مهم مربوط به محاصره مشهد توسط افغانان در سال 1134 است که مؤلف اطلاعات قابل توجهی در باره آن به دست می دهد. آنچه ذیلا از آن فصل انتخاب شده اولا توجه به راوی این داستانهاست و ثانیا اشتمال آنها بر نکات تاریخی و اجتماعی، بنابرین بخشی از متن انتخاب شده است که حاوی این دو نکته باشد.
معجزه 6: چون این حقیر از ماتم داران امام حسینم و سی سال شد که توفیق این امر را یافته‌ام و سیاه نمودن در و دیوار خانه را حقیر در این شهر رواج داده‌ام و از آن تاریخ آیین بستن از میان مردم منسوخ شده و جمعی از متوطنین این ارض مقدس مکرر ائمه اطهار را در خواب دیده‌اند که به این نحو ماتم داری تحسین نموده‌اند که فلانی خوب وضعی ماتم داری می‌نماید و مردم مشهد تتبع او کرده، خوب وضع ماتم داری می‌کنند....» (سپس حکایت دیگری که مشتمل بر خوابی است نقل می‌کند که جالب است. وی مرثیه ای را در خواب می‌خواند و صبح آن روز وقتی به حرم مشرف می‌شود می بیند که:) «ملانصرالله مؤذن در دارالحفاظ در برابر روی مبارک آن حضرت ایستاده همین بند را می‌خواند. گریه بسیار کردم و یقین‌ام حاصل شد که به درجه قبول رسیده و هرچند مناسب این مدعا نبود که در این مقام نوشته شود بنابرین این چون شروع به بعضی از این معجزات اتفاق افتاد که در ماه محرم 1123 لهذا همان بند در این مقام نوشته شد. مرثیه:
ای چرخ خون فشان که به میدان کربلا
درهم شکسته پیکر سلطان کربلا
واحسرتا که نخل برومند دین شکست
از تند باد صرر طوفان کربلا
(و بقیه اشعار که در ادامه نقل شده است)
معجزه 7: ملامحمد باقر ولد حکیم شریف نقل کرده که شمع‌هایی که تا صباح در روضه مبارکه می‌سوزد...
معجزه 10: آن است که خالصای استرآبادی آن را به نظم درآورده در وقتی انوشه ملعون استرآباد را تاخت نموده بود ...
معجزه 20: ملامحمد شریف طبیب خاتون آبادی نقل کرده که روز شنبه 14 شهر محرم الحرام مطابق شهور سنه 1107 مردی از مردم سمت قندهار که مدتی قبل از این جماعت حرامی اموال او را برده بود....
معجزه 21: که در سنه مذکور واقع شده که صلاحیت شعار ملامحمد باقر ولد حکیم محمد شریف نقل کرده که والد مرحوم این داعی ...
معجزه 23: شفا یافتن چشم کربلایی علی نام مرد اردبیلی که شعرا او را مفصلا به نظم آورده‌اند اندر سال 1115 واقع شده ...
معجزه 24: فضیلت و سیادت و افادت مآب میرعلی نقلی اردبیلی نقل نمود که مردی بود ملاعبدالباقی شیرازی در نجف اشرف مجاور به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام آمده و خرجی نداشته ....
معجزه 25: مولانا محمد معصوم یزدی که از جمله علما و معتمد و در مشهد مقدس رضوی سان بود نقل کرد که نوبه .... (دو حکایت دیگر هم از وی نقل می‌شود).
معجزه 28: حکیم حسنای شربت دار سر کار فیض آثار که فراش حرم محترم بود نقل کرده که شب کشیک در دارالحفاظ خوابیده بودم در خواب دیدم...
معجزه 29: ملاعبدالرزاق مشهدی نقل کرد که مردی از جمله صلحا حاجی محمد باقر نام داشت و داماد حاجی یوسف مدرس مدرسه شیراز بود نقل کرد که چهل سال در هندوستان بودم و مال بسیار بهم رسانیده بودم و اراده زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام را داشتم .... (دو حکایت دیگر از اوست)
معجزه 32: میر معین الدین اشرف خادم که مرد فاضل صالحی بود نقل می‌کرد که من شبی در دارالحفاظ در کشیک خانه خوابیده بودم در خواب دیدم ...
معجزه 33: حاجی محمدعلی فراش حرم مبارک که مرد ثقه بود و جمعی دیگران از موثقین از آباء خود شنیده بودند خود نقل کرده‌اند که در وقتی که عبدالمؤمن خان اوزبک مشهد مقدس را گرفته بود داخل شهر شد. شخصی تفنگی به طرف عبدالمؤمن خان انداخته بود. خان مذکور را بر آمده گفته بود که قتل عام نمایند. ملازمان خان به فرموده عمل نموده قتل بسیاری کرده به مرتبه‌ای که در اندرون روضه مبارکه جمعی را به قتل رسانیده بودند. جمعی دست بر ضریح مبارک گرفته بودند دست ایشان را قطع کرده بودند. آخر جمعی از کسبه و معتبرین آن ارض مقدس به خدمت خان مذکور رفته التماس نمودند که ما را به خاطر امام ببخش. خان گفته بود که شیشه را آب یا گلاب کرده بالای گلدسته ببرند و از آنجا پایین بیندازند. اگر شیشه نشکست و درست پایین آمد امام شما بر حق است. دست از قتل عام بر می‌دارم و الا فلا. شیشه پری به بالای گلدسته برده به زیر انداخته بودند. شیشه نحوی بر زمین خورده و باز از زمین جدا شده مرتبه دیگر بر زمین خورده بود. نه شیشه شکسته و نه آب ریخته شده بود. چون عبدالمؤمن خان این معجزه را دیده دست از قتل عام برداشته بود.
معجزه 34: فضیلت پناه میر علی نقی نقل نمود که ...
معجزه 35: سیادت و نجابت و صلاحیت پناه میر محمد تقی خادم که یکی از جمله صلحاست نقل نمود که زنی بود اعمی از مردم قاین ...(دو حکایت دیگر از همو).
معجزه 38: در روز سه شنبه ششم شهر رجب المرجب سنه 1133 که حالت تحریر و تألیف است بود دختری از مردم باخرز که نه ساله اعمی بود و با اقربای خود به زیارت آن سرور آمده بود.
معجزه 39:‌ دیگر ملا درویش علی مداح مشهدی نقل نمود ...
معجزه 40: تقویت شعار علی قلی شیرازی ساکن مدرسه صالحیه نقل نموده که حقیر از دارالعلم شیراز روانه به عزم زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام ...
معجزه 41: سیادت و نجابت پناه فضیلت و کمالات دستگاه میر علی نقی اردبیلی نقل نمود که روز عید غدیری بود....
معجزه 42: حقیر شمس الدین محمد ابن محمد بدیعی رضوی جامع این رساله وجع مفاصلی بهم رسیده زمین گیر شدم و حرکت مقدور نبود...
معجزه 43: شیخ محمد رفیع نقل کرده که آنچه کلیب عتبة الرضا علیه السلام محمد رفیع فراش حرم محترم خود دیده‌ام شخصی بود از مردم طبس و محمد شفیع نام داشت و در محله حوز لقمان می بود و... (سه حکایت دیگر از همو).
معجزه 47: فضیلت پناه ملا محمد صادق کشمیری نقل نمود که ملا ابراهیم کشمیری از کشمیر احرام زیارت و طواف مرقد مطهر ثامن الائمة الاطهار ....
معجزه 48: حاجی میرزا بیک خیاط ساکن مشهد مقدس که از جمله صلحا و مقدسین است و اکثر اوقات عمر خود را در زیارات عتبات عالیات بسر برده ...
معجزه 49: در ابتدای سن حقیر جامع این رساله، شتری پناه به بست امام رضا علیه آلاف التحیة و الثنا آورده در ایام حکومت الیاس خان حاکم مشهد مقدس ...
معجزه 50: در بادی حقیر جامع این رساله شتری به همین دستور در وقتی که نواب کامیاب سپهر رکاب سید و سرور سلاطین جهان، اعظم و اشرف خواقین دوران صاحب النسب الطاهر النبوی و الحسب الباهر العلوی وارث ملک سلیمانی سکندر جاه ظل اللهی به زیارت ثامن ائمه طاهرین مشرف شدند، باز پناه به حضرت امام رضا (ع) از شدت سختی آورده بود و آن را از بست بیرون و به خدمت نواب همایون اشرف اعلی بردند و آن سلاله دودمان مصطفوی و مرتضوی در نگاه داری آن شتر به وجه مرغوب سفارش بسیار فرمودند و همراه به اصفهان بردند.
معجزه 51: سیادت و نجابت پناه میر سید محمد موسوی خادم روضه رضویه که اکثر اوقات سالک راه نجات عتبات عالیات...
معجزه 52: در سال 1130 که اسد ابدالی افغان بعد از تسخیر هرات و فراه به اراده گرفتن مشهد مقدس معلی آمد. یک ماه و پنج روز اهل آن بلده طیبه فیروز متحصن بودند و معجزات غیر متناهیه به حیز ظهور آمد...
معجزه 53: سیادت و نجابت پناه میرزا محمد مرسل موسوی خادم ولد میرزا محمد شفیع ... نقل کرد که مبلغ پنج هزار دینار از تاجر لندره به نسیه خریده بودم...
(چند معجزه به نقل از صدوق و آخوند مرحوم در بحار).
معجزه 57: این که هفت سال قبل از تحریر این رساله ضعیفه سیده خانم نام مردم دشت بیاض برای این داعی نقل کرد که ضعیفه‌ای بیمار و در دارالشفای سرکار فیض آثار بودم...
معجزه 58: در سال 1132 در روز سه شنبه حالت تحریر این رساله در کشیک این حقیر، مؤلف ضعیفه از مردم مایان که دهی است از دهات کوهپایه مشهد مقدس صفیه بانو نام مدتی بود که چشم ... (و حکایت دیگر از مشاهدات خودش از همان سال).
معجزه 60: کربلایی مؤمن کفش بان نقل نمود که مرد زورای اعمی ...
معجزه 61: در سال 1127 شیر غازی مردود به عزم تاخت مشهد مقدس معلی آمده بود و چند روز در دور مشهد نشست و همه روزه جنگ و جدل فیما بین قوشن و سکنه آن ارض مقدس و میانه آن مردود و سپاه او واقع می‌شد و چند مرتب قوشن و رعیت را از جا کنده، نزدیک دروازه رساند. توکل قلی بیک میر شکار مروشاهیجان که مرد مسنی بود که سابق بر این در جنگ اسیر شیر غازی مردود شده بود، او را به ارگنج برده آنجا او را گرفته دستاخ نموده، در نزدیکی خانه خود او را جای داده بود و او را بعضی اوقات می‌طلبیده و از آن احوالها می‌پرسیده. میر شکار مذکور برای من نقل کرد که آن مردود خود به من نقل کرد که در وقتی که قوشن رعیت و قزلباش را از جا کنده نزدیک بود که داخل شهر شوم صدایی از غیب شنیدم که گوینده گفت: برگرد برگرد. بس است بس است. از شنیدن این سخن واهمه به وضعی بر من غلبه کرد که خودداری نتوانستم کرد. برگشتم رفتم.
معجزه 62: در روز شنبه بیست و هفتم شهر جمادی الاولی 1132 خواجه بختیار نام شخصی از مردم مجمد که دهی است از دهات ترشیز مدت ده سال بود که شل و زمین گیر بوده ...
معجزه 63: در سال 1132 هجری در روز شنبه ششم شهر جمادی الثانیه که روضه حضرت امام رضا علیه السلام را زنانه کرده بودند نجیبه نام دختر اعمی ...
معجزه 64: فضیلت و افادت پناه ملا علی اکبر مدرس آستانه مقدسه منوره سدره مرتبه عرش درجه برای حقیر نقل کرد که طرف صبحی ...
معجزه 65: در روز شنبه دهم شهر رجب المرجب سنه 1132 هجری ضعیفه شلی از مردم ده نو که دهی است از دهات مشهد مقدس به اتفاق والده خود ... (حکایت دیگر)
معجزه 67: در روز سه شنبه بیست و سیم شهر ربیع الثانی 1133 هجری که حالت تحریر این رساله بود بعد از ظهر که آستانه مقدسه منوره ... زنانه شده بود ضعیفه‌ای از مردم باخرز حوالی خاف طفلی داشته ...
معجزه 68: سید فاضل عالم عامل محقق مدقق حسیب النجیب ابوالفتح سید نصرالله بن سید حسین موسوی مدرس کربلای معلی در کتاب مسمی به روضات الزاهرات نقل نموده‌اند و خود هم مشافهه از ایشان استماع .... (و حکایت دیگر از همان کتاب).
معجزه 70: میرزا نورالدین نقل نموده‌اند که حقیر از جمعی ثقات شنیدم...
معجزه 71: میرزا ابوالحسن صاحب نسق سرکار فیض آثار نقل کرد که والد مرحوم ... (و حکایت دیگر از همو)
معجزه 73: فاضل محقق مدقق آقا ابراهیم نایب الصداره نقل کرد از بعضی اطبای ثقات مشهد مقدس رضوی صلوات الله علی .... (تا معجزه 79 از همو).
معجزه 80: فضیلت و صلاحیت شعار شیخ موسی ولد شیخ علی نجفی که از جمله ثقات و معتمدین است مشافهه نقل کرد که چند وقت قبل از این ...
معجزه 81 : صلاحیت شعار ملاعلی اکبر کاتب ولد ملاشمس الدین محمد جوینی نقل کرد که... (معجزه 83 [=84] هم از اوست).
معجزه 82: فضیلت و صلاحیت و تقویت شعار شیخ محمد صالح مدرس که از جمله موثقین است مشافهه نقل کرد که محمد زمان نام مردی از مردم مشهد مقدس شل بود... (و معجزه 82 [=83] از همو).
معجزه 85 که مفصل است و متن آن را که بسیار زیبا و ادیبانه است در پایان مقاله آورده‌ام.
معجزه 86: حاجی ابوالحسن نقل نمود از مرد ثقه درویشی که ... (در متن به اشتباه 76 آمده و به همین ترتیب اشتباه ادامه یافته است).
معجزه 87: حاجی ابوالحسن عطار مذکور نقل نمود که... (معجزه 88 از همو).
معجزه 89: سیادت و نجابت پناه فضیلت وکمالات دست گاه میر سید محمد موسی خادم روایت کرد که شنید از سلالة السادات العظام و اسوة‌ الفضلاء الکرام سید مرتضی موسوی عاملی نواده مرحوم سید محمد صاحب مدارک که او نقل کرد که شنیدم از استاد تقی اصفهانی کاردگر که کاردی ساختم جهت مطبخ معموره سرکار فیض آثار ... (که حکایت جالبی است و پایانش تا به حال که سنه 1134 باشد کارد مذکور در دست طباخان مطبخ سرکار امام که سفرة روزی انام است موجود است.
معجزه 90: چون در بدایت جمع این رساله سراپا هدایت مغفرت نهایت عرض نمودم که آنچه از معجزات بعد از رحلت که از معتمدین استماع نموده قلمی نماید و حکایت سوختن باغ در حوالی نیشابور شهرت تمام دارد و چند نفر از صلحا مثل فضیلت پناه ملاجعفر پیشنماز نیشابور و غیره نقل کرده‌اند بنابرین نوشته می‌شود...
معجزه 91: تقویت شعار محمد صادق که یکی از خدمه سرکار فیض آثار نقل نمود که فقیر دز سنه 1119 برات وظیفه داشتم که بر محال ترشیز حواله نموده بودند روانه شدم...
معجزه 92: صلاحیت و تقویت شعار پسنده اطوار ملاعبدالوهاب فراش حرم محترم که مرد ثقه و از جمله معمرین است که چندین سال است نایب جزء ناظر آستانه مقدسه است نقل نمود که توفیق آثار حاجی عبدالصمد تبریزی که از هر دو چشم اعمی بود شب جمعه سیزدهم رجب المرجب 1114 کشیک دوم بود... (معجزه 93 – 96 از همو).
معجزه 97: فضیلت و افادت و افاضت پناه آقا حسین ولد مرحوم ملامحمد مهدی نقل نمود که والده من که صبیه مرحوم شیخ محمد فاضل مدرس است و در نهایت شرف و صلاحیت نقل نمود که...
معجزه 98: صلاحیت و تقوی شعار حاجی مستعلی اصفاهانی خادم روضه رضویه که مردی ثقه است نقل نموده که در اصفاهان... (معجزه 99 از همو: از اصفهان آمدم و در مشهد مقدس سکنا نمودم در سنه 1134 شبی دزد به خانه ما آمده دو صندق رخوت عورات و ما یعرف من که در آنجا بود برد....)
معجزه 100: سیادت و نجابت پناه فضیلت و کمالات دستگاه میرزا بدرالدین محمد خادم و مدرس ولد مرحوم میرزا ابراهیم نیشابوری که مرد فاضل صالح ثقه ای است برای من نقل نمود که در وقتی که اوزبکیه شومیه مشهد مقدس را گرفتند و اموال سکنه مشهد مقدس و روضه رضویه را غارت کردند...
معجزه 101: ماه شوال 1134 محمد افغان با لشکر بسیاری از بلده هرات به عظم تسخیر قلعه مشهد مقدس آمده دو ماه قلعه را محاصره نمود و معجزات زیاد از حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء ظاهر گردید. از آن جمله این که محمد صفی ولد جلال الدین مسعود تربتی که بیست روز اسیر آنها بود و خدا بخش ولد بخشی جامی مردم لنگر که دهی است از دهات جام که قریب دو ماه بود که اسیر بود در روز پانزدهم ذی حجه گریخته از دروازه نوقان داخل شهر شدند و هر دو برای حقیر نقل نمودند که ما هر دو در پیش میرزا معین خافی که منشی محمد بود بودیم و مرد قلندری را به خیمه منشی آوردند که هر دو دست سوخته بود و...
معجزه 102: آن که در وقت محاصره مذکور حضرت فضائل مآب ستوده اطوار علامی ملامحمدرضا مدرس و نایب سرکشیک آستانه مقدس برای حقیر نقل نمود که شبی به محافظت دروازه عیدگاه مشغول بودم دیدم...
معجزه 103: ایضا در همان اوقات قلعه بندی که محمد مردود قلعه مشهد مقدس را محاصره نموده بود، شبی از شبها از دو سمت شهر یورش آوردند: یکی از سمت دروازه نوقان و یکی از ما بین دروازه دستجرد و سراب و مردم دروازه نوقان زود خبردار شده به ضرب گلوله تفنگ و بادلیچ آنها را پس نشاندند و نردبانهایی را که ساخته همراه آورده بودند در میان راه انداخته گریختند و مردم برج سمت دروازه دستجرد و سراب چون کایی پناه بود، دیرتر خبردار شدند و افاغنه از خندق گذشته بودند داخل شیر چاچی شده، نردبان را به دیوار قلعه گذاشته بودند و به بالای نردبان آمده نزدیک به بن رسیده بود که داخل شهر شوند و تیر تفنگ بسیار به جانب آنها انداخته بودند و جمعی را مجروح و جمعی را مقتول نمودند آخر فرار نمودند و جمعی اسرا گریخته به شهر آمدند. نقل کردند که جماعت افاغنه که همراه بودند و مجروح شده بودند می‌گفتند که دوازده نفر عرب را دیدیم که یکی شمشیری و یکی تبرزینی بر دست داشتند و بر ما حمله می‌کردند و ما را مجروح می‌ساختند و ممانعت از دخول شهر می‌نمودند به اعجاز حضرت رضا علیه السلام.
معجزه 104: ایضا در همان شبی که محمد افغان از مابین دروازه سراب و دستجرد یورش آورده بود، محمد مهدی ولید حاجی علی عرب توپ‌چین از مردم اصفهان که توپ‌چین همان برج بود نقل کرد که یک قبضه توپ‌چه و یک قبضه زنبورک در آن برج بود و زنبورک‌چین او آنجا نبود و من مشغول به انداختن توپچه بودم ....
معجزه 105: ایضا در همان شب یورش، محمد مهدی توپ‌چین ولد حاجی علی عرب برای من نقل کرد که چند توپ که انداختم توپ از بالای عراده افتاد و کسی نبود که کمک من نماید و توپ را بر بالای عراده بگذارد. حیران بودم. ناگاه دیدم که توپ خود به خود حرکت کرده و بالای عراده ایستاد. یقین شد که این از جمله معجزات آن حضرت بود.
معجزه 106: ایضا در همان اوقات قلعه بندی که محمد افغان آمده بود در یورش اول چون کاری نساخته مأیوس ومخذول بی نیل به مقصود برگشتند. بعد از چند روز دیگر باز اراده یورش نمودند. سرکرده‌های لشکر خود را تهدید و وعید نموده، نردبان‌های بسیاری ساخته شبی از ما بین دروازه نوقان و دروازه میر علی امو اراده یورش داشتند. چند اسیر گریخته آمده نقل کردند که چون چوب نردبان‌ها تر و بسیار سنگین بود ومردم او هرچند سعی کردندکه نردبان‌ها را بردارند و بیارند نتوانستند برداشته. آخر الامر قاطر بسیاری آورده و هر نردبان را بر چندین قاطر بستند که بیارند. قدری راه که آوردند به اعجاز حضرت امام رضا علیه السلام قاطرها رم کرده نردبان‌ها را انداخته بعضی را شکسته پیش نیامدند و آن ملعون خود سوار شده بود. دید که نردبان‌ها را قاطرها انداخته و شکسته‌اند. آن که دیموتی که به او اتفاق نموده بودند دیدند که مردم برجها بیدارند و تفنگ می‌اندازند از همانجا برگشتند و هر چند محمد آنها را زجر و منع نموده بود فایع نکرده در جواب گفته بودند که اینها بیدارند و ما را به تفنگ می‌زنند.
معجزه 107: ایضا در همان شب یورش ثانی اسیری نقل کرد که زنبورک ما را بار شتر کردند که بیارند و بر مردم قلعه بیندازند. همین که نزدیک قلعه رسیدند هرچه شتر را می‌زدند به سمت قلعه نمی‌آمدند.
معجزه 108: ایضا در همان اوقات قلعه بندی جباروردی بیک یوزباشی کنجلو را به قراولی بیرون شهر فرستاده بودند از برای من نقل کرد که ...
معجزه 109: جناب ستوده آداب، فضیلت و افادت پناه علامی فهامی آقا حسین مدرس و خادم باشی نقل کرد که ....
معجزه 110: ایضا در سنه 1134 در ایام قلعه بندی و محاصره نمودن محمد افغان قلعه مشهد مقدس را ضعیفه‌ای اعمی و بسیار فقیر ....
معجزه 111: ایضا در همان وقت قلعه بندی صبحی بود که آدمی از خانه امیر علی قورلاس ولد تیمور علی که ملازم من بود و در دروازه نوقان کشیک چین بوده آمده، به او گفت بیا به خانه که تو را همشیره می طلبد...
معجزه 112: حقیر جامع این رساله در اوقاتی که این رساله را جمع می‌نمودم به خدمت عالیحضرت سیادت و نجابت پناه فضیلت و افادت و افاضت انتباه ... میر محمد تقی رضوی ولد مرحمت پناه میر معز الدین رسیده .... (معجزه 113 و 114 از همو).
معجزه 115: این که چون سنه 1134 محمد افغان مشهد مقدس را محاصره نموده بود دور سمت دروازه نوقان به اعتبار این که تا نزدیک به قلعه همه جا دیوار است و باغات و محوطات بود، آمده بود به نحوی نزدیک بود که صدای حرف زدن افاغنه به جمعی که در دروازه و برج بودند می‌رسید و گلوله تفنگ و زنبورک ایشان می‌آمد و از برج باره می‌گذشت و به شهر می‌افتاد و بر مردم نمی‌خورد و به اعجاز حضرت رضا علیه السلام اذیت به کسی نمی‌رساند».
معجزه 116: «این که در همان ایام قلعه بندی با وجود قحط و غلا و کمی حاصل سال سابق هنوز حاصل نو را به شهر نیاورده بودند مگر قلیلی که به اعجاز حضرت رضا علیه السلام نان جو و گندم به وضعی به وفور بهم رساند که تا نصف شب نان فروشها گواره و تنبک های پر نان را می‌آوردند و در برج و دروازه‌ها می‌گرداندنیدند که شاید مردم بخرند و نان اکثر آنها می‌ماند و شب مانده می‌شد و کسی نمی‌خرید و سابق بر این چنان بود که کسی می‌خواست دو نان بخرد بایست دو ساعت سرگردان شود تا تواند خرید و این به برکت آن حضرت است»
معجزه 117: فضیلت مآب علامی فهامی مولانا محمد مؤمن شیخ الاسلام نقل نمود که ... (معجزه 118 از همو که گوید به رأی العین دیده است).
معجزه 119: حاجی الحرمین الشریفین حاجی ذوالفقار که مرد ثقه ای است بریا مننقل کرد به این نحو که کمترین ذوالفقار در هنگامی در خدمت مرحمت و غفران پناه میرزا محمد صالح رضوی ناظر جلیل القدر سرکار فیض آثار – طاب ثراه – بودم. تقریبا سی سال قل از این شخصی از زارعین طرق که از جمله موقوفات سرکار فیض آثار... (معجزه 120 از همو).
معجزه 121: (یک معجزه به زبان شعر)
شنیدم ز ملا علی النقی که بود عالم صالح متقی
معجزه 122: یکی از صلحا و خدمه مقدسه منوره که آقا صالح نام داشت مرد ثقه بود. نایب التولیه به او مأمور نموده بود که تقسیم نان چره خواران سرکار مولای مقتیان علی بن موسی الرضا علیه التحیة‌ و الثناء نماید...
معجزه 123: در حال تحریر این رساله که سنه 1135 [است] زن دختر شیخ علی عرب بنابر این که شوهر او فوت شده بود دزدان به خانه او رفته قدری اموال او را برده بودند. از خوف پناه به خانه فقیر شمس الدین محمد رضوی سرکشیک مولف این رساله آورده بود...»
این بود مروری کوتاه بر معجزات مربوط به پس از رحلت امام رضا علیه السلام که عمده آنها مربوط به زمان مؤلف و مطالبی بود که وی سند آن را نقل و متن خبر را آورده است.
در میان آنچه نقل شده غالب داستانها از نیم تا یک صفحه و حداکثر دو سه صفحه است. اما از آن میان معجزه 85 داستان مفصل و ادیبانه ای است که از هر جهت متفاوت با حکایات دیگر است. این حکایت نه تنها به لحاظ مذهبی اهمیت دارد بلکه به لحاظ ادبی نیز متنی فاخر و شاخص بوده و ارزش و اعتبار آن را دارد که آن را عینا نقل کنیم.
معجزه هشتاد و پنجم
به نحوی است که آقا نورالدین محمد تاجر که از جمله تجاران معتبر ومعتمدین است به عبارات و الفاظ رنگین مُنشیانه به طیّ تحریر آورده وبه این نحو نقل کرده که، اقلّ عباد الله نورالدین محمد به تاریخ شهر شوّال المعظم سنه 1121 در حالتی که به عزم سفر خیریّت اثر بندر معموره گنگ در بندر مشهور به ریگ تدارک سفر اسباب راه را اندوخته وبه انتظار آرایش جهاز عروس دریا، حباب وار چشم حیرت به روی بحر دوخته بود حسب الخواهش رفقا شهد معجزه و نقل مزبوره را با شعله آتش مطالب و مقاصد به طریق مرقومه به قوام آورد که نقل مجلس شیرین سخنان بوده و به مطالعه آن تحصیل ثواب نموده، مشام جان عنبرین و کام ایمان را شیرین سازد.
به چند واسطه از مردی گیلانی مسموع شد که از جمله معتبرین آن ولایت و از موثّْقین آن بلاد مدتی مدید مسافر هر مرز و بوم و مجاور هند و روم و پرگاروار گردش دیار عرب و عجم نمود که وقتی از اوقات چهره امید به سیاه روزگاری سفر پر خطر هند نیلی و به عزم تجارت وارد یکی از بلاد آن دیار که مشهور است به بنگاله گردیده و در سرایی رحل اقامت افکنده، مدت شش ماه در بلد مزبور بودم و با مردم داد و ستد می‌نمودم.
مردی غریب نیز در همان سرا در جنب حجره که سکنا داشتم ساکن بود لیکن روز تا به شب چون نی نالان و شب تا سحر مانند شمع سوزان وگاهی به دست یاری چشم گریان حبوب قطرات عبرات اشک در وسعت سرای سینه افکار می کاشت و ساعتی به مدد کاری سیل سرشک، مرغ امید سیراب داشت.
غرض همه اوقات چون تار طنبور در تزلزل و افغان و چون ابر بهار متصل گریان بود و روز به روز در بکاء می‌افزود و مظلومانه مناجات به درگاه قاضی الحاجات می‌نمود. چون زیادتی کرده و وفور بکاء از سرحد اعتدال تجاوز نموده به اقلیم اختلال رسید، قامت از تحقیق و تشخیص این مراتب افراختم و به چربی و نرمی مرهم دلداری با او طرح رفاقت انداختم.
مردی دیدم در نهایت ضعف بنیه، صورت تشریحی بر تخته هستی کشیده و معموره ملک وجودش به سرحدّ انهدام رسیده، رگ‌های اعضایش چون تار طنبور شکسته و قلم‌های دست و پایش مانند نای از مغز تهی و چون تاک قلم باریک گردیده، استخوان‌ها چون موسیقار از ضعف پهلو به پهلو داده و به پشت‌گرمی هم ایستاده، گوشت بدنش از وفور زاری و رنج بیماری به مرور ایام به تحلیل رفته و چون دف، پوستی بر استخوانش مانده، سفینه جسمش صدمات امواج بحر غم در هم شکسته، و هستی وجودش حباب‌وار به نفسی بسته.
بعد از آن که از گرمی بسیار چون خون به مجرای عروق او راه یافتم و از رفق نرمی بیشمار مانند مغز در استخوان اوجای کردم، سبب گریه مدام و نوحه علی الدوام را استفسار نمودم. بعد از مضایقه بسیار به مفتاح اتحاد درِ گنجینه راز را گشوده گفت كه:
دوازده سال قبل از این مال التجاره خود را به خرید انواع امتعه غریبه واقمشه نفیسه رسانیده، آرایش جهاز عروس دریا و نقل حمل کشتی فنا نموده، چون تجار لنگر اقامت در عرشه عرش آسای غراب انداختند. مسافران در طبقات پست و بلند جهاز جای ساختند. ارباب کشتی وعمله، بادبانها برداشتند و همّت به سمت ایران گماشتند. سفینه سینه بر آب داده غراب وار از شاهبال شراع پرها گشوده، در هوای دریا به پرواز درآمد. از تندی رفتار چون عاشق زار می‌نالید و چون عروس صاحب جهاز بر خود می‌بالید تا مدّت بیست یوم به رفاه حال و فراق بال در طیران بود و قطع مراحل می‌نمود که به یک دفعه از درشتی رفتار کشتی به سبب بادی که در دماغ داشت، بحر زخّار متغیر شده، چون جمازه مست کف بر لب آورده، جهاز از خود دور ساخت و در ورطه تلاطم انداخت.
ناگاه از بلندپروازی غراب چشم صیاد قضا بر او افتاد و دام اجل گسترانید، به قلاب نفس ماهی صفت در گرداب فنایش کشید و مانند کرباس تار و پودش از هم درید. دست قدرتش بر تخته بست. استخوان های وجودش در هم شکست. حبل المتین عروقش چون تار عنکبوت از هم گسیخت و پر و بال شراعش مانند برگ خزان فرو ریخت. نهال قامت دلعش ماده موج از پای درافتاد و رشته لنگرش به مقراض اجل گسسته روی به قعر بحر نهاد. ملاح دل از جان کنده امید حیات نداشت و ناخذا دست از جان شسته کار به خدا واگذاشت. تجار طعمه ماهیان گردیدند وتجار راه، راه دور از آمال دار فنا را در یک طرفة العین پیموده به سرمنزل بقا رسیدند. من نیز موافق آیه کریمه کلّ نفس ذائقة الموت دل بر مرگ نهادم و بوم شوم وجود را به آب دادم. چون درّ بحر غلیطدم خود را سوار مرکب راه‌وار تخته پاره دیدم که به ضرب تازیانه موج چون باد صرصر در تکاپو بود و از سرسختی، عنان اختیار از دست قدرتم گرفته به هر طرف می‌خرامید و مرا بی‌اختیار به هر سو می‌کشید.
ناگاه کحل الجواهر سواد جزیره‌ای به نظرم درآمد. چشم روشن شد و دلم قوت گرفت. غرض محصّل دیوان حسب الحکم قاضی قدر به ضرب پی‌درپی تازیانه موج آن اسب چوبین را به همین منوال می‌تاخت تا مرا از کام نهنگ بحر بلا رهانیده به کنار انداخت. چون به ساحل رسیدم سجده شکر به جا آوردم.
جزیره‌ای دیدم در نهایت خرّمی و در غایت سبزی. درخت‌های سردسیری و گرمسیری موجود، لیکن از آدمیزاد خالی بود. بهشتی از طراوت سبز و خرم، همه چیزش فراوان غیر آدم. مدتی تنها و حیران. روز چون حیوان آب و علف می‌خوردم و شب‌ها از خوف جانوران در بالای درخت بسر می‌بردم. بعد از مدت یک سال، روزی جهت وضو به پای درختی که آب باران در زیر آن جمع شده بود آمدم و در حالی که مشغول افعال وضو بودم عکس هیأت زنی در آب به نظرم درآمد. چون به بالا نگریستم بر شاخ درخت دختری دیدم در نهایت نیکویی که ح‍ُسن یوسف آفتاب انور از شعشعه پرتو جمالش بحسب ضیاء می‌نمود و زلیخای ماه تابان از لمعات نور عارضش در جلباب اختفا بود. زلفینش چون شب یلدا دراز، مژگانش مانند خدنگ، غمزه‌اش دلنواز، چشم پرکینه‌اش مثل آهوی سرمست مخمور، قوس ابرویش چون کمان رستم پرزور، حرم سرای عصمتش به زیب و زیور شرم مزیّن، گلستان عفتش از گلهای حیا ملوّن، چهره آینه عارضش از رنگ جهل پاک و بی ملال، وعقل فطرتش در مرتبه کمال، اما مانند سرو از لباس عاری.
دید که من چون نرگس بی‌شرمانه دیده حیرت بر گل رخسار او می‌نگرم، تار و پود گیسوی شب بوی بر نقره خام بدن گشود و خود را به جامه شب اندوز ملبّس نمود و چون چشم بیگانه بر خویش آشنا و گشاده دید عورت خود را به موی سر پوشید و به مفتاح زبان درج دهان را گشوده در تکلّم افشاند که: ای جوان! از خدا نمی‌ترسی و از رسول او شرم نداری که بی‌باکانه نظر به نامحرم می‌کنی.
من از گفتگوی او خود را متنبّه ساختم و سر از خجالت به زیر انداختم واو را به ذات پاک خدا قسم دادم که بگوی از جنس انسانی یا خیل ملک. از سلسله بشری یا طایفه پری؟
گفت: ای مرد! از بشرم و مدت سه سال شده که در این جزیره بسر می‌برم. پدرم مردی بود ایرانی به اراده سفر هند. بر قبه دریا کشتی ما شکسته، سیلی موج دریا و فلاخن قضا مرا به این جزیره انداخته. چون کیفیت بر حال او بهم رسید من نیز احوال کثیر الاختلال خود را بیان نمودم. گفتم: اگر کسی تو را خواستگاری نماید آيا قبول شوهر خواهی کرد؟ چون سخن به اینجا رسید به موجب رضا سکوت اختیار نمود. من روی خود را گردانیدم تا آن دلربای «کالوحی من السماء» به زیر آمد و در عقب همان درخت خود را مخفی نمود تا وقتی كه موافق شریعت نبوی وطریقت ملت بیضاء مرتضوی او را به حباله نکاح درآوردم.
پس با هم می‌بودیم و به این عطیه عظمی شادی‌ها نمودیم. تا این که حق تعالی بر تنهایی ما رحم نموده، این دو فرزند را که می‌بینی کرامت فرمود. گاهی به دلداری و نصایح دلپذیر و ترغیب بصیر و شکران انیس جان و مقوی ایمان، دل محزون شاد می‌نمودم و گاهی به صحبت اختلاط فرزندان مشغول بودم و آن ضعیفه عاقله نیز به مصقل مهر جگر گوشه‌ها زنگ کدورت از این دل می‌زدود و شکر فرزندان می‌نمود.
غرض اوقات این سرگشتگان جزیره حرمان اوطان و این دلخستگان بیشه هجران دوازده سال بدین حال و بدین منوال می‌گذشت تا فرزندان پس یکی به هشت و دیگری به نه سالگی رسیدند. چون رخوت [رخت] از ابدان فروریخته و بدنها مانند غول بیابان موی برآورده بود، روزی از کیفیت این اوضاع موحش، به آن یار جانی گفتگو در میان داشتی که آیا چه شود پارچه کرباسی یا جنس دیگر که رخوت سرانجام و ستر عورت خود نماییم و از این شرمساری و خجالت برآییم.
فرزندان از استماع متعجب شده زبان گشودند و سؤال نمودند که مگر غیر این اوضاع وضعی دیگر و بلوای ما دیگری می باشد؟
مادر ایشان گفت: بلی حق تعالی شهرها و مردمان بسیار و مأکول بیشمار دارد و لیکن ما به عزم سفر در کشتی نشسته، بادهای مخالف موافقت نموده، کشتی های ما را منهدم ساخته و ما را به وسیله تخته پاره به اینجا انداخته. ایشان گفتند: چرا مراجعت ننموده، به وطن‌های مألوف خود نمی‌روید.
آن زن بیچاره گفت: بدون کشتی مستعد از این بحر زخّار و این دریای خونخار عبور ممکن نیست.
گفتند: ما خود کشتی می‌سازیم. والده ایشان چون دید که در این باب اصرار و ابرام می‌نمایند گفت که: اگر این درخت بزرگ را که کنار افتاده خالی توانید کرد و عنایت الهی شامل حال ما بیچارگان بی‌سامان گردد با این می‌توانیم خود را به جایی رسانیم و از این تنهایی و برهنگی برهاییم.
چون ایشان این سخن شنیدند فی الحال برخاستند و خود را به کوهی که در آن جوار بود رسانیدند و دو سه پارچه سنگ خارا که سرآنها مثل تیشه نجاری تند و تیز بوده آورده شروع به کاوش اصل کردند و در خالی کردن او سعی بلیغ و اهتمام تمام بجای می‌آوردند، چنان چه خورد و خواب بر خود حرام نموده یک ساعت از امر مزبور فارغ نبودند تا این که در عرض شش ماه به نحوی شکم آن درخت خالی و مجوف ساختند که در جوف آن موازی ده دوازده نفری توانستند قرار گرفت. چون ما آن درخت را به آن نحو ساخته دید‌یم شادمان گردیده، شکر الهی بجای آوردیم. به خصوص آن زمان، عاقله عاجزه که رو به درگاه کبریا نموده مناجات می‌کرد که لله الحمد در خزانه احسان گشوده و مرا فرزندان چنین کرامت فرموده که به محض یک شنیدن نادی چنین ترتیب نموده که ما درماندگان بیشه حیرانی به وسیله آن خود را به جایی می‌توانیم رسانید و از غم تنهایی و برهنگی رهانید و در این باب شکرهای الهی می‌نمود و از آن مقدمه خوشحال و شاد بود.
چون آن ضعیفه عاجزه را از غم تنهایی طاقتش طاق شده و از محنت بی کسی و بی بستری به جان رسیده بود، سعی زیاد در ترتیب کشتی می‌نمود. غرض با وجود بی‌دامانی همه دامان همت بر کمر زده شروع در آوردن عنبر از دامان کوه که در حوالی همان جزیره واقع بود در نهایت ارتفاع و بلندی چنان چه سر به ثریا کشیده و گردن اوج آن به آسمان هفتم رسیده و در عقب آن کوه پرشکوه جنگلی بود تمام اشجار او میخک و مگس عسلی در فصل بهار شکوفه میخک خورده بر قله همان کوه عسل می‌کردند و باران رحمت الهی عسل را شسته آن شربت را به ماهیان دریا می‌چشانید و از موم آن که عنبر اشهب بود مسافران بحر را بوایه می‌رسانید و در پای آن کوه عنبر بسیاری به سبب این که در وقت جریان آب و آمدن باقی سیلاب دست خیل بر دامن جبل زده و پای استقامت بر کمر کوه استوار نموده و خود را از کام نهنگ بلا خلاص و به پشت گرمی نیّر اعظم دست بیعت به یکدیگر داده گل آن صحرا را تحت تصرّف خود درآورده بودند و هر روز چند من می‌آوردیم تا این که مقدار یک صد من جمع شد. یک سر آن ناو را از همین موم حوضی ساختیم و خروفی چند از عنبر ترتیب داده و مدتی با آن ظروف مزبوره، آب می‌آوردیم تا حوض مذکور را پر کردیم و چوب چینی که ریشه است ودر آن بیشه وفور دارد جهت خوراک در آن ناو جمع کرده و ریسمانی از پوست درخت تاب داده، یک سر آن را به ناو بسته و سر دیگرش را بر درخت عظیم محکم نمودیم. هر صبح و شام حباب وار چشم‌ها بر روی دریا دوخته تا وقت زیادتی آب مدّ دریا ناو را به قوّت نفس جزر به کام نهنگ بحر کشید. چون ناو را در بحر دیدیم همگی خود را در میان آن کشیدیم و شکر الهی بجای آوردیم در نهایت شادی و خوشحالی.
خواستیم روانه شویم، ناو ایستادگی نموده در رفتن، تأمّل داشت. متوجه شده، دیدیم که ریسمان او را از درخت نگشوده، در آن درآمدیم. یکی از فرزندان خواست که بیرون رود و مرکب ناو را سبک عنان سازد. محصّل قدر به امر قاضی قضا آن عاجزه غافل از تقدیر را به وسیله جهاز گشودن خواهی نخواهی از کشتی به زیر آورد. چون ریسمان را باز کرد، فوج موج عنان اختیار از دستش گرفته ناو را بر دریا کشید و در یک طرفة العین چون سیل سرشک یتیمان بر رخسار بحر دوید.
آن هدف تیر قضا و آن دلخسته پیکان جفا و آن دور افتاده از جگر گوشه‌ها به دست بی طاقتی گریبان جامه جان را تا به دامن چاک زده و از درد داغ می‌نالید و اشک غم از دیده رمد دیده فراق می‌بارید و از بی‌تابی چون سیماب به هر سو می‌دوید و از غیرت مانند گرداب بر خود می‌پیچید. از بی‌طاقتی دم به دم سپند آسا از جای می‌جست و از حسرت جان شیرین بیستون سینه افکار را فرهاد وار به ناخن الم می‌خست. مجنون صفت سرپای برهنه و حیران یعقوب وار متفکّر و گریان.
چون دور شدیم بر فراز درختی بلند رفته، کشتی نشستگان بی‌قرار ومسافران بی‌اختیار از دور می‌دید و مظلومانه آه حسرت می‌کشید. چون از نظر غایب شدیم و فرزندان را ندید، خود را بر خاک افکنده مانند ماهی می‌تپید و این بیت می‌خواند:
دوری ز برم صعب بود سوختگان را
سخت است جدایی بهم آموختگان را
فرزندان چون مادر را ندیدند بر دامن چسبیدند و شروع در گریه و زاری و ناله و بیقراری نموده، عارض خود را به ناخن بی طاقتی می‌خراشیدند و نمک بر جراحتم می‌پاشیدند. بی‌تابی می‌نمودند و غم بر غمم می‌افزودند.
چون به قبه دریا رسیدیم از خوف تلاطم خاموش شدند و مادر را فراموش کردند. غرض در عرض هفت یوم به راهنمایی خضر توکّل و ناخدایی خدا، آن کشتی بی‌لنگر و بادبان ما را به ساحل رسانید. از برهنگی تا شام صبر کردند. در شب به سیاه جامه تیرگی خود را ملبّس و مستور نموده بر بلندی برآمدم. آثار و علامت شهری به نظرم درآمد. به دلالت ضوء آتش که از سواد بلند پیدا بود و از دور می‌نمود، خود را به شهر رسانیدم. درگاه عالی دیدم. دستی بر حلقه آشنا کردم. صاحب خانه مردی تاجر و از رؤسای یهود بود. بیرون آمد. قدری عنبر اشهب با خود داشتم. به او داده در عوض آن سه دست رخت و یک عدد گلیم گرفتم. ودر همان شب خود را به اطفال رسانیده. رخوت [رخت‌ها] را در ایشان پوشانیدم. چون صبح شد به شهر درآمدم و همین حجره را اجاره کردم و اطفال را آوردم و همان گلیم را جوالی دوخته شب ها عنبر و چوب چینی را می‌آوردم تا تمام آنها را نقل حجره نمودم و به دفعات قدری از آنها به معرض بیع درآورده، اوضاع خود و حجره را موافق وضع تجار و مسکن ایشان ترتیب دادم و از آن تاریخ تا حالا مدّت یک سال است در غم و اندوه و گریه و زاری و بی قراری مشغولیم. فراق آن عاجزه نیم بسمل تیغ هجران و آن ضعیفه دور مانده از فرزندان مرا به این حال انداخته. و این اطفال را که چنین مهموم و خسته و مغموم و دل شکسته می‌بینی، بیماری آتش هجران در کانون سینه ایشان افروخته و به داغ فراق جگرهای ایشان را سوخته است.
چون سخن بدینجا رسانید من نیز تاب نیاورده به آن مظلومان و مهجوران موافقت و مرافقت نموده، چون ابر فصل بهار زار زار به گریه درآمدیم. بعد از زمانی شعله بیقراری را به سیلاب اشک منتفی گردانیده، گفتم: ای عزیز! موافق آیه کریمه «یمحو الله ما یشاء و یثبت» قضای الهی تغییر نیامد مگر به حکم قضا و مقادیر خلق به موجب مضمون «خلق قبل از یخلق السموات و الارضیین بخمسین الف سنة» قبل از وجود ایشان به ظهور پیوسته، پس قضیه قضا را چاره نیست و واقعه قدر علاجی نه. چنانچه انوری می‌فرماید
اگر محوّل حال جهانیان نه قضا است
چرا مجاری احوال بر خلاف رضاست
بلی قضاست به هر نیک و بد عنان کش خلق
بدان دلیل که تدبیر خلق جمله خطاست
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانچه در آینه تصوّر ماست
کسی ز چون و چرا دم نمی‌تواند زد
که نقشبند حوادث ورای چون و چراست
به دست ما چه از این حلُّ عقد چیزی نیست
به عیش ناخوش خوش گر رضا دهیم سزاست
لیکن ظنّ من غالب و یقینم حاصل است که اگر این نیم جان خود را به آستان ملایک آشیان و درگاه عرش اشتباه حاکم عادل احکام شریعت غرّای نبوی و قاضی القضات دیوان طریقت ملت بیضاء مرتضوی، سلطان اقالیم عصمت، فرمانروای مداین حکمت، فخر الاکابر و الاعاظم فرزند سعادت مند امام موسی کاظم - علیه السلام - صاحب عدل و الاحسان مدفون به ارض خراسان، شفیع روز جزا، شاه اقلیم رضا، امام ثامن ضامن حضرت امام رضا - علیه التحیة‌ و الثناء - رسانیده این شکوه را به آن جناب نمایی و احوال کثیر الاختلال خود را مشروحاً بالمشافهه عرض و زوجه خود را از آن حضرت استغاثه ومطالبه نمایی، البته حاجت تو را برآورده او را به تو خواهد رسانید و تو را از غم دوری و الم رنجوری رهانید، چرا که هیچ محتاجی ملتجی به آن جناب نشده که او را از خزانه کرم خود غنا نکرده باشد، و هیچ حاجت مندی حاجتی نخواسته که راه ننموده باشد و هیچ مظلوم و دادخواهی پناه به درگاه او نیاورده واستغاثت از او نخواسته که امداد ننموده و به فریاد او نرسیده باشد. پدر یتیمان و کس بی کسان، مایه مفلسان و دادخواه مظلومان است.
از استماع این کلام عاقبت فرجام، چون ستم رسیده‌گان لرزه بر اعضایش افتاده، کالنقش فی الحَجَر در دل او جای کرد. پس در همان مجلس خالصاً مخلصاً لوجه الله نذر کرد، قندیلی از چند من طلای خالص مرتب ساخته به دست خود برداشته روی نیاز به درگاه آن چاره ساز نماید ودرد دل شکسته و احوال جگرخسته را عرض و عیال خود را از آن حضرت طلب کند.
همان روز به تحصیل طلا مشغول و بعد از اندک قرضی از صیرفی چهار سوق خواهش و به اهتمام وقوف اشتیاق ابتیاع و به آتش دل سوزان در کوره اخلاص خلاصی و در بوته اعتقاد عقد نمود به دست یاری استاد توفیق حسب الواقع ساخته و به مصیقل محبّت علیّ بن موسی الرضا پرداخته در مرکب راهوار همّت سوار و بر رفاقت خضر توکّل روانه مقصد گردید.
بعد از قطع مسافت دریا سرقدم ساخته، طیّ مراحل می‌نمود تا خود را به یک منزلی خراسان رسانید. چون آن مسافر شاهراه نجات و سالک طریق راه هدایت به طُرُق رسید متولّی مشهد مقدّس، امام رضا - علیه التحیة و الثناء -‌ را در خواب دید می فرمود، فردا زائر ما داخل می‌شود به استقبال او اقدام نمایید.
علی الصباح متولّی و ارباب مناصب مشهد منوّر به استقبال آن فرخنده فال بیرون آمد و او را با اعزاز و اکرام مالاکلام داخل شهر نموده، قندیل را به شرف تزیین دخول روضه متبرّکه مشرّف و مزیّن نموده به جای خود قرار دادند.
پس او بعد از تعیین منزل و تغییر لباس غسل زیارت نموده، سروپای برهنه در نهایت خضوع و خشوع خود را بدان آستان ملایک پاسبان انداخته، روضه‌ای دید بهشت نشان، در نهایت علوّ شأن، شمسه ایوانش با کنگره کیوان برابر، پیش طاق روضه‌اش با طاق فلک همسر، مرتبه عرش نزد رتبه فرشش پست، گل زرین از عطر نرگس خودروی بین الستور خشت های طلایش مست، قطر گنبد منوّرش رشک دور فلک، خاک آستانش کحل الجواهر چشم ملک، فرش دیوان خانه‌اش جبرئیل امین، جاروب کش حرمش حور العین، فلک اخضر از رفعت کریاس درش در هراس، فرق فرقدان سای کرسی نشینان بارگاهش با عرش مجید مماس، گردون بر گرد گنبدش عمریست در طواف، خفتگان خاک ره مشهدش از بازخواست روز جزا مسلّم و معاف، چرخ با آن رفعت و جاه در مجلسش مدّاحی است بر پوست تخت ابلق سحاب در صف نعال نشسته، آسمان به آن عظمت و جلال بر درگاه ملایک پناهش کوچک ابدالی است زنگ زنجیر بسته، اساس آسمان از همّت آن آستان برپای ایستاده، خورشید درخشان خشت طلائی است که در بنای گنبد منوّرش از دست بنای قضا بر در بام سما افتاده، چنانچه مؤلف الهام می‌فرماید:
در جنب علوّ گنبد شاه رضا
خورشید مگو این که بود نورفزار
روزی که قضا گنبد او را می‌ساخت
یک خشت طلا فتاد بر بام سما
بعد از اتمام آداب زیارت روی نیاز بر خاک می‌مالید، پرگاروار بر گرد مرکز امامت گردیده طواف می‌نمود و تمام روز بدین منوال در گریه و نوحه و زاری و بیقراری بود تا هنگامی که خدمه سرکار فیض آثار زایران را سوای او بیرون کرده، درهای آستانه متبرّکه را بستند. هیچ یک از عمله متوجه او نشده، همگی به مسکن و مأوای خود رفتند.
چون آنها را بدان منوال دید ساعتی خاموش شده، بعد از ساعتی که خواطر از رفتن تمام خدمه جمع نمود شروع در دعا و استغاثه و زاری کرد که ای چاره ساز بیچارگان و ای فریادرس مظلومان، غم هجران و دست بیداد ظلم زمان مأموره وجودم منهدم و خاکم را بیخته و دستم از هم گسیخته، نه سوای این درگاه شیعیان امیدگاه پناهی و نه غیر از جناب اقدست امیدگاهی دارم. روی امید به درگاه تو آورده عیال خود را از حضرتت می‌خواهم، به فریادم برس و زوجه‌ام را به من برسان.
چون یک ثلث از شب باقی ماند و آن ملتجی، تضرّع را از حد گذرانید، سر به سجده نهاده، سنه او را دست داد. فی الحال سهم دعای بی‌ریایش از گمان قضا چون تیر شهاب بر سینه سماوات دوید. خدنگ زورآزمایش به زور بازوی قدر سپر هفت آسمان را درهم شکافته، بر هدف اجابت رسید. در حالت سنه، صدایی به گوشش درآمد که برخیز، چون برخاست آن حلال مشکلات و کشّاف مضمرات شیر بیشه فتوت، فارس میدان مروّت، گشاینده کارها، فریادرس بیچاره‌ها، طبیب جگرهای خسته، مومیایی دلهای شکسته، زینت بخش سریر امامت، صاحب تاج کرامت، فرمانفرمای انس و جان، سلطان اقالیم عدل و احسان، پادشاه ملک خراسان، امام هدا، جگرگوشه رسول خدا، امام رضا - علیه التحیة و الثناء - را دید. ایستاده، پس آن حضرت فرمود که، برخیز که زوجه‌ات را آورده‌ام و در عقب روضه ایستاده. به یار گفتم: فدای تو شوم، درهای مساجد بسته است. آن جناب فرمودند: هر کس او را چندین سال راه آورده، درهای بسته را می‌تواند گشود.
چون روانه شد به هر دری رسید، گشاده شد. خود را به عقب روضه منوّره رسانید. عیال خود را دید به همان هیأت که در جزیره واگذاشته بود، ایستاده حیران و هراسان. چون شوهر را دید بر دامنش چسبید. پس از او پرسید که: که تو را به اینجا آورد؟ گفت: در کنار دریا متفکّر نشسته بودم. چشم‌هایم از زیادتی گریه دردی شدید داشت. می‌نالیدم. دیدم شخصی دست بر چشمم مالید. فی الفور درد ساکن شد. چشم گشودم. دیدم جوانی ایستاده که از پرتو نورش روی بحر در آن شب تیره و تار چون روز روشن شده. دستم را گرفت و فرمود: چشمت را بپوش. چشم پوشیدم. بعد از زمانی که چشم باز کردم خود را در این مکان دیدم. پس آن را همراه به حجره‌ای که در آن شهر گرفته برده به فرزندان رسانید. بعد از آن در شادی و خرّمی می‌بود. او را از آن معجزه آن حضرت این فرج بعد از شدّت روی نمود.
پس ساکن خراسان بودند تا به جوار رحمت ایزدی پیوستند.

احیا خانه الگوی مناسب برای خانه های قدیمی اردبیل

 (( احیا خانه )) الگوی مناسب برای خانه های قدیمی اردبیل

«خانه كشمير در سال 1379 در فهرست آثار ملي ثبت شد و حدود سه سال پيش به تملك هديه تهراني ـ بازيگر سينما ـ درآمد. كيارش اقتصادي ـ نظريه‌پرداز خوشه‌سار بومي ـ كه در احياي اين خانه مشاركت داشته است، درباره‌ي آخرين وضعيت آن به خبرنگار بخش ميراث فرهنگي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) توضيح داد: اين خانه با مشاركت مردم در حد آبرومندي احيا شده است؛ ولي اقامتگاه مسافران به‌شمار نمي‌آيد، بلكه يك «احياخانه» است.

او ادامه داد: جنس «احياخانه»ها از نوع اقامتگاه‌هاي بومي نيست؛ ولي علاقه‌مندان به احيا يا زندگي در فضاهاي تاريخي براي مدتي مي‌توانند به اين خانه‌ها وارد شوند و ضمن زندگي كردن در آن‌ها، براي احياي اين خانه‌هاي قديمي كمك كنند.

وي درباره‌ي حمايت سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري از خانه‌هاي تاريخي براي احيا و مرمت آن‌ها با توجه به تعهدات مالي كه گاهي به صاحبان آن‌ها مي‌دهد، مانند «خانه‌ي نُقلي» در كاشان، گفت: اين سازمان معمولا به احياگران مي‌گويد وام موجود است؛ ولي در عمل فقط تعداد كمي موفق مي‌شوند وام بگيرند و تعداد زيادي نمي‌توانند اين وام را دريافت كنند كه همين موضوع، صاحبان اين خانه‌ها را كلافه مي‌كند.

وي بيان كرد:‌ سازمان ميراث فرهنگي مدام به صاحبان خانه‌هاي تاريخي كه براي احيا و مرمت تصميم گرفته‌اند، مي‌گويد وام بگيريد؛ ولي در نهايت از پرداخت وام خبري نيست. چرا وقتي روشي مانند «آموزآباد» براي احياي بدون پول وجود دارد، بايد به اين وعده‌ها اميدوار بود؟!

اقتصادي ادامه داد: ما آثار تاريخي زيادي داريم؛ ولي بودجه و مديريت دولتي محدود است. در عين حال، انگيزه‌ي مردم براي احيا يا زندگي كردن در فضاهاي تاريخي زياد است كه با طرح «آموزآباد» مي‌توان اين آثار را احيا كرد.

وي اظهار كرد: خيلي‌ها دوست دارند خانه‌اي قديمي داشته باشند تا آن را احيا كنند يا مالكيت آن را داشته باشند، در حالي كه با طرح «آموزآباد» بدون اين‌كه هزينه‌ي كلان براي خريد خانه‌اي تاريخي بپردازند، مي‌توانند براي مدتي در اين خانه‌ها اقامت و به احياي آن‌ها‌ هم كمك كنند.

او در ادامه درباره‌ي خانه‌ي قاجاري «هديه تهران» كه گفته مي‌شود سازمان ميراث فرهنگي متعهد به كمك مالي براي احيا و مرمت آن بود، گفت: از وام اين خانه كه خبري نشد؛ ولي ما با استفاده از مدل «آموزآباد» آن را در حد آبرومندي احيا كرديم و ظرفيت آن تا 14 نفر اعلام شد. البته اين خانه، اقامتگاه مسافران نيست، بلكه «احياخانه» است.

وي بيان كرد: افرادي كه به اين خانه آمده‌اند، مي‌دانند اينجا اقامتگاه مسافرتي نيست و ما خدمت‌گزار آن‌ها نيستيم، بلكه ميزبان هستيم و افرادي كه براي مدتي در اين خانه اقامت دارند با انجام كارهايي به احياي آن كمك مي‌كنند.

اقتصادي ادامه داد: ما به مهمانان «آموزآباد»ها مي‌توانيم بگوييم كه چگونه رفتار كنند و چطور لباس بپوشند، چون يكي از معضلات ما اين بود كه مسافر و مهمان هر جا مي‌رفت با فرهنگ و رفتار متفاوتي كه داشت، مزاحم جامعه‌ي محلي مي‌شد. در حالي كه اين مسائل به‌راحتي به مهمانان «آموزآباد»ها آموزش داده مي‌شد.

او درباره‌ي «آموزآباد» توضيح داد: اين يك شاخه‌ي جديد در خوشه‌سار بومي است كه صاحبان اين خانه‌ها بدون آن‌كه ادعايي براي كسب درآمد و پول از مهمانان خود داشته باشند، از مشاركت آن‌ها براي احياي خانه‌ي خود استفاده مي‌كنند، يعني علاقه‌مندان به احيا و زندگي در فضاهاي تاريخي به اين خانه‌ها وارد مي‌شوند، آباداني را انجام مي‌دهند و ضمن يادگيري مهارت‌هاي زندگي بومي، براي مدتي زندگي كردن در فضايي تاريخي را تجربه مي‌كنند..

يادي از سيدجعفر شهيدي در سالگرد درگذشتش

دي‌ماه مصادف است با سالگرد درگذشت سيدجعفر شهيدي.

يادي از سيدجعفر شهيدي در سالگرد درگذشتش

 سيدجعفر شهيدي متولد سال 1297 در بروجرد بود كه 23 دي‌ماه سال 1386 پس از تحمل مدتي بيماري در 89سالگي به ديدار حق شتافت.

ترجمه‌ي نهج‌البلاغه، شرح مثنوي، عرشيان، قيام حسين (ع)، زندگاني فاطمه زهرا (س)، زندگي علي بن الحسين (ع)، شيرزن كربلا، ابوذر غفاري، از ديروز تا امروز (مجموعه‌ي مقاله‌ها و سفرنامه‌ها)، و ترجمه‌هايي همچون بداهين العجم، ‌علي بلسان علي (ع)، شوره الحسين (ع) و حياة الامام الصادق جعفر بن محمد (ع) از جمله آثار به‌جامانده از اين اديب، نويسنده‌ي تاريخ اسلام و مترجم هستند.

در ادامه، مروري داريم بر سال‌شمار زندگي سيدجعفر شهيدي:

1297 تولد در بروجرد

1320 عزيمت به عراق براي ادامه تحصيلات حوزوي

1324 تأليف كتاب «مهدويت در اسلام» درباره نوشته‌هاي احمد كسروي، چاپ اول بروجرد

1327 بازگشت به ايران، تأليف كتاب «جنايات تاريخ»، جلد اول و دوم، كتابفروشي حافظ

1328 شروع همكاري با مرحوم دهخدا در لغت‌نامه

1329 تأليف «جنايات تاريخ»، جلد سوم، دفترنامه فروغ علم، تهران

1330 تدريس در دبيرستان‌هاي تهران، انتشار مجله فروغ علم، ترجمه و انتشار «ابوذر غفاري، نخستين انقلابي اسلام»، بينا، 1330، چاپ سوم نشر سايه، 1370

1332 اخذ ليسانس از دانشكده معقول و منقول، ترجمه و انتشار «شيرزن كربلا» اثر بنت الشاطي، بروجرد 1332

1335 اخذ ليسانس ادبيات فارسي، تأليف «چراغ روشن در دنياي تاريك» (يا زندگاني امام سجاد) تهران، كتابفروشي و چاپخانه محمدحسن علمي

1337 تصحيح «آتشكده آذر» اثر لطفعلي بيگ آذربيگدلي، مؤسسه نشر كتاب

1340 آغاز تدريس در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران، اتمام دوره دكتري زبان و ادبيات فارسي

1341 تصحيح «دره نادره» اثر ميرزامهدي خان استرآبادي، چاپ اول انجمن آثار ملي، چاپ دوم انتشارات علمي و فرهنگي 1366

1342 معاونت مؤسسه لغت‌نامه دهخدا

1346 همكاري با دكتر محمد معين در تهيه فرهنگ فارسي معين، سفر به اردن به دعوت دانشگاه عمان (ايراد سخنراني)، رياست مؤسسه لغت‌نامه دهخدا

1347 انتشار مجموعه مقالات «محمد خاتم پيامبران»، مقاله «از ولادت تا بعثت» جلد اول، «از بعثت تا هجرت» جلد دوم، حسينيه ارشاد

1349 سفر به مصر براي شركت در كنفرانس اسلامي قاهره (ايراد سخنراني)

1351 سفر به الجزاير (ايراد سخنراني)، تصحيح «براهين العجم» اثر محمدتقي سپهر، با حواشي و تعليقات، دانشگاه تهران

1352 مجموعه مقالات «يادنامه علامه اميني»، با همكاري محمدرضا حكيمي

1356 ترجمه و تأليف «در راه خانه خدا»، دانش نو، تهران 1356

1357 سفر به عراق به دعوت دانشگاه بغداد و ايراد سخنراني (دانشگاه بغداد و دانشگاه موصل)، تأليف مجموعه «محيط ادب»؛ مجموعه 30 گفتار به پاس 50 سال تحقيقات و مطالعات سيدمحمد محيط طباطبايي، با همكاري حبيب يغمايي، محمدابراهيم باستاني پاريزي و ايرج افشار، تهران مجله يغما

1358 تأليف «پس از 50 سال؛ پژوهشي تازه پيرامون قيام امام حسين (ع)»، چاپ اول، اميركبير، «شرح لغايت و مشكلات ديوان انوري»، چاپ اول، انجمن آثار ملي، چاپ دوم، انتشارات علمي و فرهنگي 1364

1360 تأليف «تاريخ تحليلي اسلام»، تاريخ تحليلي اسلام تا پايان امويان، تهران، مركز نشر دانشگاهي، تأليف «زندگاني حضرت فاطمه (س)»، چاپ اول، تهران، دفتر نشر اسلامي

1362 آشنايي با زندگاني امام صادق (ع)، جامعه امام الصادق، تهران

1365 تأليف «زندگاني علي بن الحسين»، تهران، دفتر نشر اسلامي

1368 تأسيس مركز بين‌المللي آموزش زبان فارسي، سفر به چين به دعوت دانشگاه پكن، سفر به آمريكا، شركت و سخنراني در كنفرانس شيعه در دانشگاه تمپل، فيلادلفيا، «ترجمه نهج‌البلاغه»، تهران، چاپ اول، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي

1371 «عرشيان»، نشر مشعر، قم

1373 سفر به چين، دريافت استادي افتخاري از دانشگاه پكن، تأليف «شرح مثنوي شريف»، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، جلد چهارم (دنباله كار سه جلد مرحوم فروزانفر) و جزء 5 و 6 (دفتر دوم)، «شرح مثنوي» دفتر سوم، «از ديروز تا امروز»، مجموعه مقاله‌ها، به كوشش هرمز رياحي و شكوفه شهيدي، تهران انتشارات قطره

1376 «علي از زبان علي»، شرح زندگاني امير مؤمنان، تهران، دفتر نشر

1374 تا 1380 «شرح مثنوي»، دفتر چهارم، پنجم و ششم

آثاري كه به زبان‌هاي ديگر ترجمه شده‌اند:

1- «پس از 50 سال» (قيام حسين) به زبان‌هاي عربي، انگليسي، تركي استانبولي، تركي آذربايجاني، ژاپني، اردو

2- كتاب «زندگاني حضرت فاطمه (س)» به زبان تركي استانبولي، عربي

3- «تاريخ تحليلي اسلام» به زبان‌هاي عربي، ‌يوناني

مقالات:

بيش از صد مقاله به زبان فارسي و عربي، مجموعه قسمتي از مقاله‌هاي فارسي در مجموعه‌اي به نام «از ديروز تا امروز» گردآوري و چاپ شده، مقاله‌هاي عربي در مجله‌هاي ايران، الجزيره، عراق چاپ شده است.

عنوان‌هاي افتخاري و مرتبه‌هاي دانشگاهي با ذكر عنوان رشته علمي، نام مؤسسه اعطاكننده:

1- استاد افتخاري دانشگاه پكن

2- رياست افتخاري انجمن بين‌المللي زبان و ادبيات فارسي

3- استاد ممتاز دانشگاه تهران

4- استاد نمونه، دريافت نشان درجه يك علمي از دست رياست جمهوري اسلامي ايران در تاريخ 1/7/1374

كتاب‌هايي كه به دريافت جايزه نائل آمده و به عنوان كتاب سال شناخته شده‌اند، به شرح زيرند:

1- «دره نادره»، سال 1361

2- «زندگاني فاطمه زهرا (س)» 1362

3- «نهج‌البلاغه» بهمن سال 1369

4- «شرح مثنوي» (جشنواره خوارزمي) 1380

پي‌نوشت: در نگارش اين مطلب از كتاب «زندگي‌نامه و خدمات علمي و فرهنگي دكتر سيدجعفر شهيدي» استفاده شده است

شهرستان خلخال

شهرستان خلخال

موقعیت و حدود

      شهرستان خلخال از شمال به اردبیل، از شرق به کوههای طالش و استان گیلان، از جنوب به استان زنجان و از مغرب به شهرستان میانه محدود است. این شهرستان در 37 درجه 7دقیقه تا 37 درجه و 56 دقیقۀ عرض شمالی و 48 درجه و ۳۱دقیقه تا 48 درجه و 54 درجه طول شرقی قرار گرفته و مساحت آن 3979 کیلومتر مربع بوده که 93/5 درصد کل مساحت استان را شامل می شود.

      مرکز شهرستان خلخال شهر خلخال (هروآباد) است که در 37 درجه و 36 دقیقۀ عرض شمالی و 48 درجه و 21 دقیقۀ طول شرقی در ارتفاع 1750 متر واقع شده است. فاصلۀ شهر خلخال تا تبریز 329 کیلومتر  و تا اردبیل ۱۰۵کیلومتر است.

      طول شهرستان خلخال از شمال به جنوب از حدود اردبیل تا زنجان و ناحیۀ طارم 120 کیلومتر و عرض آن از 48 تا 90 کیلومتر است. خلخال آذربایجان شرقی را از سمت شرق به استان گیلان مربوط می سازد.

  

 

1375

1385

درصد ( حدوداً)

جمعیت مردان

51196

46191

10٪  کاهش

جمعیت زنان

53258

48814

9٪  کاهش

کل جمعیت خلخال

104454

95005

5/9٪ کاهش

خانوارشهری

8916

11538

30٪ افزایش

خانوار روستایی

11472

11478

0 ٪

کل خانوارهای خلخال

20342

23016

13٪ افزایش

       خلخال از شهرهای قدیمی و تاریخی آذربایجان است. در قرنهای دوم و سوم هجری در کتب جغرافیایی آن دوره مورخین و جغرافیدانان درباره خلخال چنین می نویسند:

      «خلخال از شهرهای قدیمی و تاریخی آذربایجان است. در قرنهای دوم و سوم هجری در کتب جغرافیایی آن دوره مورخین و جغرافیدانان درباره خلخال چنین می نویسند:

        «خلخال از شهرهای کوچک و از توابع آذربایجان بوده، محصول عمدۀ آن گندم وجو بوده است و پلاس و گلیم و لباس پشمی و کرکی در آن بافند...»

         در کتاب جغرافیای حدودالعالم من المشرق الی المغرب که در سال 373 هجری نوشته شده، بخش شاهرود را به نام قصبۀ مرکزی آن یعنی شال نام برده و این قصبه را در همان کتاب جزء شهرهای بامنبر نوشته و اشاره می کند:«در این شهر هر گاه یکی از اهالی نبیذ بخورد یا دشنام به کسی دهد هشتاد چوب باید بر او بزنند...»

 در معجم البلدان که اواخر قرن ششم هجری نوشته شده آمده است:

       «خلخال شهری است در مشرق آذربایجان و نزدیک گیلان و مزارع و آبادی آن بیشتر در وسط کوههای بلند قرار دارد و از آنجا تا شهر قزوین هفت روز و تا اردبیل دو روز راه است و در این ولایت قلاعی بلند قرار دارد که مردمان آن هنگام حملۀ مغول به آنجا عزیمت نموده اند...»

      در نزهةالقلوب که حمدالله مستوفی در اوایل قرن هشتم هجری نوشته، دربارۀ این شهر چنین اظهار نظر نموده است:

      «خلخال شهر وسط بوده و اکنون دیهی است کما بیش صد موضع و به چهار ناحیه تقسیم می شود. مانند، خانندبیل، سَنَجبَد، انجیل آباد، هشتچین، ... در سابق، شهر فیروز آباد که بر سر گریوۀ پردلیر بوده، حاکم نشین آن دیار بوده است. و حکامش را آقاجریان می گفتند و بعد از خرابی فیروزآباد، قریۀ خلخال، حاکم نشین شد و اکنون خراب شده است. در آن ولایت به حدود دیه کیوی، دره است آفتاب روی که آن دره، چشمه ای است که آبش تابستان یخ می بندد و بر طرف قماة ( آفتاب رو) که قزاونه (قزوینیها) آن را نساء (زمین آفتاب رو) می خوانند و چشمۀ دیگری است که آبش به قدری گرم است که تخم مرغ می پزد.»

      «بر یک فرسنگی خلخال کوهی است همچون دیوار برآمده، کمابیش دویست گز بلندی اوست و بر فرازش به شکل مخرجه، زهاب است لایزال، قطرات از او می ریزد چنان که دو آسیاب گردان آب از آنجا حاصل می شود و بنیاد زرع خلخال بر این است و در آن حدود علفزار نیکوست... حقوق دیوانیش سی هزار دینار است...»

      باز هم در کتاب نزهةالقلوب، حمدالله مستوفی از بخش شاهرود خلخال اسم برده می نویسد:

      «شاهرود ولایتی است از خلخال، متصل به طوالش، کمابیش سی پاره دیه است و از معظماتش: شال، کلور، خِمِس، دورو، گیلوان می باشد. هوایش معتدل است و به گرمی مایل، حاصلش غلۀ نیکو باشد. اندکی میوه دارد و حقوق دیوانیش ده هزار دینار است بر روی دفتر....»

موقعیت طبیعی

      خلخال رویهمرفته منطقه ای کوهستانی است، رشته جبال طالش در بخش شرقی آن و جبال بزغوش در مغرب وقراول داغ در جنوبش قرار دارند کوهستان جنگلی و مرتفع طالش در شرق خلخال از شمال به جنوب کشیده شده و در حکم سدی ما بین دریای خزر و استان گیلان و آذربایجان شرقی است که باران خزری، در دامنۀ شرقی آن ریزش کرده، سبب طراوت کوهستان و به وجود آمدن جنگلهای طالش شده است.

      در جبهۀ غربی کوههای طالش در منطقۀ خلخال، به علت کمبود باران و تغییر آب نسبت به جبهه شرقی آن، جنگل وجود ندارد. مرتفع ترین قله های کوهستان طالش ناو و الماس هستند.

      در جنوب شهر خلخال، بین بخشهای خانندبیل و شاهرود، کوهستان آق داغ کشیده شده است که از روی قلۀ معروف آن به نام پلنگان، تمام منطقه قابل دیدن است. در حومۀ جنوبی شهر خلخال کوه ازنو و قازان داشی قرار گرفته اند.

      به واسطه وجودکوههای حصاری شکل، راههای ارتباطی خلخال بسیار صعب العبور می باشد. مهم ترین گردنۀ خلخال به نام گردنۀ ناو مشهور است که در مسیر جادۀ ارتباطی خلخال به هشتپر و اسالم واقع شده و از داخل جنگلهای طالش به جاده، رشت به آستارا متصل می شود.

      ارتفاع قلۀ پلنگان آق داغ 3303 متر بوده و در دره های آن رودخانۀ شال چای به سوی جنوب و به طرف آبگیر قزل اوزن جریان دارد.

      در شهرستان خلخال رودهای مهم و پرآبی جریان دارند که عبارتند از:

      1.قزل اوزن، این رود در قسمت شرقی میانه جریان دارد و پس از مشروب کردن اراضی جنوبی خلخال در دهستانهای کاغذکنان، خورش رستم، سَنَجبَد، مسیرش رو به جنوب منحرف شده در منطقۀ منجیل به نام سفید رود خوانده شده و به دریای خزر می ریزد.

      2. شاهرود، از شمال به جنوب بین دهستانهای خورش رستم و امام رود (شاهرود) در جریان است سرچشمۀ رود امام رود(شاهرود) از کوههای طالش و کوههای شمالی قزوین بوده، پس از طی 45 کیلومتر، به قزل اوزن می ریزد در مسیر این رودخانه، رودهای کوچکی به نام شال چای و گیلوان چای به آن می پیوندند.

      3. کیوی و سنگ آباد، هر دو رود در بخش سَنَجبد واقع شده اند و از ارتفاعات شمالی رو به جنوب سرچشمه می گیرند و پس از مشروب کردن آبادیهای چندی در پل فیروز آباد با یکدیگر متصل شدهو پس از طی 16 کیلومتر مسافت به رودخانۀ قزل اوزن می ریزند.[1]

      بر اساس تقسیم بندی کوسن، این شهرستان دارای سه اقلیم مدیترانه ای خشک و گرم، مدیترانه ای گرم و مدیترانه ای معتدل است. در تمام فصول سال بارندگی وجود دارد ولی شدت آن در بهار واواخر پاییز است. به علت کوهستانی بودن منطقه، میزان بارندگی از سالی به سال دیگر فرق می کند. بر اساس داده های ایستگاه فیروزآباد خلخال که در ارتفاع 1090 متری قراردارد. میزان بازندگی آن در سال 1362 در حدود 237 میلیمتر بوده است. شهرستان خلخال دارای تابستان معتدل و زمستان سرد بوده، در ارتفاعات شرقی وکوهستان طالش سرد و پربرف و در کنارۀ رود قزل اوزن گرم است. طول مدت سرما بیش از پنج ماه بوده، برف سنگین زمستانی سبب بسته شدن جادۀ اسالم به خلخال در محور کوهستان طالش می شود.

      پوشش گیاهی در این منطقه به چهار صورت، استپی، نیمه استپی، جنگلهای سرو و کاج و جنگلهای درختان پهن برگ بودهو در ارتفاعات آن مراتع قابل استفادۀ دامداران وجود دارد. وسعت جنگلهای این منطقه 105000 هکتار بوده و گونه های مهم درختا آن، کاج، سرو، بلوط و مَمَرز است. اراضی زیر کشت شهرستان خلخال از نظر زراعی 91778 هکتار می باشد.

       زبان مردم خلخال ترکی آذربایجانی است اما در بعضی از روستاهای قدیمی آن به زبان تاتی نیز گفت وگو می کنند که می توان در این مورد از شال، دورو، خِمس، گیلوان و ... نام برد. دربارۀ تاریخچۀ زبان تاتی در روستا های شهرستان خلخال، کسروی چنین می نویسد:

      «زبان آذری به یکبار از آذربایجان ناپدید نشد و هنوز هم در چند جا از دیه های آن، بومیان در میان خود با آن زبان سخن گویند. از جمله روستاهای آذربایجان می توان از حومۀ خلخال نام برد و زبان دیگری نیز در هرزند زنوز و شهرستان مرند از قدیم باقی مانده است. این دو رشته از زبان آذری با هم یکی نیستند و همیشه آذری به چند گونه می بوده، اما جدایی اینها از آذری کهن، در آن باره انگیزه های دیگری نیز هست، زیرا همیشه زبان روستا جز از زبان شهر باشد.

 


[1] . راهنمای شهرستانهای ایران

جراید در اردبیل

جراید در اردبیل

       علاقه مندی به کارهای فرهنگی در اردبیل دارای سابقه طولانی است و این شهر ملقّب به دارالارشاد از اولین شهر های ایرانی است که دارای چاپ خانه و روزنامه بوده است، چه بنا به نوشته  دایرة المعارف فارسی مصاحب، اردبیل در ردیف تهران، تبریز، اصفهان، شیراز، مشهد، رشت و ارومیه از جمله شهر های ده گانه ای است که زودتر از شهرهای دیگر چاپخانه در آن ها تأسیس شده است، یعنی در ایّامی که شهرهایی نظیر کرمانشاه، کرمان، همدان، کاشان، قزوین و ساری فاقد چاپخانه بوده اند.

       اولین چاپخانه اردبیل به نام "مطبعه احمدیّه" در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه در سال 1323 هجری قمری توسط جد خانواده نیّر احمدی یعنی " آقا سید احمد" در سرای "حاجی رحیم" تأسیس شد. وجود این چاپخانه  سنگی عامل مهمی در فعالیت های فرهنگی شهر شد که مهم ترین آن چاپ روزنامه ای به نام "برگ سبز" در اوایل سال 1326 هجری قمری یعنی در 89 سال پیش از روزگار ماست. روزگاری که خیلی ازشهرهای ایران فاقد روزنامه بودند.


روزنامه اتفاق یا روزنامه ی برگ سبز:

       در صفحه 227 از جلد سوم کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ، آقای بابا صفری می نویسد: "اولین نشریه ای که به صورت روزنامه در اردبیل منتشر شده جریده " اتفاق" نام داشته است که مقارن با آغاز نهضت مشروطیت ایران، به همت تنی چند از آزادی خواهان در این ولایت نشر می گشته است". و نیز در صفحه 192 جلد اول همان کتاب آمده است که روزنامه مزبور از طرف حزب "اتفاق" منتشر می شده است.

        واقعیت این است که با تحقیقاتی که تا امروز انجام یافته هیچ گونه اطلاعی در مورد نام و نشان نویسندگان و ناشرین آن روزنامه به دست نیامده و هیچ نسخه ای نیز از آن تا امروز پیدا نشده است. اگر چنین روزنامه ای وجود داشته احتمالاً بعد از تأسیس چاپخانه در شهر یعنی بعد از سال 1323 قمری بوده است.

        اشاره به این نکته ضروری است که در آغاز نهضت مشروطیت در بیشتر شهرهای ایران، ازجمله اردبیل، دو حزب به نام های "اتحاد" و "اتفاق" فعالیت داشته اند و در بعضی شهرها روزنامه ای هم منتشر می کرده اند. مثلاً در شهرهای تبریز (1324 قمری) تهران (1325 قمری) و یزد (1328 قمری) روزنامه « اتحاد» و در شهرهای اراک (1326 قمری) ارومیه (1289شمسی) و رشت (1290 شمسی) روزنامه "اتفاق" انتشار می یافته است، لذا احتمال داده شده که در اردبیل هم روزنامه ای به نام "اتفاق" چاپ می شده است.

        احتمال دیگر هم این است که اولین روزنامه اردبیل روزنامه "برگ سبز" باشد که عبارت "اتحاد" را در سرلوحه خود چاپ می کرده است و همین امر باعث شده که بعضی ها به اشتباه "برگ سبز" را به نام "اتفاق" بشناسد. در هر حال بر عهده محققین است که روشن سازند اولین روزنامه  اردبیل "اتفاق" است یا "برگ سبز" و یا اصلاً این دو، در حقیقت یک روزنامه واحد بوده اند.

روزنامه برگ سبز:

       قدیمی ترین روزنامه اردبیل که در کتاب های مربوط به مطبوعات از آن نام برده شده است روزنامه برگ سبز است که در دوران سلطنت محمد علی شاه قاجار منتشر می شده است. در لغت نامه دهخدا (ج16 - ص387) در مبحث جریده نگاری از این روزنامه اسم برده شده و چنین آمده که این جریده به مدیریت فضل الله شیخ الاسلام زاده در 1326 هجری قمری در اردبیل هر پانزده روز منتشر می شده است. ادوارد براون (1826 - 1926) مستشرق معروف و طبیب انگلیسی که سهم عمده ای در شناسانیدن ایران و ادبیات آن به اروپاییان دارد در صفحه 55 کتاب "جراید و اشعار ایران جدید" مدیر و نویسنده روزنامه برگ سبز را آقا میر احمد ضبط کرده و می نویسد:

        "من نمرات 12، 10، 9، 7، 4 این روزنامه را در دست دارم" بنا به نوشته براون شماره اول برگ سبز در تاریخ 27 ربیع الثانی 1326 قمری منتشر شده است. هر شماره روزنامه در چهار صفحه با چاپ سنگی و به خط نسخ بوده است. خوش بختانه اخیراً شماره دوم این روزنامه را آقای رحمت حبیب الهی در اختیار نگارنده این سطور قرار داده اند و مرحوم حسن جودت (در روزنامه جودت) در شماره 944 مورخه 17 مرداد 1319 می نویسد که پس از 14 سال تجسس و زحمت برای به دست آوردن نسخه ای از برگ سبز، در مسافرتی که در تیر ماه برای تفرّج و آب تنی به آب های گرم سرعین داشته بر حصب تصادف در مصاحبتی که با آقای سید حسین مرتضوی تاجر تنباکو داشته از وجود این نسخه در نزد ایشان باخبر شده است و پس از أخذ این نسخه از تاجر مزبور، هر صفحه آن را با ابراز خوش حالی فراوان در چهار شماره متوالی روزنامه جودت به عنوان سوغات سرعین به نظر علاقه مندان فرهنگ اردبیل رسانده است.

        آقای جودت هم می نویسد که این روزنامه در اوایل انقلاب مشروطه از طرف جمعیتی به نام "انجمن اتحاد ترقی" در اردبیل منتشر می شده است. سر لوحه شماره دوم تاریخ انتشار این شماره را 28 ربیع المولود 1326 نشان می دهد و قید می کند "عجالتاً هفته ای دو بار طبع می شود"، که معلوم می شود ادوارد براون در ذکر تاریخ تأسیس و فاصله انتشار شماره ها و مدیر آن دچار اشتباه شده است و بعدها این اشتباه به محققان دیگر نیز انتقال یافته است.

        به طوری که ملاحظه می شود سر لوحه روزنامه در وسط دارای نشان شیر و خورشید است. مدیر آن میرزا فضل الله شیخ الاسلام زاده، محل توزیع آن کاروانسرای حاج شیخ الاسلام زاده (احتمالاً همان سرای حاج رحیم که آقاب بابا صفری نوشته است)، عنوان تلگرافی آن "جریده برگ سبز"، قیمت تک شماره آن در اردبیل دو شاهی و در دیگر شهرهای ایران سه شاهی بوده است.

        جالب این که از سر لوحه چنین بر می آید که این روزنامه در خارج از کشور نیز خوانندگانی داشته به طوری که آبونه سالیانه آن که شامل صد نسخه بوده در کشور روسیه 4 منات، در کشور عثمانی 40 قروش و در کشورهای اروپایی 10 فرانک قید شده است. شعار روزنامه عبارت بوده است از "اتحاد" و "اتفاق"و بیت معروف:

برگ سبزی است تحفه درویش

چه کند بینوا همین دارد

        را نیز بین کلمات "اتحاد" و "اتفاق" در سر لوحه خود چاپ می کرده است. و باز ملاحظه می شود که این روزنامه خود را آزاد دانسته و از جمله مندرجات آن یکی هم انعکاس خلاصه مذکرات انجمن مقدس ولایتی بوده است. به نظر می رسد اشتباهی که در مورد اسم مدیر مجله پیش آمده ناشی از چاپ این روزنامه در چاپخانه احمدیّه متعلق به آقا میر احمد باشد.

       روش این روزنامه سیاسی، ادبی و انتقادی بوده است. از جمله نویسندگان روزنامه برگ سبز مرحوم میرزا عبدالحسین خان مستوفی (پدر مرحوم حسن مستوفی دادیار اسبق دیوان عالی کشور) و مرحوم میرزا محمد علی خان مدیر مدرسه ی شرافت بوده اند.متاسفانه استقرار استبداد صغیر و تعقیب و شکنجه ی آزادی خواهان به وسیله ی عمال محمد علی شاه مانع ادامه ی انتشار مستقر آن شده و حتی میرزا محمد علی خان مدیر مدرسه شرافت بوده اند .

       متأسفانه استقرار استبداد صغیر و تعقیب و شکنجه آزادیخواهان به وسیله عمّال محمد علی شاه مانع ادامه انتشار مستمر آن شده و حتی میرزا محمد علی خان عنوان بابی گری یافته و در مقابل حمام «پیر» به قتل می رسد. در کتاب شناسنامه مطبوعات ایران نوشته « مسعود برزین»، روزنامه برگ سبز به عنوان دو هفته نامه سیاسی که در سال1287 شمسی مطابق 1908 میلادی و برابر با 1326 قمری به مدیریت آقا میراحمد و فضل الله شیخ الاسلام زاده در اردبیل منتشر می شده معرفی شده است و در کتاب تاریخ جراید و مطبوعات ایران تألیف محمد- صدر هاشمی این روزنامه معرفی شده است.

       بعد از روزنامه برگ سبز که تنها روزنامه اردبیل در دوران قاجار است تا سال 1306 شمسی یعنی نزدیک به بیست سال در اردبیل روزنامه ای منتشر نمی شده است. در این فاصله البته خبر نامه ها و شب نامه های مختلف دست نوشته پخش می شده اند.

صدای اردبیل:

       در بهمن ماه 1298 در دوران سلطنت احمد شاه به پیشنهاد کار گذار اردبیل برای انتشار روزنامه ای با نام "صدای اردبیل" به مدیریت میرزا ابراهیم خان اعزاز السلطان اقداماتی انجام می گیرد تا روز عید نوروز 1299 اولین شماره آن توزیع شود. ولی متأسفانه میرزا حسن خان وثوق الدّوله رییس الوزراء (عاقد قرار داد معروف 1919) با عنوان این مطلب که "وضعیات آن صفهات (اردبیل) فعلاً اقتضای این اقدام را ندارند"، اجازه نمی دهد صدای اردبیل به گوش کسی برسد و مانع انتشار آن می شود. (برای آگاهی بیشتر به شماره پیاپی 12- 1 ج 3 مجله تماشای زندگی رجوع کنید).

روزنامه ی جودت:

        روزنامه "جودت" که برای مردم اردبیل نامی است آشنا، در تاریخ جراید اردبیل از حیاط بیست ساله ای برخوردار است. این روزنامه از اوایل سلطنت رضا شاه تا سالهای اول سلطنت محمد رضا شاه روزنامه منحصر به فرد اردبیل بوده است. اولین شماره آن 16 مرداد  1306 و آخرین شماره آن در آذر ماه 1325 منتشر شده است.صاحب امتیاز آن شادروان غلام حسین حبیب الهی، مدیر مسؤل آن مرحوم حسن جودت، سردبیر آن مرحوم نصرت الهی و صفحه بند و فورم بند آن آقای رحمت حبیب الهی بوده اند که همگی از فرزندان حاج محمد حسین حبیب الهی هستند.

       امتیاز روزنامه به تاریخ 13 تیر ماه 1306 از سوی اداره انطباعات وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه صادر شده است که تصویر آن را ملاحظه می فرمایید. لغتنامه دهخدا از این روزنامه نیز اسم برده و می نویسد که به مدیریت حسن فرزند حاج محمد حسین اردبیلی در سال 1306 انتشار یافته است. کتاب تاریخ جراید و مجلات ایران تألیف محمد صدر هاشمی (صفحه 178  جلد دوم) به اشتباه صدور امتیاز آن را به تاریخ سوم خرداد 1306 و به نام حسن آقا فرزند حاج محمد حسین تاجر اردبیلی قید کرده است.

       مسعود برزین در کتاب شناسنامه مطبوعات ایران می نویسد که روزنامه جودت روزنامه خبری بوده و با دو شماره در هفته که در دو دوره با فاصله انتشار یافته است. در دوره اول به امتیاز حسن جودت و در دوره دوم به امتیاز غلام حسین حبیب الهی و سر دبیری حسن جودت عضو جبهه آزادی. اشتباه دیگر مسعود برزین درباره طول مدت انتشار است به این معنی که انتشار آن را ازسال 1306 تا 1321 نوشته است. در کتاب های "فهرست روزنامه های فارسی(فرف)"، و "مجله مؤسسه انگلیسی مطالعات ایران(سات)" و "مطبوعات ایران از 1320 تا 1326 (عات)" نیز از روزنامه جودت نام برده شده است.

        آقای رحمت حبیب الهی در یاد داشتی که برای نگارنده ارسال داشته از مرحومین حجت الاسلام مجتهد عرب باغی، حجت الاسلام عبد الحمید علومی صادقی، احمد مستوفی زاده خلیل خزان و شکوری آستارایی به عنوان کسانی که در روزنامه جودت مقاله می نوشته اند، اسم برده است.

        مقالات فکاهی و انتقادی آن نیز به قلم احمد آقا صدر با نام مستعار مرحبا بوده است. شعرای خوش ذوق محلی از جمله یوسف ضیاء معروف به دلخون، زین العابدین ادیب، شیخ کریم مؤذن، جلیل شیوایی، شارق خلخالی، گلشن، خلیل خزان و بهجت خامه یار نیز سروده های خود را در این روزنامه به چاپ می رساندند.

       روزنامه جودت در چاپ خانه جودت با مقداری حروف سربی که در سال 1305 شمسی از تبریز خریداری و در زمستان همان سال به اردبیل آورده شده و در ابتدا در ضلع شرقی مسجد سرچشمه نصب شده بود، چاپ می شده است.

       آقای حبیب الهی می نویسد که این روزنامه هفتگی بوده، آبونمان آن سالانه 12 قِران و قیمت تک شماره آن سه شاهی بوده که توسط فردی به نام اسداله منادی توزیع می شده است. حدود 100 شماره از اولین شماره های این روزنامه در بایگانی آقای حبیب الله موجود است. این روزنامه از اواخر سال 1324 تا تعطیل آن در آذر ماه 1325 به زبان ترکی انتشار می یافته ولی مطالبی هم به زبان فارسی در آن چاپ می شده است.

     در این دوره روزنامه هفته ای دو بار در روزهای دوشنبه و پنجشنبه منتشر می شده و تک شماره آن به قیمت یک قِران به فروش می رفته و آبونه سالیانه آن 200 قِران بوده است. در مدتی نزدیک به بیست سال 1600 شماره از این روزنامه منتشر شده است. که از نظر تعداد شماره های منتشر شده در بین تمام روزنامه های اردبیل مقام اول را به خود اختصاص داده است.روزنامه جودت با قرائتخانه و کتاب فروشی وتئاتر و چاپ خانه وابسته به مجمع سعادت بوده است.

      نخستين روزنامه جديدی است كه در عصر سلطنت پهلوی دوم، در اردبيل منتشر شده است و تقريباً پس از دو سال و نيم دوره فترت، كه بعد از تعطيل شدن روزنامه جودت در انتشار روزنامه ها در اردبيل پيش آمده بود، روزنامه شمس ايران در مرداد 1328 (دوران نخست وزيری ساعد مراغه ای) از افق مطبوعات اردبيل طلوع كرد.

       صاحب امتياز و مدير مسئول آن مرحوم عبدالوهاب (معروف به ميرزا آقا) شمس زاده فرزند مرحوم ميرزا محمد حسن شمس الحكماء (دكتر شمس) و نوه دختری مرحوم حاج تاج الذاكرين بود. بنا به اظهار آقای دكتر كمال الدين شمس حكيمی، مرحوم شمس زاده دارای تحصيلات قديمه و فردی خوش اخلاق و مهربان بوده كه اغلب همشهريان مشكلات خود را با وی مطرح می كردند.

      جای اداره اين روزنامه ابتدا ميدان سرچشمه و بعدها روبروی باغ ملی و محل چاپ آن چاپخانه صابر بوده است. در كتاب "تاريخ جرائد و مجلات ايران" نامى از اين روزنامه برده نشده است. در كتاب "شناسنامه مطبوعات ايران" سال های انتشار آن به اشتباه از 1328 تا 1330 قيد شده است، در حالي كه حداقل تا 21 دی ماه 1331 منتشر می شده است و در اين تاريخ شماره 213 آن انتشار يافته است.

       در كتاب "چهره مطبوعات معاصر" و كتاب "فهرست روزنامه هاى فارسى" و كتاب "فهرست روزنامه های موجود در كتابخانه ملی ايران" نيز به روزنامه شمس ايران اشاره شده است. مرحوم شمس زاده در خرداد ماه 1331 از طرف روزنامه نگاران اردبيل به عنوان رئيس انجمن روزنامه نگاران اردبيل انتخاب شده بود. شمس زاده در سال 1335 در سن 51 سالگی درگذشت و در باغ رضوان مشهد دفن گرديد.

       در كتاب "چهره مطبوعات معاصر" و كتاب "فهرست روزنامه هاى فارسى" و كتاب "فهرست روزنامه های موجود در كتابخانه ملی ايران" نيز به روزنامه شمس ايران اشاره شده است. مرحوم شمس زاده در خرداد ماه 1331 از طرف روزنامه نگاران اردبيل به عنوان رئيس انجمن روزنامه نگاران اردبيل انتخاب شده بود. شمس زاده در سال 1335 در سن 51 سالگی درگذشت و در باغ رضوان مشهد دفن گرديد.

 

روزنامه پيك روز

      اين روزنامه كه صاحب امتياز و مدير مسئول آن مرحوم علی علائی (1372-1287 ه.ش) بود، از آذر ماه 1328 (دولت ساعد مراغه ای) هفته ای يك شماره منتشر می شده و جای اداره آن در خيابان پهلوی سابق بوده است. در كتاب "چهره مطبوعات معاصر" در بيوگرافی مختص آقای علائی چنين آمده است: "نامبرده خدمات مطبوعاتی را از سال 1328 آغاز كرده، دارای تحصيلات قديمه است و به زبانهای تركی و عربی آشنائی دارد".

      مرحوم علائی به ادبيات و شعر به ويژه رباعيّات علاقه مند بود و رباعی هايی نيز از خود به يادگار گذاشته است. مسعود برزين در كتاب "شناسنامه مطبوعات ايران"، ادامه انتشار روزنامه پيك روز را به اشتباه تا سال 1334 قيد كرده است، در حالي كه شماره 204 آن كه در 19 تير ماه 1335، انتشار يافته در دست است. اين روزنامه در كتاب "فهرست روزنامه های فارسی (فرف)"، و كتاب "چهره مطبوعات معاصر" نيز معرفی شده است.

نامه سبلان

      با روی كار آمدن كابينه مرحوم دكتر محمّد مصدق در اوايل 1330، روزنامه های متعددی پا به ميدان جرايد اردبيل گذاشتند كه نامه سبلان طليعه دار آنها محسوب می شود. اين هفته نامه كه صاحب امتياز آن مرحوم ابوالقاسم امامی نمينی (1348-1273 ه.ش) بود و مديريت مسئول آن را حسين قربانی به عهده داشت، از اواسط سال 1330 منتشر شده است (شماره 9 آن به تاريخ دوّم آذر 1330 است). مرحوم امامی از سال 1316 در اردبيل دفتر وكالت داشت. در كتاب "شناسنامه مطبوعات ايران" به اشتباه تاريخ تأسيس آن 1320 برابر 1941 ميلادی قيد شده است. اين روزنامه ظاهراً تا سال 1332 منتشر می شده است.

 

 

روزنامه قبس

      اين روزنامه را كه از نظر طول حيات، مقام نخست را در تاريخ مطبوعات اردبيل به خود اختصاص داده است، می توان به عنوان روزنامه دوران محمدرضا شاه در اردبيل تلقی كرد (در مقابل روزنامه جودت كه مربوط به دوران رضا شاه است) كه در حدود 24 سال يعنی از سال 1330 تا 1353 منتشر می شد.

     كتاب " اردبيل در گذرگاه تاريخ " ادامه انتشار آن را به اشتباه تا سال 1356 نوشته است. اين روزنامه هفته ای يك بار انتشار می يافت و اندك زمانی بعد از فوت صاحب امتياز آن، مرحوم عزيز صابر، در محاق تعطيل افتاد.

       مرحوم صابر از پيشكسوتان صنعت چاپ در اردبيل به شمار می رود و چاپخانه اش كه در سال 1309 شمسی در راسته بازار روبروی مسجد جامع تأسيس يافته قديمی ترين چاپخانه موجود در اردبيل با حيات 65 ساله است كه در حال حاضر توسط پسرش آقای طاهر صابر اداره می شود. كتاب "چهره مطبوعات معاصر" در بيوگرافی كوتاه تولّد مرحوم صابر را 1280 خورشيدی و تحصيلات او را قديمه نوشته است.

       طليعه نامه قبس در بهمن ماه و اوّلين شماره آن در سوّم اسفند 1330 انتشار يافته و قيمت تك شماره آن يك ريال بوده و روزهای شنبه منتشر می شده است. درباره علت انتخاب نام "قبس" براي روزنامه، مرحوم صابر ضمن مطلب طنزآميزی در شماره اوّل روزنامه می نويسد:

       "از بس كه امتياز روزنامه تقاضا و صادر شده است، نام های مناسب تمام شده بود الّا "قبس" و برای اينكه ناچار نباشم به هر كسی كه می رسم آن را ترجمه كنم، معنی آن را در ذيل سرلوحه شماره اوّل توضيح می دهم كه: "قبس آتش پاره ای را گويند كه از آتش بزرگ برداشته شود".

      در طول حيات طولانی اين روزنامه نويسندگان و شعرای زيادی از اردبيل در آن مقالات اجتماعی، ادبی، علمی، تاريخی و شعر به چاپ می رسانده اند كه ذكر نام همه آنها در اين مختصر مقدور نيست و به عنوان نمونه از مرحوم سيّد جمال صفوی، مرحوم بهجت خامه يار، آقای دكتر احمد نايبی و آقای محمد روائی ياد می كنم كه از سال اول انتشار با روزنامه قبس همكاری داشتند.

روزنامه دامنِ حق

       صاحب امتياز اين روزنامه آقای محمد ذكری (متولد 1302 شمسی) بود. طليعه نامه "دامن حق" در بهمن و اولين شماره اش در 13 اسفند ماه 1330 انتشار يافته است. و شماره 68 اين روزنامه، كه آخرين شماره آن است، در اول مرداد ماه 1334 منتشر شده و بدين ترتيب عمرش چهل ماه بوده است.در بين روزنامه های قديمی اردبيل "دامنِ حق" تنها روزنامه ای است كه تمام شماره های آن در آرشيو شخصی صاحب امتياز آن موجود است.

       در آغاز انتشار مدير مسئول آن سید مهدی مصطفوی و سردبيرش حسين قربانی بوده اند ولی بعدها خود آقای ذكری به تنهایی روزنامه را اداره می كرده است. محل اداره خيابان پهلوی سابق و محل چاپ آن در اوايل انتشار چاپخانه صابر و بعدها چاپخانه اتفاق در ميدان سرچشمه و بهای تك شماره آن يك ريال بوده است.

شعار روزنامه عبارت عربي "انّ الله معَ الحق" و شعر زير بوده است:

آن دست و  قلم شکسته گردد      کز خدمت خلق سر بپیچد

       اين روزنامه از رئيس شهربانی وقت، سرهنگ معصومی، به شدّت انتقاد ولی از خدمات آقای باباصفری شهردار وقت اردبيل تمجيد می كرده است: آقای ذكری كه در قيد حيات هستند، بعد از تعطيل شدن "دامن حق" با سمت سردفتری اسناد رسمی شماره 17 اردبيل مشغول خدمت شده و دو دوره هم عضويت انجمن شهر را داشته است.

       كتاب "اردبيل در گذرگاه تاريخ" شروع انتشار اين روزنامه را سال 1331 و كتاب "شناسنامه مطبوعات ايران" سال های انتشار آن را به اشتباه از 1331 تا 1332 قيد كرده است. در كتاب های "چهره مطبوعات معاصر" و "فهرست روزنامه های فارسی" نيز به اين روزنامه اشاره شده است.

       استان اردبیل دارای19 هفته نامه 5 دوهفته نامه و 7 ماهنامه می باشد در مورد میزان استقبال مردم ازجراید استانیباید آمار فروش و تیراژ جراید را در نظر داشت .

       در حالی كه اغلب  نشریات  محلی در استان  اردبیل  به نوعی  بر اثر  موانع اقتصادی  یك نوع سكون  را تجربه  می كنند ،جعفرزاده رئیس خانه مطبوعات اردبیل  بر این باور است كه این امر مقطعی است و  سیاستهای خانه مطبوعات بر این است تا با  یكسری  طرح های كاربری سكون ناشی از مشكلات اقتصادی را  در نشریات محلی مرتفع سازند .

       وی در مورد كمیت و كیفیت در مطبوعات محلی  می گوید:  میزان سنجش شکوفایی یا رکود مطبوعات، افزایش تعداد نشریات یک جامعه نخواهد بود، بلکه چگونگی نفوذ رسانه‏ها در سطوح گوناگون جامعه، محتوا و مضمون پیام، تنوع و نوآوری فکری و فنی یا پاسخ‏گویی به نیازهای جدی و ضرورت‏های فرهنگی و اجتماعی و بسیاری از موازین دیگر ارزیابی کیفی، از عوامل بررسی و برنامه‏ریزی مطبوعاتی کشور است.

کتابخانه های استان اردبیل

کتابخانه های استان اردبیل

        نخستین کتابخانه در اردبیل در قرن ۸ ق. به‌همت شیخ صدرالدین موسی، فرزند شیخ صفی‌الدین اردبیلی، در جوار آرامگاه پدرش جهت استفاده عموم ایجاد شد. پس از کتابخانه آستان قدس رضوی، کتابخانه اردبیل قدیم‌ترین و غنی‌ترین کتابخانه ایران به‌شمار میرفت . شیخ صفی‌الدین اردبیلی به سال ۷۰۰ ق. جانشین شیخ زاهد گیلانی گردید و خانقاهی برای مریدانش ترتیب داد و کتابخانه‌ای نیز بنیان نهاد که پس از مرگ او، کتابخانه همچنان مجمع مریدان بود. مخصوصاً پس از تشکیل سلسله صفویه (۹۰۷ ق.)، به کتابخانه و آرامگاه شیخ توجه بیشتری شد به‌حدّی که شاه عباس اول صفوی (۹۹۶-۱۰۳۸ ق.) در سنه ۱۰۱۷ ق. کتاب‌های گرانبهایی به آنجا وقف کرد.

       آدام اولئاریوس که به سال ۱۰۴۷ ق./ ۱۶۳۷ م. از این کتابخانه بازدید کرده، می‌نویسد که اکثر کتاب‌های خطی آنجا از نظر هنر و درونمایه در دنیا بی‌نظیرند... .

       جیمز موریه انگلیسی این کتابخانه را به سال ۱۲۲۷ ق./ ۱۸۱۲ م. در حالی‌که کتاب‌ها بر روی هم انباشته شده بود، دیده‌است. در جنگ دوم ایران و روس (۱۲۴۱-۱۲۴۳ق.)، این کتابخانه به‌عنوان غنیمت جنگی نصیب روس ها گردید و تعداد ۱۱۴ نسخه از کتاب‌های نفیس و نادر آن به کتابخانه سن پترزبورگ روسیه منتقل گردید. در سال ۱۳۱۴ ش. تعداد کتاب‌های باقی‌مانده به‌دستور وزارت معارف به تهران انتقال یافت.

       در سال ۱۳۲۸ ش. کتابخانه‌ای عمومی با نام «قرائت‌خانه عمومی» با ۹۰۰ جلد کتاب جهت استفاده عموم، به‌ویژه معلمان، به‌همت معاون رئیس فرهنگ اردبیل تأسیس شد. در سال ۱۳۴۶ با تشکیل کتابخانه عمومی اردبیل، مجموعه قرائت‌خانه عمومی به این کتابخانه منتقل گردید، که با نام «کتابخانه عمومی شماره یک»، قدیم‌ترین کتابخانه عمومی در مرکز استان اردبیل به‌شمار می‌رود.

        از آن پس، کتابخانه‌های دیگری در شهرهای استان تأسیس شد، از جمله: کتابخانه خلخال (تأسیس ۱۳۴۴)، و کتابخانه شهر گیوی (۱۳۴۵) (۱: ۴۹، ۵۰). علاوه بر این، تعداد ۲ واحد کتابخانه وقفی در دهه ۱۳۴۰ در شهرستان اردبیل موجود بوده که مییتوان از کتابخانه سید حمزه (با مجموعه ۱۲۰۰ جلد) و کتابخانه حسین صدر (تأسیس ۱۳۴۲، با مجموعه ۵۸۸ جلد) یاد کرد.

      تا نیمه دوم سال ۱۳۷۸، در استان اردبیل ۳۳ واحد کتابخانه عمومی (با مجموعه ۲۴۲۳۰۷ جلد، ۵۸۷۰ عضو، و ۶۵ کارمند) فعالیت داشته که از این تعداد، بخشی (با مجموعه ۵۵۸۳ جلد و ۹۹۳۲ عضو) وابسته به جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی است.

  همچنین، تعداد کتابخانه‌های مساجد استان در سال ۱۳۷۸، ۲۸ واحد بوده که با مجموعه‌ای در حدود ۳۰۰۰۰ جلد کتاب و ۳۷۶۰ عضو فعالیت داشته‌اند.

       تا سال ۱۳۷۸، تعداد کتابخانه‌های کودکان و نوجوانان استان ۹ واحد (۷ واحد ثابت، ۱ واحد پستی، ۱ واحد سیّار) و مجموعه آن ۹۲۹۸۶ جلد و کارکنان آن ۱۷ نفر بوده‌است.

کارگاه نقاشي پرتره مشاهير اردبيلي

کارگاه نقاشي پرتره مشاهير اردبيلي: هنرمند به تنهايي نمي‌تواند موثر باشد

اگر روزي يك نقاش از شما بخواهد يك ساعت روي يك صندلي بنشينيد تا او چهره شما را نقاشي كند چه واكنشي نشان مي‌دهيد؟ آيا تابحال به اين فكر كرده‌ايد كه تابلويي از خودتان را از ديوار خانه‌تان آويزان كنيد؟
شايد تا همين يكصد سال قبل فقط شاهان و شاهزاده‌ها و ملكه‌ها بودند كه روي تخت شاهي مي‌لميدند و يا سوار بر اسب شاهي مي‌شدند و هنرمند نقاش تصوير او را بر بوم سفيد نقش مي‌زد و بعد آن پرتره بر در و ديوار كاخ‌ها و بناهاي سلطاني نصب مي‌شد و مجلس آراي كاخ‌ها مي‌شد. اما گذشت آن زمان‌ها. ديگر نه از كاخ‌هاي شاهي چندان خبري است جز در گوشه و كناري و نه كسي افتخار مي‌كند به پرتره‌هاي نقاشي شده‌اش. همه چيز اينك روال عادي خود را دنبال مي‌كند. نقاشي جزو هنرهاي مورد‌پسند جامعه است و بسياري از مردم از تابلوهاي نقاشي در دكوراسيون خانه خود استفاده مي‌كنند. گرچه بسياري از اين تابلوها نه چندان حرفه‌اي و نه چندان مورد توجه متخصصان است اما به هر حال تابلويي است كه بر زيبايي خانه مي‌افزايد حتي اگر منظره درياچه‌اي روي مخمل نقاشي شده باشد.
اين روزها پرتره كشيدن ديگر مختص شاهان و صاحب منصبان نيست. خيلي‌ها به نقاشي چهره خود تمايل نشان مي‌دهند و دوست دارند نقش و نقوش چهره‌شان با رنگ‌هاي خيال‌انگيز بر بوم سفيد نقاشي تصوير شود.
اين مقدمه طولاني را به اين خاطر نوشتم كه از يك برنامه هنري سخن به ميان آورم. نقاشي چهره مفاخر فرهنگي-اجتماعي اردبيل برنامه‌اي است كه به همت جمعي از نقاشان شهرمان برگزار مي‌شود. اين جمع كه شامل هنرمنداني چون: خسرو حيدري، ودود موذن، ودود مكبر،.... است بر آن شده‌اند تا از مفاخر فرهنگي – اجتماعي شهر دعوت كنند تا پرتره آنها توسط اين جمع نقاشي شود.
هر نقاش بر اساس سبك خاص خود به اين كار مبادرت مي‌ورزد و حاصل كار تابلوهايي از چهره مفاخر مدعو است.
خسرو حيدري از پيشكسوتان هنرهاي تجسمي اردبيل يكي از اعضاي اصلي برنامه است. او در توصيف اهداف اجراي اين طرح مي‌گويد: خواسته اصلي ما ايجاد انگيزه در فعالان نقاشي بود تا بر روي كار نقاشي تفكر بيشتري برانگيزيم و بتوانيم جريان پويايي در هنر نقاشي اردبيل ايجاد كنيم. حيدري در ادامه مي‌گويد: شناساندن فعالين عرصه فرهنگ و جامعه و تقدير از فعاليت‌هاي ايشان هدف ديگري است كه با نقاشي چهره اين بزرگان صورت مي‌پذيرد. اين نقاش باتجربه هدف سوم تشكيل چنين جمعي را آشنايي هنرجويان و علاقمندان هنر نقاشي با نحوه كار و استفاده از تجارب اين جمع معرفي مي‌كند و يادآور مي‌شود: هنرمندان در اين برنامه با شخصيت و آثار سوژه‌هاي خود آشنا مي‌شوند و در فضاي كارگاه تبادل نظرهاي مختلفي در زمينه مسايل فرهنگي روي مي‌دهد كه اين امر مي‌تواند به جريان‌سازي فرهنگي كمك كند.
حيدري در مورد نحوه انتخاب افراد تاكيد مي‌كند: ما در جمع اصلي به بررسي نخبگان و مفاخر شهرمان پرداخته و افراد را در حوزه‌هاي مختلف انتخاب مي‌كنيم. اين افراد از هر حوزه‌اي مي‌توانند باشند. مثلا يك روحاني يا يك خير يا يك هنرمند، اديب و فعال اجتماعي و مانند آن.
ودود موذن نيز درباره اهداف برنامه تاكيد مي‌كند: هدف ما از اجراي اين برنامه احياي جريان نقاشي و پويا نگاه داشتن اين هنر در اردبيل است. نگاه اصلي ما يك نگاه آينده‌نگرانه و تاثيرگذار در سال‌هاي آتي است. اين هنرمند نقاش تصريح مي‌كند: در آينده اهميت اين برنامه بيشتر از الان مشخص خواهد شد؛ مردم خواهند ديد كه عده‌اي دور هم جمع شده‌اند و تابلوهايي با مضمون مفاخر شهر خود را خلق كرده‌اند. بالطبع آنها با مفاخر و بزرگان شهر خود در برهه‌اي از تاريخ آشنا مي‌شوند و مي‌بينند كه در بخشي از تاريخ اردبيل اين افراد با اين سلايق و آثار و خصوصيات زيسته‌اند و افتخارآفريني كرده‌اند. موذن مي‌گويد: اين آثار پس از برگزاري نمايشگاه در قالب يك كتاب نفيس منتشر خواهد شد.
عبدل گروسي از هنرمندان پيشكسوت نقاشي اردبيل از جمله بزرگاني بوده كه روي صندلي مخصوص كارگاه نشسته است و همكاران او پرتره‌اش را روي بوم نقش زده‌اند. او با اشاره به اهميت ايجاد اين كارگاه مي‌گويد: سال‌ها بود كه در آرزوي تشكيل چنين جمع‌هايي بودم. با برپايي اين كارگاه مي‌توان استعدادهاي جوان را شناخت و به آنها در پيدا كردن راه درست ياري رساند. گروسي تاكيد مي‌كند: مسئولين بايد از اين حركت حمايت كنند. چقدر خوب است نگارخانه خطايي و محوطه اين مكان هميشه در اختيار هنرمندان باشد و علاقمندان كارهاي هنري بتوانند به خلق آثار هنري بپردازند. اين نقاش پيشكسوت عنوان مي‌كند: جوانان با هدايت به سوي چنين برنامه‌هايي مي‌توانند استعدادهاي خود را شكوفا كنند و شهر و جامعه از اين نعمت‌ها در سال‌هاي بعد بهره‌مند شود.
اما مهدي حميدي‌طوايي ديگر عضو اين برنامه درباره اهداف اجراي چنين كارگاهي نظر ديگري دارد: من اهداف منسجمي براي اين برنامه متصور نيستم. اين نوع كارها را بيشتر راه باريكه‌اي مي‌دانم كه در اين وضعيت قاراشميش مي‌تواند از توقف قطعي جريان هنري جلوگيري كند.
اين نقاش اظهار مي‌كند: شايد حرف‌هاي من نااميد‌كننده باشد اما تاثير خاصي از اين كارها نمي‌توان انتظار داشت. وضعيت بهتر از اين كه هست نمي‌شود. تاكيد مي‌كنم اين كارها بيشتر بهانه‌اي است براي درجا نزدن و الا براي اجراي يك كار عالي شرايط خاصي لازم است.
حميدي كه يك نقاش مدرن به شمار مي‌رود، مي‌افزايد: البته اين شكل برگزاري جاي شكر هم دارد. براي من خلق يك فضاي زنده و پويا در يك بستر بيمارگون و رو به احتضار عالي است. مانند جوانه‌اي است كه از خاك سر مي‌زند و نياز به حميات و مراقبت دارد.
وي تصريح مي‌كند: همه افرادي كه به عنوان تماشاگر در اين برنامه حاضر مي‌شوند مي‌توانند روي من تاثر بگذارند و در اعتلاي كار هنري من سهم داشته باشند؛ حالا اين فرد دانشجو و كارشناس باشد يا يك فرد عادي. مهدي حميدي كه رييس انجمن هنرهاي تجسمي اردبيل نيز است مي‌گويد: هنرمند به تنهايي نمي‌تواند موثر باشد. بايد وجوه سه‌گانه‌اي موجود باشد تا هنرمند را ياري كند. وي در توضيح اين وجوه سه‌گانه مي‌گويد: گالري، حمايت دولتي و منتقد هنري مثلث اعتلاي فعاليت‌هاي هنري است. اگر هر يك از اينها نباشد جريان هنري ابتر مي‌ماند و رشد نمي‌كند.
حجت مجرد هنرمند گرافيست اردبيلي، نيز درباره اين كارگاه نظراتي خاص دارد. وي مي‌گويد: نفس اجراي چنين برنامه‌اي يك ابتكار منحصر بفرد است و فكر مي‌كنم براي اولين بار در كشور باشد. اما نظر شخصي من اين است كه بايد نگاه تخصصي‌تري داشته باشيم و ببينيم ابعاد كار چگونه طراحي شده و چگونه پيش مي‌رود. فكر مي‌كنم تاثير تماشاگراني كه حاضر مي‌شوند خيلي زياد است و آسيب‌هايي نيز در پي دارد.
مجرد درباره آسيب‌هاي احتمالي مي‌گويد: وقتي عده‌اي بالاي سر يك نقاش جمع مي‌شوند و به كار او مي نگرند اما نقاش ديگر چنين جمع و تماشاگري پيرامون خود نمي‌بيند به خودي خود روي نقاش تاثير مي‌‌گذارد و آسيب‌زاست.
شايد در نگاه عاميانه نقاشي رئاليستي يك فضيلت محسوب شود و نقاشان رئاليست ما با تشويق و احسنت مواجه شوند اما نقاشان مدرن و نوگرا چنين تشويقي را نبينند. اين يك حس بد منتقل مي‌كند.
اين هنرمند مي‌افزايد: شرايط هنر در شهر ما به واسطه سنتي بودن ساختارهاي آن تمايل عمده‌اي به سمت هنر كلاسيك و كارهاي رئاليستي دارد و شايد نتوان تماشاگرها را از اين جهت مقصر شمرد اما مي‌توان براي اين برنامه شكل اجرايي بهينه‌تري جستجو كرد كه مقوم اين حركت باشد. وي در توضيح اين مسئله عنوان كرد: پيشنهادهايي به بانيان اين حركت شده است مانند اينكه كارگاه‌ها به صورت تخصصي‌تر برگزار شود. مثلا يك جلسه مختص هنرمندان رئاليست باشد و جلسه ديگر مختص نوگراها و نقاشان مدرن. در اين صورت است كه مي‌توان كارها را مورد بررسي دقيق‌تري قرار داد. حجت مجرد در ادمه مي‌گويد: پيشنهاد ديگري كه شده است در مورد جلسات نقد و بررسي آثار است كه مي‌تواند با حضور متخصصان و تحصيلكردگان و پيشكسوتان نقاشي انجام گيرد و براي نقاشان كارگاه مفيد واقع شود.
بهرروي و با وجود ديدگاه‌هاي مختلف پيرامون كارگاه نقاشي مفاخر اردبيل اين كارگاه در محل نگارخانه خطايي به كار خود ادامه مي‌دهد و نقاشان اردبيل با هزينه شخصي خود اين كار را پيش مي‌برند. گرچه حوزه هنري استان اردبيل و سازمان ميراث فرهنگي، گردشگري و صنايع دستي استان اردبيل در پشتيباني و هماهنگي كارگاه نقش دارند. بانيان كارگاه اميدوارند بتوانند اين حركت را تا رسيدن به اهداف مدنظرشان ادامه بدهند.
شايد شما نيز روزي در نگارخانه خطايي روي صندلي مخصوص بنشينيد و نقاشان اردبيلي چهره شما را روي بوم‌هاي سفيد خود رنگ‌آميزي كنند

 منبع: آوای اردبیل - شماره 380 - 30 شهریور 1390


زمین شناسی وتوپو گرافی سرعین

زمین شناسی وتوپو گرافی سرعین

از جهت توپو گرافی  شهر سرعین به سه دسته جلگه ای.کوهستانی وجلگه ای کوهستانی تقسیم می شوند و روستاهای اطراف ان به سه تیپ تقسیم می شوند،تیپ دشتی، تیپ دامنه ای وتیپ کوهستانی تقسیم می شوند .

در سال های اخیر از سوی سازمان حفاظت محیط زیست قله سبلان از محدوده ارتفاع 3600متر از سطح دریا های آزاد وبه وسعت 6879هکتار به عنوان اثر طبیعی ملی معرفی گردیده است.از ویزگی های اثر طبیعی ملی سبلان می توان به موارد زیر اشاره کرد

سنگ مقدس معراب یا معرابه.سنگ عقاب یا کارتال.دریاچه ی دهانه اتشفشان.یخچال ها  وبرف چال هایی با قدمت معادل عمر کوهستان.برخورداری از39تیره و356گونه  گیاهی.18نوع جانوروحشی. 22نوع پرنده از ان جمله می باشد(اراده حفاظت محیط زیست استان اردبیل 1387.69)

از دره هاو دربندهای معروف می توان به دره ی اسب مرز.دره الوارس یا قزل گول لر دره سی که از دره های شرق سبلان و یکی از عریض ترین وبا صفا ترین دره های سبلان به شمار می رود.

دریاچه یخچالی متعددی در دره ی قزل گول لر وجود دارد که حاکی از فعالیت گسترده ی یخچالی پس از دوره یخبندان می باشد

دو دریاچه و به اصطلاح ملی(گل) از وسعت قابل ملاحظه ای بر خوردار است وبه سبب این ابگیر ها این دوره به قزل گول لر(ابگیر های طلایی)معروف است.جاده در دست احداث این در را ابتدا به روستای الوارس سپس به سرعین مرتبط می سازد.

همچنین در بند روستایی و رگه سران در شمال سرعین ودامنه های کوه سبلان قرار گرفته که دارای مناظر طبیعی زیبا ودل انگیز می باشد.

از دیگر دره های زیبا                   میتوان به دره ساری دره.دره

کردده.دره وریناب.دره الداشین.دره گازیر.دره کنزق.دره ویند کلخوران.

دره کلخوران ویند می توان اشاره کرد

خانه هاي تاريخي اردبيل

خانه هاي تاريخي اردبيل

کلیه اسناد . پلان و عکس خانه های تاریخی اردبیل در موسسه موجود می باشد

خانه یکی از مباحث مهم در معماری ما می باشد. نیاز به خانه در این زمان خیلی احساس می شود ولی بایست با شناخت معماری گذشته و تطبیق آن با معماری معاصر این نیاز را برطرف کرد. واژه خانه که امروزه مصطلع است در گذشته به اتاق اطلاق می شده است اتاق خصوصی را (وستاخ) یا وثاق می نامیده اند، از واژه سرابجای کلمة خانه در اصطلاح امروز آن، استفاده می شده است.

موضوع مهم در خانه های گذشته طرح درونگرائی آنها بوده است. اندرون خانه یا جائی که زن یا به زندگی می کردند می بایست تنوع زیادی داشته باشد تا خستگی احساس نشود. البته در حال حاضر عیبهائی برآن خانه ها وارد می کنند بطور مثال مطرح می کنند که محل متراج دور بوده یا آشپزخانه در زمستان مسأله ایجاد می رده است.

این سنتی بوده که که متراج را بیرون از نشیمن می ساختند و یا آشپزخانه جائی بوده که زن خانه بتواند به راحتی در آن کار کند و کسی او را نبیند. اما در آپارتمان های امروزه مهمان از وسط اطاق می گذرد، خانم خانه برای رفتن به آشپزخانه از وسط مهمانها گذر می کند. متراج جائی است که بسیاری از مسائل را ایجاد می کند. [1]

اگرچه میزان سرما و دوام آن در مناطق سرد متفاوت است ولی به طور کلی اصولی که برای جلوگیری از اتلاف حرارت ساختمان در قسمت های مختلف این مناطق رعایت شده، کیسان و به طور عمده شبیه به اصولی است که در معماری مناطق گرم و خشک مورد توجه بوده است. با این تفاوت که در مناطق سرد، منبع ایجاد حرارت در داخل ساختمان است. همچنین در این مناطق تا حد ممکن تلاش شده به شکل طبیعی ساختمان گرم شود. اصول کلی و عمده ای کهدر معماری بومی این مناطق رعایت شده است عبارتند از:

1ـ استفاده از پلان متراکم و فشرده

2ـ به حداقل رساندن سطح خارجی در برابر حجم مورد پوشش

3ـ استفاده از مصالحی با ظرفیت و عایق حرارتی خوب

4ـ به حداقل رساندن میزان تعویض هوای داخلی و تهویه طبیعی و در نتیجه، جلوگیری از ایجاد سوز در داخل و خروج حرارت داخلی به خارج از اسختمان.

5ـ انتخاب بام های مسطح و نگهداری برف بر روی بام ها به عنوان عایق حرارتی.

تنها تفاوت بین این مناطق و مناطق گرم و خشک، تمایل و ضرورت استفاده از حرارت ناشی از تابش آفتاب در داخل ساختمان در فصل زمستان است. در هر صورت برای استفاده از انرژی حرارتی حاصل از تابش افتاب، پوشش سطوح خارجی به رنگ تیره انتخاب شده و ابعاد پنجره ها نیز نسبت به مناطق گرم و خشک افزایش یافته است.[2]

به دلیل سرمای شدید هوای این مناطق در فصل زمستان، فرم ها یا باز فرمهائی که ضلع های شمالی ـ جنوبی آنها بلندتر از ضلع های شرقی ـ غربی آنهاست مناسب نیست و بهتر است فرم ساختمان فشرده و پلان آن مربع باشد. ساختمانهای دو طبقه ای که فرم آنها شبیه به مکعب است، بهترین نوع ساختمان از نظر کنترل گرمای هوای داخلی است. [3]

مناسبترین جهت ساختمان در اقلیم سرد اردبیل بنا به نتیجه محاسبات دوازده درجه جنوب شرقی مناسب است.[4]

با بررسی بناهای مسکونی گذشته و حال تفاوت هائی در ویژگی فضاهای مسکونی مشاهده می شود. اندام های خانه ها در گذشته عبارت بودند از 1ـ سردر 2ـ هشتی 3ـ راهرو 4ـ حیاط یا میانسرا 5ـ اتاق.

1ـ سردر: اغلب خانه ها بخصوص خانه های مجلل دارای سردر یا درگاه بوده اند. معمولاً دیوارهای بیرونی کاهگل بوده فقط سردر مجلل ساخته می شد. نسبت عرض به تو رفتگی سردر معمولاً 1 به 2 بوده است. سکوهای کناری سردر را پاخورده و تو رفتگی را کنه می گفتند. در اصلی «درسر» و در جاهائی نیز دروازده گفته می شده است.

2ـ هشتی: بعد از سردر وارد هشت یا هشتی یا کریاس می شدند، هر چند بیشتر مواقع شکل آن به صورت هشتی است اما به مفهوم هشت (8) نیست بلکه هشتی هائی به شکل مربع و دیگر شکل ها داریم. این فضا و راهروهای پیچ در پیچ منتهی به حیاط های درونی و بیرونی مانع دید افراد غریبه به داخل حریم مقدس خانواده می شده است. ایجاد مکث، تقسیم فضایی و فضایی جهت انتظار از عملکردهای جالب این عنصر می باشد.

3ـ راهرو: برای وارد شدن به فضاهای مختلف از جمله فضای مهمانی و اندرونی می بایست از راهروهای پرپیچ و خم عبور کنند. راهروهای پیچ در پیچ خانه را دالان می گفتند. دو طرف سه دری ها نیز راهرو قرار می گرفته است. اگر در دو طرف تالار، راهروها کمی پهن تر باشد آنرا تخت گاه می گویند.

4ـ حیاط یا میانسرا

در خانه های شهرهای مختلف حیاط آنها به صورت باغی کوچک عمل می کرده است. میانسرا با تناسب طائی ایرانی و جهت گیری دستوری خود در تمام سال محیط بهداشتی مطبوعی فراهم و از گردش آفتاب و نور خورشید بهترین استفاده را می بردند.

جهت یابی میانسراها به قرار فوق حاصل ترسیم هندسی مستطیل های محاط در شش ضلعی منتظم است. قسمت شمالی میانسرا زمستان نشین قسمت جنوبی میانسرا تابستان نشین و قسمت شرق که از غرب نور می گیرد بیشتر انبار و از نورگیری سقفی استفاده می شود. در داخل حیاط باغچه و حوض نیز استفاده می شده است.

5ـ اتاق: در خانه های ایرانی اتاق ها به صورت سه دری، پنج دری، تالار و ... ساخته شده و هر کدام ویژگی خود را داشته اند. نورگیری اتاقها بسته به نوع آن متفاوت بوده است. بعضی از اتاقها که مطلقاً آفتاب به آنجا نمی تابید و نور کم داشت روشندانی در بالای آن می گذاشتند. اندامهائی چون تابستان خانه چون در میان دیگر اتاقها محدود بوده به این صورت نورگیری می شده است.

سه دری: اتاق سه دری اتاق خواب خانه بوده است. برای طراحی آن از نصف تناسب طائی استفاده می کردند (4 در 40/3) طبیعی است که با این عمق نور را به خوبی جذب می کرده است. در پشت اتاق پستوهای عمیق دردار وجود دارد.

پنج دری: به عنوان اتاق مهمانی بوده و عملکرد اتاق نشیمن را داشته است. در پنج دریها که از طرف طول نور گرفته اند از تناسب کل طائی به کار گرفته شده است. دو طرف پنج دری راهرو قرار داشته در وسط این اتاق تو رفتگی و کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد که به آن شاه نشین می گفتند.

تالار: کربال یا تلوار یعنی ساختمان بزرگ و ریشه واژه تالار است. این فضا برای استفاده در فصل گرما بوده و به هوای باز راه داشته است. در کنار تالار راهروهای بزرگی بنام تختگاه بوده که در انتهای راه پله قرار می گرفته است.

آشپزخانه: این فضا در محلی قرار می گرفته که به اتاق مهمان نزدیک باشد و نقشه آن بنا بر نقشه کلی خانه قابل تغییر بوده است.[5]

در معماری خانه های مسکونی دوره معاصر درونگرائی مفهوم خود را از دست داده و بیشتر خانه ها به صورت آپارتمانی با یک حیاط و راه پله ای از طریق پیلوت به هم راه دارند. یک در ساده نفررو و یا ماشین رو ورودی را تعریف می کنند و ایجاد حیاط برای کلیه واحدها مقدور نیست.

فضاهای خانه های مسکونی حال به دو قسمت عمومی و خصوصی تقسیم می شود که به طور عمده عمومی شامل فضاهای نشیمن و پذیرائی که بیشتر در جنوب قرار گرفته و از ضلع جنوبی نور می گیرند و فضاهای خصوصی شامل اتاق خواب ها می باشند و فضاهای آشپزخانه و سرویس ها بین دو فضاهای عمومی و خصوصی قرار می گیرند، اتاق خواب ها از ضلع شمالی نور می گیرند و در صورت بسته بودن نور اتاق خوابها از طریق پاسیو تأمین می شود.

انسانهای اولیه ابتدا در غارها زندگی می کردند و بعد از آنکه از غارنشینی خارج شده و در فضای باز مستقر شدند شروع به ساختن خانه کردن تا علاوه بر حفظ خود در برابر آسیب های محیط، مکانی را برای آرامش و اسایش خود ایجاد کردند. در ایران نیز از قرون قبل از میلاد فرهنگ خانه سازی در میان مردم عمومیت داشته است. اولین خانه ها از خشت بنا شدند و سپس پس از دوره هائی خانه سازی وارد مراحل پیشرفته خود شد.

خانه فضائی است که انسانها در آن به آرامش می رسند بنابراین تمام توان خود را در ساخت آن به کار می برند تا تمام عوامل آسایش خود را در آن ایجاد کنند، خانه های قرون گذشته در بیشتر موارد حالت درونگرائی داشت و پنجره ها به داخل حیاط باز می شد ولی در دوره معاصر با شروع شدن اپارتمان سازی خانه با حیات مرکزی مفهوم خود را از دست داده است.

یکی از عوامل تأثیرگذار درساخت خانه ها فاکتور نور و استفاده موثر از آن بخصوص در اقلیم سرد اردبیل بوده است. بنابراین در خانه های اردبیل بیشتر فضاهای اصلی را در جبهه جنوب قرار می دادند تا در هوای سرد بیشترین نور را در طول روز دریافت کند.

 

 

 

خانه سيد هاشم ابراهيمي

در بافت قديم، وچه شهيد گاه يكي از يادگاري هاي اواخر قرن 13 ه.ق در شهر اردبيل به شمار مي رود. اين بنا در حال حاضر تحت مالكيت اداره ميراث فرهنگي استان اردبيل است. بناي مذكور با يك هشتي كوچك از معبر كوچه وارد حياط مستطيلي مي شود. عمارت اصلي شامل دو طبقه همكف و زيرزمين است و تالار نسبتاً بزرگ و زيبايي دارد.

اين تالار كه بخش مهمي از بنا را تشكيل داده شامل دو رواق و يك شان نشين است كه با پنجره هاي مشبك ريز با شيشه هاي الوان بصورت اُرسی تزيين يافته است. تزئينات به كار رفته در تالار شامل مقدسنها، گچ بريها، نقاشيها و كتيبه هاي با ارزش است.

خانه رضازاده

خانه مرحوم رضازاده در محله اوچ دكان (يكي از محلات ششگانه) در اردبيل واقع شده كه قدمت آن به اواخر دورة قاجاريه مي رسد. سر در ورودي خانه منتهي اليه جنوب شرقي بنا در مقابل ميدانچه قرار گرفته كه از طريق هشتي به محوطه حياط وارد مي شود. بخش اعياني ساختمان در دو طبقه به مساحت 640 متر مربع و پلان فعلي شكل ساخته شده كه طبقه اول داراي دو اتاق گوشواره با يك راهروي ميانه و نيز راهروي ديگر عمود بر آن است ه با دو دسته پله به هم مرتبط مي شود و طبقه دوم نيز داراي دو اتاق گوشواره با يك تالار يا شاه نشين در وسط است.

 

خانه ارشادي

اين بنا كه در بدو احداث داراي كاربري مسكوني بود يكي از بناهاي تاريخي شهر اردبيل است كه در اواخر دورة قاجار ساخته شده اند. در دوران پهلوي دوم آن را براي استقرار يك مدرسه به آموزش و پرورش واگذار كردند.

ساختار بنا با مصالح بنايي(آجر 20 در 20) اجرا شده و داراي پي هاي سنگي است كه با ملاط ماسه، آهك پر شده است. ديواره هاي بيروني آجري و دروني خشتي است. از راه جداره هاي بيروني بنا با چهار رديف سنگ بازالت سياه تيشه اي باتراش دستي اجرا شده است.

پوشش سقف طاقهاي آجري و پوشش قسمت تخت آن تيرهاي چوبي است كه با مقرنسها گچي تزيين يافته اند.

 

بخاريهاي ديواري در شاه نشين قرار دارند درو پنجره هاي چوبي شيشه هاي رنگي به صورت طرحهاي اسليمي و همچنين طاق نماهاي گچي- آجري حياط به علاوه مقرنس ها، از تزئينات بنا به شمار مي رود. در حال حاضر خانه ارشادي تحت نظر ميراث فرهنگي مي باشد.

خانه وكيل الرعايا

خانه وكيل الرعايا در بافت قديمي شهر محله طوي واقع شده و آثار دوران قاجار است. بخش با ارزش بنا يعني تالار در قسمت غربي ساختمان قرار دارد و ابعاد آن 10 در 5 متر است ظلع شرقي تالار داراي پنجره ارسي با با شيشه هاي رنگين است كه در سمت ايواني كه با چهار ستون چوبي شكل مي گيرد قرار گرفته اند. آيينه كاري و مقرنس كاريهاي با نقاشيهاي پيراموني، از ويژگيهاي درون تالار هستند. و اين ساختمان هم اكنون مقر بنياد ايرانشناسي مي باشد.

خانه مروج

اين ساختمان در سال 1311 ه.ق بنا شده است، از نظر معماري جزو بناهاي درونگرا محسوب مي شود كه بخش اندروني آن از بين رفته است.

 

هشتي ورودي ضمن آنكه يك فضاي ارتباطي است مانع ديد مستقيم از بيرون به فضاي درون مي شود. داشتن شكل فعلي و خط تقارن مركز از ويژگيهاي پلان بناست كه در مركز آن يك تالار با ارسي هفت دري قرار دارد.

بخش قديمي بنا دارد پي سنگي با ملاط شفته آهگي بوده كه به صورت از راه سنگي اجرا شده است.

مصالح به كار رفته در بدنه ها آجرهاي 20 در 20 و سارة سقف نيز از نوع تير چوبي است. اين بنا از سال 1380 به محل فعاليت مركز پژوهشي آيت الله مروج تبديل شده است.

خانه خادم باشي

خانه خادم باشي از بناهاي دورة قاجاريه در محله سرتيپ آباد اوچ دكان قرار دارد.

اين بنا داراي هشتي ورودي و حياط اندروني و بيروني است ديوارهاي بيروني بنا از كاهگل ساخته شده و تنها طاق نماهاي دروني سردرب آجري هستند، قسمت بيروني بنا داراي تزيينات نقاشي و ارسي زيبا بوده كه در اثر حريق از بين رفته است.

خانه ميرفتاحي

 

اين بنا كه در سال 1250 ه.ق احداث شده در دوران پهلوي اول كاربري آموزشي داشت(اولين دبيرستان دخترانه) و سپس در سالهاي 1330- 1327 ه.ق به دبيرستان نظامي اجاره داده شد، خانه ميرفتاحي جزو بناهاي درون گرا محسوب مي شود كه در آن هشتي فضا ارتباط دهنده بيرون با ميان سر است. بناي موجود باقي ماندة بناي بزرگ تري با دو بخش اندروني و بيروني است، ساختمان داراي شبستهانهاي تابستاني و زمستاني است كه ارتباطشان از طريق پله هايي در سر گوشه ميان سرا، ميسر مي شود.

شاه نشين بخش مركزي با دو اتاق گوشواره كناري و اين اتاقها نيز با راهروهاي كناري مرتبط هستند، ورود به زيرزمين از ميان سرا و از طريق سر ورودي تعبيد شده، صورت مي گيرد، تزيينات آجري در نما به صورت راسته با نقش و نگار آجركاري در پيشاني و سردرهاست و آجركاري در قرنيز دندان موشي است. همچنين پنجره هاي ارس با طرح اسليمي با شيشه هاي رنگي از مشخصات بناست.

خانه صادقي

در سال 1283 ه.ق ساخته شده است و يكي از يادگارهاي دوران قاجار به شمار مي رود، اين بنا يكي از مجموعه بناهاي سه گانه(خانه مبشری، خانه خادم باشي، خانه صادقي) است كه در بافت قديم، محله اوچ دكان قرار گرفته و داراي سه بخش ساختماني به سه حياط است. ساختمان مركزي بيروني و ساختمان غربي كار بر اندروني داشته و هسته اصلي بنا را تشكيل مي داد. ساختمان بيروني شامل يك شاه نشين در قسمت مركزي بوده است كه مقدنس كاري، نقاشي ديواري(تا ارتفاع دو متر) پنجره هاي ارسي بزرگ هفت دري و سه دري با طرح اسليمي و نيز تذهيب و كتيبه آيه الكرسي با خط نستعليق در دور تا دور بنا، تزيينات آنرا تشكيل مي دهند.

 

خانه مناف زاده

خانه مناف زاده در سال 1353 ه.ق ساخته شده كه به لحاظ قرار گرفتن در بخش مركزي حياط- باغ(داراي حوض است) حالت كوشك مانند دارد. اختلاف سطح بين سمت شمالي و جنوبي معادل گامهاي نه پله،موجب شده كه نماي جنوبي يك طبقه و شمالي دو طبقه به نظر برسد. اين خانه (كوشك) كه پلان مستطيلي دارد با هرة چيني آجري (دوال بندي و طرح و نقوش هندسي) در نما، تزيين شده است.

در حال حاضر اين بنا ساختمان اداري حوزه هنري اردبيل است.

خانه مبشري

 

خانه مبشري يكي از آثار دوران قاجاريه است كه در بافت قديم محله اوچ دكان قرار گرفته است. اين بنا داراي هشتي ورودي و حياط اندروني و بيروني است. مصالح ديوارهاي بيروني از كاهگل است و تنها سر درب نماي داخلي بنا(مشرف به حياط) آجركاري شده است.

دبيرستان صفوي

دبيرستان صفوي در زمرة بناهايي همچون ساختمان سابق فرمانداري اردبيل قرار دارد كه در دوران پهلوي اول معماران آلماني طراحي و اجرا كرده اند .

مصالح به كار رفته عبارت از اره سنگي به ارتفاع حدود 20/1 متر و آجر در بدنه ها است.

اين ساختمان مثل اكثر بناهاي هم عصر و هر طرح خود دو بازو است كه در دو طبقه اجرا شده اند. ارتباط طبقه فوقاني از طريق پله هايي است كه بلافاصله بعد از ورود(به طبقه همكف) قرار دارند. قاب بندي آجري دور در و پنجره، هره چيني خط آسمان (دوربام) كاشي كاري معرق كتيبه بالاي سر در اصلي و سر در تالار سخنراني از مشخصات تزييني بنا محسوب مي شود.

تالار حكمت

 

تالار حكمت با قيمانده تالار خانه قديمي اربابي واقع در كوچه اربابي است كه سالها پيش به اداره آموزش و پرورش اردبيل واگذار شده و اكنون بناي يك مدرسه است. اين بنا داراي دو ورودي در ضلع شرقي و غربي بوده كه به اتاقها و جواجه نشين ها منتهي مي شده است تالار حكت داراي پنجره هاي مشبك و شيشه هاي رنگي با كتيبه هاي نفيس روي آنها است.

پنجره ها به صورت ارسي با طرح خورشيدي هستند. سردرهاي ورودي مقرنسهاي گچي زيبايي دارند كه با آيينه بندي پركار تزيين شده است. سقف دو پوش بنتا داراي كچ بري با طرح هاي ترنج و گل و بوته هاي ترمه اي وشاه عباس همراه با آيينه ماري است.

ضلع جنوبي تالار داراي رفهاي مستحكمي است كه در فواصل آنها روي پايه هاي نقاشيهايي از حيوانات و مناظر طبيعي با رنگ و روغن كار شده است.

ساختمان فرمانداري

تاريخ ساخت اين بنا 1310 ه.ق  پنچ سال قبل از دبيرستان صفوي است به بناي معروف شهر يعني شير و خورشيد(بيمارستان فاطمي) مدرسه صفوي و ساختمان فرمانداري سابق با مشاورة معماران آلماني ساخته شده ند. ساختمان فرمانداري به صورت نئوكلاسيك(ايراني) اجرا شده و داراي فرم پلاني V شكل است و در واقع اصول معماري ايراني در كالبد بنا با مصالح جديد و به كارگيري تكنيك ساخت اروپاييان پياده شده است.

 

در زيرزمين بناي اصلي اين ساختمان طاقهاي آهنگ به كار رفته است. قسمت شاه نشين(مقابل ايوان) به صورت مرتفع و دو بازوي كناري در دو طبقه اجرا گشته است. پيش بيني سيستمهاي تاسيساتي – الكتريكي و بهداشتي از مشخصه هاي ساختمان در مقايسه با وضعيت كالبدي و اجتماعي شهر در زمان احداث بنا به شمار مي رود.

 

 



[1] پیرنیا ـ 1374 ـ ص 153

 

[2] کسمائی ـ 1384 ـ ص 92

[3] کسمائی ـ 1384 ـ ص 120

[4] کسمائی-1384-ص127

[5] پیرنیا ـ 1374 ـ ص 159

 

شرح حال عبدی بیگ شیرازی مؤلف صریح الملک

شرح حال عبدی بیگ شیرازی مؤلف صریح الملک :

          خواجه زین العابدین علی (م 988 ق) فرزند عبدالمؤمن شیرازی، نویسنده و شاعر ایرانی، در شیراز به دنیا آمد و روزگار کودکی و جوانی را با آموختن ادب، علم سیاق و فنون توسل گذراند.

        عبدی بیگ به غیر از حساب و مستوفیگری از همان دوران جوانی در سرودن شعر، به خصوص در پرداختن به مثنوی ها و جواب گفتن خمسه نیز ید طولانی داشته و تخلّص «نویدی» را برای خود گزیده بود که پس از مدت زمانی آن را تغییر داد و تخلّص «عبدی» را اختیار می کند و در دوران حیات و بعد از آن نیز او به هر دو تخلّص اشتهار داشته و دارد.

        تقی الدین کاشی در کتاب «خلاصه اشعار» تفصیل بیشتری درباره ی عبدی به دست می دهد و چون خود نیز در همان روزگاران می زیسته و هم عصر وی بوده گفتارش نزدیک به حقیقت است:

        «سالهای دراز مستوفی و اواجه نویس دفتر خانه بود و در زمان شاه غفران پناه ابوالبقا شاه طهماسب روح اللّه روحه آن منصب به وی تعلق داشت و در امانت و دیانت و راست قلمی - که لازم است ارباب قلم را- نظیر و عدیل نداشت و در مدت منصب در افاضت احسان و اذاعت انعام و استیفای مطامع نقوی و تحصیل مراضی خاطر به وجهی توجه می نمود که زبان اهل روزگار به شکر آن الطاف و نیک نفسی شکر بار بود و رقاب ارباب قلم به حلوق نعم او گرانبار، و با وجود این حالات، در وادی شعر و فضیلت از دیگران ممتاز و مستثنی است و به صفای طبیعت وجودت قریحت و تزکیه نفس و تصفیه خاطر مثل و مانند ندارد و از اکثر سالکین مسالک سخنوری در پیش است و از مثنوي گويان و معاصران زمان خود بیش»

         مصداق این دعاوی و بينۀ این معانی آن که شاهزاده ابوالنصر سام میرزا در تذکره خود بیان می کند، امین احمد رازی مؤلف تذکرۀ هفت اقلیم در اقلیم سوم کتاب خود چنین بیان می کند:

       «عبدی بیگ در شیوه توسل و علم سیاق شهره آفاق بوده و هر گاه از شغل نویسندگی فراغت یافتی متوجه به شعر گفتن مي گشتد چنانچه دو مرتبه تتبع  خسه نموده و دیوانش زیاده از ه هزار بیت بوده»

        تقی الدین اوحدی نیز در تذکره  عرفات العاشقین دوباره از این شاعر نام برده است، یک بار ذیل عنوان«خواجه عبدی بیگ مفرده نویس» و بار دیگر تحت عنوان «نویدی شیرازي»

        حاج لطفعلی بیگ آذر بیگدلی نیز نام وی را در تذکره آذر آورده است یکجا ذیل «نويدي نوشته،اسمش عبید بیک و از اکابر بزرگ زادگان شیراز است  و در راستی و درستی بین الکتاب ممتاز و در علم سیاق مهارت داشته و در نظم نیز  افراشته است و جائی دیگر تحت عنوان  «عبدی» آورده است:

«عبدی سالها علم مسافرت افراخته و مثنوی در برابر مخزن الاسرار نظامی گفته از اوست»

از آن نامحرمان پیوسته در مجلس سخن گوید

کـه می تـرسد کسی با او حدیث درد من گوید

بـر زبان دارم شـب هــجـران چي تـسکیـــن دل

کـفــتگـوهائی کـه روز وصل با مـن کرده ای

کـسی کـه پـیــش تو اظـــهار آشــنـائی کـــرد

تـرا به دشـــمـنی خویــش رهـــنـمائی کــــرد

         در این قسمت از شرح حال عبدی بیگ جهت بررسی وی حتماً باید به کتاب ارزشمند تکملة الاخبار به تصحیح عبدالحسین نوايي  بپردازیم، وی در جای جای کتاب تکملة الاخبار راجع به زندگانی خود مطالب دقیق و دلپذیری در کتاب خود آورده است،    فی المثل در ضمن حوادث سال920 پس از جنگ چالدران و ضمن اقدام سلطان سلیم اول پادشاه عثمانی در تصرف تبریزو بردن جمعی از بزرگان وصنعتگران و دانشمندان تبریز به استانبول می نویسد :

     «جد مادری این فقیر خواجه نظام محمدبن خواجه عمادالدین علی شیرازی که در آن وقت وزیر خطیرۀ متبرکه مقدسه صفویه بود و از اردبیل به حفظ اهل بیت خود به دارالسلطنه تبریز آمده بود،اسیر ساخته همراه بردند، فرزندان ملازمی از پی او روان کردند تا بدانند که بر سر او چه آمده، بعد از چند سال آن ملازم باز آمد و هیچ خبر باز نیاورد و آن پیرمرد شیعه که به صلاحیت و تقوی معروف بود معلوم نشد به کجا و به چه طریق فرو رفت»

و باز در سال 931 نوشته:

«و این ذرّۀ حقیر در نهم رجب سنۀ مذکوره متولّد گشت.»

و در حوادث سال937:

       «در این قشلاق، شاهزادۀ عالم و عالمیان ابوالغالب سلطان محمد میرزا متولد گشته الککی او به حسین خان شاملو مفوض گشت و شاهزاده را به عظمت هر چه تمامتربه خانۀ او فرستاده بدو سپردند و او طوی عظیم چون بعد از واقعۀ چوهه سلطان، خان خانم منکوحۀ وی را که عمۀ عبداللّه خان استا جلو بود حسین خان به حبالۀ خود در آورد و والد این کمینه به آشنائی خانم مزبور، بعد از چوهه سلطان، به سلسلۀ حسین خان مربوط شد. فقیر را تربیت فرموده از ملازمت مدارس و مصاحبت طلبه و تلمّذ خدمت شیخ علی بن عبدالعالی بر آورده به سمت وزارت شاهزاذه ملازم درگاه ساختند . پدر خود در آن زودی وفات یافت و این بنده، بنابر انفراد، با حسین خان و وزرای او به سر نتوانست برد. لاجرم به دفتر خانۀ همایون افتاده کتاب و جزودان بر طاق نهاده به دفتر و اوراق پرداخت و از آن تاریخ، اسم این بنده در سیاق ارباب حساب در آمد.»

      این مفصل ترین اشاره ای است که عبدی بیک در تکملة الاخبار به زندگی خویش نموده و ظاهراً از این تاریخ، از خدمت حسین خان شاملو، به «دفترخانۀ همایون» منتقل شد ه و در «سیاق ارباب حساب» وارد شده و به اصطلاح امروزه عضو وزارت دارائی شده است. پیش از این که باز در کتاب  تکملة الأخبار به دنبال نکاتی در بارۀ زندگی وی بپردازیم، بهتر است راجع به «واقعۀ چوهه سلطان» و شخصیت حسین خان شاملو، چند کلمه ای به اختصار بگوئیم و باز بر سر مطلب رویم :

       چوهه سلطان از صاحب منصبان سپاه قزلباش بود  که در زمان شاه اسماعیل به مأموریتهای نظامی متعدّدی رفته و در قتل و غارت مخالفین شاه اسماعیل از هیچگونه قساوتی خودداری نکرده بود. پس از مرگ شاه اسماعیل و بروز برخوردهایی بین رؤسای قزلباش که منجر به شکست و نکبت استا جلویان شد، چوهه سلطان تکلو به جای کپک سلطان استاجلو مهر زد (سال 931 ).

      در سال 935 اوزبکان شهر هرات را در محاصره گرفتند و کار چنان بر شهر و شهریان دشوار شد که حسین خان شاملو حکمران خراسان بالاجبار با اوزبکان صلح کرد. بدان شرط که اوزبکان چند کوچ پس نشینند تا قزلباشان «با عیال و اطفال و حمال و اثقال» از شهر بیرون رفته خود را به مأمنی رسانند. حسین خان از هرات به سیستان گریخت و پس از غارت رعایای نواحی بست و زره و چپاول اموال ملک دینار و رعایایش در منطقۀ کیج و مکران، روی به قزوین نهاد و در هنگامی که طهماسب اول در ییلاق گندمان (ناحیۀ بختیاری) توقّف نموده بود به خدمت شاه رسید. چوهه سلطان که مقام والای خود را در خطر می دید ، توقف حسین خان را در دربار صفوی بر نمی تافت. زیرا حسین خان خواهر زادۀ شاه اسمعیل صفوی بود و امکان داشت که این قرابت نسبی موجب شود که شاه او را بر کشد  و تا پایۀ وکالت، یعنی وکالت سلطنت و به عبارت دیگر نیابت سلطنت بالا برد. ازین روی چوهه سلطان خواست که حسین خان را از میان بر دارد و برای این منظور ضیافتی ترتیب داد تا او را دعوت کند و هم در آن ضیافت کارش را به پایان رساند. اما این مطلب مکتوم نماند و راز از پرده بیرون افتاد و همان شب حسین خان  شاملو بر سر حریف تاخت و به در خیمۀ چوهه سلطان آمد. چوهه سلطان به دیوان خانۀ شاه طهماسب گریخت. حسین خان او را دنبال کرد و در خیمۀ شاه  با او به مجادله پرداخت. جنگ چنان مغلوبه بود که دو تیر بر تاج (عمامۀ) شاه طهماسب رسید. سرانجام ذوالقدران که آن شب عهده دار کشیک بودند با شاملویان متّفق شدند و یکی از آنان، چوهه سلطان را زخمی کاری زد و او هم بدان زخم در گذشت.

       اما تکلویان این امر را مکتوم نگه داشتند و فردای آن روز بر شاملویان تاختند. شاملویان شکسته و منکوب اصفهان گریختند. ولي سیصد نفر از آنان گرفتار شدند و تکلویان همگی را از دم تیغ گذراندند و شاه قباد پسر چوهه سلطان را به جای پدر وکیل یعنی نایب السلطنه قرار دارند. امّا دیگر طوائف قزلباش این درازدستی تکلویان را برنتافتند و در برابر تکلویان به جنگ ایستادند. در این رویا رویی شدید تکلویان به سختی شکست خوردند وعدۀ زیادی از آنان کشته شدند و ظریفان زمان تاریخ آن واقعه را «آفت تکلو» (937) یافتند. متعاقب همین حوادث بود که اولامه سلطان تکلو از ایران به عثمانی گریخت و سلطان سلیمان خان را به حمله به ایران ترغیب نمود.

       پس از دفع شر تکلویان، شاه طهماسب برای حسین خان خلعت فرستاد و او را به دربار خواند و منصب امیرالأمرائی ر به او و عبداللّه خان استاجلو تفویض نمود (937).

        عبداللّه خان نیز مانند حسین خان عمه زادۀ شاه طهماسب بود. امّا این منصب امیرالأمرایی و «وکالت شاه دین پناه» بر او نپایید. زیرا در سال 940 در بحبوحۀ جنگ ایران و عثمانی، شاه طهماسب دستور قتل وی را صادر کرد. نوشته اند که وی به توسط یکی از خویشان خود می خواسته شاه طهماسب را مسموم کند و حتی پس از این توطئۀ نافرجام، می خواسته که «مردم را به سلطنت سام میرزا» ترغیب نماید. حتی او را مهّم ساختند که «حسین خان سالک طریق عناد گشته روانۀ اردوی رومیان خواهد شد ». ازین روی، شاه طهماسب او را که به قراولی (جلوداری سپاه) سپاهش فرستاده بود احضار کرد و «اشاره کرد که او را پاره پاره کرده و سر او را قنبر اوغلی بر سر نیزه کرده و در اردوی همایون گردانید.»1

      عبدی بیک در خدمت چنین سردار سرکش مغرور و ناآرامی خدمات دولتی خود را شروع کرده بود و چون نتوانسته بود تبختر و تکبر او و همراهانش را بِرتابد از دستگاه وی به «دفترخانه همایون» منتقل گردید. اینک باز گردیم به اشارات عبدی بیک  به زندگانی خویش:

       ظاهراًعبدی بیک از آن تاریخ همه وقت در خدمت شاه طهماسب به سر می برده و گاهی در سفرها هم نیز در رکاب وی بوده کما این که در سال 940 که در ضمن جنگهای ایران و عثمانی، شاه طهماسب شهروان را در محاصره گرفته بود، عبدی بیک نیز «درآن سفر ملازم رکاب ظفر ارتکاب بود.»

       در کتاب تکملة الأخبار، عبدی بیک از اشعار خود و ماده تاریخ هایی که به مناسبت وقایع گوناگون ساخته بسیار یاد می کند و یک جا، صریحاً در مورد دولتخانه و عمارات سلطنتی شاه طهماسب در قزوین می نویسد:

       «این فقیر در صفت آن عمارت و باغات پنج هزار بیت کتابی مشتمل بر پنج بحر مثنوی موصوف به جنّات عدن به نظم آورده و به سمع و نظر نوّاب همایون رسانید.»

        سرانجام، در حوادث سال 973 می نویسد:

       «در یوم السبت عشرین شوال این بندۀ ضعیف از منصب استیفای مال خاصۀ شریفه عزل گشته به درویشی مقرر گشت.»

مــرا عـشرین شـوال از مــناصــب                        به عزلت ساخت دوران فارغ البال

اگــر خــواهی کـه تــاریخش بدانی                         به یاد آور همین «عشرین شوال»

      البته باید متوجه بود که کلمات «عشرین شوال» برابر است با 967 نه 973. مگراین که واو کلمۀ شوال را که در تلفظ مشدد است، در حساب نیز مضاعف محسوب داریم و دو بار حساب کنیم. در حالی که در ساختن مادّه تاریخ، حرف مشدّد یک بار بیشتر در حساب نمی آید مگر در لفظ ((اللّه)) که لام را مشدّد و مضاعف به حساب می آورند و آن را 60 می گیرند که با سایر حروف جمعاً66 می شود.

      باری از این لغزش عبدی بیک بگذریم و بگذاریم ببینیم دربارۀ زندگانی خود چه ها میگوید. ظاهرا ًوی، بعد از برکناری از منصب و حصول اجباری حالت «درویشی» به اردبیل رفته  و درآنجا، در جوار بقعۀ شیخ صفی،«مجاور» شده است. زیرا وی در حوادث همین سال، در پایان مقال، می نویسد:

      «و در یوم الخمیس غرۀ جمادی الاول [974] این بنده از قزوین هجرت نموده صبح دوشنبه پنجم شهر مذکور به دارالأرشاد اردبیل آمده در حظیرۀ مقدسۀ منورۀ معطرۀ متبرکۀ صفیۀ صفویۀ موسویۀ حسینیۀ علویّه حفت بالا نوار الرحمانیة و خصت بالازهار الروحانیة معتکف گشت و در غرۀ رجب، اهل بیت و فرزندان نیز رسیدند و چون انزوا و اعتکاف و انقطاع و تبتیل و ترتیل، در حظیرۀ اردبیل حفظه اللّه عن اخذوبیل دست داده و با لکلیه به وادی مطالعۀ علوم دینیه و مباحثۀ مباحث یقینیه افتاده اگر من بعد به تفصیل حالات دنیوه در این کتاب خوض ننماید معذور است.»

       عبدی بیک از همین جا دیگر به ذکر مطلبی در کتاب تکملة الأخبار،در باب خویش نپرداخته و تاریخ خود را نیز به حوادث سه چهار سال بعد خاتمه بخشیده و لب از گفتار فرو بسته، هیچ نمی دانیم که جرمش چه بوده و عزل وی چه علتی داشته، خود او از این بابت دیگر مطلبی ننوشته و دیگران نیز به سرنوشت  وی نپرداخته اند. حتی نمی دانیم عزل وی با سفر فرارمانند قاضی احمد كاشانی ارتباطی داشته یا نه.

       با این همه، عبدی بیک در آثار منظوم فراوان خود، نکته هایی در باب زندگانی خویش آورده که بسیار جالب توجه است دانشمندی از آذربایجان شوروی به نام ابوالفضل هاشم اوغلی رحیم اوف در این باره استقصای تمام کرده و به عنوان مقدمه بر کتابهای منظوم روضات الصّفات 1و مجنون و لیلی و هفت اخترعبدی بیک- که آکادمی علوم جمهوری شور وی آذربایجان چاپ خوبی از آنها نموده - شرح حال جامع و دقیقی بر اساس نکات مندرج در اشعار وی نوشته است:

       خواجه زین العابدین علی معروف به عبدی بیک متخلص به نویدی از مردم شیراز بود. پدر او عبدالمؤن و نیایش صدرالدین نام داشته اند. این شاعر خود در منظومه جام جمشیدی که در سال 943 سروده از مرگ پدر خویش یاد می کند و در ضمن نصیحت به برادر خود سعد الدین عنایة اللّه می گوید :

زهــی افــتـــاده ات از عـــالـم غـیـب           عــنـایـت نــامۀ مقـصود در جــیب

بــه نــامـت آن عـــنـایـت نــامه نامی           لــقب گــردیده ات «ســعدالأنـامی»

بــرادر گــــر بـــود بـــا جـــان برابر          تـــو هــسـتی بـهتر از جان ای برادر

پــــدر گـــر شـــد تــویی زویـادگارم           کـــاز او غــیر از تو مــیراثی ندارم

       عبدی بیک در مجموعۀ مجنون و لیلی خود از پسر ارشد خویش شمس الدین محمد مؤمن نام می برد و می گوید:

ای تــــازه نــــهــال بــاغ جــانــم             روشـــــن ز رخـــت چـراغ جـانـم

هــر چـند کـنون نـداری آن هوش            کــاز پــند بــمـالـدت کـسـی گــوش

کــان لـعــل ز روح چــاشنی گـیر           یـک ســال نــشد کـه شستی از شیر

        چون تاریخ سرودن منظومۀ مجنون و لیلی سال947 است پس تولد شمس الدین در همان حدود سال 946 بوده است. پسر دوم وی جلال الدین سلطان محمد نام داشته و ظاهراً تولد وی ده سال پس از شمس الدین صورت گرفته یعنی در حدود سال 957. این نکته هم شایان توجه است که عبدی بیک جام جمشیدی نخستین دفتر شعر خود را در 943 یعنی در بست و دو سالگی گفته و نخستین فرزند خود را در بیست و پنج سالگی یافته.

       از اشعار عبدی بیک بر می آید که غیر از سفر که در سال 941 به وان کرده سفری هم به گرجستان کرده است و در بازگشت از این سفر بوده که معزول شده (973) و متعاقب مزولیت به اردبیل سفر کرده (974) و مدت هفت سال در مقبرۀ شیخ صفی مجاور و معتکف بوده. تا این که در شصت سالگی به قزوین بازگشته (981) و پس از اقامتی چند ساله، بار دیگر به اردبیل باز گشته و در سال 988 در همین شهر جان به جان آفرین سپرده .

        عبدی بیک طبعی روان و توانا داشته است ، مجموع اشعار تغزلی او در ده هزار بیت جمعاً در سه دیوان، مرتب شده بود که فعلًا در دست نیست. اما مثنویهای او فراوان است. وی بنابر گفتۀ سام میرزا خمسۀ نظامی را جواب گفته ولی نه یک بار بلکه سه بار، بدین گونه :

خمسۀ اول : مظهرالاسرار، جام جمشیدی، مجنون و لیلی، هفت اختر، آیین اسکندری

          خمسۀ دوم : جوهر فرد، دفتر درد، ردوس العارفین، انوار تجلی، خزائن ملکوت

      خمسۀ سوم : روضة الصفات، دوحة الازهار، جنة الأثمار، زینة الأوراق، صحیفة الأخلاص

       از این مثنویهای متعدد گذشته، منظومه های دیگری نیز داشته به نام سلامان وابسال، طرب نامه و دیباجة البیان. شاعر خود، به نظم این آثار تصریحات روشن و فراوان دارد، ولی این منظومه ها هنوز به دست نیامده.

       بسیاری از آثار وی در حقیقت تکمله ای است بر تکملة الأخبار. بدین معنی که وی بسیاری از وقایع تاریخی را دست مایۀ سرودن منظومه های خود قرار داده است. فی المثل در منظومۀ روضة الصفات به باغهای قزوین اشاره مي كند که هر کدام به یکی از شخصیتّهای تاریخی تعلق داشته من جمله مهین بانو ملقب به سلطانم خواهر شاه طهماسب و شاه نعمة اللّه شوهر یکی دیگر از خواهران شاه و سوندوک بیک قورچی باشی از کسانی که در نخستین روز با شاه اسماعیل صفوی پای در رکاب نهادند و در راه استقرار دولت شیعی صفوی شمشیر به دست گرفتند. وصفی که عبدی بیک از نقوش بدیع دیوارهای ابنیۀ مذکور می کند از لحاظ احتوا بر دقایق هنری و مایه های نقاشی بسیار دل انگیز است.

           «خوشبختانه نسخۀ کاملی از مثنویات نویدی در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران به شمارۀ 2425 وجود دارد که در مجله نهم فهرست آن کتابخانه (1077ص-1078) اجزای آن به شرح ذیل ذکر شده است :

     «دیوان از نویدی شیرازی و روی هم 27600 بیت است. دو خمسه است و یک خزانه. در آغاز بندی است در گزارش شعرهای دشوار خسرو دهلوی و جامی و حافظ و شاهی و دهکی و کمال و ظهیر فاریابی و سلمان و کاتب نیشابوری.

آثار عبدی بیک شیرازی :

 

      بوستان خیال به تقلید از سعدی که آن را در ده باب در 961 به پایان برد. سه خمسه که دو مجموعه نخستین آن مظهر اسرار و جوهر فرد، جام جمشیدی، لیلی و مجنون، هفت اختر  و انوار تجلی، آیین اسکندری و فردوس العارفین .

خمسه سوم که در گرجستان سروده، شامل روضة الصفات، دوحة الازهار، جنة الاثمار، زینة الاوراق و صحیفة الاخلاص است.

     وی علاوه بر اینها سبعه اي نیز سروده که درونمایۀ آن مذهبی است و عبارتند از :

صحیفه لازیب، درباره بِسِملهَ و حَمدَ لَه و دیگر مفاهیم  آن لوح مسطور در نعت پیامبر بحر مسجور در مناقب امامانش منشور شاهی، مروج الاسواق، مهیج الاشواق و نهایه الامجاز عبدی دو اثر منثور نیز با نام تکملة الاخبار در تاریخ روزگار خود و صَریحُ الملک در شرح املاک و عمارتهای بقعه شیخ صفی الدین دارد.

 

 

 

 

حاج ميرزا صالح انواري

حاج ميرزا صالح انواري

1246/-14صفر 1319/هـ.ق

حاج مير صالح بن مير عبدالرحيم بن سيد هاشم بن سيد باقر بن سيد حسين بن سيد عسكر از احفاد سيد المحققين سيد حسين بن سيد ضياءالدين ابي‌تراب حسن بن ابي جعفر محمد موسوي كركي عاملي است كه نياكانش به امام موسي الكاظم (عليه‌الصلوات والسلام) مي‌رسد. وي فقيه ماهر، عالم زبردست و بارع بوده است. سيد اعيان در اعيان الشيعه مي‌نويسد: «السيد الميرصالح بن الميرعبدالرحيم العطار الموسوي الاردبيلي متوفي 1319 به اردبيل عالم فاضل من تلاميذ السيد حسين الترك‌له تقريرات بحث السيد حسين الترك»[1]

علامه تهراني درنقباء البشر مي‌نويسد: «هو السيد المير صالح بن المير عبدالرحيم الموسوي الاردبيلي لمعروف بالعطار فقيه ماهر و عالم بارع كان من نجف الاشرف من تلاميذ السيد حسين الكوه كمري و غيره. من اكابر علماء عصره و كتب من تقريرات استاده في الفقه مجلدين جليلين يدلان علي مزيد خبرته و مدي اطلاعاته و بعد تكميل نفسه عاد الي اردبيل فقم فيها بالوظايف و صار من المراجع و حصل علي سمعه و جاه و احترام الي ان توفي في حدود 1319 و لما وصل خبر وفاته الي النجف اقام له الحجت المرحوم المولي محمد الفاضل الشربياني مجلس الفاتحه غايت العزّ و الاناقه و لكن ولده السيد ابراهيم كان في الخف يوم ذاك فبذل هو نفقات ذلك مصروفاته و كانت سبعين تومانا و هذا المبلغ كثير للغايه بوم ذالك و للمترجم له غير ما ذكر حواشي علي رساله عمليه بخطه عند السيد آقا التستري في النجف من فتواه فيها وجوب الاجتهاد عينا علي من له الاستعداد من باب المقديه و له شرح علي الرسائل بقلمه ذكره حفیده السيد هاشم الاردبيلي ثم رايت عند ولد السيد هاشم السيد ابوالفضل الاردبيلي المشتغل في النجف في سنة 1387 و هي تعليفات علي حواشي الرسائل بقلمه الشريف بعنوان قوله. قوله. ثم دون تلك الحواشي تلميذه الفاضل الخطاط الشهير محسن خوشنويس الردبيلي في حياه استاد المحشي و فرغ من تدوينها في اواخر شعبان 1312 نقلا عن خطوط المحشي التي كانت متفرق في معرض التلف و اثني علي استاده المحشي ثناء جميلا»[2]

 به نوشته تاريخ اردبيل و دانشمندان اين تعليقه از اول رسائل تا آخر باب تعادل و تراجيح است و در آخر كتاب معلوم مي‌شود كه صاحب ترجمه از شيخ انصاري نيز استفاده كرده است و آن را در كتاب خانه سيد ابي‌الفضل بن سيدهاشم بن سيد ابراهيم بن حاج ميرصالح در نجف ديده است. مولف اردبيل در گذرگاه تاريخ مي‌نويسد: «مردي بسيار باهوش و ذكاوتي بوده و در مباحث علمي رسائل فقهي فضل و كمال به سزائي داشت و بر كتاب رسائل شيخ مرتضي انصاري حاشيه‌اي نوشته بود كه امروز ملاحظه آن علماء و دانشمندان را به درجه علم و دانش او دلالت مي‌كند و مقام فضل و پرمايگي نويسنده را نشان مي‌دهد.»

بعضي از مطلعين معتقدند كه اگر او در نجف رحل اقامت مي‌افكند و به مطالعه و تحقيقات خود ادامه مي‌داد بي‌گفتگو از بزرگان درجه اول آن حوزه علميه مي‌گشت و چه بسا شايستگي زعامت عالم تشيع را كه در قوّه داشت به فعل مي آورد لكن حب وطن او را به زادگاهش رجعت داد و در اردبيل مقيم ساخت.[3]

آقاي صدوقي در «تدوين الاقاويل» او را نجل پنجم و ششم سيدحسين مجتهد دانسته ولي به جز نام پدر از اجداد او اسمي نبرده است و ظاهراً در هيچ يك از كتابهائي كه شرح حال او نوشته‌اند از اسامي اجداد وي تا سيدحسين نام برده نشده است مولف تاريخ اردبيل و دانشمندان سلسله نسب او را احاله به عنوان ميرمحي‌الدين در كتاب خود كرده ولي در شرح حال ميرمحي‌الدين نيز چيزي ننوشته است و آنچه ما در صدر مقال آورده‌ايم مستند به نوشته و يادداشتي است كه مرحوم آقاي مرتضي دلجو در دفتر يادداشت خود نوشته است.

در پايان مقال اشاره به چند نكته را ضروري مي‌داند: نخست آن كه همان طوري كه قبلاً اشاره شد او داماد مرحوم آقاي حاج ميرزا محسن آقا مجتهد بوده و خواهر بطني و اعياني حاج ميرزا لطف علي‌آقا و حاج محمد جعفر امين‌التجار و آقا ميرزا علي‌اكبر آقا مجتهد به نام حليمه خاتون را در حباله نكاح داشت و مرحوم حاج مير صالح آقا از اين بانو داراي دو پسر و يك دختر بوده است. پسر بزرگش مرحوم آقا سيدابراهيم بوده كه تهراني در مورد او در نقباء البشر مي‌نويسد: «هو السيد مير ابراهيم بن امير صالح الموسوي الاردبيلي عالم فاضل و المتقي و كان والده الصالح من اعلام المجتهدين في اردبيل و له رساله عمليه قام مقامه في المرجعيه بعد و فاته ولده المترجم الي ان توفي»[4] و مولف تاريخ اردبيل و دانشمندان نيز مي‌نويسد: «دوره تحصيلاتش در نجف بوده و قائم مقام والد خويش گرديده و به نشر احكام شرع و امام جماعت و ساير مراجعات آن شهر مشغول بوده و در اردبيل درگذشته و قبرش در اردبيل جنب امامزاده در مسجد ميرصالح مرحوم معروف است كه در تاريخ جمعه 27 جمادي‌الاول 1332 فوت نموده است.»

پسر دومش آقاي حاج سيدهاشم آقا بوده است كه علامه تهراني بعضي از كتابهاي مرحوم حاج ميرصالح را در نزد پسرش آقا سيد هاشم، آقاي سيد ابوالفضل در نجف ديده است. و دخترش ربابه خانم همسر آقاي حاج ميرزا رفيع صدوقي فرزند مرحوم آقاي شيخ عطاءاله شيخ العلماء بوده است و مرحوم آقاي حاج مير صالح از همسر ديگر خود يك پسر و يك دختر داشته‌اند كه پسرش مرحوم آقاي حاج سيدتقي انواري و دخترش سارا خانم همسر مرحوم آقاي مير بهاءالدين فرزند مرحوم آقاي محمدصادق امام جمعه اردبيل بوده است. دو ديگر آن كه مرحوم آقاي حاج مير صالح آقا استاد فرزندان حاج ميرزا محسن آقا، مرحومين حاج ميرزا لطف‌علي آقا، ميرزا علي‌اكبر و آقا ميرزا يوسف و آقا ميرزا عبداله و آقا شيخ حسن كه بعضي به تناوب در نزد ايشان تلمذ نموده‌اند.

آقاي سيد فخرالدين موسوي مولف كتاب تاريخ اردبيل و دانشمندان مي‌نويسند: «آقاي سيد صالح مجتهد (000ـ1319) سيد صالح بن سيد عبدالرحيم موسوي اردبيلي: وي فقيه ماهر و عالم زبردست و بارع بوده دوره تحصيلاتش را در نجف پيش سيدحسين كوه‌كمري و ساير اكابر علماي عصر خويش به پايان رسانده و تقريرات استادش را در فقه در دو مجلد نگاشته است، استادی و مزيد اطلاع وي را مي‌رساند. بعد از پايان درس و کسب حاجت خويش از علم و اخلاق حسنه و ساير ملكات فاضله، به اردبيل برگشته و از مراجع مهم عصر خويش شده و انگشت‌نما بوده است تا اينكه در چهاردهم صفر سال فوق در اردبيل درگذشت.»

مرحوم فاضل شربياني پس از شنيدن خبر فوت ناگوار آن مرحوم مجلس يادبودي در نجف‌اشرف با بهترين پذيرايي و اعلي‌ترين مصارف گرفته هزينه آن مجلس سوگواري به مبلغ هفتاد تومان رسيده ولي فرزند ارشد وي در آن ايام در نجف مشغول تحصيل بوده مخارج فاتحه را متحمل شده و از فاضل شربياني قبول نكرده كه وي چنين مخارج سنگين را عهده‌دار گردد. مرحوم آقا سيد ابراهيم پس از درگذشت پدر به اردبيل مراجعت نمود و قائم مقام پدر گرديد و به تاريخ 1332 درگذشت و او هم مثل پدر مجتهد و صاحب رساله عمليه بوده است.

صاحب ترجمه از نبيره‌هاي سيدحسين مجتهد عاملي موسوي است و شرح حال وي مفصلاً در تراجم علماء و دانشمندان مطرح شده به ويژه در امل الامل و لولوء ‌البحرين و روضات الجنات و رياض العلماء نوشته شده است. بعد از حاج مير صالح مجتهد اولاد وي معروف به طايفه‌ي انواري مي‌باشند تبار نامه‌اش در شرح حال سيد محي‌‌الدين ابن سيد موسي خواهد آمد.» (ولي متاسفانه مولف محترم در شرح حال سيد محي‌الدين اشاره‌اي به شجره آنها ننموده است.) سپس درباره شاگردان حاج مير صالح مجتهد مي‌نويسد: «شاگردان زيادي از محضر وي استفاده نموده‌اند از آن جمله والد نگارنده سيد محمد بن سيد حمزه، سيد محمد تقي بن سيد مرتضي خلخالي، ميرزا محسن معروف به عماد الفقراء كه حاشيه رسائل استادش را با خطی بسیار زیبا و ریز بصورت یک کتاب جالب آورده و در بدو امر حواشی مزبور در حاشیه بوده اول خطبه كتاب از عماد الفقراء است... اين تعليقه از اول رسائل تا آخر تعادل و تراجيح است و در آخر كتاب معلوم مي‌شود كه صاحب ترجمه از شيخ انصاري نيز استفاده كرده پايان ترتيب تعليقه به سال 1312 بوده است.» نگارنده گويد: «اين تعليقه پيش سيد ابوالفضل بن سيد هاشم بن سيد ابراهيم بن حاج مير صالح مجتهد در نجف موجود است و در جزء كتب خويش قرار داده است.»

نكته شايان توجه اينكه علامه تهراني در نقباء البشر در ذيل عنوان آقاي سيد ابراهيم بن سيد صالح اردبيلي (جلد 1، صفحه 16) آقاي سيد هاشم متوفاي 16/ذي‌حجة 1370/هـ.ق را پسر سيد ابراهيم نوشته كه نوه آقا سيد صالح انواري بوده و پدر آقاي سيد ابوالفضل افكاري انواري و در عنوان خود آقاي سيد صالح اردبيلي نيز در جلد 2، صفحه 887، آقاي سيد هاشم با همان تاريخ فوت مذكور پسر آقا سيد صالح قيد نموده و اضافه مي‌نمايد كه در سال 1378/هـ.ق پاره‌ي از كتابهاي آقاي حاج ميرزا صالح را در نزد آقا سيد ابوالفضل پسر آقا سيد هاشم ديده است. بايد توضيح داده شود كه آقاي سيد هاشم پسر آقا سيد صالح برادر بطني آقا سيد ابراهيم و پدر آقايان سيد عبدالكريم و سيد عبدالعزيز و سيد توفيق و سيد طه انواري بوده و عموي آقا سيد هاشم پدر آقا سيد ابوالفضل مي‌باشد و دو سيد هاشم در خانواده ايشان موجود بوده است.



[1] (اعيان الشيعه جلد 7 صفحه 368)

 

[2] علامه تهراني نقباء البشر جلد 2 صفحه 887

[3] اردبيل در گذرگاه تاريخ، جلد 1، صفحه 169

[4]  نقباء البشر، جلد 1، صفحه 16

اصطلاح پیر

اصطلاح پیر

پیر، اصطلاحی عرفانی به معنای مرشد و راهنما معادل شیخ در زبان عربی، و بابا در لهجه های غرب ایران و در زبان ترکی. واژه پیر در متون عرفانی و ادبی فارسی به تنهایی و یا به صورت ترکیباتی همچون پیر طریقت، پیر صحبت و ...به فراوانی به چشم می خورد. اصطلاح پیر که از دیرباز در میان صوفیان ایران، به ویژه خراسانیان رایج بوده است، در متون فارسی تصوف مربوط به سده 5 ق / 11م همچون ترجمه رساله قشیریه، طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری و پند پیران، بسیار به کار رفته است؛ اما چنین به نظر می رسد که در این متون، در غالب موارد واژه پیر یا پیران هنوز بار اصطلاحی خود را نیافته، و در این گونه موارد مقصود از «پیران»، بزرگان، پیشروان طریقت و پیش کسوتانف و گاه به سادگی، صوفیان، و نه راهنمایان و مرشدان بوده است (مثلاً نکـ: قشیری، 11، 28، 36، 42، 44، 58؛ خواجه عبدالله ، 2، 4؛ پند پیران، 4، 12، 18، 23).

با گذشت نزدیک به یک سده، در آثار عرفانی سده 6 ق چون انس التائبین احمد جام ( 1/ 126، جمـ)، اسرارالتوحید محمد ابن منور (1/ 45- 48، جمـ) و تمهیدات عین القضات همدانی (ص 10، 27- 28، 30- 31، جمـ)، آنجا که ویژگیهای پیر شرح داده می شود، این واژه به معنای دقیق اصطلاحی خود، یعنی مرشد و راهنما آمده است، از سوی دیگر، هرچند که در متون قدیم تر اصطلاح «شیخ» و جمع الجمع آ« «مشایخ» نیز به طور پراکنده دیده می شود، اما کاربرد این اصطلاح به تدریج رواج بیشتری می یابد، چندان که در متون فارسی مربوط به اواخر سده 6 ق به بعد، اندک اندک هم پایه «پیر»، و گاه حتی بیش از آن به کار می رود (نکـ: همانجاها؛ قس: نجم الدین کبری، «السائر...»، 338، رساله...، 57- 61؛ بخاری، 162- 167؛ باخرزی، 64 ببـ ). به این ترتیب، چنین می نماید که در سیری تاریخی، واژه پیر پس از آنکه مفهومی اصطلاحی یافته، جای خود را به تدریج به واژه شیخ داده است.

در متون عرفانی فارسی، پیر راهنما و مرشدی است که با دستگیری از سالک و هدایت او، وی را گام به گام در طریق سلوک پیش می برد و با تربیت معنوی و اصلاح معایب نفسانی وی، او را به سرمنزل مقصود می رساند. در این هدایت روحانی، آنچه موجب تحول سالک و تغییر جهت در زندگی او می گردد، نقش ولایی پیر در تولد معنوی مرید، با کمک «برکت» یا نیروی روحانی است که پیر با واسطه حلقه های سلسله طریقه اش از پیامبر (ص) دریافت داشته، و «همت» یا اراده و عزم معنوی پیر است که بی آن، چنین ولادت دوباره ای امکان پذیر نخواهد بود. به باور صوفیه، کوشش مرید هر چند پی گیر و مصرانه باشد، اگر بدون نظارت و حمایت پیری کامل صورت بگیرد، بی ثمر و ابتر می ماند و راه به جایی نمی برد؛ از این روست که صوفیه از یک سو مرکز «مدار طریقت» را پیر دانسته، و او را «همچون نبی در میان است» شمرده اند، و از سوی دیگر مریدی را که  از هدایت پیر بی بهره باشد، بی بهره از دین خوانده و گفته اند: مریدی که او را پیری نیست، پیر او شیطان است (خواجه عبدالله، 547- 548؛ محمد بن منور، 1/ 46- 47، 296- 297؛ عین القضات، 10- 11، 28؛ عبّادی، 60؛ بخاری، 211). به علاوه همان گونه که برای سالک، دادن دست ارادت به پیری راه دیده و اطاعت از او، شرط لازم طی طریق است، برای پیر نیز دستگیری  از مریدان و هدایت آنان به معنای ایفای نقش باطنی است که از سوی خداوند برای او در نظر گرفته شده است و از این رو، بر وی فرض و واجب شمرده می شود (عین القضات، 11؛ علاء الدوله، 176).

مشایخ صوفیه بر این نکته تأکید کرده اند که در رابطه میان پیر و مرید، هشیاری نسبت به این نکته اهمیتی فوق العاده دارد که این خداوند است که پیری خاص را برای ارشاد مریدی خاص بر می گزیند و به مصداق آیه «قَد عَلِمَ کُلُّ اُناسِ مَشرَبَهُم» (بقره / 2/ 60)، برای هر مریدی مشرب و آبشخور معنوی ویژه ای در نظر می گیرد و از این روست که هر پیری قادر به هدایت هر مریدی نیست. با توجه به این اصل، مرید صادق باید قدر پیر خود را درست بشناسد و بداند که جز از طریق این پیر، به مطلوب خویش نمی رسد و به همین سبب، اراده خود را تماماً تسلیم اراده پیر خود کند و دل خود را با اشتیاق به ولایت پیرش، با او پیوند دهد، و این همان است که صوفیه از آن با عنوان «ربط القلب بالشیخ» یاد کرده اند (نکـ: نجم الدین کبری، همان، 57، علاء الدوله، 123، 171).

در بیشتر کتابهای صوفیه شرحی از ویژگیهای پیر کامل، آدابی که مرید در برابر پیر خود ملزم به رعایت آنهاست، و نیز آداب و ملاحظاتی که پیر در رابطه با مریدانش ملزم به رعایت و در نظر گرفتن آنهاست، آمده است (نکـ: هجویری، 62؛ احمد جام، 1/ 126- 136؛ محمد بن منور، 1/ 315- 316؛ نجم الدین کبری، «آداب...»، 280؛ عین القضات، 30- 34؛ عزالدین، 227- 233؛ فرغانی، 172- 175، 178- 180؛ بخاری، 162- 167).

در این آثار، پیر کامل شیخ واصلی دانسته شده که در طریق سلوک با مجاهده و تزکیه نفس و تصفیه باطن خود، از مشاهدات، نصیبی وافر گرفته، و به مقام قرب حق رسیده است. این پیرِ منتهی راهبری است که به علوم شریعت، طریقت و حقیقت آگاه است، روی دل به سوی خدا دارد، از هوسهای دنیوی فارغ است و به سبب وقوف به خطرات سلوک و مکاید نفس، و آشنایی با انواع واقعات و مشاهدات، با فراست و تصرف خود، مرید را در تزکیه نفس یاری می دهد، راز واقعاتش را بر وی می گشاید و مانع از بروز و رشد تکبر در سالک، و توقف او در منزلی از منازل سلوک می شود، و به این ترتیب، با همت خود دست مرید را می گیرد و او را از خطرات راه و آفتهای گوناگون آن می رهاند (محمد بن منور، 1/ 45، 315- 316؛ نجم الدین کبری، رسالة، 62، «السائر»، 338- 339، «آداب»، همانجا؛ احمد جام، 127؛ عین القضات، 30؛ باخرزی، 27- 28).

در کار هدایت سالک آنچه بر پیر واجب است، نخست آن است که از روی هوا و هوس و حظّ نفس کسی را به مریدی نپذیرد و تا آن هنگام که اذنی خاص نیافته است، به هدایت وی اقدام نکند، دیگر آنکه آنچه در خلوت خود با حق دریافت می کند، به مریدان مستعد انتقال دهد و در همه حال باا فراست خود استعداد و توانایی هر مریدی را بشناسد و به قدر ظرفیت و توانش او را به انجام دادن امری وادارد، تا راه وصول او به هدف کوتاه تر گردد، دیگر آنکه در همه حال با خلق خدا با تواضع، سکینه، طمأنینه و وقار سلوک کند و به هیچ روی به مال و جاه مرید چشم نداشته باشد. همچنین بر شیخ لازم است که کژی و اشتباه مرید را با مدارا و لطف اصلاح کند و او را با موعظه و نصیحت بر سر توبه آورد و تا آن هنگام که بر خطای خود اصرار نورزد، نظر صحبت و تربیت را از او بازگیردا (هجویری، همانجا؛ محمد بن منور، 1/ 315- 316؛ عبدالقادر، 187- 188؛ عزالدین، 227- 233).

آنچه در این سفر معنوی بر مرید صادق واجب است، آن است که بی هیچ پرسشی در متابعت کامل پیر خود باشد، و همه اراده، دانش و هوای خویش را به یک سو نهد، در حضور و غیبت او را حاضر بداند و حرمت او را نگاه دارد، در اجرای دستورهای وی به جان بکوشد و هرگز در انکار او در دل یا بر زبان سخنی نراند (احمد جام، 131- 134؛ محمد بن منور، 1/ 316؛ سهروردی، عبدالقادر، 105- 106؛ عبدالقادر، 183، 186- 187؛ بخاری، 162- 167؛ فرغانی، 178- 180). با رعایت این آداب و به کمک ریاضتها و مجاهدتها، مرید می تواند امیدوار باشد که مراتب سلوک را طی کند و به برکت نَفَس پیر، در عالم معنا دوباره متولد شود. از آنجا که این ولادتِ معنوی با همت و هدایت پیر واقع می شود، و پیر را پدر معنوی مرید شمرده اند (سهروردی، عمر، 35؛ نجم الدین رازی، 241- 244؛ عزالدین، 31، 76). بهره معنوی مرید از پیر خود چنان است که پس از مرگ پیر نیز ادامه دارد (قشیری، 589- 590).

امامزاده سید حمزه

امامزاده سید حمزه، واقع در کلخوران اردبیل در جنوب آرامگاه شیخ جبرئیل. بنای چهار گوشۀ آجری ساده ایست به ارتفاع 45/2 متر با گنبد عرقچینی و یک ورودی در شمال. در بارۀ شخصیت این امامزاده و نسب سید حمزه از کتاب بحرالانساب چنین نقل شده است: «از فرزندان صالح امام موسی کاظم (ع) پنج فرزند: حمزه، قدرالدین، قوام الدین، بدرالدین، صدرالدین قدس الله اسرارهم از بغداد روی به ولایت ری نهادند و چون به شهر رسیدند متفرق شدند. حمزه و صدرالدین روی به ولایت اردبیل نهادند و چون به شهر رسیدند وطن ساختند و به تفسیر احکام اسلام و ارشاد خلایق پرداختند و هم در آنجا درگذشتند، مدفن حضرت حمزه در کلخوران است و بقعۀ شیخ امین الدین جبرائیل پدر شیخ صفی الدین و چند قبر در شمال آستان کوچک او ساخته شده و قبر حضرت صدرالدین نیز در همین قریه ولی تقریباً در یک کیلومتری سمت غربی آن در وسط اراضی زراعتی واقع است». لازم به تذکر است که بیشتر منابع مزار سید حمزه فرزند امام موسی کاظم (ع) را در شهر ری و در آستانۀ حضرت عبدالعظیم می دانند. امامزاده حمزۀ کلخورانی در محل به نام «ساری گل آقاسی» یا آقای گل زرد نیز معروف بقعه شیخ جبرائیل، واقع در دهکدۀ کلخوران در نزدیکی اردبیل. بقعۀ مزبور متعلق است به شیخ امین الدین جبرائیل پدر شیخ صفی الدین، جد شاهان صفوی. این بنا در باغ وسیعی معروف به باغ شیخ قرار دارد با باغچه های متعدد و خیابانهای سنگ فرش. در دو سوی محوطه دو سردر قرار دارد که سردر شمالی دارای بنای دو طبقه و شامل چند اتاق است. در گذشته سردرها دارای تزیینات کاشی بوده که عمدتاً از بین رفته است. بنای اصلی مستطیل شکل است و با افزوده شدن ایوان شمالی به صورت یک شش ضلعی درآمده است. دو سوی ورودی ایوان شمالی دو طاقنما از کاشیهای معرق دیده می شود. بالای ورودی در دو طرف نقش شیر و یک پلنگ نموده است. پشت ایوان رواق مستطیلی قرار دارد که سقف و خواجه نشینهای آن دارای گچبری و نقاشیهائی به رنگهای آبی و طلائی است. ازارۀ رواق با کاشی معرق و کاشیهای هشت ضلعی پوشیده شده است. در چوبی مقبره از آثار جالب منبت کاری به شمار می رود. محوطۀ بقعه اتاقی است چهارگوشه که دیوارها و سقف آن با نقاشیهای اسلیمی و ترنجها نقاشی شده است. در زیر سقف کتیبه ای است به این مضمون: «عمل کمترین بندگان شاه طاهر بن سلطان محمد نقاش 1031». ازارۀ مقبره با کاشیهای هشت ضلعی و ترنج معرق زینت شده است. این بنا از آثار قرن دهم هجری است و به شمارۀ 65 به ثبت آثار تاریخی ایران درآمده است.

منبع: آثار باستانی آذربایجان، 192-210.

پَری خان خانُم اززنان تاثیرگذار در دوره صفویه

پَری خان خانُم اززنان تاثیرگذار در دوره صفویه

پَری خان خانُم (رجب 955- رجب 985/ اوت 1548- سپتامبر 1577)، دختر شاه طهماسب اول صفوی و بانویی سیاستمدار و قدرتمند که در تحولات سیاسی دوره خود نقشی مهم داشت. وی در حوالی اهر زاده شد (قاضی احمد، 1/337). مادرش سلطان آغا خانم، از زنان چرکس حرم شاه طهماسب، و دایی وی شمخال سلطان از سرداران با نفوذ و رئیس سپاهیان چرکس بود (تتوی، 700؛ پیرداق منشی، 201).

پری خان خانم که از تحصیلات بسیار خوبی برخوردار بود، به زودی در دستگاه پدر صاحب نفوذ شد (افوشته ای، 70؛ اسکندربیک، 1/ 119). گفته اند که شاه طهماسب چنان به او علاقه داشت که راضی به شوهر دادنش نمی شد (تتوری، 701). اما بعدها او را به همسری بدیع الزمان میرزا، پسر بهرام میرزا صفوی درآورد (قاضی احمد، 1/ 397). این همسری ظاهراً تحقق عملی نیافت (اسکندر بیک، 1/135).

در سالهای پایانی سلطنت شاه طهماسب که روز به روز بر قدرت و نفوذ پری خان خانم افزوده می شد، مسئله جانشینی شاه، ذهن درباریان و صاحبان قدرت را به خود مشغول کرده بود. شماری از قزلباشان و گرجیان دربار، حیدر میرزا، فرزند جوان شاه بودند (تتوی، 700). عده ای دیگر نیز از جانشینی اسماعیل میرزا، فرزند دیگر او حمایت می کردند که از سالها پیش به دستور شاه طهماسب در قلعه قهقهه زندانی بود (همانجا). در این میان، پری خان خانم چندی تلاش کرد تا زمینه را برای سلطنت برادر خود، سلیمان میرزا فراهم کند؛ اما به علت بی کفایتی و نادانی وی توفیقی نیافت و او نیز به جرگه طرفداران اسماعیل میرزا پیوست (همو، 701، 702).

پس از مرگ شاه طهماسب (15 صفر 984)، حیدر میرزا که بر بالین پدر حاضر بود، رشته کارها را در دست گرفت (همو، 756). نخست به دفع پری خان خانم پرداخت، اما شاهزاده خانم هوشمند و حیله گر، با اظهار وفاداری  و پشیمانی از رقابتهای گذشته و سوگند به قرآن، برادر را فریفت و جان به در برد (همو، 755؛ واله، 352؛ منجم، 28)؛ اما در همان شب به کمک دایی خود، شمخال سلطان مخالفان حیدرمیرزا را برانگیخت تا به قصر سلطنتی ریخته، وی را به قتل رسانند (تتوی، 755- 759؛ حسینی جنابذی، 574، 575؛ افواشته ای، 21، 22). آن گاه با صلاحدید پری خان خانم، یکی از امرای ترکمان برای آوردن اسماعیل میرزا روانه قلعه قهقهه شد و در این فترت، پری خان خانم با کمال قدرت اداره امور کشور را در دست گرفت (اسکندر بیک، 1/ 197؛ واله، 503؛ افواشته ای، 71).

اسماعیل میرزا در 27 جمادی الاول 984 در تالار چهل ستون قزوین رسماً با عنوان شاه اسماعیل دوم بر تخت نشست. پری خان خانم که در روی کار آوردن او نقشی اساسی داشت، تصور می کرد که می تواند مثل سابق با قدرت در امور سلطنت مداخله کند (واله، 519)، اما شاه اسماعیل دوم از همان ابتدای کار دست وی را از امور، و ارتباطش را با درباریان و امرا قطع کرد (همو، 512) و حتی جمعی را نیز به مراقبت و مواظبت از وی گماشت (تتوی، 776) و اطرافیان و ملازمانش را نیز مرخص کرد (قاضی احمد، 1/622). پادشاهی شاه اسماعیل دوم دیری نپایید و در 13 رمضان 985 به طرزی مرموز درگذشت. بیشتر تاریخ نگارن معاصر معتقدند که مرگ شاه اسماعیل دوم نیز در نتیجه توطئه پری خان خانم رخ داد (نکـ: حسینی جنابذی، 585؛ روملو.، 647؛ حسینی استرابادی، 101؛ اسکندربیک، 1/ 219).

پس از مرگ شاه، پری خان خانم بار دیگر مصدر امور شد و در آن اوضاع بحرانی، برای جلوگیری از اضمحلال سلطنت صفوی و بروز چند دستگی میان سران قزلباش و حفظ آرامش پایتخت به چاره جویی پرداخت (نکـ: فلسفی، 1/ 351). کفایت و کاردانی او به حدی بود که در شورای سران قزلباش برای تعیین پادشاه، عده ای خود او را نامزد پادشاهی کردند (افواشته ای، 72)؛ گروهی نیز طرفدار شاه شجاع، فرزند شیرخوار اسماعیل دوم و نیابت سلطنت پری خان خانم بودند (اسکندربیک، 1/ 219، 220؛ قاضی احمد، 2/ 656). اما سرانجام رأی بزرگان کشور بر پادشاهی سلطان محمد خدابنده، ولیعهد رسمی شاه طهماسب قرار گرفت (اسکندر بیک، 1/ 220؛ روملو، 985). سلطان محمد خدابنده تقریباً نابینا و ناتوان بود و در شیراز روزگار می گذراند (حسینی استرابادی، 102؛ اسکندربیک، 1/ 224).

پری خان خانم مخالفانی هم داشت. مهم ترین مخالف او میرزا سلطان جابری اصفهانی، وزیر شاه اسماعیل دوم بود که به محض انتخاب سلطان محمد خدابنده، با تمهیدی خود را از قزوین به شیراز رساند و خود را به شاه جدید و همسر با نفوذ، خیرالنساء خانم نزدیک کرد و منصب وزارت را به دست آورد. میرزا سلطان در عین حال، به فعالیت بر ضد پری خان خانم پرداخت و چنین القا کرد که با وجود پری خان خانم، از پادشاهی جز نامی برای شاه جدید نخواهد ماند (همو، 1/ 244؛ قاضی احمد، 2/ 660). این سعایتها در شاه کارگر افتاد و چون وارد قزوین شد (اول رجب 985)، فرمان داد تا پری خان خانم را به لله دوران کودکی اش، میرزا خلیل خان افشار سپردند. کسان خلیل خان نیز چند ساعت بعد، به دستور شاه پری خان خانم را در خانه خلیل خان خفه کردند (اسکندر بیک، 1/ 226؛ روملو، 665؛ قاضی احمد، 2/ 662). اموال پری خان خانم نیز که در حدود 10 هزار تومان می شد، در برابر این خدمت به خان افشار بخشیده شد (اسکندر بیک، همانجا). پیکر پری خان خانم را در آستانه امام زاده حسین قزوین به خاک سپردند (قاضی احمد، 2/ 1017). وی به هنگام مرگ 30 سال داشت.

پری خان خانم بانویی باهوش، قدرت طلب، دسیسه گر، دانش دوست و ادب پرور بود (افواشته ای، 70). عبدی بیک نویدی شیرازی تاریخ تکمله الاخبار را به نام او نوشته است (ص 99). محتشم کاشانی، شاعر معروف دوره صفوی مورد علاقه و توجه پری خان خانم بود و او نیز قصایدی در مدح پری خان خانم سروده است (ص 170- 180). پری خان خانم خود نیز شعر می سرود و «حقیقی» تخلص می کرد و در برخی از تذکره ها اشعاری از او باقی مانده است (نکـ: دیهیم، 1/ 51). پری خان خانم مدرسه ای در اصفهان ساخت که به نام وی شهرت یافت، اما پس از چندی ویران شد و مصالح آن در ساخت مسجد رحیم خان و مسجد نو به کار رفت (رفیعی، 29).

 

فعالیت موسسه مطالعات و تدوین تاریخ اردبیل

فعالیت موسسه مطالعات و تدوین تاریخ اردبیل

بررسي تاريخ اردبيل واحیاءنقطه های تاریک تاریخ اردبیل از اساس و ضروریات موسسه مطالعات و تدوین تاریخ اردبیل می باشد.

       اسناد و عكس هائي كه در وبلاگ موسسه ارائه مي شود بسياري از نكته ها و رازهاي مهم سياسي مربوط به مسائل گوناگون را روشن مي سازد و اميدواریم كه بررسي گوشه اي از تاريخ و بخشهاي از تاريخ سياسي و اجتماعي اخير اردبيل را روشن كند و كسي كه در اين راه گام نهاده چيزي جزء زحمت و پذيرش دشواريهاي گوناگون حاصل ديگري ندارد با اينحال شوق باطني و عشق خدمت به تاريخ شهرمان اردبیل باعث شده است كه تا اين راه را ادامه بدهيم و در اين راه هرگز خسته نخواهیم شد .

      شايد این پرسش به ذهن بعضیها بیاید كه بررسي حاكم ها و شخصيتهاي ذكر شده در اين متن در تاريخ تا بدين حد اهميت دارند؟ ولي بايد گفت شايد آدميان تاريخ ساز، چنان نبوده اند كه بايد باشند و چنان نكرده اند كه بايد مي كردند، فرد آدمي را فقط در آيينه جمع مي توان نظاره كرد و تا به تاريخ رو نياوريم از معرفت انسان محروميم، و اين را به خاطر  داشته باشيم براي بررسی تاريخ       بايد سه ضلع و یا سه بعد تاريخ را بايد در نظر گرفت، اولی بعد زمان، دوم بعد مكان و ديگري بعد انسان.

     اگر اين نظريه را قبول داشته باشيم و باور كنيم آن وقت، انكار نبايد بكنيم موقعيت و اهميت افراد و اشخاص را كه در روزگاري، از همين تاريخ و در سرزمينهاي از همين عالم براي مدتي، منشاء اثر و صاحب نفس و نفوذ بوده اند.

       بوده اند مورخاني نيز كه تاثير انسان را از هر عواملي كه بر شمرديم برتر مي ديده اند و بالنتيجه به نوشتن کتابهائی  پرداخته اند كه شامل شرح احوال رجال است و در اين ميان از پير دير اين مورخين يعني پلوتارك تا ابن خلکان که  وفيات الاعيان مي نوشت و ابن اثير كه اسد الغابه در معرفت صحابه داشت و كارلايل كه كتاب قهرمانان تنظيم كرد، و تا اين اواخر كه مكارم الاثار معلم حبيب آبادي شامل احول رجال قاجار بود و بالاخره شرح رجال مهدی بامداد.

      هم چنين آنهايي كه در احوال فردفرد شخصيت هاي تاريخي كتاب  مي نوشته اند،  ظاهرا  بيشتر  براين  نظريه  بوده اند كه براي حوادث تاريخي، نقش شخصيت از هر دوي آنچه گفتيم – زمان و مكان- برتر و بيشتر است.

        شايد اين چند سطر جواب باشد بر دوستاني كه مي پرسيدند كه بيشتر  خروجي  موسسه مطالعات و تدوين تاريخ اردبیل  را اشخاص تشكيل مي دهند، مانند:  سيد حسین اردبيلي،  ملا حبيب الله اردبيلي، رشيد الملك و حاكمان قديم اردبيل . شيخ حسين لنكراني، سيد جليل اردبيلی، سيد عبداالرحيم خلخالی .حاج باباخان اردبیلی

   و اگر بگوييم كه دنياي آينده را شرح حال ها بنا مي كنند حرفي بي اغراق نگفته ايم.

           اگر چه براي شناحت تاريخ يك منطقه و يا يك شهر شناخت اشخاص آن منطقه ضروري مي باشد و بدين ترتيب موسسه مطالعات و تدوين  تاريخ  اردبيل در  نظر دارد  براي  مشخص  نمودن   نكات پژوهش  نشده  تاريخ اردبيل  به  بررسي  شهرداران،   حاكمان و نمايندگان  را  مورد بررسي قرار دهد كه در اين راستاموسسه موفق شد  بررسي شهرداران اردبيل. شهرداران نمین . شهرداران سرعین و امامزادگان استان اردبیل .شناسنامه فرهنگی استان اردبیل و تصحیح نسخه خطی صریح الملک  را به پایان رسانده ومکتوب نماید 

                                                                                محمود محمد هدایتی

شناخت منابع

اَحسَنُ التَّفاسیم فی مَعرِفَهِ الاَقالیم ، نام کتابی مشهور در جغرافیا به زبان عربی از آثار ربع 4 سده 4 ق / 10م  ، تالیف شمس الدین  ابو عبد الله محمد بن احمد مقدسی. مقدسی در یک جا به صراحت میگودی که در 375 ق 40 ساله ور د مرکز فارش وبده و تالیف کتاب را به پایان برده است (ص 8-9 ؛ نکـ : میکل ، 315 ). وی همچنین گوید که دو سال بعد آن را در مکه به یک عالم اندلسی عرضه کرده است (نکـ : ص 223 ، حاشیه ). اما با سورث بر پایه عبارتی از احسن التفاسیم چنین حدس میزند که ابن اثر در پایان دوران سعدالدوله پسر سیف الدوله حمدانی (د 381ق) تالیف شده است ، زیرا در احسن التقاسیم (ص375) از حکومت خاندان حمدانی بر شهر بدلیس به صورت گذشته یاد میشود (ایرانیکا).

کتاب بر یک پیش گفتار و دو بخش تقسیم شده است ، پیش گفتار که بیش از یک هفتم کتاب را دربردارد. شامل این مطالب است : روش تدوین کتاب ، پیشگامان جغرافیا ، بیان اصطلاحات ، تاریخ تالیف ، چند تذکر ، فهرست محتویات ، دریاها و ترسگاهایش ، رودخانه ها  ، شهرهای همنام ، لهجه ها ، شیوه بیان  مولف ، ویژگیهای  هر سرزمین ، مذهبها و دسته بندی آنها ، راهها ، گنبد و بارگاههای افسانه ای ، جدولی برای کارگزارن ، اقلیمها و نمای کشور اسلام (ص 3-66).

رد بخش نخست 6 اقلیم عربی  ، و در بخش  دوم 8 اقلیم عجمی معرفی میشود. در بخش اول نصف جهان اسلام  آن روز که در بیرون جزیره العرب قرار داشت ، عرب نامیده شده است و مردم 5 اقلیم بین النهرین ، افور (احتمالاً  تصحیف شده افور= اثور ، نکـ : ه د ، اثور) ، شام ، مصر و مغرب (شمال افریقا که به سبب هم نژاد بودن با تازیان توانسته بودند این زبان را بیاموزند) عرب شمرده شده اند.

در بخش دوم به معرفی 8 اقلیم عجمی: خاوران ، دیلم ، رحاب (ارمنستان ، اران و گرجستان) ، کوهستان (اذربایجان و کردستان) ، خوزستان ، فارس ، کرمان و سند پرداخته است. مولف در آغاز این بخش ، مردم آن را خوشبختر ، دانشمندتر و دیندارتر از دیگر مردمان دانسته است (نکـ : ص 257). این بخش کتاب با یک رساله کوتاه در جغرافیا تالیف گواذ (قباد) پادشاه ساسانی آغاز میشود (همانجا).

احسن التقاسیم همانند صوره الارض این حوقل و المسالک و الممالک اصطخری حاصل سالها سفر مولف به کشورهای اسلامی آن روزگار است. در حقیقت مولف به بخش مرکزی جهان اسلام قناعت نکرده و به فلسطین و خراسان نیز سفر کرده است. مولف فلسطین ، شام ، جزیره العرب ، عراق و ایران را درست  میشناسد  و لیکن باختر جهان اسلام (مراکش و اسپانیا) راندیده است و در خاور نیز آگاهی درست و از حدود سند تجاوز نمیکند.

مقدسی در سراغاز کتاب ، صفحه ای مسجع  پر تصنع ساخته (نکـ : ص 1- 2) و در آن از چگونگی  سفرها وبرخوردهای خود با طبقات و قشرهای گوناگون مردم برای به دست آوردن معلومات جغرافیایی سخن گفته است (ص2).

این اثر تنها درباره جغرافیای کشورهای اسلامی است و مولف در توجیه این مطلب میگوید: من بلاد کفر را معرفی نمیکنم ، زیرا که بدانها درنیامده ام (ص9) ، و حتی درباره برخی از شهرها چون طرطوس میگوید: چون اکنون به دست روم است ، بدان نمیپردازم (ص152). او هدف از تالیف کتاب را نشان  دادن سودمندی فراگیر دانش جغرافیا دانسته و سعی در ابطال برخورد صرف با این علم همچون یک وسیله کار ، راهنمایی برای راهداران  یا وسیله وقت گذرانی و یا حتی خواندن داستانهای شگفت انگیز برای داستان سرایان کرده است.

میتوان ادعا کرد که تعریف جغرافیا در این کتاب به تعریف امروزی آن نزدیک شده ، و شامل جغرافیای طبیعی ، اقتصادی ، اجتماعی ، انسان شناسی و اعتقادات است.

موضوع بحث در کتاب ، تحقیقاتی همه جانبه درباره بخشهای اسلامی ربع مسکون ، بیان حرفه های اقتصادی ـ بازرگانی و مذهبی مردمانی است که در انجا به سر میبرند. روش مولف عینی وبر اساس مشاهده و بررسی کتابهای کتابخانه های ری ، رامهرمز ، شیراز ، بصره و جز آن است. مولف مشخصات بخشها را از نظر نفوس ، زبان ، اختلافات جسمی و اعتقادات مذهبی ، اختلاف وسایل تولید ، سکه ها ، خوارک ، آبیاری ، کالای وارداتی و صادراتی ، راههای ترسناک منزلگاهها ، فاصله شهرها ، همچنین زمین شناسی نواحی گوناگون ، فقر و غنای سرزمینها ودیدنیها معین کرده است.

مولف همچنین در بیان روش کار خود میگوید: من درباره هر اقلیم اصطلاحهای مردم آنجا را به کار خواهم برد (ص32) و در جایی دیگر تاکید میکند که از انچه مردم بر انند ، پیروی کرده است ، (ص114- 115). گویا از همین روست که در این کتاب سرزمین اثور (موصل باستانی) را به تلفظ محلی «افور» با «فای» 3 نقطه نوشته است ، و پس از  آن ناسخان ان را به صورت قاف به ما رسانده اند (نکـ : منزوی ، 190).

از اصطلاحات رایج در این اثر ، کلمه «جند» است که به معنای دیه وابسته به یک شهر به کار گرفته و گویا اصطلاحی محلی بوده و مانند «اجنادین» از ریشه سربانی گرفته شده باشد. همچنین مولف در هر کجا که نام مناسبی نیمیافته ، خود نامگذاری کرده است ، چنانکه منطقه ارمنستان ، اران ، گرجستان ، اذربایجان و بخشی از  کردستان را «رحاب» مینامد (373).

مولف در کتاب خود توجه ویژه ای به زبان مردم سرزمینهای مورد نظر دارد ، چنانکه آورده است: زبان مردم در این 8 اقلیم عجمی است ، برخی از آنها دری و برخی دیگر پیچیده است ، همگی انها فارسی نامیده میشوند و اختلاف آنها اشکار است و من نمونه سخن هر قوم را خواهم اورد (ص295) و درباره مردم کرمان گوید: لهجه ایشان فهمیدنی و نزدیک به لهجه فارسی خراسان است (ص471). درباره آذربایجان گوید: 70 زبان در انجاست (ص 375) ، و درباره ارمنستان و اران گوید : مردم به ارمنی و ارانی سخن میگویند ، فارسی ایشان فهمیدنی و نزدیک به لهجه فارسی خراسان است (378) .

مردم پیرامون بصره همگی عجم هستند (ص413) ، زبان خوزستانیان رساترین زبان عجمان است و ان را با تازی می امیزند (ص418) ، در صحار (در جنوب عمان و خاوریمن) فارسیان در اکثریت هستند (ص92) و در بازارها به فارسی سخن میگویند. اکثریت مردم عدن و جده پارسی (ایرانی) هستند ، اما زبان رایج عربی است (ص96). مولف هممچنین از جشنهیا نوروزی مردم عدن و طبل زنی آنان سخن میراند (ص 100). همچنین در احسن التقاسیم از اماکن فرهنگی هر شهر نیز سخن به میان می اید و کتابخانه عضد الدوله و فهرستهایش در فارس و کتابخانه های ری ، بصره و رامهرمز معرفی شده است. (ص413)

رد حقیقت این مطالب محقق را در بررسی چگونگی  اضمحلال فرهنگی هر منطقه  یاری میرساند  از لابه لای سطور آن مقاومت مردم در حفظ فرهنگ خود هویداست ، چنانکه درباره قاضی بغداد ـ با توجه به اینکه قاضیان نسبت به دیگر مردم به حکام عرب نزدیکترند ـ میگوید: از اینکه به عربی نادرست سخن میگفت ، شرمسار شدم (ص183).

احسن التقاسیم به زبان عربی فصیح تالیف شده است ، در عین حال مولف فارسی را نیز خوب فهمیده و از جمله های فارسی به درستی استفاده کرده است (نکـ : ص 432). همچنین واژگان فارسی را در جمله های عربی گنجانده است: «ولاتری مثل افروشتهم ...  دوشابهم» (ص 370).

خردگرایی در سراسر این کتاب اشکار است ، هر چند که به حد بیطرفی نمیرسد ، داستان ابن مره که در این کتاب آمده است ، بویی از  داستان برزویه طبیب در کلیله و دمنه ابن مقفع را دارد (برای تفصیل ، نکـ : ص 365 – 366). مولف هم نشینی با فقیهان و صوفیان و حتی اموختن از داستان سرایان  را وظیفه جست و جو گرایانه خود میشمارد. از تعبد و تعصب و از دشنام و دروغ پردازی دوری میجوید (ص 2-3).

همچنین تمایل او به ابو حنیفه ، کرامیان ، شیعه و صوفیان نشان سعه صدر و جست و جوگری او از  حقایق فلسفی  و مذهبی برای گزینش بهترهاست و همین امر او را به برداشتهای عرفاین از اسلام کمک کرده است ، چنانکه  از کشاکش  او در مسجد واسط اشکار میشود که وی از مبلغان و طرفداران راستین اسلام بوده است. (ص 126).

احسن التقاسیم ایینه ای است که اوضاع جغرافیای طبیعی ، سیاسی ، اقتصادی و اعتقادی در کشورهای اسلامی را به خوبی مینمایاند. در این کتاب  اشاره هایی درباره تاریخ خاندانهای حکومتی آمده است: عباسیات (ص 131 – 132) ، بویهیان (ص 132-133) و سامانیان (ص 337). مولف همچنین به بررسی تعصبات مذهبی و میزان نفوذ مذاهب فقهی میپردازد. برای نمونه درباره نفوذ شیعیان و دیگر مذاهب چنین میگوید: شیعیان در عمان و کرامیان در بیت المقدس آزاد بودند ، اما معتزلیان در عمان در نهان میزیستند (ص 179) و این در اثر فشار قشریان سلفی بود ، نه فشار اسماعیلیان حاکم؛ زیرا در جای جای مصر فاطمی ، معتزلیان و مذهبهای دیگر و حتی حنبلیان آوازه ای داشتند (نکـ : ص 202).

مولف که در میان مرزهای دو قدرت بغداد و قاهره درامد و شد میبود ، گرایش فرهنگی و خردگرایی ملتها را نیز در شمار خواص جغرافیایی منطقه یاد میکند و آنها را با یکدیگر میسنجند ، تا انجا که درباره مردم سوریه میگوید: در خرد و دانش مانند ایرانیان نیستند ، برخی مرتد شده اند و برخی از ترس جزیه مسلمان مانده اند (ص 152). در این کتاب حتی به عادات ناپسندی که برخلاف ایین اسلام در برخی سرزمینها مرسوم گشته ، اشاره شده است ، از جمله پرورش دادن سگ در مصر (ص202) خوردن گوشت سگ و خرید و فروش آشکار آن (ص40) و دو شوهر داشتن یک زن (ص200).

احسن التقاسیم نخستین بار توسط اشپرنگر کشف و نسخه خطی ان به اروپا برده شد ، وی این کتاب را مهمترین کتاب جغرافیایی جهان معرفی میکند ، اما کراموس با نظری محتاطانه تر ان را اصیلترین کتاب جغرافیا به زبان عربی شمرده است (نکـ : کراچکوفسکی ، 1/ 208).

مورخان ، کتاب احسن التقاسیم را در حلقه های تکاملی جغرافیای اسلامی پس از اصطخری و ابن حوقل ، سومین حلقه از مکتب ابوزید بلخی شمرده اند (نکـ : همو ، 1/206- 211). نسخه های اولیه احسن التقاسیم همانند کتابهای اصطخری و ابن حوقل نقشه هایی در برداشت و میلر خاور شناس ، آن نقشه ها را در کتاب «نقشه های عربی[1]» در اشتونگارت در سالهای 1926 – 1931م چاپ کرد.

به گفته کراچکوفسکی ، مقدسی آنگاه که احسن التقاسیم را نوشت ،  ان را در دو نسخه فراهم کرد. یکی از  انها همان است که مقدسی در 375 ق تالیف آن را به پایان برده و دومی نسخه ای است که در 378ق آن مولف نسخه اولی را به سامانیان و دومی را به فاطمیان پیش کش کرده است. (1/209- 210)

تمامی آگاهی ناشران این کتاب ، بر اساس دو نسخه ان است که در برلین و استانبول  نگهداری شده ، و نسخه های جدیدتر ، از روی ان نوشته شده است. به نظر میرسد که نسخه استانبول کهنتر از نسخه برلین است. نسخه برلین به مردی به نام ابوالحسن علی بن حسن پیش کش شده است. (مقدسی ، 8). در این نسخه از سامانیان به نیکی بیشتری یاد شده است. این پیش کش در نسخه استانبول دیده نمیشود.

این نسخه به خامه نسخه حسن بن احمد بن محمود بن کمال در رجب 658 ق در 232 برگ 15 سطری است و فیلم آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است (مرکزی ، 1/ 285). نام کتاب در این نسخه المسافات و الولایات یاد شده که عنوان عمومی کتب جغرافی در آن روزگار است. با سورث به نقل از مجیر الدین علیمی (860- 927ق) در الانس الجلیل بتاریخ  القدس و الخلیل  میگوید که از کتاب مقدسی به صورت البدیع فی تفصیل  مملکه الاسلام یاد کرده است (نکـ : ایرانیکا) ، اما در نسخه ناقص چاپ این اثر (عمان ، 1973م) مطلب مورد نظر یافت نشد. دخویه نخستین بار این کتاب را در 1877 م با تعلیقات  وپیشگفتاری  کوتاه در «مجموعه جغرافیای عربی[2]» به چاپ رساند.

وی مجدداً احسن التقاسیم را پس از  بازنگری مارکوارت و مقابله با نسخه استانبول در 1906 م در لیدن منتشر ساخت. احسن التقاسیم همچنین اولین بار توسط دو تن به نامهای رنکینگ و آزو به انگلیسی  ترجمه و در کلکته (1897- 1901م ) به چاپ رسید. همچنین بخشهایی از این کتاب توسط کرمر (1877م) ، نالیبو (1895م) و کراچکوفسکی (1937م) ترجمه شده است (نکـ : کراچکوفسکی ، 1/211- 212).

ماخذ: کراچکوفسکی ، ا. ای ، تاریخ الادب الجغرافی العربی ، ترجمه صلاح الدین  عثمان هاشم ، قاهره ، ض936 1م؛ مرکزی ، خطی ، مقدسی ، محمد ، احسن التقاسیم  فه کوشش دخویه ، لیدن ، 1906 م؛ منزوی ، علینقی ، تعلیقات بر احسن التقاسیم ، تهران ، 1361ش؛ نیز:



[1]  - Mappae arbicae.

[2] - Bibliotheca geographorum arabicorum

والیان آذربایجان

 

 والیان آذربایجان

 الهیار خان آصف الدوله

 پسر بزرگ رکن الدوله میرزا محمد خان بیگلربیگی دولو قاجار مشهور به تاج بخش می باشد. آصف الدوله از بزرگان ومحترمین قاجاریه و برادرزن عباس میرزا نائب السلطنه ودائی محمد شاه قاجار بوده و مدتی نیز خوانسالار فتحعلیشاه و همچنین داماد او بود. [1]چون تراکمه در سال 1228 ه.ق. با یوسف خواجه کاشغری موافقت کرده و زحماتی برای دولت فراهم آورده بودند دولت در سال 1229 ه.ق. تصیمیم قطعی به قلع و قمع آنان گرفت و الله یار خان که در این هنگام سالار بار[2]فتحعلیشاه بود با عده ای از سرکردگان از قبیل قرج الله خان افشار نسقچی باشی- یوسفخان سپهدار و غیره و جمعی از پیاده و مواد دشت گرگان شد ترکمنان در مقابل سپاه دولت تاب مقاومت نیاورده به بیابانها و جاهای صعب العبور فرار نمودند. در سال 1237 ه.ق. که میان ایران و عثمانی جنگ سختی رویداد فتحعلیشاه از تهران الله یار خان را با ده هزار نفر پیاده برای یاری عباس میرزا نائب السلطنه به آذربایجان فرستاد. در سال 1240 ه.ق. که فتحعلی شاه به اصفهان وارد شد عبدالله خان امین الدوله را از صدارت و همچنین از حکومت اصفهان که برای او موروثی شده بود مغزول نمود در این هنگام صدرات سهم آصف الدوله شد. سعادت آصف الدوله سه سال و اندی (از سال 1240 تا 1243 ه.ق.) طول کشید. و قبلاً در حکومت برای گیلان و از استر آباد و بروجرد و خراسان املاک و اموال زیادی برای خود و کس و کارش فراهم آورده او در زمان حیات و قبل از طغیان قیام پسرش حسنخان سالار از ملاکین درجه یک ایران محسوب می شد لکن پس از شورش سالار و اعدام شدن او با پسر و برادرش تمام اموال و املاک این خانواده از طرف دولت مصادره گردید.

پس از مصادره املاک و اموال حتی خانه های تهران او از طرف دولت وزیر مختار انگلیس [3] در این خصوص من باب حمایت از آصف الدوله، شرح زیر را در جمادی الثانی 1266 ه.ق. رسماً به میرزا تقی خان امیر کبیر صدر اعظم می نویسد:«آنجناب استحضار دارند که دولت علیه انگلیس چقدر مراقبت در امورات جناب آصف الدوله را منظور دارند و چقدر مایل هستند که اموال و املاکش از ضبط و محفوظ باشد و باعث این مراقبت دولت انگلیس هم این است که جناب معزی الیه در ایام حکومت همواره اوقات کمال رعایت و مراقبت از کسان ومامورین و سیاحان دولت علیه انگلیس منظور می کرد». اکثر خالصجات سابق گیلان، بروجرد و قسمتی از خالصجات استر آباد- مازندران- خراسان و سایر جاهائیکه الله یار خان آصف الدوله در آن جاها بحکومت رفته بود از املاک او بوده است. آصف الدوله مردی بوده خود خواه و خیلی جاه طلب و بمقامی که داشته هیچوقت از آن راضی نبوده است و همیشه طالب مقامات بالاتری مثلا صدارت و بعد سلطنت بوده و در مخیله خود چنین افکاری را میپرورانده است و اگر هم به پادشاهی تمام ایران نائل نمیشده اقلاً بسلطنت خراسان و افغانستان بوسیله خودی و بیگانه تمایل زیادی نشان می داده است. معروف است که آصف الدوله به طمع سلطنت خراسان و افغانستان با انگلیسها در پنهانی سازش داشته وچون جنگهای اول و دوم روس و ایران برای تضعیف ایران به تحریک انگلیسها بوده آصف الدوله هم در این میانه آلت دست آنان بوده است در جنگ دوم (1243- 1241 ه.ق) آصف الدوله برای جنگ باروسها جلو افتاده از علماء اعم مربوط ویا غیر مربوط با سیاست خارجی فتوی می گرفت و مردم را وادار بجنگ می نمود و با اینکه هنوز جنگی بین دولتین روی نداده و هر دو دولت با یکدیگر در حال صلح و صفا بودند و عباس میرزا هم با آمدن او به جبهه جنگ و هر دودولت با یکدیگ در حال صلح و صفا بودند  و دخالتش در این قبیل امور مخالف بود معذالک به فرمان فتحعلیشاه بیست هزار سپاهی و یکصد و ده عراده توپ باو سپرده شد و هنوز مصالح بهم نخورده بود که مشارالیه بدون اجازه عباس میرزا فرمانده کل قوی از رودارس عبور کرده بطرف گنجه و رود زگم رفت و نظر فتحعلی شاه این بود که پس از فتح قراباغ گنجه و غیره به تسخیر گرجستان بپردازند! آصف الدوله در جنگهای روس و ایران یکی از سرکردگان و فرماندهن سپاه بود و چندان هم هنر نمائی قابل ذکری از او دیده نشد بلکه بر عکس از خود نمایشهائی داد که به هیچ وجه شایسته و در خور شان یک فرمانده نظامی نبود و نخستین کسی که از جلوی قشون روس فرار کرد و بحوالی تبریز رسید او بود میرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانی موضوع فرار او را تعریضاً در قصیده ای بیان میکند.

 هنگامیکه عباس میرزا نائب  السلطنه فرمانده کل قوی در جبهه جنگ با روسها مشغول  نبرد بود و فتحعلیشاه نیز از آذربایجان به تهران باز گشت در حین عزیمت آصف الدوله را با یک لشکر 6 هزار نفری بحکومت آذربایجان تعیین نمود و چون مردم از حکومت وی چندان رضایتی نداشتند از این جهت پس از شکستهای پی در پی ایران از روس ناراضی ها و طرفداران روسیه (روسوفیل ها) به سرکردگی میرفتاح پسر آقا میرزا یوسف آقای مجتهد در تبریز که پنهانی با روسها مربوط شده و سازش کرده بود شورش کرده و برعلیه دولتیان قیام نمودند آصف الدوله که چنین هیجان و انقلابی از مردم مشاهده کرد بدون اندک مقاومتی خود را در خانه یکی از رعایا پنهان کرده سرانجام دستگیر و تحویل روسها داده شد و تبریز بتصرف روسها در آمد. لردکر زن در صفحه 520 جلد اول کتاب (ایران و قضیه ایران) تالیف خود در این باب اشاره کرده و می گوید: «1827 میلادی [4]روسها به شهر تبریز حمله کردند مردمان تبریز که ازحاکم رنجیده خاطر بودند وی را کت بسته به روسها تسلیم نمودند و قشون امپراطوری بدون کوچکترین مقاومتی شهر را گشود ولی در بار پطر زبورغ تصرف و تسخیر آن شهر را با مقاومت و خونریزیهای بسیار شرح داد و با آنکه شهر هشت دروازه بیش نداشت بدستور پاسکیویچ سردار امپراطور پانزده کلید آهنین ساخته به مسکو فرستادند که نشانه از پانزده دروازه شهر و تصرف هر دروازه با زحمات زیاد سر دار فاتح بوده باشد». آصف الدوله زمانی چند در حبس ژنرال پاسکیویچ فرمانده کل قوای روس بود. روسها پس از زندانی کردن او را برای مذاکره از تبریز به ده خوارقان که عباس میرزا نائب السلطنه و ژنرال پاسکیویچ فرمانده کل قوای روس در آنجا بودند آوردند. و سپس در مجلس صلح قریه ترکمن چای برای بستن معاهده یکی از نمایندگان بود. وی پس از مصالحه و بستن معاهده آزاد شد و به تهرا آمد. در موضوع قتل گریبایدوف و وزیر مختار جوان بی سیاست و بی تجربه و مغرور روس می گویند که آصف الدوله در این کار دست داشته و به تحریک و اغوای او میرزا مسیح استرآبادی مجتهد مسلم تهران حکم باسترداد زنان مسلمه که سفیر روس بزور آنها را بموجب ماده 13 پیمان ترکمنچای بعنوان اینکه از اهالی ممالک مفتوحه و متصرف روس می باشند به سفارت روس برده بود داد. مامورین روس چون هیجان مردم و کشته شدن یک نفر ایرانی را مشاهده نمودند یعقوب خواجه و زنان حرمسرای آصف الدوله را از سفارت بیرون کردن با ایرانیان تحویل دادند اما چون باز تحریکات در بین بود غائله بهمین جا ختم نشد و مردم بیشتر بر هیجان و جسارت خود افزودند تا اینکه پس از هشتاد و اندی کشته دادن سفیر را باتمام کارمندان سفارت روس که بالغ بر 38 نفر می شدند همگی را به استثنای یکنفر کشتند. بسیاری از مطلعین و واقفین به سیاست عیقده دارند که چون در این موقع دولت روس با دولت عثمانی که از طرف انگلستان حمایت می شده داخل در جنگ بود برای اینکه یک جبهه جنگ دیگری ایجاد گردد و از فشار به دولت عثمانی کاسته شود در این پیش آمد دست انگلیسها کاملاً داخل بوده و بدست آصف الدوله و میرزا مسیح کار صورت گرفته است لکن روسها در این وقت به کنه قضایا پی برده و از دسیسه و تحریکات خارجی واقف گردیدند و بر خلاف رویه همیشگی شان عاقلانه و با سیاست نسبت بایران رفتار کردند و در این باب گذشت هائی از خود ابراز داشتند. آصف الدوله در سال 1243 ه.ق. پس از خاتمه جنگ روس و ایران از صدارت معزول و دوباره عبدالله خان امین الدوله صدر اعظم شد و پس از گذشت مدت کمی دوباره آصف الدوله بشغل سابق خود سالاربار (خوانسالار- ناظر) برقرار گردید. در ناسخ التواریخ در جلد قاجاریه صفحه 218 در این خصوص چنین نوشته شده است:«در سال 1243 ه.ق. چون الله یار خان آصف الدوله با اینکه وزارت کبری داشت در تجهیز لشکر و مبارزات با روسیه مسامحتی کرده بود و پادشاه را از وی کدورتی بود لاجرم او را از مسند صدارت ساقط کرد و فرمود همچنان (وزیر دربار و حاجب الدوله) و دیگر بارکار صدارت را به عبدالله خان امین الدوله تفویض فرمود». در جلد سوم صفحه 144 منتظم ناصری  چنین نوشته شده:« هم در ین سال 1243ه.ق. عبدالله خان امین الدوله را از اصفهان طلبیده صدارت دارند و الله یار خان آصف الدوله برسم سابق سالار بار[5] شد». آصف الدوله پس از بازگشت به تهران بواسطه خیانت هائیکه مرتکب شده بود فتحعلی شاه دستور داد که او را تنبیه نمایند. جهانگیر میرزا پسر سوم عباس میرزا نائب السلطنه در صفحه 119 کتاب تاریخ تالیف خود مجازات او را چنین شرح می دهد:«مجلس محاکمه برای امر الله یار خان آصف الدوله منعقد شد و گفتگوی تقصیر و تهاونی که در نگهداری تبریز از او واقع شده بود بمیان آمد و پس از اثبات تقصیر بحکم خاقان مغفور نائب السلطنه، آصف الدوله را بمیدان در بخانه پادشاهی در بالای سکوئی که توپ بزرگی گذاشته شده است برده و چوب یاسا بر پای او زدند تا منبعد خدمتگاران بزرگ این جور تهاون را در امور دولتی سست نشمارند». در سال 1250 ه.ق. که فتحعلی شاه به اصفهان وارد شد آصف الدوله نیز به همراه وی بود در این ایام چون بختیاریها بنای سر کشی را گذاشته بودند سلطان محمد میرزا سیف الدوله حاکم اصفهان با عده ای سپاهی به سرداری آصف الدوله جهت سرکوبی بختیارهای مامور شدند آصف الدوله در همین سال پس از درگذشت فتحعلی شاه اوضاع ایران را با بودن شصت فرزند ذکور فتحعلی شاه و ولیعهدی نوه جوان بنظرش خیلی مبهم آمد و با حال تردید و دوروئی بعنوان بی طرف در قم ماند و نظرش از این کار این بود که هر کدام از پسرهای فتحعلیشاه غلبه و فتح کرد و شاه شد بطرف او گراید و اگر فتح محمد شاه نوه فتحعلی شاه شد باو بپیوندد پس از اینکه دید از تبریز تا قزوین با مساعی قائم مقام رادع و مانعی در جلو محمد شاه پیش نیامد و همه جا فاتح بود و بخوبی به سمت تهران جلو می آید با این جهات از قم باتفاق میرزا محمد تقی علی آبادی صاحب دیوان حرکت کرده به قزوین آمد و محمد شاه را بسلطنت تهنیت گفت. محمد شاه پس از ورود خود بتهران و جلوس براریکه سلطنت بسیاری از حکم را با نظر قائم مقام تغییر داد اشخاصیکه مورد اطمینان او بودند بجای آنان فرستاد. الله یار خان آصف الدوله چون دائی شاه بود و در زمان فتحعلی شاه یکبار بصدارت رسیده بود متوقع چنان بود که محمد شاه هم او را صدر اعظم قائم مقام عملیات و اقدامات او را در این باب بکلی خنثی نمود سرانجام برای اینکه از مرکز دور باشد شاه او را بجای قهرمان میرزا اعم خود به حکومت خراسان تعیین و با پسرش حسنخان سالار بخراسان فرستاده شدند. آصف الدوله به کمک خودی و بیگانه با اینکه میرزا ابوالقاسم قائم مقام با رفتنش بخراسان مخالف بود معذالک در سال 1250 ه.ق. والی خراسان شد و حکومت خود را در آنجا طوری ترتیب داد که خراسان را بتواند برای خود و و اعقابش حکومت مستقلی تشکیل دهد. نقشه انلگیسها مرتبط این بود که ایران به حکومتهای مستقل مجزی از هم بطوریکه حکومت افغانستان راترتیب داده بودند تشکیل شود و بیشتر نظرشان بخراسان و فارس بود و برای اینکار بهترین عامل را برای اجراء نظریات خود در خراسان آصف الدوله را که جامع جمیع جهات بود انتخاب کردند پس از کشته شدن میرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانی (1251 ه.ق.) آصف الدوله انتظار داشت که محمد شاه خواهر زاده اش او را برای تصدی مقام صدارت احضار کند و همینطور در حال انتظار بود و چون دید که از ناحیه شاه خبری نشد بدون اجازه با عجله از مشهد حرکت کرده و به تهران وارد شد ولی محمد شاه قبلاً تصمیم گرفته بود که حاج میرزا آقاسی ایروانی امر شد که خود را صدراعظم کند  این تصمیم هم عملی شده بود و حتی از آصف الدوله سخت باز خواسته شد که چرا بدون کسب اجازه به تهران حرکت کرده و خراسان را بدون سرپرست گذاشته است و با تهدی بوی امر شد که فوراً به محل حکمرانی خود برگردد. آصف الدوله چون چنین دید باو بسیار برخورد زیرا خود را به مراتب برتر از دیگران فرض می کرد مخصوصاً اطاعت از جان میرزا آقاسی را مخالف شئونات خود دانست بنابراین کار ایالت خراسان را به حسنخان سالار سپرد و با گذاشت و خود از ایران خارج شده به زیارت مکه رفت. وزیر مختار انگلستان سر وراین شل (siryustinsheil) ضمن گزارشی که به لندن فرستاده است چنین می نویسد: که صدر الدوله خود و تمام افراد خانواده اش همیشه کاملاً در اختیار دولت انگلستان بوده اند منتظر فرد که در یک ملاقات خصوصی شاه را وادار کنم باو مقام وزارت[6] اعطاء نمایند نقل از اسناد وزارت خارجه انگلیس تا 1290- 60 نامه 19 اکتبر 1848 میلادی (1264 ه.ق.) نامبرده از سال 1250 ه.ق. تا سال 1263 ه.ق. حاکم خراسان بود و در این سال حکومت را به پسر ارشد خود حسنخان معروف به سالار[7] واگذار کرده و خود پس از تمدن به تهران عازم مکه شد و پیش از رفتن بمکه برای اینکه تمام امور خراسان در دست پسران انو شد رامینی از محبت شاه بعنوان آنان صادر کرد حسنخان سالار را متوالی باش آستان قدس رضوی و میرزا محمد خان پسر دیگر خود را در غیاب خویش نائب الحکومه خراسان نمود و حسنخان سالار پس از عزیمت آصف الدوله از اوضاع در هم و برهم ایران در اواخر سلطنت شاه و صدارت حاج میرزا آقاسی سوء استفاده کرده طبق دستور پدرس و بیگانگان سر شورش و خود سری گذاشت در مدت چهار سال باعث زحمت و گرفتاری زیاد حکومت مرکزی برنامه را فراهم آورد لکن اداره آهنین میرزا تقی خان  امیر کبیر او را از میان برد و معذور کرد.

 

 امان الله میرزا ضیاءالدوله

 پسر جهانگیر میرزا پسر سیف الله میرزا پسر چهل ودوم فتحعلی شاه قاجار که در سال 1286 ه.ق. زاده شد پس از اتمام تحصیلات کلاس پیاده نظام دارالفنون به رتبه افسری در بریگاد قزاق که تحت سرپرستی افسران روسی اداره می شد وارد خدمت گردید و ضمناً در سالهای 1301-1302-1303 ه.ق. در اداره انطباات و دارالترجمه دولتی مترجم روسی بود و تا اوائل مشروطیت از افسران عالی مقام بریگاد مزبور محسوب می گردد و بعد معاون لیاخوف شد[8] و در سال 1324 ه.ق. از کارقز اقخانه کناره کرد و یا او را بر کنار کردند و چون مجلس او خودش حق انتخاب نماینده داشت از این جهت او را بسمت نمایندگی انتخاب نمود[9] و در سال 1325 ه.ق. میرزا علی اصغر خان امین السلطان اتابک اعظم نخست وزیر شد و میرزا حسن مستوفی الممالک برای اولین بار وزیر و در کابینه اتابک به وزارت جنگ معرفی شد امان الله میرزا را مستوفی الممالک بمناسباتی بمعاونت خود برگزید. در سال 1237 ه.ق. بریاست قشون آذربایجان برگزیده شد. در سال 1329 ه.ق. پس از استعفای مخبر السلطنه از ایالت آذربایجان وی در همین سال نائب الایاله (کفیل استانداری) و به لقب ضیاء الدوله ملقب گردید. در تاریخ محرم سال 1330 ه.ق. که روسها تبریز را اشغال و بنا بر سیاست خود در روز عاشورا حاج میرزا علی آقا ثقه الاسلام مجتهد و 7 نفر دیگر از معاریف مشروطه خواهان تبریز را بدار زده و صمد خان شجاع الدوله را والی کردند امان الله میرزا از ترس دستگیری و کشته شدن به قنسولگری انگلستان پناهنده شد.

انگلیسها در این ایام بواسطه قرار داد 1907 میلادی (1325 ه.ق.) که ایران را میان خود و روسها بمناطق نفوذ تقسیم کرده بودند و بازیهای مشروطیت و چیزهای دیگر نیز برای همین موضوع بود که روسها اراضی به قرار داد نمایند کاملاً با روسها و عملیات آنان در ایران موافق بودند قنسولگری با ضرب الاجل ده روزه پناهندگی او را پذیرفت و وزارت خارجه ایران برای تامین و آزادی وی با وزارت خارجه روس وارد مذاکره گردید مقارن انقضای مهلت ده روزه اجازه آزادی امان الله میرزا میرسد لکن پیش از رسیدن ابلاغ و اطلاع به تبریز شاهزاده انتحار می کند و در سید حمزه تبریز به خاک سپرده می شود اسامی هشت نفریکه روسها در روز عاشور سال 1330 ه.ق. بدار زدند از این قرار است: حاج میرزا علی آقای ثقه الاسلام- شیخ سلیم- ابوالقاسم ضیاء العلماء- میرزا صادقخان صادق الملک- آقا محمد قفقا یچی- آقا محمد علیخان- حاجی خان و حسن فرزندان کربلائی میسو.

 



[1] - رضا قلی خان هدایت در جلد اول مجمع الفصاء صفحه 19 راجع بفرار الله وردی میرزا می نویسد که از قم فرار کرده بعتبات عالیات رفت. گفته ایشان درست نیست.

 

[2] - شوهر مریم خانم دختر پنجم فتحعلیشاه و خواهر محمد تقی میرزا حسام السلطنه.

[3] - سریوستن شل Sir Yustin Sheil

[4]

[5] - خوانسالار- ناظر- سالارباری و حاجب باری را تا زمان محمد شاه قاجار یکنفر عهده دار بوده.

[6]

[7]

[8] - لیاخوف از اوائل سال 1324 تا 1327 ه.ق. فرمانده بریگاد قزاق بود.

[9] - مجلس اول از تاریخ 18 شعبان 1324 ه.ق. تا 23 جمادی الاول 1326 ه.ق.

پل های تاریخی اردبیل

 پل های تاریخی اردبیل

کلیه اسناد . عکس تاریخی و پلان پلهای تاریخی اردبیل در دفتر موسسه موجود میباشد.

        پل سیدآباد(پیرمادر) در زمان صفویه ساخته شده دارای سه چشمه اصلی بزرگ و دو چشمه کوچک در میان پایه ها است. این پل دارای طاقهای ضربی آجری و پایه های سنگی است. اهمیت تاریخی این پل بخاطر سنگر گرفتن حاج باباخان اردبیلی سردار برجسته و مجاهد دلاور و پاکباز مشروطیت ایران در چشمه های کوچک آن در جنگ و گریز با عشایر است.

       پل یعقوبیه: دارای پنج چشمه با طاقهای ضربی و آجری و پایه های سنگی و منسوب به دره صفویه.

       پل ابراهیم آباد: نظیر پل قبلی است با این تفاوت که دارای چهار چشمه است. متاسفانه در سالهای گذشته دو چشمه وسطی آن به علت شکستگی با بتون و آهن بازسازی شده و اصالت خود را از دست داده است.

      پل ججین- که بنامهای پل داشکسن و یدی گوزلی کورپی قرمزی کورپی نیز نامیده می شود دارای هفت چشمه است و آثار دوره صفوی است. دارای پایه های سنگی و طاقهای ضربی جنافی است که با آجر ساخته شده است. این پل نیز از نظر تاریخی اهمیت دارد زیرا ستارخان سردار ملی مشروطیت بعد از فرار از زندان نارین قلعه اردبیل خود را به کنار این پل رسانده و به یاران خود، که با اسب در این محل منتظرش بوده اند، ملحق می شود و از این نقطه راه عتبات عالیات را پیش می گیرد و در نجف اشرف فتوای مشروطه را از مجتهدین اخذ کرده، به ایران بر می گردد.

       پل نادری: این پل در نزدیکی تپه نادری یا قلخان تپه است که در حال حاضر در ورودی شهر از جاده تبریز واقع شده است. این پل دارای چهار چشمه با طاقهای قوسی است و ساختمان فعل آن کلاً با سنگ ساخته شده است. این پل نسبت به پلهای قبلی قدمت کمی دارد و احتمالاً از آثار اواخر دوره قاجار است.

       علاوه بر پلهای مذکور پلهای دیگری نیز در خارج از محدوده شهر قرار دارند که مربوط به دوران صفویه اند مثل پل قره سو(آغالان)، پل سامیان، پل الماس، پل نیر،(آغلاغان) و پل کلخوران.

اسامي بازي هاي محلي نمین در روستاي عنبران با گويش تالشي:

اسامي بازي هاي محلي نمین در روستاي عنبران با گويش تالشي:

1.       باشا چيخدي      basa cixdi

2.       تورنا دؤيدي      turna doydi (كمربند بازي)

3.       چيلينگ آغاجي  ciling agaji  (الك دولك)

4.       بورك گؤتدي bork gotdi      (كلاه بازي)

5.       گوز يمدي goz yumdi         

6.       توپ آغاجي top agaji         (چوب و توپ)

7.       انگولي منگولي anguli manguli (الّا كلنگ)

8.       ايت قوسدي it qusdi

9.       دوه چي بيلگي كئچي davaci bigi keci

10.    قارگولّه سي qar gullasi (برف بازي)

11.    زويمه zuyma  (سرسره بازي)

12.    يومورتا چاقيشديرماق yumurta caqqisdirmaq (تخم مرغ بازي)

13.    عاشيق اونياماق asiq oynamaq (قاب بازي)

14.    مولّا داشي mulla dasi (يه قول دوقل)

15.    قوش اوشدي قوش اوشدي  qus usdi qus usdi

16.    هاراي باراي هاراي باراي haray baray- haray baray

17.    بنووشه بنووشه بنده دوشه banovsa banovsa banda dusa (بنفشه بنشفه)

18.    خالا خالا xala – xala  (خاله بازي)

19.    اله داش قويدي ala das qoydi

20.    گول گول  gul gul  (گل يا پوچ)

21.    تپيك دويوش tapik doyus   (لگد بازي)

22.    هرنه كي harnaki  يا انزلي anzali

23.    آغاج دؤيدي aqaj doydi

24.   آغ نوود قارا نوود پانبيخچي aqnovund qaranovud panbixci يا يولداش سني كيم                            آپاردي yoldas sani kim apardi

25.    گيزديليم پاچ gizdilimpac (قايم موشك)

26.    اوزوگ اوزوگ uzug-uzug  يا گول گول (گل يا پوچ)

27.    پيش دي پيش دي pisdi pisdi

28.    هالاي halay

29.    بش داش bes das (مولّا داشي- يه قل دو قل)

30.    لوپورداشي lupurd dasi  (نوعي بازي بيشه تيله بازي)

31.    اَلوومَلوؤ جينگلي جَلووْ بورا هارا دور.

                   Alov malov jingili jalov bura hara dur.

32.    اللر اوسته كيمين الي (دست چه كسي روي دستهاست) allar usta kimin ali

33.    خان خان بيراوغري تو تميشام xan xan bir ogri tutmisam    

34.    بؤرك گؤتدي   bork gotdi   (كلاه بازي)

 

 اسامي بازي هاي محلي در روستاي عنبران با گويش تالشي:

1.       قيش قيشه qayis qayisna  (كمربند بازي)

2.       كنه عنه kene qene (چوب بازي)

3.       اولني avallni

4.       ال بندني  al bandani

5.       غره غزني  qera qezni    (قايم موشك بازي)

6.       كوناكونا kona kona

7.       چغيني caqini (قاب بازي)

8.       وي زني vay zani (گرد و بازي)

9.       دَچكني dacekeni (كشتي گيري)

10.    لگد جانگنه lagad jangana (لگد بازي)

11.    يه شكني ya skein

12.    اويه جانگني oya jangani (تخم مرغ بازي)

13.    گوشه مورا gusa mara

14.    اوزگيه uzigina (گل يا پوچ – انگشتر بازي)

15.    رغنه reqene   (يه قل و دو قل)

 

امام زاده سید صدرالدین (ع)-امامزاده صالح (ع)

امام زاده سید صدرالدین (ع)

      اين بنا در جاده اردبيل – مشگين (سه کيلومتري اردبيل) قرار دارد و قدمت آن به دوره صفوي مي رسد و تاريخ ثبت اين بنا 10/10/81 با شماره ثبتي 6688 مي باشد . امامزاده صدرالدين از فرزندان امام موسي کاظم مي باشد که از بغداد به شهر ري آمد و مدتي در آنجا اقامت گزيد و سپس به اردبيل آمده و در اين شهر ساکن شد و در اردبيل درگذشت .

      امامزاده بدرالدين و حمزه از برادران وي مي باشند. اين بنا داراي پي سنگي با ديواري آجري با ملات ماسه آهک مي باشد . دور تا دور آن کلافي چوبي ايجاد شده گنبد آجري کم ارتفاع قسمت محل مدفن را پوشش داده است .

      اين امامزاده بعنوان زيارتگاه مورد استفاده عموم قرار مي گيرد . همچنين در ايام خاص مراسماتی در آنجا برگزار مي شود .

       مالکيت آن در دست اداره اوقاف مي باشد . در بخش جنوبي امامزاده يک باغ و در شمالش حياط بزرگ دهقاني است و خادم بقعه در آن زندگي مي کند . در ورودي بقعه در سمت شمال آن واقع شده و به راهروي باريکي باز مي شود که از شرق به غرب کشيده شده و دو انتهاي راهرو به دو حجره براي بيتوته کردن زائران منتهي مي گردد . در وسط اين دالان در ضلع جنوبي آن دري است که به مقبره باز مي شود ، درب در وسط اتاقي است که تقريباً 6×5 متر ابعاد آن مي باشد که گنبدي کم ارتفاع سقف آنرا پوشش داده است .

      یكی از امامزاده های معتبر بوده كه در نیمه اول قرن سوم هجری به اردبیل تشریف آورده اند و بنا به نظر صاحب «بحر الانساب» كه یكی از كتب مهم علم انساب (تبار شناسی) می باشد از اولاد بلافصل حضرت امام موسی كاظم (ع) می باشند در دوران های گذشته دارای بارگاه و جلال و شكوه بوده است اكنون با قرار گرفتن مرقد شریف این بزرگوار در موقعیت خاص شهر اردبیل امید است با طرح جامع احداث بقعه براین مزار مبارك تحولی در این ناحیه صورت گیرد.

-     امامزاده صالح (ع)

      امامزاده صالح (ع) که بقعه شريف آن بزرگوار در ميدان عالي قاپو روبروي مسجد ملا مومن اردبيل واقع شده ، اکثر مردم منطقه آن حضرت را از اولاد يا نوادگان امام موسي کاظم (ع) مي دانند بعضي ها بنا به نوشته کتاب اختران تابناک از اولاد امام حسن مجتبي (ع) مي دانند .

       تاريخ ولادت و وفات آن حضرت مشخص نيست . اين بنا در ميدان عالي قاپو – کوچه اونچي ميدان – در حريم درجه چهار بقعه شيخ صفي واقع شده است . به نقل از کتاب بحرالانساب تاريخچه ساخت بناي اين امامزاده در دوره صفويه بوده است . مالکيت اثر با توجه به اينکه بنا يک مکان زيارتي (امامزاده) است ، وقفي بوده و هم اکنون در اختيار هيئت امناي مساجد مي باشد . اين بنا شامل رواق – حرم صحن و مسجد بوده که نماي جنوبي آن مرکب از ايواني با طاق نيم گنبد و تزئينات کاشي کاري بوده است . تنها قسمت باقيمانده از بناي قديمي يک ساختمان هشت ضلعي است که ضريح در آن قرار دارد .

      این بزرگوار همانند جناب صدر الدین در نیمه اول قرن سوم هجری به اردبیل تشریف آورده اند و بنا به نظر صاحب «بحر الانساب» یكی از سه اولاد بلافصل امام موسی كاظم (ع) می باشد كه به این منطقه آمده اند مزار شریفش از دوران های گذشته مورد توجه خاص و عام بوده و خاندان جلیل القدر صفویه نسبت به حضرتش ارادت ویژه داشتند، با توجه به اینكه بقعه مباركش در وسط شهر (میدان عالی قاپو) واقع شده رفع اختلاف هئیت امناء و میراث فرهنگی و اداره اوقاف درباره احداث و تكمیل و مرمت بارگاه مباركش ضرورتی غیرقابل انكار است و از طرفی این همه تطویل و تأخیر، ضرر و زیان دینی و فرهنگی برای مردم محب اهل بیت (ع) و شاید توهینی به ساحت این بزرگوار باشد.

      این بارگاه مقدس مدفن ذریة پاک رسول الله حضرت صالح ابن موسی الکاظم (ع) است که بنا بر قول مشهور و با استناد به کتب ” ریاض الانساب ” “کنز الانساب” ، ” ناسخ التواریخ” ، ” حیاه الامام موسی بن جعفر(ع)”وبسیاری دیگرازکتب تاریخی فرزند بلا فصل امام هفتم شیعیان حضرت امام موسی الکاظم (ع) و برادر امام علی ابن موسی الرضاء (ع) به شمار می رود.امام زاده صالح (ع) از جمله سادات عالی رتبه و از امام زادگان صحیح النسبی است که بعد از شنیدن خبر و لیعهدی امام رضا (ع) و در اواخر قرن دوم از عراق به سمت ایران کوچ می کند و از سمت « کَره رود رو به ولایت شمیران نهاد و چون به موضع تجریش رسید در باغ گلشن زیر درخت چنار بزرگی نزدیک چشمه ساری ایشان را به شهادت رساندند.وپیکرپاکش درقریه تجریش وکنارهمان چنارکهنسال به خاک سپرده شد.