علت آمدن ستار خان به اردبیل
مخبر السلطنه در برابر ستارخان
على اكبر قاضى زاده
در آشفتگى هاى پيش و پس از
صدور فرمان مشروطه، چند نفرى به يك باره خلعت استبداد را آويختند و كسوت آزادى طلبى
در بر كردند كه در ميان اين نوآزاديخواهان سعدالدوله و مخبرالسلطنه بيشتر به چشم
مى آمدند. نقش مهدى قلى خان هدايت در حاشيه و متن مشروطه تا امروز بدون بر رسى مانده
است. وقتى نام او را در فهرست گروه موافقان با كاستن از قدرت مطلق پادشاه مى يابيم،
بهتر است ببينيم در واقع چنان بود؟ ناصرالملك قره گوزلوى همدانى در نامه تاريخى
خود به سيد محمد طباطبايى (يكى از دو رهبر روحانى مشروطه)، در مخالفت استدلالى
با آزاديخواهى زودهنگام اين ايراد اساسى را مطرح كرد كه انتخابات و«حق راى»
در جامعه بى سواد و نا آگاه تضمين كننده آزادى نيست:«فرض بفرماييد امروز... اعليحضرت...
به اين مملكت دست خط آزادى كامل مرحمت بفرمايد و به شخص... عالى امر شود
مجلس مبعوثان تشكيل بدهيد. چه خواهيد كرد؟ اقلاً هزار آدم بصير، كامل و به مقتضاى
عصر آگاه از حقوق ملل و دول لازم داريد... استدعا دارم... دويست نفر، آن طور آدم
را براى بنده بشماريد... يقينم اين است... كه اگر از روى انصاف بخواهيد انتخاب بفرماييد
در تمام ايران يكصدنفر نمى توانيد پيدا كنيد...» اين مشكل فقط براى انتخاب شوندگان
نبود. راى دهندگان هم داراى چنان شناختى نبودند كه با چشم باز از «حق راى» خود
سود ببرند. حرف ناصرالملك اين بود كه تا راى دهنده و نماينده از روى شناخت با هم
كار نكنند، آزادى طلبى فرجامى نخواهد داشت كه البته حرف درستى بود. اما هم ناصرالملك
و هم هدايت اين استدلال را به مفهوم استقرار هميشگى خودكامگى معنا مى كردند.
مهدى قلى هدايت توضيح مى دهد كه فكر طبقاتى كردن انتخابات از او بود: شاه زادگان،
اشراف، روحانيان، بازرگانان، زمين داران و كشاورزان. او همچنين مدعى است كه بخش
مهمى از كار دريافت فرمان از شاه و سپس محافظت از آن در برابر جانشين شاه مشروطه
خواه بر عهده او بود. اما او در حاشيه مظفرالدين شاه چه مى كرد؟ اين را توضيح
نمى دهد. اگر نوشته او را ملاك بگيريم نقش او در كار مشروطه در زمان مظفرالدين
شاه و محمدعلى شاه موثر و قاطع بوده است.از نقش هاى حساسى كه مخبرالسلطنه در
تاريخ معاصر ايران اجرا كرد در هم شكستن پيكره محبوب، خوشنام و مردمى ستارخان، باقرخان
و ديگر مجاهدان نامدار تبريزى بود. اكنون آوازه دليرى و شكست ناپذيرى اين تفنگداران
كه با همه نام آورى از لايه هاى اشرافى و متعلق به اليگارشى شناخته شده سنتى
نبودند، از درون مرز هاى كشور گذشته بود و آنان چهره اى جهانى به شمار مى آمدند.
شهرت مجاهدانى چون ستار، باقر، اميرحشمت، يارمحمد خان، اميرخيزى، اسماعيل سرابى،
برادران يكانى و... در محدوده تبريز و ايران محدود نماند و عكس و خبر آنان به
اروپا و بسيارى از كشورهاى اسلامى و آمريكا مخابره مى شد. بسيارى از عناصر سنگين جاى
جامعه آن روز، چنين نام و شهرتى را نمى توانستند تحمل كنند. گو اينكه بر زبان نياورند.
انتظار بيهوده اى هم كشيدند كه شايد يكى از سرداران متعددى كه مامور شكست مجاهدان
بودند، كار همه آن رزم آوران ساده را به يك حمله بسازند. اما چنان فرماندهى هرگز
پا به ميدان نگذاشت. اين بود كه آن اشراف با فشردن دندان ها برروى هم و با نمايش
لبخندى زوركى از آن نسل شجاعان ياد مى كردند. از سوى ديگر و از نگاه حكومت (هر
حكومتى كه در اواخر دهه اول قرن بيستم مى خواست در ايران صاحب اقتدار به حساب آيد)
اگر به موضوع مجاهدان در آن زمان بنگريم، نخستين پرسش اين بود: با اين مجاهدان چه
بايد كرد؟ از ديدگاه حكومت تازه تاسيس مشروطه كه در ماهيت، عناصر و سليقه كشوردارى
چندان تفاوتى با حكومت غير مشروطه نداشت (بخشى به سبب حضور كسانى چون مخبرالسلطنه
در حاشيه و كانون شكل گيرى آن)، اين دلمشغولى بزرگى بود. بايد راهى يافت
تا اين آتش خاكستر شود. وقتى در روز ۲۵ تيرماه ۱۲۸۸شمسى محمد على شاه به سفارت روسيه
پناهنده شد، مجاهدان تبريز بار ديگر احساس پيروزى كردند. مدتى بعد تقى زاده و سركردگان
انجمن تبريز از مخبرالسلطنه كه در پاريس مى زيست خواستند كه بزرگوارى كند و
والى گرى (استاندارى) آذربايجان را بپذيرد. پيداست كه ابتدا مبالغى ناز و غمزه بايد
از او مى كشيدند كه ناچار كشيدند. يازده ماه پيش از آن وقتى لياخوف قزاق به دستور
محمدعلى شاه بساط مجلس و مشروطه را برچيد، مخبرالسلطنه از همان تبريز راهى اروپا
(نخست آلمان و بعد فرانسه) شد. مشكل اين بود كه هيچ علاقه اى نداشت كه در حاشيه
قدرت او مزاحمى وجود داشته باشد. آن هم كسانى كه آب رودهاى تايمز و سن و راين را
به صورت نزده بودند، چنگال را نمى دانستند چگونه بايد به دست گرفت و از سلوك كاخ گلستان
و مجالس اشرافى سر درنمى آوردند. رحيم خان چلبيانلو از خان هاى با نفوذ شاهسون
در آذربايجان، از حاميان سياست روسيه و از طرفداران محمدعلى شاه بود. او در اين
هنگام به ضرب تاخت و تاز و با استفاده از ضعف حكومت بخش مهمى از شمال كشور، به خصوص
آذربايجان را در اشغال داشت. اين اشغال زور گويانه سه چهار سال بعد هم ادامه يافت
و در زمستان سخت و غم انگيز سال ۱۲۹۰شمسى همين حضور با كشتار جمع زيادى از مبارزان
و آزاديخواهان آذربايجانى همراه شد. ميان رحيم خان و هدايت سابقه دوستى از پيش
وجود داشت. زمانى اين رحيم خان از روساى كشيك خانه شاهى بود و به سببى زندانى عدليه
شد. مهدى قلى خان وزير عدليه بود و شاه طالب آزادى رحيم خان و مجلس خواستار مجازات
او. مهدى قلى خان ميان محمدعلى شاه و مجلس واسطه شد و زندانى را آزاد كرد...:
«خواست كالسكه با چهار اسب براى من بفرستد. رد كردم. فرار كرد و به آذربايجان
رفت. در آنجا به سبب همان مراعات به كار من خورد.»۱ در واقع حالا وقتى بود
كه رحيم خان بايد تلافى آن محبت را بكند و كرد. رحيم خان به پشتگرمى نظاميان روسى
به جنگ با قواى دولتى، غارت روستاها و شهرها، باج گيرى و كشتار مشغول بود. او با
تفنگداران پرتعداد و تجهيزات نظامى كه از قواى دولتى غنيمت گرفته بود، در تابستان
سال ۱۲۸۸ شمسى در اطراف اهر اردو زده بود. از جانب ديگر مشروطه خواهان و انجمن
تبريز نماينده اى به اردبيل فرستادند تا انجمن آن شهر را برپا كند و مردم را به
گرايش به مشروطه تشويق. ميرزا محمد حسين زاده از مجاهدان تبريز با چند نفر ديگر براى
اين كار برگزيده شدند. اينان در تبريز كميته ستار را بنياد گذاشتند. اما با مخالفان
مشروطه خشن و بدون گذشت رفتار كردند. حسين زاده رفته رفته به توصيه ها و نظر
انجمن تبريز هم بى اعتنا شد. رحيم خان هم اين بد رفتارى ها را بهانه و اردبيل را
تهديد مى كرد. مخبرالسلطنه در گرماگرم اين تهديدها به شهر تبريز رسيد و زمام امور
را به كف كفايت گرفت. فشرده ابتكار او اين بود: در گير كردن دو نيروى مزاحم والى
با هم. اين ابتكار حرف نداشت. هر طرف كه ضربه مى خورد، به نفع جناب والى مى شد و
چرا اين طرف، گروه ستارخان نباشد؟ هدايت به ستارخان گفت:«مجاهدان از شما سخن مى شنوند....
همچنين سران شاهسون پاس جايگاه شما را خواهند داشت.»۲ ستارخان در واقع نمى
توانست روى والى را زمين بيندازد. اولين دليل اينكه او با نفوذى كه داشت مى توانست
بر سر زبان ها بيندازد كه ديديد دلاور اميرخيزى از ترس جان نرفت. ستار خان به
همراه باقرخان و حدود سيصد تن مجاهد، با احترام وارد اردبيل شد. در روزهاى نخست (۲۳ تا۲۶ شهريور ۱۲۸۸شمسى) بيشتر سركردگان
و رئيسان ايل ها و عشاير اردبيل، مشكين شهر، خلخال، بيله سوار، قره داغ و...
با ستارخان از در دوستى درآمدند. با نيرو و
تجهيزاتى كه رحيم خان داشت امكان
پيروزى مجاهدان بسيار بعيد بود. آن هم با حمايتى
كه ارتش روسيه از او مى كرد. تبريز و
جنگ در آن، حكايت ديگرى بود. به همين سبب از
حدود۲۷ شهريور سران عشاير يكى يكى
بهانه هايى گرفتند و از ستار خان دور شدند. خبر
رسيد كه ايل هاى اردبيل و خلخال قصد
حمله به اردبيل را دارند. در نيمه مهر ماه
نيروهاى متحد به حاشيه اردبيل رسيدند.
حمله، فورى و جدى بود. ستارخان از جناب استاندار كمك خواست. پاسخ استاندار؟:
«عجيب است. رحيم خان را مى گويند در اهر ناخوش
است و مبتلا به حكيم و دارو. آدم
ناخوش كه لشكر نمى كشد.» مخبرالسلطنه در واقع وقت
مى كشت تا شايد مژده نابودى مجاهدان
را بشنود. وقتى باز وضع سخت تر شد ستارخان
دوباره خواست تلگرام كند. گفتند سيم
پاره است. در واقع نيازى به تلگرام هم نبود. جناب والى از قواى رحيم خان خبر داشت.
كسروى تعداد سپاه او را تا ۲۵ هزار نفر برآورد مى كرد. ستارخان شيوه جنگ در
شهر را خوب مى دانست. فورى دستور كندن سنگر و
راه دادن خانه ها به
همديگر را داد. مجاهدان هم در دليرى و پايمردى كم نگذاشتند. ولى مهاجمان پر تعداد و بى رحم بودند.
رحيم خان لشكر خود را در غارت و تجاوز آزاد
گذاشته بود. آنان هم مى كشتند و پيش
مى آمدند تا مزد خود را نقدى دريافت كنند. در
نتيجه مردم غارت شده و در خطر نه تنها
كمكى به ستار خان نمى كردند كه به او براى
پايان دادن به درگيرى، فشار وارد مى
كردند. دل ستارخان رضا نمى داد به مردم اردبيل
پشت كند. اگر كمك مى رسيد پيروزى خيلى
هم غير ممكن نبود. اما نرسيد. با اين وضع اگر
مى ماند بى ترديد او و همه همراهان او
نابود مى شدند. همرزمان در واقع به زور و با
فشار او را واداشتند سوار شود و به
تبريز برگردد. هدايت شرايط را براى مجاهدان
تبريزى به شكلى در آورد كه نمى
توانستند در تبريز بمانند. اندكى پس از ماجراى
اردبيل ستارخان و گروهى مجاهد راهى
تهران شدند. در تهران همفكران سياست باز
مخبرالسلطنه كار او را تا زخمى شدن
سردار ملى در پارك اتابك و عفونت كردن پاى او تا
درگذشت او پيگيرانه دنبال كردند.