بنویسیم عاصم بخوانیم یارالی دورنا

 

اسد نیک­فال

ساعت سه بعدازظهر روز جمعه10/8/92 است. افراد نسبتاً زیادی از قشرهای مختلف در فرودگاه اردبیل گرد هم آمده­اند. همه آنها منتظر فرود هواپیمایی هستند که قرار است ساعت چهار بعدازظهر در فرودگاه به زمین بنشیند.

عاصم اردبیلی شاعر مردمی و محبوب اردبیلی یکی از مسافران آن پرواز است. عاصم اردبیلی حدودا دو هفته پیش به طور ناگهانی و غیرمنتظره دچار بیماری شده و برای معالجه به تهران رفته بود و امروز قرار است به اردبیل بیاید.

به هر طرف که نگاه می­کنی افرادی را می­بینی که از عاصم و بیماری ناگهانی­اش حرف می­زنند. ناگفته نماند تعدادی از افراد حاضر در فرودگاه اردبیل حضورشان صرفاً نمایشی است و بیشتر جنبه آماری و تبلیغاتی دارند. کسانی که بارها روح و جان عاصم را آزرده­اند و خود عاصم به تکرار به این  مسئله اشاره کرده بود. البته قصد بنده از نگارش این سطور به هیچ عنوان تخریب کسی نیست بلکه بیان واقعیت تلخی است که در جامعه ما به یک فرهنگ تبدیل شده است و آن واقعیت فاصله دل و زبان­مان و حرف و عمل­مان است که بیشتر از صد سال نوری به نظر می­رسد.

ساعت از چهار بعدازظهر گذشته است ولی هنوز از هواپیما خبری نیست می­گویند تاخیر دارد. من؛ شهریار نعمتی؛ میلاد نیک فال؛ کاظم نظری بقا؛ علی آذراوغلو و علی نوری دور هم جمع شده­ایم و به سخنان حسن رستم­زاد منصور که او نیز از کینه توزی­ها و غرض­ورزی­های شخصی و مصلحتی در امان نمانده است گوش می­کنیم. حسن رستم­زاد منصور انسان بزرگواری است که شاعر نیست ولی شعر را زندگی می­کند انسان فرهیخته و وارسته­ای که هیچ وقت نشد یا نخواستند یا نگذاشتند در عرصه ادبی به جایگاه واقعی خود دست یابد. وای بر ما علی نوری شاعر جوان شهرمان ناگهان لب به سخن باز می­کند.

استاد رستم­زاد اگر قرار باشد در باره عاصم اردبیلی جمله­ای کوتاه بگویید آن جمله چه خواهد بود؟

حسن رستم­زاد چند ثانیه­ای بغض می­کند بعد می­گوید: «عاصم یعنی یک پارچه درد» و بلافاصله شعری از عاصم می­خواند

یارا منه چاتدی یار اوزگه سینه     آغاج منه چاتدی بار اوزگه سینه       تیکان منه چاتدی نار اوزگه سینه

ساعت پنج بعد از ظهر است آقای جامعی به جمع ما می­آید و می­گوید: به خاطر رعایت حال عاصم قرار بر این شد در گوشه­ای از سالن انتظار عاصم اردبیلی در یک صندلی بنشیند و همه پیشواز کنندگان با اشاره و از دور به او خوش آمد بگویند. بدون رو بوسی و دست دادن. من خیلی به این طرف و آن طرف نگاه کردم تا یکی از مسئولین فرهنگی را ببینم ولی دریغ از یک نفر. میلاد نیک­فال در برنامه «بیر شعر بیر شاعیر» به این مسئله اشاره خوبی کرد و گفت: برخورد مسئولین فرهنگی با شاعران و هنرمندان ابزاری است هر وقت نیاز داشته باشند از آنها استفاده می­کنند اما وقتی نیاز نداشته باشند مثل یک دستمال کاغذی دورشان می­اندازند.

شعر منطقه­ای شمال غرب کشور در دهه فجر سال نود و یک در اردبیل برگزار شد و به گفته خود حضرات اردبیل از نظر کیفی و کمی رتبه اول را به دست آورد. ولی در همان جشنواره وقتی برنامه به پایان رسید عزیزان فرهنگی به همراه مهمانان فرا استانی به سرعین تشریف بردند بدون اینکه به رئیس انجمن شعر و ادب استان عاصم اردبیلی تعارف خشک و خالی کرده باشند. حتی وسیله­ای در اختیار عاصم نگذاشتند که نصف شب او را به منزل برساند. حالا قرار است برای عاصم بزرگداشت بگیرند. وای بر ادبیات ما...

یکی از دوستان و علاقه­مندان عاصم اردبیلی به نام بهنام مالک­پور یک سی­دی صوتی تصویری از زندگی او تهیه کرده بود و در اختیار علاقه­مندان گذاشته بود. وقتی به صداوسیما پیشنهاد پخش آن سی­دی را می­کنند مسئولین صداوسیما پس از بازبینی سی­دی؛ اعلام می­کنند که یک دوم سی­دی قابل پخش نیست و دلیل­شان هم این بود آن قسمت غیرقابل پخش مربوط است به سوری و شعر سوری که می­توان گفت جاودانه­ترین و تاثیرگذارترین شعر عاصم اردبیلی می­باشد. چرا؟ مگر!! سوری کیم دیر؟!!

عاصم اردبیلی از این قضیه بسیار دلخور و گله­مند بود و بعد از آن اتفاق بارها اعلام کرده بود که دیگر هرگز حاضر به همکاری با صدا و سیما نخواهد شد. این هم یک نمونه برخورد غیرفرهنگی با شخصیت فرهنگی شهرمان. ساعت نزدیک به پنج و نیم عصر است و اعلام کرده­اند هواپیما تا دقایقی دیگر به زمین خواهد نشست.

 بالاخره با دوساعت تاخیر هواپیما به زمین نشست و همه افراد حاضر چشم به راه ورود شاعر محبوب و محجوب بودند. ناگهان چشمم خورد به یک صندلی چرخ­دار که عاصم اردبیلی در آن نشسته بود. اصلا باورم نمی­شد که این همان عاصم بیست روز پیش است. به اندازه بیست سال پیر و رنجور شده بود.

عاصم اردبیلی به جمع­مان آمد و آقای شاهی از طرف جمع چند کلمه­ای به رسم خوش آمدگویی صحبت کردند و در بین سخنان­شان گفتند که قرار است که از عاصم اردبیلی این شاعر خوب و دوست داشتنی تجلیل به عمل آید. در آن لحظه نفهمیدم باید از این سخن خوشحال می­شدم یا ناراحت. عاصم پس از دیدار افراد حاضر به خانه رفت و ما ماندیم و یک دنیا تاسف. فردا ساعت نه صبح بود تلفن همراه من زنگ خورد وقتی اسم عاصم را دیدم ذوق کردم گفتم سلام آقای عاصم با صدایی که انگار از ته چاه در می­آید سلام کرد و گفت: «فریاد دیروز نگو نفهمیدم از دور دیدم که چطور بغض کرده بودی...»

چند سال پیش در بندر انزلی دوستی از من پرسید بهترین شاعر اردبیل کسیت؟ من بلافاصله گفتم محبوب­ترین شاعر اردبیل عاصم است. انگار منتظر همین جواب بود چون پیشانی­ام را بوسید و گفت: دقیقا همین طور است که گفتی عاصم اردبیلی شاعری است مردمی و محبوب که در همه اشعارش به واکاوی دردهای مردم ایل و تبار خود می­پردازد. او اهل سخنوری و سخنرانی نیست همه فریادهایش را در شعرهای خود به نمایش می­گذارد. زبان شعری عاصم زبانی است ساده و بی­تکلف و بدون هیچ گونه پیچیدگی زبانی و کلامی؛ به همین دلیل همه افراد جامعه به راحتی با شعرهایش رابطه برقرار می­کنند و در درک شعرهایش دچار زحمت نمی­شوند.

اولماییر یار خریدار منه / همدم اولموش دل بیمار منه

یاری اغیار آپاریب بختی قومار / نه قالیب یار نه دینار منه

منی اوز جمعینه سردار بیلن / آرزیلار ایندی سر دار منه

به دور از انصاف است که وقتی سخن از عاصم اردبیلی است اسمی از شعر «سوری» و «ایکینجی بهلول یا همان شیخ ممد» برده نشود. بعید به نظر می­رسد کسی عاصم اردبیلی را بشناسد ولی این دو شعر به یاد ماندنی را نخوانده باشد. عاصم در هر دو شعر قدرت شعری خود و مردمی بودن خود را به نمایش می­گذارد. او گاهی سراپا طنز می­شود و حرف دل خود را در قالب طنز به گوش مردم می­رساند.

ادبیات آدی گلسه ادبون آت گوزلیم

باها آلسوندا ادب اهلین اوجوز سات گوزلیم

گاهی نیز با زبان جدی و بی­پرده خود را فریاد می­زند

بیرگون وئرجک باش باشا داللانمیش اغاجلار

جنگل جانی قورتارسا بو مین دیش اره لردن

و یا

بو باغین بولبولو بیردن بیره لال اولدو نه دن

قوزقونا؛ قارقایا جولانا مجال اولدو نه دن

می انگور سوزوم یوخ کی حرامیدی بیزه

اینسانین قانینی نوش ائتمک حلال اولدو نه دن

و یا این شعر

ای نازنین گئدنده اوزونلن آپار منی

قالسام بیلیرسن اولدورجک انتطار منی

من ائللرین دینن دیلی یم سانما دینمیرم

سوسموش دیلیم گلر سوزه دیندیرسه تار منی

آیدین لادیب عیارمی ائللر قیزیل کیمین

"عاصم" اوجالداجاق بئله بیر اعتبار منی

با خواندن این بیت از عاصم آدم به حال و روز امروز او فکر می­کند

ای نازنین اول جه گلیب من ده ن آل منی

بیرگون ساتاندا ایسته دیگین حاله سال منی

و حرف آخر:

بو رسم دور آغیر اولسا یارالار

یارالارین آغریسنی یار آلار

دوشمان وئران یارا عاصم ساغالار

دوست یاراسی یامان بیزی اینجیدیر

«فریاد»